نویسنده

 

اسلام و زن (7)
ارث، مسافرت و گواهى زن‏

احمد زکى‏یمانى - وزیر نفت پیشین عربستان سعودى(1)
ترجمه: س.م.اشکذرى‏

 اشاره‏

نویسنده، کتاب خویش را به دو بخش کلى تقسیم کرده است و فصل سوم بخش اول را به جایگاه و حقوق زن در چارچوب زناشویى و مقایسه آن با مرد اختصاص داده و طى آن به ده موضوع پرداخته است که تاکنون موضوع‏هاى مفهوم زناشویى در اسلام، انجام پیمان زناشویى، همسانى، شرایط پیمان زناشویى، حقوق زناشویى و وظایف، چندهمسرى، پایان‏بخشى به زناشویى و حضانت را تقدیم علاقه‏مندان کرده‏ایم. بخش پایانى این فصل به سه موضوع ارث زن در مقایسه با مرد، مسافرت و گواهى وى در قضاوت مى‏پردازد. با این قسمت، بخش اول کتاب نیز پایان مى‏یابد و از شماره بعد به موضوع ولایت عامه و شایستگى زن براى امور سیاسى پرداخته خواهد شد.]

* * *

نهم. حق زن در میراث در مقایسه با مرد

زن در دوره جاهلى ارث نمى‏برد چون شایستگى براى میراث نداشت؛ شأن او شأن کودکان بود، اسب سوار نمى‏شد، و سلاح حمل نمى‏کرد، و با دشمن نمى‏جنگید، و غنیمت به دست نمى‏آورد، و کسى که جایگاهش این باشد حق ندارد ارث ببرد. فرزندان ذکور بودند که هر کدام بزرگ‏تر بودند ارث مى‏بردند. از این‏رو وقتى مرد مى‏مرد و فقط فرزندانى دختر بر جاى گذاشته بود همه میراث او به عموهاى آنان مى‏رسید.
هنگامى که سعد بن‏ربیع مُرد و دو دختر داشت، عموى آنان مال سعد را گرفت و براى آن دو چیزى نگذاشت؛ مادر پیش رسول خدا(ص) آمد، پیامبر(ص) فرمود: «خدا در این باره حکم مى‏کند.» پس این سخن خداى تعالى نازل شد:
«خداوند شما را در باره فرزندان‏تان سفارش مى‏کند، براى مذکر مانند بهره دو مؤنث است، پس اگر دختران بیش از دو نفر بودند براى آنان است دو سوم آنچه (شخص) بر جاى گذاشت، و اگر یک فرزند دختر بود براى وى است نیمى، و براى هر یک از پدر و مادرش یک‏ششم از آنچه است که بر جاى گذاشته است، اگر داراى فرزند باشد. پس اگر داراى فرزندى نباشد و پدر و مادرش وارث اویند، براى مادرش یک‏سوم، و اگر داراى برادرانى باشد براى مادرش یک‏ششم است؛ پس از (عمل به) وصیتى که مى‏کند یا (پرداخت) بدهى (اگر بدهکار باشد). پدران‏تان و پسران‏تان، نمى‏دانید کدام‏شان به حال شما سودمندترند. حکمى است از سوى خداوند؛ همانا خداوند آگاه و حکیم است. و براى شما (مردان) است نیمى از آنچه همسران‏تان بر جاى گذاشتند، اگر آنان را فرزندى نباشد، پس اگر برایشان فرزندى باشد یک‏چهارم آنچه بر جاى گذاشتند براى شماست، (البته) پس از (عمل به) وصیتى که مى‏کنند یا بدهى (که بر جاى گذاشته‏اند)؛ و براى همسران‏تان است یک‏چهارم آنچه شما بر جاى گذاشتید، اگر داراى فرزندى نباشید، پس اگر برایتان فرزندى بود، یک‏هشتم آنچه بر جاى گذاشتید، براى همسران‏تان است، پس از (عمل به) وصیتى که مى‏کنید یا بدهى (که بر جاى گذاشته‏اید) و اگر مردى باشد که خواهر و برادر (= کلاله) از او ارث مى‏برند یا زنى باشد که داراى برادرى یا خواهرى است پس هر یک از آن دو یک‏ششم مى‏برد، و اگر برادران و خواهرانى بیش از آن (یک نفر) باشند، در یک‏سوم ارث شریکند، (البته) پس از انجام وصیتى که شده یا اداى بدهى، البته اگر (با این کار به آنان) ضرر نزند. وصیتى است از سوى خداوند و خداوند آگاه و بردبار است.»(2)
