نجواى نیاز
بوى نارنجها
این دستهاى تهى ضریح مبارک سیدالشهدا را، امیر مؤمنان(ع) را لمس خواهد کرد، باورت مىشود؟ روبهروى مرقد مطهر حسین(ع) بایستى، پاهاى برهنهات ذره ذره خاک کربلا را حس کند و اشکهایت آن همه زلال و در پیچ و تاب باشد، لهجهات بارانى باشد و سرشار از غزل. باورت مىشود، بعد این همه انتظار و اشتیاق فرصتى باشد براى خواندن زیارت عاشورا کنار قبر مطهر سیدالشهدا در کربلاى معلّا؟ فرصتى باشد براى زمزمه کردن دعاى کمیل در کنار على(ع) در نجف اشرف. عطرش را حس مىکنى. این جاده به دریا مىرسد، دریایى که تمام کویرها دلتنگش هستند. نسیم صبح بوى بهارنارنجها را به مشام مىرساند، باورت مىشود تمام غزلهایم را در این جاده سرودهام. پایان راه نزدیک است؛ هر چه نزدیکتر مىشوم، مستتر مىشوم. بیت بیت غزلهایم پر از اضطراب است و عشق. بىقرارم، دستم دور از آب است. تو با بغض «رضا، رضا» مىخوانى. فکر مىکنم چه قرابتى است میان راه ما و گنبد ضامن آهو؟ دعاى توسل آرامم مىکند. فاصلهها کمرنگ شدهاند و سایهها مبهم. به کوچهباغها رسیدهام. چقدر اینجا بوى دریا را دارد، دریا در نزدیکىام است ولى نمىبینمش، ثانیهها چه دیر مىگذرند، رگههاى اضطرابم مثنوىهایم را نفسگیر و زخمى کرده، بوى خاکریز و سنگر را حس مىکنم، مىبینمت لبخند مىزنى و با دستهاى پر از عطر یاست برایم دست تکان مىدهى. باورت مىشود گنبد طلایى را مىبینم. روبهروى ضریح ششگوشهاش اشک مىریزم و بغضم گل مىکند.
ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا) - مشهد
سر بریده یحیى
حسینجان! در هزارتوى فرقههاى شکلگرفته، من در جستجوى تو به راه افتادهام. اى چراغ هدایت تاریخ! ایثار تو دل رهروان حقیقت را بىقرار کرده، هماره در کنکاش اندیشه قیام تو زمان مىگذرانم که ساختار اندیشه حسین(ع) از تفکر محمد(ص) سرچشمه دارد و دیدگاه حسین(ع) در تمامى خلقت، نگاهى تمام به سوى خداوند است. حسین، تو اندیشه زنده تاریخى، از روزگارى که برگى از آن ورق خورد و خونت به دست قابیل، زمین شورهزار را سیراب کرد و تو در تلألؤ نور، هستىات را بر کف گذارده به درگاه خداوندى تقدیم کردى. آن روز فرشتگان در مستىِ ایثار تو گریستند و خون تو عطر جاودانگى معطرى شد که از دیروز تا فرداها، هر لحظه شامه حیوانصفتان را به آشوب مىکشد، و به راستى مزبَله را چه به عطر گل یاس؟!
حسینجان! در هزارتوى تاریخ، من با خاطرات تو همراه شدهام، لحظاتى که در دشتهاى حقیقت بذر عدالت مىپاشیدى، چشمم قدمهاى تاریخساز تو را نظاره مىکرد و اشک مىریخت؛ در آن لحظات شمیم قدمهاى استوارت در اشکهایم مىنشست، قدمهایت در مسیر حرکتِ به سوى نورِ تاریخ را لاله مىکاشت، گلهاى قرمزى که با خونت آبیارى و با ایثارت گلبرگهایش تا به امروز تازه و معطر مانده است.
حسینجان! تو موساى به آب افتاده شیعهاى که از کودکى قلبت در تلاطم اندوهبار بازوان نیلى فاطمه متلاطم شد و در روز عاشورا تا ابدیت درون دریاى اشک شیعه آرمید.
