قصه هاى شما 99

نویسنده


 

قصه‏هاى شما(99)

مریم بصیرى‏

کفشى براى راه رفتن‏
کوثر کاشانى - تهران‏

یک مشت توت‏
توران قربانى صادق - اردبیل‏

نگهبان شب‏
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

کوثر کاشانى - تهران‏

خواهر عزیز، داستانى که برایمان ارسال کرده‏اید بسیار زیباست ولى مشکلاتى در پرداخت آن وجود دارد که خوب است آنها را برطرف کنید تا اثرتان داستان مذهبى بى‏عیب و نقصى باشد.
در این داستان شما، دخترى فرانسوى که دانشجوى ادبیات فارسى است براى تمام کردن پایان‏نامه‏اش به ایران سفر مى‏کند و از قضا همسفرش پسرى مصرى است که قصد دارد پس از رسیدن به فرودگاه به قم و زیارت حضرت معصومه(س) برود.
این دختر چطور دانشجوى ادبیات فارسى است که حتى از فرهنگ زنان ایران و حجاب آنها چیزى نمى‏داند ولى در عوض مى‏داند که مردهاى ایران به زنان ظلم مى‏کنند و حقوق بشر را زیر پا مى‏گذارند!
از سویى دیگر، هواپیما تازه از زمین بلند شده و هنوز وارد خاک ایران نشده، مهمانداران دختر را مجبور به پوشیدن مانتو و روسرى مى‏کنند، کارى که در پروازهاى هواپیماهاى خارجى اصلاً سابقه ندارد.
از سویى دیگر، دختر به دستشویى مى‏رود تا صورتش را بشوید ولى اتفاقى سر از کابین خلبان در مى‏آورد و به راحتى به حرف‏هاى آنها گوش مى‏کند. سپس در حالى که تنها مسافرى است که مى‏داند یک موتور هواپیما آسیب دیده است، ناگهان با توجه به حرف‏هاى پسر مصرى با خدا راز و نیاز مى‏کند و از حضرت معصومه(س) مى‏خواهد که آنها را نجات دهد و بعد حتى خودش که از این توسل متعجب شده است، در خواب مى‏بیند پابرهنه است و خارهاى بیابان پاهایش را زخمى مى‏کنند و ناگاه حضرت معصومه(س) سوار بر کجاوه شترى از راه مى‏رسد و کفش‏هایش را به دختر مى‏دهد و دانشجو از خواب پریده و مى‏بیند هواپیما به سلامت به زمین نشسته است.
بسیار خوانده و شنیده‏ایم که غیر مسلمانان به ائمه(ع) متوسل شده و حاجت گرفته‏اند اما در شرایطى که توسل آنها دور از ذهن نبوده است. کسى که براى بار اول نام یک فرد را مى‏شنود و هنوز شناخت درستى از وى پیدا نکرده است، چطور مى‏تواند با خونسردى تمام براى جلوگیرى از سقوط هواپیما به وى متوسل شود؛ در صورتى که مى‏توانست به سرعت اضطراب درونى‏اش را آشکار کند و یا اینکه از حضرت مریم و عیسى یارى بخواهد.
این دختر بسیار سریع متحول مى‏شود بدون اینکه شرایط ایجاد تحول برایش مهیا باشد. براى هر تحولى احتیاج به گذشت زمان است و جالب اینجاست که این دختر وقتى در شروع داستان از به سر کردن روسرى ناراضى بود و با گره آن کلنجار مى‏رفت، ناگهان از داشتن روسرى به خود مى‏بالد و احساس آرامش مى‏کند.
حال اگر این دختر قبلاً در کتاب‏هاى درسى‏اش چیزى در مورد ائمه(ع) خوانده بود و یا اینکه از قبل با حضرت معصومه(س) آشنایى داشت ممکن بود به چنین استحاله‏اى برسد و خوابى به آن زیبایى ببیند ولى وقتى شما شرایط را فراهم نکرده‏اید همه چیز دور از ذهن و تصنعى به نظر مى‏رسد.
خوب است اثرتان را با دقت نظر بیشترى بازنویسى کرده و دوباره برایمان ارسال کنید.
موفق باشید.