این حکم الهى در آن زمان، ضربه‏اى سخت براى عرب‏ها بود، و برخى از آنان آرزو کردند این موضوعى باشد که رسول خدا(ص) به زودى آن را فراموش کند، و لکن آن حضرت(ص) چگونه مى‏تواند کارى را که خداوند عزّ و جلّ واجب ساخته فراموش کند.
برخى گمان مى‏کنند این سخن خداى تعالى «للذّکَرَ مثلُ حظِّ الانثیین؛ مرد سهمى برابر دو زن مى‏برد» حکمى عمومى براى ارث زن در مقایسه با ارث مرد قرار مى‏دهد، و این گمانى نادرست است، چرا که در احکام ارث، موارد زیادى هست که زن سهمى مانند سهم مرد مى‏گیرد؛ چنان که مواردى نیز هست که زن بیش از سهم مرد مى‏گیرد. اما اینکه در ارث به دختر نصف سهم برادرش پرداخت مى‏شود، برگشت آن به احکام مالى است که میان مرد و زن و پسر و دختر فرق گذاشته است. چرا که مرد وقتى مى‏خواهد ازدواج کند باید مهرى را بپردازد و جاى سکونتى را آماده سازد و هزینه زندگى همسرش را حتى اگر داراى مال و ثروت باشد بدهد. اما زن، مهر را مى‏گیرد و از مسئولیت‏هاى زناشویى چیزى را بر عهده نمى‏گیرد، چرا که خرجى وى و فرزندانش از وظایف شوهرش است. افزون بر این، مرد به حکم شرع باید خرجى نزدیکان خود را از مال خویش بدهد؛ اگر داراى مالى باشد و آنان هم به خاطر ناتوانى از کار و کسب، یا بیمارى یا پیرى یا مانند آن، نیازمند خرجى باشند، و زن این بار مالى را بر دوش ندارد.
دو برابر بودن سهم مرد نسبت به سهم زن، مربوط به مورد فرزندان و به خاطر سبب‏هایى است که بیان کردم اما در غیر آن مورد، گاه سهم مرد و زن یکسان است و گاه بهره زن بیش از مرد است.
[اینکه نویسنده دو برابرى سهم مرد را محدود به مورد فرزندان شمرده باید به هدف ذکر مورد عمده و مهم قاعده یاد شده دانست و گرنه پیداست که حکم، اختصاص به مورد یاد شده ندارد و موارد متعدد دیگرى به ویژه در طبقه دوم و سوم ارث هست که سهم مرد دو برابر زن است. کما اینکه در زن و شوهر نیز این تفاوت، چنان که در آیه آمد روشن است، به ویژه اگر مرد بیش از یک همسر داشته باشد نیز چیزى بر سهم آنان افزوده نمى‏شود و سهمیه یک‏چهارم یا یک‏هشتم آنان میان‏شان به صورت یکسان تقسیم مى‏شود، تازه بنا بر نظر غالب و مشهور فقهاى شیعه، زنان از زمین شوهران‏شان ارث نمى‏برند. بر اساس همین حکم قرآنى است که حداکثر سهم همسران پیامبر(ص) از جمله عایشه فقط 172 اموال حضرت(ص) بود. بنابراین باید نگاه اصلى خویش را به فلسفه اصلى حکم دوخت که در سخن نویسنده آمده و پیش از وى نیز دیگران گفته‏اند و پیش همه در سخن امام هشتم حضرت على بن‏موسى‏الرضا(ع) در روایت علل احکام به نقل فضل بن‏شاذان آمده است. - مترجم‏]
از جمله مثال‏هاى آن این است که مرده، مادر و پدرى بر جاى مى‏گذارد، که به هر کدام از آن دو، یک‏ششم مى‏رسد. و اگر مرده، برادرى، مادرى یا خواهرى، مادرى داشته باشد، و حاجبى در میان نباشد، هر کدام یک‏ششم سهم دارند. و اگر مرده، چند برادر و خواهر مادرى بر جاى گذارد، آنان یک‏سوم مال را یکسان، بدون تفاوت میان مرد و زن، شریکند. و هنگامى که زنِ درگذشته، دخترى را به همراه شوهر بر جاى گذارد، دختر نصف ارث را مى‏برد و پدرش که همسر زن است یک‏چهارم، یعنى مؤنث دو برابر مذکر ارث مى‏برد. مثال‏هاى زیاد دیگرى وجود دارد، و آنچه آوردم براى توضیح این مطلب که قاعده «دو برابرى سهم مرد = للذّکر مثل حظّ الانثیین» قاعده‏اى فراگیر نیست و دلیلى بر نابرابرى میان مرد و زن به شمار مى‏رود، و اجراى آن نسبت به فرزندان به خاطر سامان‏بخشى مالى در خانواده است.

