قصه هى شما 98

نویسنده


 

قصه‏هاى شما(98)

مریم بصیرى‏

دختر ایل‏
مطهره خادمى - قم‏

زخم پاییز - آدمک‏
دفترچه ممنوع دو
نجمه جوادى - قم‏

تبرک - صداى سنگفرش‏
مریم اکبرپور - قم‏

تصویرى از باران‏
هاجر عرب - شهرکرد

مطهره خادمى - قم‏

خواهر عزیز، توصیفات و فضاسازى زیبایى از ایل داده‏اید ولى همه چیز داستان در بیان زیبا خلاصه نمى‏شود. با یک بازنویسى دقیق، اثرتان قابل چاپ خواهد شد به شرطى که ابتدا روى گفتگوها کار کنید و علاوه بر زبان، لهجه مردان و زنان ایل را نیز درست از کار در بیاورید. مسئله مهم‏تر هم اینکه داستان شما به تصاویر مختلفى از یک واقعه شباهت دارد که حتى خودتان در پایان هر فصل با گذاشتن ستاره، فضا را جدا کرده و بعد شروع به توصیف فصل جدیدى کرده‏اید. سعى کنید وقایع داستان پشت سر هم باشند و ماجراى راهزنان که از ابتداى داستان سایه‏شان دیده مى‏شود، روشن‏تر شود. اینکه راهزنان مردان ایل را بکشند و زنان به جان هم بیفتند، کفایت نمى‏کند. اصلاً چطور مى‏شود که پدر رعنا در هنگام مرگ به راهزنى پناه مى‏برد تا مراقب دخترش باشد؟
تقریباً شصت درصد اثرتان قابل قبول است و امیدواریم با همت شما اشکالات آن هم برطرف شود.
موفق باشید.

نجمه جوادى - قم‏

دوست گرامى، «زخم پاییز» زیباى شما را خواندیم. یک روزِ کارىِ زنى کارگر را به خوبى واقع‏نمایى کرده‏اید. البته این واقع‏نمایى گاه فراتر از قوّت توصیف و به مدد تصاویر کوتاه و گویا عیان مى‏شود.

«چکمه‏هاى ارباب توى گِل‏ها فرو مى‏رفت و انگشت‏هاى پاى زن هم ...»، «وقتى به بچه شیر مى‏داد، ترک‏هاى لب‏هاى او از هم باز شد. خون با شیرى سفید از پایین دهان کودک زیر گلویش رفت.» و ... .
البته کوتاهىِ اثرتان یکى از محاسن آن است اما گاه لازم است که بیشتر در مورد شخصیت‏ها و اعمال آنها بنویسید تا داستان‏تان بیشتر بر دل بنشیند. به طور مثال تنها چیزى که در مورد شوهر این زن مى‏دانیم این است که احتمالاً با ارباب به شکار رفته و کشته شده است. اگر در وراى این ارتباط، به فرض مرد به ارباب مقروض بود و زن جداى از خرج زندگى خودش مجبور بود به خاطر اداى دَین همسرش به ارباب، تا آخر عمر براى او کار کند و هر گونه تحقیرى را تحمل کند، آن وقت حوادث جدیدترى شکل مى‏گرفت.
از سوى دیگر، هنوز جغرافیاى محیط به اندازه کافى براى خواننده روشن نشده است و معلوم نیست باغ انار و مزرعه زعفران کجا هستند و چقدر با هم فاصله دارند و ... .
البته باز تأکید مى‏کنیم که حتماً روى برخورد آدم‏ها و ایجاد موقعیت داستانى کار کنید تا شخصیت‏ها در این کشمکش‏ها خود را نشان دهند. در این صورت مخاطب شما به نیات درونى آدم‏ها پى مى‏برد و علاقه‏مند به خواندن باقى داستان مى‏شود تا بداند آنها به خواسته‏هایشان مى‏رسند یا نه. مهم‏تر از همه اینکه بداند آدم‏ها چگونه مى‏توانند مشکلات‏شان را از سر راه بردارند و یا اینکه چه نیروى برترى بر آنها غالب است که نمى‏توانند بر ناملایمات زندگى پیروز شوند.
در داستان «آدمک» نیز از اشیاء استفاده بسیار درستى کرده‏اید. مترسکى کاهى کت دامادىِ مردى را پوشیده است که سال‏ها دخترى را چشم به راه گذاشته و دختر هر روز به مترسک مى‏رسد و تمیزش مى‏کند و همچنان منتظر آمدن مرد است.
پایان اثرتان هم بسیار زیباست ولى مثل داستان «زخم پاییز» احتیاج به بازنویسى دارد. باید مشخص شود آن نهرى که شما توصیف کرده‏اید در کجاى روستاست. جنگل کجاست و دخترى در کلبه‏اى تنها در ناکجاآباد چطور زندگى مى‏کند.
همان طور که قبلاً اشاره کردیم، کوتاه‏نویسى بسیار خوب است اما به شرطى که چیزى از داستان کم نیاید. در هر دو اثر شما تا به حال نشانه‏اى از فضاسازى و توصیف مکان نیست و همین امر موجب شده است تا اثرتان زمینه نداشته باشد و آدم‏ها در فضایى نامشخص دیده شوند.
«دفترچه ممنوع دو» هم مى‏توانست داستان زیباترى از کار در بیاید. حُسن اثرتان در این است که توانسته‏اید از اثر «آلبادسس پِدس» با عنوان «دفترچه ممنوع» بهره بگیرید و همان طور که وى وضعیت زنان را در موقعیت‏هاى خانوادگى نشان مى‏دهد، شما هم به شکلى دیگر این وضعیت را نشان دهید ولى این دفترچه در کار شما دفترچه بانک است که زن مجبور است ته‏مانده آن را براى بچه‏هایش خرید کند ولى وقتى بعد از کلى مشکلات خودش را به بانک مى‏رساند تا پول را بگیرد تازه یادش مى‏آید که حساب مشترک است و فقط با امضاى شوهرش مى‏تواند پول برداشت کند، آن هم شوهرى که کار نمى‏کند و با اعتیادى که دارد خودش را بر زندگى زن تحمیل کرده است.
زنِ داستان شما خوب توصیف شده است ولى وقتى در خیابان‏ها به دنبال خرده‏خریدى براى بچه‏هایش مى‏گردد با توجه به آنکه شما هدف دیگرى را دنبال مى‏کنید لازم نیست به تمام جزئیات خیابان‏ها و شلوغى اتوبوس‏ها و ... اشاره کنید. هر چند این توصیفات کوچک باعث زنده شدن اثرتان مى‏شوند ولى چون در راستاى موضوع نیستند به جاى نزدیک‏تر کردن مخاطب به داستان، وى را از اثر جدا مى‏کند. خوب بود به تصاویرى مى‏پرداختید که بیشتر زن را به یاد بچه‏ها و شوهرش مى‏انداخت و یا به فکر بى‏پولى و مشکلاتى که دارد. طبیعتاً چنین زنى در خیابان حواسش به دیگران نیست و غرق در افکار خودش است. موفق باشید.