توران قربانى صادق - اردبیل‏

دوست محترم ما، این داستان شما هم مثل آثار قبلى‏تان زیباست. از لحاظ تکنیکى و پرداخت مشکل خاصى ندارید و مهم‏ترین مشکل‏تان، مانور روى موضوع داستان است.
«یک مشت توت»، داستان حضرت یونس پس از آزادى از شکم ماهى است. تا اینجاى کار مشکلى نیست ولى وقتى تخیلات شما از حیطه داستانى خارج شده و حکم واقعیت را پیدا مى‏کند، اثر مشکل‏ساز مى‏شود.
وقایعى که در باره تاریخ ادیان الهى و پیشوایان دینى و پیامبران نقل شده، آن طور که لازم است کافى نیست تا بتوان بر اساس آن اقدام به خلق آثارى در حیطه ادبیات داستانى و یا ادبیات نمایشى کرد. به همین دلیل نویسندگان بر اساس مستندات تاریخى و تخیل خود داستانى خلق کرده و اثرشان را پیش مى‏برند. اما باید دید که ما به عنوان یک مسلمان چقدر مجاز هستیم خیالات‏مان را رنگ واقعیت بدهیم. خیال‏پردازى در محدوده شخصیت‏ها و حوادث فرعى اشکالى ندارد اما وقتى حرفى را به پیامبرى و یا عملى را به معصومى نسبت مى‏دهیم باید کاملاً از صحت آن آگاه باشیم. در غیر این صورت خوانندگان خواهند پنداشت که تخیلات داستانى شما، واقعیت دارند و همین داستان به ظاهر بى‏اهمیت ناگهان تبدیل به افزوده‏اى در دین مى‏شود.
این افزوده‏ها در مورد پیامبر اکرم(ص) و دیگر معصومین(ع) مى‏تواند باعث ایجاد افکار و باورهاى خرافى در عامه مردم شود و حتى آنها را از هدایت واقعى دور کند.
هر چند داستان شما چنین نیست ولى باید مطمئن باشید کارها و گفتار حضرت یونس(ع) پس از خروج از شکم ماهى چه بوده تا بر اساس آنها و پس و پیش کردن وقایع طورى که به اصل ماجرا خدشه وارد نیاید، اثر زیباترى خلق کنید.
موفقیت همواره با شما باد.

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

برادر گرامى، اثرتان از لحاظ ایجاد تعلیق و انتظار در خواننده موفق است. هیجان و همذات‏پندارى با سرباز نگهبان برجک هم وقتى به کار اضافه مى‏شود، داستان را تا حد یک کار خوب بالا مى‏برد.
سرباز ضعف‏هایى دارد و آرزوهایى و در عین اینکه مى‏خواهد نگهبانى بدهد، دلش مى‏خواهد سرِ سفره هفت‏سین هم باشد ولى سرماى پادگان و اضافه خدمت براى سرپیچى از قوانین سد راه است، اما سرباز با شرایط مى‏جنگد و به خواسته‏اش مى‏رسد هر چند تنبیهى در انتظارش است.
این داستان نمونه موفقى از کشمکش‏هاى داستانى است. کشمکش سرباز با خودش، کشمکش با مسئول مافوق، کشمکش با قانون و کشمکش با محیط.
دو مشکلى که در اثرتان هویداست، یکى فضاسازى ناکافى از پادگان و دیگر سربازان است و بعدى پایان غیر جذاب اثر بعد از پایانى جذاب؛ طورى که در انتهاى داستان دچار مستقیم‏گویى مى‏شوید و سرباز به این فکر مى‏رود که فردا چه اتفاقى مى‏افتد و چگونه تنبیه‏اش مى‏کنند و حرف‏هاى مادربزرگ صحت پیدا مى‏کند یا نه.
همین که مسئول مافوق متوجه حاضر نبودن سرباز در برجک نگهبانى شده است و تمام آن پنهان‏کارى‏ها بیهوده از آب در آمده کافیست و دیگر لزومى ندارد که به آنچه روز بعد در اتاق مافوق خواهد گذشت اشاره شود.
داستانِ خوب باید خیلى سریع بعد از گره‏گشایى به پایان برسد و نتیجه‏گیرى نداشته باشد تا خواننده را دچار دلزدگى کند.
با توجه به داستان‏هاى گاه طولانى‏تان، «نگهبان شب» نمونه موفقى از کارهاى کوتاه‏تان است. پس سعى کنید با حفظ الگویى خوب، همیشه آثارى موفق خلق کنید.