مسافرت زن‏

از جمله امورى که زن از آن شکایت دارد این است که برخى از کشورهاى اسلامى قید و بندهایى را بر جنبش وى تحمیل مى‏کنند، در نتیجه امکان مسافرت بدون همراهى یک مَحرم در هر شرایطى که باشد ندارد و اجازه سفر زن به آن کشور یا خروج از مرزهاى آن را بدون همراه داشتن یک محرم نمى‏دهند، در حالى که در این کار استناد به مذهبى مى‏کنند که در آن کشور رایج و حاکم است. به روایاتى نبوىّ تکیه مى‏شود که بدون نگاه به اوضاع و شرایط آن روایات، به آنها عمل شده یا بدون رجوع به دیدگاههاى دیگرى که در فقه اسلامى رایج است و در فهم آن حدیث‏ها تکیه به اجتهادى متفاوت دارد.
زن تحت فشار این قیدها احساس مى‏کند که جایگاهى کمتر از مرد دارد و در فشار زندگى و بدرفتارى، رنجى مى‏کشد که مرد نمى‏کشد. از این‏رو پرداختن به موضوع «مَحْرَم» با کمى شرح و تفصیل، براى روشن ساختن این مسئله در فقه اسلامى با توجه به دیدگاههاى گوناگون آن، لازم است. مَحْرَم از نظر فقیهان شامل شوهر و هر کسى که ازدواج زن براى همیشه با او حرام است مى‏شود، حال، به خاطر خویشى نسبى مانند برادر و پدرش باشد یا شیردهى یا خویشى از راه ازدواج مانند پدرشوهر و پسرِ شوهر. ملاحظه مى‏کنیم که شوهر براى زن و زن براى شوهر حلال است، لکن شوهر علاوه بر آن، توانایى حمایت و حفاظت از زن را داراست.
نظرها در باره مسافت سفرى که لازم است یک محرم یا شوهر همراه زن باشد مختلف شده است. برخى گفته‏اند: به مقدار دو روز حرکت یا سه روز حرکت یا به اندازه یک بَرید. و بَرید در آن روزگار به مسافت نصف روز رفتن تعیین شده است و احمد بن‏حنبل گفته است: زن چه کم و چه زیاد نباید به سفر برود مگر با کسى که محرمش باشد.(3)
در ادامه، دیدگاههاى مختلف در باره لزوم همراهى محرم با زن در سفر یا حج و عمره وى و عدم لزوم آن را خواهیم دید. پیش از پرداختن به مشروح آن، اشاره مى‏کنم به اینکه فقها و مجتهدان به طور کلى به دو دسته تقسیم مى‏شوند: دسته‏اى عین لفظ دلیل و نص قرآن و سنت را پیاده مى‏کند، و دسته دیگر به هدف یا حکمتى که دلیل به خاطر تحقق آن آمده اهمیت مى‏دهد، این کار به مجتهد امکان فهم دلیل و شناخت حکم آن را وقتى به حکمت آن پى ببرد فراهم مى‏سازد. موضوع مَحْرَم در مسافرت زن، از نمونه‏هایى است که این دو رویکرد را روشن مى‏کند.
نصوص منع مسافرت زن بدون همراهى محرم در روایات متعدد صحیحى آمده است، از آن جمله است این گفته پیامبر(ص): «براى زنى که خدا و روز قیامت را باور دارد جایز نیست مسافرتى سه روزه و بیشتر برود مگر اینکه پدرش یا پسرش یا شوهرش یا برادرش یا یکى از محرم‏هایش همراه وى باشد.»(4) و در حدیثى دیگر از ابوسعید خدرى است که «پیامبر(ص) نهى کرد از اینکه زن به مسافرتى به مسافت دو روز برود مگر اینکه شوهرش یا یک محرمى همراه او باشد.»(5)