مریم اکبرپور - قم‏

خواهر عزیز، همیشه خلاقیت در بیان حوادثى که مردم همه آنها را از حفظ هستند بسیار مهم است. اینکه حادثه روز عاشورا را چطور به داستان تبدیل کنید که شبیه سخنرانى و روضه و حتى داستان‏هاى دیگر نشود بسیار مشکل است. شما هم به ظاهر خواسته‏اید خلاقیتى از خود نشان بدهید که متأسفانه موفق نشده‏اید.
در میان داستان که به زبان حال است و دارید از عزادارى مى‏گویید ناگهان بدون هیچ مقدمه‏اى به گذشته رجعت مى‏کنید و به صحنه کربلا و باز به زمان حال برمى‏گردید و دوباره گذشته و ... .
براى چنین تغییر زمان و مکان‏هایى باید همیشه از شگردى جذاب استفاده کنید تا خواننده بیشتر با اثرتان ارتباط برقرار کند و داستان دچار دوپارگى نشود. به فرض اگر نوحه‏خوانى، صحنه کربلا را توصیف مى‏کرد و یا در یک شبیه‏خوانى، تعزیه کربلا به نمایش در مى‏آمد، آن وقت قهرمان اثر شما مى‏توانست در اثر دیدن و یا شنیدن وقایع کربلا به خیال فرو برود و آن صحنه‏ها را مشاهده کند. در حال حاضر در شکل فعلى، اثر شما مشکل بیان دارد و جداى از همه اینها معلوم نیست این قهرمان شما که خواننده چیزى از وى نمى‏داند به چه نیتى دیده‏هایش را تعریف مى‏کند؛ آیا نظرش این است که مردم بعد از یک چنین عزادارى پرشورى به خانه‏هایشان مى‏روند و همه چیز را فراموش مى‏کنند!
اما داستان دوم‏تان بیشتر به یک خاطره شبیه است تا داستان. عنصر روایت در «صداى سنگفرش» به حدى قوى است که وقتى با زاویه دید اول شخص هم عجین مى‏شود، دیگر شکى باقى نمى‏ماند که داستان تبدیل به بیان حدیث نفس شده است.
کنش و کشمکش عناصرى هستند که شخصیت‏ها را به مقابله با یکدیگر و عمل وا مى‏دارند در حالى که در اثر شما نشانى از این عناصر یافت نمى‏شود.
با توجه به قریحه‏اى که دارید خواهید توانست در اندک مدتى موفق شوید، در صورتى که زبان درست بیان حوادث را بیابید و اثرتان را زیباتر پرداخت کنید. موفق باشید.

هاجر عرب - شهرکرد

دوست عزیز، نوشتن داستانى در باره دفاع مقدس بسیار خوب است، خاصه اینکه در بازنویسى جدیدتان نگاهى به گلزار شهدا، موزه و نمایشگاه دفاع مقدس هم داشته‏اید. اما یادتان باشد که در این دیدارها باید اتفاقى بیفتد، اتفاقى که مخاطب را درگیر ماجرا کند، و گرنه فقط دادن گزارشى از موزه نمى‏تواند موضوع را به داستان تزریق کند.
دیدن یک فرد، شنیدن یک خاطره، خواندن یک شعر و وصیت‏نامه‏هاى شهدا همه به داستان شما کمک مى‏کنند اما به شرطى که داستان را به سوى اوج بکشانند نه اینکه تنها باعث ایجاد فضایى خاص براى روایت داستان شوند.
استفاده زیاد از الفاظ و اشعار مختلف نیز باعث شده است کارتان شعارى شود و حتى گاه شبیه مقاله‏اى در مورد دفاع مقدس. مواد خام لازم براى داستان را دارید ولى متأسفانه نتوانسته‏اید از آنها یک موضوع خوب و حادثه‏اى داستانى خلق کنید تا بتوانید اثرى جذاب پرداخت کنید.
منتظر دیگر آثارتان هستیم.