سبز آسمونى‏

عشق و نارنجک‏

چه مى‏شد بازمى‏گشتیم گاهى مثل اول‏ها
دوباره دسته‏گل مى‏زد کسى روى مسلسل‏ها
و گاهى پاى اعلامیه‏اى هشدار مى‏آمد
که شبنم یخ زده در باغ برخیزید مشعل‏ها
اگر فهمیده باشى مى‏شود با عشق و نارنجک‏
خیابان را چراغانى کنى در زیر تاول‏ها
صداى بهمن پنجاه و هفت انقلاب آمد
تلاطم مى‏کند در خویش اقیانوس مخمل‏ها
شنیدم لاى صحبت‏هاى گرم مردى از آتش‏
که دیگر میرزا کوچک نمى‏سازند جنگل‏ها
نشد تعطیل درس مکتب‏خون جمعه‏ها حتا
خوشا بر حال‏تان اى مردها، شاگرد اول‏ها

رزیتا نعمتى - قزوین‏


باران‏

تقصیر شعر من نیست‏
که باران‏
نمى‏بارد
باور کنید
همیشه‏
پاى یکى از این ابرهاست‏
که لنگ مى‏زند
همیشه تابستان‏
طولانى‏ترین فصل سال مى‏شود
تا
نارنجِ اُردى‏بهشتى من‏
نرسیده‏
بخشکد
... و باز
باران‏
که نمى‏بارد
و خاطره برف‏هاى نروبیده‏
که روى شعر من‏
آب مى‏شود ...

ابوالفضل صمدى رضایى(کیانا) - مشهد