دیدگاه‏هاى فقها

حنبلى‏ها از کسانى‏اند که به عین لفظ تمسک جسته و آن را پیاده کرده‏اند، چنان که این مطلب به احمد بن‏حنبل نسبت داده شده است.(6)
بیشترین فقها در دیگر مذاهب دیده‏اند که هدف از وجود محرم با زن در سفر همان حمایت شدن وى از خطر تعدّى به اوست، به ویژه وقتى وضع مسافرت‏ها را در آن روزگاران در نظر بگیریم؛ آن زمان که کاروان‏ها در روز بیابان را مى‏پیمایند و مسافران در شب استراحت مى‏کنند، افزون بر آن، خطرهایى که متوجه کاروان‏هاست و دچار اقدامات قتل و غارت و لخت کردن مى‏شوند و گاه زن به تنهایى، میان گروهى مرد، در معرض تعدّى افراد کم‏شخصیت قرار مى‏گیرد. از این‏رو در زمانى که با داشتن همراهانى مورد اطمینان، از خطر تجاوز در امان باشیم، وجود محرم لازم نیست. و این چیزى است که عمر بن‏خطاب انجام داد، زیرا به همسران پیامبر(ص)، ام‏المؤمنین‏ها، اجازه حج گزاردن بدون همراهى محرم را داد و عثمان بن‏عفان و عبدالرحمن بن‏عوف را به همراه آنان فرستاد.(7) و نیز این همان است که عثمان بن‏عفان در باره آنان در دوره خلافتش انجام داد.(8) این کار بدون انکار و مخالفتى از سوى صحابه انجام شد؛ پس گویا که ما یک اجماع با سکوت را پیش روى داریم.

[پیشگویى پیامبر(ص)]

پیامبر(ص) پیشگویى کرده است که به زودى زمانى خواهد رسید که نسبت به زن، هنگامى که به تنهایى، بدون محرم مسافرت کند خطر از میان خواهد رفت. زمانى که کسى پیش پیامبر(ص) آمد و از تنگدستى شکوه کرد، و کسى دیگر آمد از ناامنى راهها شکایت کرد، به عدى بن‏حاتم فرمود: «اى عدى! آیا حیره را دیدى؟ عدى گفت: آن را ندیده‏ام ولى در باره آن شنیده‏ام. حضرت(ص) فرمود: اگر عمرت طولانى شد زن را در کجاوه خواهى دید که از حیره حرکت مى‏کند تا طواف کعبه را به جا آورد، در حالى که از هیچ کس جز خداوند ترسى نخواهد داشت. عدى گفت: (بعدها) دیدم زن در کجاوه از حیره سفر مى‏کند تا طواف کعبه گزارد در حالى که فقط ترس خدا را دارد.»(9)

[اختلاف دیدگاه‏ها]