تو آگاه بودى که پروردگار از جماعتى که در زمین فتنه و فساد مىکنند بیزار است و تو مىدانستى که تار و پود ذهن مشرکانى چون یزید ساخته و پرداخته تفکر بتپرستانه اجداد ابوسفیانى است. آرى! تو همه را مىدانستى و در عاشورا بود که دو اندیشه در برابر یکدیگر صف کشید و از آن زمان بین این دو تفکر خطى از هابیل تا حسین(ع) به وسعت تاریخ کشیده شد و تا ابدیت جملهاى بر لبه شمشیر خونین جهاد حک کرد: «وَ مَنْ یُقاتِلْ فى سَبیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً.»(1)
و کلام تو بود که «در زمانهاى که به حق عمل نمىشود، در روزگارى که به نام حق ستم مىکنند، مرگ سعادتى بزرگ است و مرگ شیرینتر از همنشینى با ستمکاران است.» و همین شد که کعبه دوست برایت خواستنىتر از میعادگاه دل - سبیلاللَّه - نبود؛ پس ذهن نورانى تو به عشق بستن احرام جهاد بىقرار شد. و اولین و آخرین کلام بر گلویت فریاد شد: «الهى! لا اُبالى سِواک؛ خدایا! حسین از غیر خدا ترسى ندارد.»(2)
و اما امروز بشریت به بیراهه افتاده؛ تمدن حیلهگر از بیرون به ما هجوم آورده و تحجّر مقدسمآب از درون، مکتب تو را پیرایه بسته، حبلاللَّه گم شده، شیطان دامهاى رنگین گشوده و شیعیان دروغین از همه مىترسند غیر از خدا! حسینجان! دست ما بگیر تا «لا اُبالى سِواک» را بفهمیم.
اى گل معطر فاطمه! تو از لحظه جوانه زدن، موسىوار در دامان مادر به دریاى سرشک بیتالاحزان سپرده شدى و هر لحظه بر ضربان قلب ملتهبت افزوده شد.
و همه دیدیم که زینب(س) بىتابانه به دنبال گهواره به نیل افتاده تو به هر طرف مىدوید، آن هم سرگشته و حیران، در پهندشت کربلا، در محاصره غولان و حدیث نگاه پررمز فاطمه(س) که از لبه تیغ خورشید به زمین تفتیده نینوا مىافتاد و با اضطراب صحنه پىکردن قوم ثمود، بر پیکره ناقه صالح پیش چشمان اشکبارش شکل مىگرفت.
لذا ناله امام سجّاد بر تاریخ نهیب مىزند: «کشتنِ پدرم ضربه بزرگى بر اسلام وارد آورد.»(3) قلب شیفتگان را دچار اندوه ساخت و یزیدیان تاریخ را سرمست کرد؛ لعنشان باد!
حسینجان! غم شهادت تو، قلب پیامبر(ص) را به درد آورد و خدا جایگاه این سفّاکان را اسفلالسّافلین قرار داد تا مرهمى باشد بر آتش دلسوختگان.
و بىشک رضاى خداوند در پیروزى تو بر لشکریان مشرک بود - پس اى کاش زنده مانده بودى و حکومت عدل على(ع) را استمرار مىبخشیدى، چرا که از شهادت تو غمى بزرگ بر دل سنگینى مىکند. از لحظهاى که یوسفوار - مظلومانه درون چاه افتادى و نفسهاى به تنگ آمده از اندوهِ خواهرت قلب سنگ را آب کرد؛ و فغان فرشتگان، فضا را به ماتم نشاند و قتلگاه تو از خون سرخ سرریز شد، تا فاطمه(ع) جگرگوشهاش را بر آن بیندازد و پیامبر(ص) و على(ع) صبورى پیشه کنند و در آن روز مهمانى به صحراى خونین کربلا قدم نهاد. به یاد دارى؟ آن لحظه که بىسر و غرقه به خون درون گودال در انتظار ملائک نشسته بودى، مسافرى سراغ تو را مىگرفت!
آن روز مهمان تو را دیدم؛ دیدم یحیى مظلومانه به قتلگاهِ تو آمد؛ به پیکر بىسر تو نگاه کرد و گفت: «خداوندا! بار دیگر پیکر بىسرِ یحیى را قبول کن!»
زهرا خراسانى
پىنوشتها: -
ٍّ
...................) Anotates (.................
1) نساء، آیه 74.
2) دعاى عرفه.
3) لهوف، ص180.