آراى فقها در باره مسئله گوناگون شده است، به ویژه در باره مسافرت زن به حج بدون محرم. مالکى‏ها گفته‏اند وجود محرم شرط است و اگر زن قصد به جا آوردن حج واجب را دارد، همراهان مورد اطمینان جایگزین محرم مى‏شوند و «همراهان مورد اطمینان» مى‏توانند فقط از بانوان باشند یا از مردها باشند یا از هر دو.(10)
از شافعى‏ها کسى گفته است: شرط وجوب حج بر زن این است که بر جان خودش امنیت داشته باشد، و این با وجود محرم یا زن مورد اطمینان است. و برخى از آنان گفته‏اند: یک زن مورد اطمینان بس است، و گاه امنیت گسترده است و نیاز به کسى ندارد، بلکه به تنهایى به همراه کاروانى امن حرکت مى‏کند.(11)
ظاهرى‏هایى از اهل سنت، و آنان از کسانى‏اند که به ظاهر دلیل تمسک مى‏کنند، به طور کلى به وجوب همراهى مَحْرَم در سفر قائل شده‏اند، اما حج را گفته‏اند باید از این وجوب استثنا کرد، زیرا این امر جزء شرایط استطاعت براى حج نمى‏باشد.(12)
اما حنفى‏ها همراهى محرم را شرط دانسته‏اند؛ وضع‏شان همان وضع حنبلى‏هاست، و گفته‏اند: مسافرت زن براى حج، بدون محرم او را در معرض ضرر قرار مى‏دهد.(13)
اما غیر اهل سنت مانند زیدى‏ها، پس اینان قائل شده‏اند که وجود محرم شرط حج‏گزارى زن جوان است ولى شرط وجوب نیست. اما پیرزن مى‏تواند به همراه زنانى مورد اطمینان یا دیگران خارج شود.(14)
شیعیان جعفرى گفته‏اند: آنچه هدف مورد نظر است، تأمین سلامتى و نبود ترس بر زن است؛ این امر اگر محقق باشد همراهى محرم لازم نیست.(15)
بیشتر آراى فقها و پیشاپیش آنان، اصحاب رسول خدا(ص)، امنیت زن و حمایت شدن وى از خطر را ملاک وجوب محرم یا عدم وجوب آن قرار مى‏دهد. این امر نیز تازه در زمان گذشته‏اى بود که مسافرت در آن با شتر از مسیر بیابان، روزهاى زیادى طول مى‏کشید، چه رسد به دوره سفر با هواپیماها؟ و در روایت عدى بن‏حاتم و در کار صحابه رسول خدا(ص) چیزى هست که براى دگرگونى برخى از علماى ما که در اجتهاد خویش یا تقلید از فقهاى خود، تمسک به «محرم» مى‏کنند، راه را باز کند.
[همان گونه که نویسنده نیز به اشاره آورده فقهاى شیعه بر اساس مبانى خویش از جمله به پیروى از روایات اهل بیت(ع) مسافرت بانوان را چه براى حج و چه غیر آن مشروط به همراهى یک محرم نمى‏دانند. آنچه هست فقط مسئله امنیت سفر است که در اصل این موضوع نیز فرقى میان زن و مرد نیست. زن یا مرد، نباید به سفرى بروند که امنیت آنان را به خطر مى‏اندازد و اگر در سفر حج امنیت لازم نباشد، هر چند سایر شرایط فراهم باشد، حج واجب نیست و فرقى نمى‏کند که مسافر، مرد باشد یا زن، و در واقع چنین شخصى مستطیع نیست. البته طبیعى است که زنان در مسافرت‏ها بیشتر آسیب‏پذیرند و نسبت به آنان احتمال خطر بیشترى مى‏رود. فقهاى شیعه تصریح کرده‏اند که شرایط وجوب حج بر زن، همان شرایط وجوب بر مرد است، بى‏هیچ شرط بیشترى. از جمله علامه حلى نوشته است: «شرایط وجوب حج بر مرد، عیناً شرائط در باره زن نیز هست بدون اضافه‏اى؛ و وقتى شرایط کامل شد حج بر او واجب است، هر چند محرمى نداشته باشد. همه فقهاى ما این را گفته‏اند.»(16) و محقق اردبیلى در استدلال بر این سخن گفته است:
دلیل شرط نبودن محرم نیز یکى اجماع است و دیگرى ظاهر آیه؛ چرا که وجوب را به مجرد استطاعت مى‏رساند و در روایات، استطاعت به توشه و خرج سفر تفسیر شده است، و سوم عمومیت روایاتى که بر وجوب حج و بر ترغیب به حج و هشدار نسبت به ترک آن دلالت مى‏کند.
و نیز برخى روایات خاص، از جمله روایت معاویة بن‏عمار که سند آن صحیح است. وى گفته: از امام صادق(ع) در باره زن که بدون همراهى ولىّ حج مى‏گزارد پرسیدم. فرمود: اشکالى ندارد.(17)
و روایت صفوان جمّال (شتردار) که سند آن نیز صحیح است. او گفته است: به امام صادق(ع) گفتم شغلم را مى‏دانى؛ زن پیش من مى‏آید، او را به مسلمانى و دوستى‏اش با شما و داشتن ولایت شما مى‏شناسم؛ برایش محرمى نیست. فرمود: وقتى زنِ مسلمان آمد او را سوار کن و همراه ببر، مردِ مؤمن محرم زنِ مؤمن است. سپس این آیه را خواند: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض؛ مردان مؤمن و زنان مؤمن، ولىّ یکدیگرند.»(18)
آنگاه محقق اردبیلى این بخش را مطرح مى‏کند که در صورتى که زن نیاز به محرم داشته باشد و مورد اطمینان نباشد و نسبت به هتک حرمت وى نگرانى باشد، بعید نیست وجود محرم شرط باشد، چرا که حفظ ناموس و آبرو واجب است. و روایت ابى‏بصیر نیز که از امام صادق(ع) نقل کرده بر آن دلالت مى‏کند. وى گفته: از حضرت در باره زن پرسیدم که آیا بدون همراهى ولىّ خود حج مى‏گزارد؟ فرمود: آرى، اگر مورد اطمینان باشد، به همراه برادر مسلمانش حج مى‏گزارد.(19) و نیز روایت عبدالرحمن بن‏حجاج که گفته: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا زن بدون محرم حج مى‏گزارد؟ فرمود: وقتى مورد اطمینان باشد و توان همراه داشتن محرم را نداشته باشد اشکال ندارد.(20) ایشان یادآور مى‏شود قید «عدم توان بر همراه داشتن محرم» که در روایت آمده گویا حمل بر استحباب و کراهت شده است. و به هر حال نتیجه مى‏گیرد زن نیاز به محرم ندارد مگر به خاطر ضرورت.
وى سپس یادآور مى‏شود در صورتى که وجود محرم شرط باشد شوهر مى‏تواند تا پیدا شدن و همراهى وى، مانع سفر شود و همراهى با زن بر شوهر و سایر محارم، واجب نیست هر چند هزینه سفر آنان و حتى بیش از آن را بپردازد. و نیز مى‏افزاید دستمزد همراهى محرم در صورت نیاز به او، جزء هزینه حج است و داخل در شرایط استطاعت وى خواهد بود. از این‏رو در صورت نداشتن این هزینه یا داشتن، ولى پیدا نکردن محرم، حج واجب نیست، بلکه ممکن است اساساً جایز نباشد.(21)
به هر حال فقهاى شیعه یکپارچه گفته‏اند که وجود محرم شرط جواز مسافرت زن نیست؛ آنچه حداکثر لازم است دو عنصر امنیت و اطمینان است. - مترجم‏]

دهم. شهادت زن در داورى‏

آیه «دَین»(22) تصریح کرده است به اینکه قرارداد بدهى هنگام بسته شدنش، نوشته شود، و اینکه دو شاهد مرد باشد؛ اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن، تا اگر یکى از آن دو فراموش کرد دیگرى به او یادآورى کند. و به رغم اینکه نگارش قرارداد بدهى و گواهى دو نفر مرد یا یک مرد و دو زن، در فقه اسلامى شرط انعقاد قرارداد و صحت آن به شمار نمى‏رود و گواهى براى (مرحله) «اثبات» است و براى «انعقاد» نیست، حکمى که در آیه یاد شده آمده و مربوط به شهادت است، از راه «قیاس»، مبنایى در احکام شهادت گشته است. این به معناى این است که واجب است عنصر ذکورت وجود داشته باشد، زیرا صرف وجود چهار زن و اینکه همراه زنِ شاهد، زن دیگرى باشد تا وقتى فراموش کرد یا به انحراف رفت او را یادآورى کند، کفایت نمى‏کند.
روشن است که هدف از این حکم شرعى و فقهى در باره جایگاه شهادت، دستیابى به حقیقت و اثبات آن است. و چون زن در آن زمان، در دوره جاهلى پیش از اسلام، از کسانى نبود که به تجارت و کارهاى آن بپردازد مگر اندک، لازم بود قاضى وقتى دنبال حقیقت است احتیاط کند، پس مطلوب بود که به همراه گواهى زن، زن دیگرى گواه باشد که او را یاد آورد و اشتباه او را درست کند.
در فقه اسلامى دو نوع روش و منطق وجود دارد؛ یکى فقط به لفظ دلیل تأکید دارد؛ بدون نگرش به علت یا اهداف آن و اینکه هدف از تشریع آن در قرآن یا سنت چیست؟ و روش دیگرى که از مرحله لفظ دلیل مى‏گذرد و به علت و هدف آن مى‏رسد؛ در نتیجه بود و نبود حکم ظاهرى دلیل مرتبط به آن هدف مى‏شود.
نخستین کسى که این روش را رهبرى کرد و سنگ بناى آن را گذاشت، خلیفه دوم، عمر بن‏خطاب است، و پس از او برخى از صحابه و تابعان به شیوه او حرکت کردند تا مالک بن‏انس آمد و مذهب وى، که مذهب مالکى است، پرچم فقه «مقاصد شریعت» را بر دوش گرفت. عصر جدید، پس از آنکه شاطبى در کتاب ارزشمندش «الموافقات» به تلاشى آشکار براى بنیانگذارى پایه‏هاى روش و منطق «مقاصد» دست زد زیرا بخش دوم کتاب را به آن اختصاص داد، شاهد جنبش فقهى فعّالى در بالا رفتن جایگاه منطق «مقاصد» بود.
خلیفه دوم، عمر بن‏خطاب نخستین کسى است که با موضوع «شهادت» به عنوان اینکه وسیله‏اى براى دستیابى به حقیقت و اثبات آن است، و این همان هدفى است که در حکم موجود در آیه دین آمده، رفتار کرد، و حکم کرد که شهادت زنان به تنهایى کافى است.(23) و بر گواهى مردان در امورى که ویژه زنان است مثل حیض و باردارى و نفاس و شیردهى، مقدم است، و پس از آن، بسیارى از فقیهان از او پیروى کردند، و پیشاپیش آنان است ابوحنیفه.(24) ابن‏خطاب هنگامى که احکامى صادر کرد که ظاهر آنها مخالف نصّى در قرآن کریم است، مانند سهم «تألیف قلوبى‏ها»(25) قطعاً نمى‏خواست دلیلى شرعى را تعطیل کند، و او کسى نیست که چنین کند، او فقط مقاصد دلیل و اهداف آن و علتى که مرتبط به آن بود را پیاده مى‏کرد.[به نظر مى‏رسد یکى از پیامدهاى سدّ باب اجتهاد در فقه اهل سنّت و روادارى آن حداکثر در چارچوب مذاهب فقهى چهارگانه آنان، همین موضوع خطرناک «مقاصد شریعت» است که نویسنده نیز به استقبال آن رفته و آن را راهگشاى برخى مشکلات دانسته که به نظر وى و دیگران در سر راه عمل به ظواهر ادله و متون شرعى وجود دارد. در نگاه اینان دستیابى به اهداف شرع در احکام صادره و فلسفه‏یابى، ابزارى کارگشا در دست فقیه است در جهت گسترش یا تنگ کردن دایره حکم و حتى نادیده گرفتن آن، چرا که با هدف شارع از جعل و صدور حکم سازگارى ندارد. به رغم اینکه شاطبى تلاش کرده است بر اساس مبانى خویش به ترسیم چارچوب و منطق این روش بپردازد ولى پر پیداست که گشودن این راه حتى اگر در مواردى در نگاه ما دستاوردهاى خوبى داشته باشد اما چقدر خطرناک است و احکام شرع و ظواهر ادله را دستخوش اعمال چه برداشت‏ها و فلسفه‏بافى‏هایى خواهد کرد و گزافه نیست اگر گفته شود نصوص شرعى و احکام موجود را دچار چه تأویل‏هایى خواهد ساخت. و معلوم است که این منطق پذیرفته نباشد حتى اگر رفتار خلیفه دوم به عنوان آغازگر و پشتیبان آن معرّفى شود. خلیفه از این دست اجتهادها و رفتارها فراوان داشته است که با ظواهر ادله و حتى نصوص شرع سازگارى نداشته و ندارد. هر چند نویسنده محترم در اینجا بر اساس مبانى اعتقادى خود تلاش کرده است از یک سو رفتار وى را توجیه شرعى کند و حتى او را بنیانگذار روش «مقاصد شریعت» بشمارد، و از سوى دیگر به عنوان یک نویسنده روشنفکر، در برابر شمار زیادى از عالمان اهل سنت به ویژه حنبلى‏هاى سلفى که فقه و فتوایشان
حاکم بر سرزمین حجاز است پشت سر خلیفه دوم بایستد و او را به مقابله آنان بفرستد و این امرى کاملاً قابل درک و حتى قابل دفاع است، اما معلوم است که راه درست پذیرش مکتب فقهى اهل بیت علیهم‏السلام و روش زنده و پویاى اجتهاد شیعى و منطق استنباط فقهاى ماست که بدون گرفتار آمدن به چاه ویل «قیاس» و «استحسان» و «مصالح مرسله» و «مقاصد شریعت» و بدون محدود شدن در چارچوب اجتهادهاى شخص یا مذهبى خاص، بر اساس کتاب و سنت و عقل به شناخت و فهم احکام شرع بپردازد.
ناگفته نماند اینکه نویسنده شهادت زنان در امور ویژه آنان را بر شهادت مردان مقدم شمرده، در فقه شیعه نه تنها مقدم شمرده شده بلکه اساساً گواهى مردان در این دسته امور پذیرفته نیست چرا که قضایایى است که نوعاً جز از طریق خود زنان راهى براى پى بردن به آن نیست و به قول فقها «لا یُعْلَم الّا مِنْ قِبَلها». - مترجم‏]
اگر عمر بن‏خطاب در این روزگار میان ما بود، و مى‏دید بانوانى از این دوره داراى درجات علمى بالایى در علم حقوق و اقتصاد یا مدیریت یا غیر آن مى‏باشند، و شرکت‏هایى مهم را مى‏گردانند و ریاست اداره‏هاى حساسى را در بانک‏ها و مؤسسات مالى، بر عهده دارند، آیا راضى بود که فرد بى‏سواد یا نیمه‏سوادى از مردها را در موضوع شهادت بر یکى از زنانى که یاد شد مقدم بدارد؟ آیا ابن‏خطاب به گواهى دو نفر از زنان تحصیل‏کرده آگاه براى دستیابى به حقیقت بسنده نمى‏کرد، در حالى که هدف قانونگذارى در موضوع شهادت همین است؟ و پرسش آخر این است که آیا خشم و فریاد برخى از فقهاى معاصر بلند خواهد شد اگر یکى از پژوهشگران بخواهد از خلیفه رسول خدا(ص) در روش وى تقلید کند و بگوید: بسیارى از زنان تحصیل‏کرده آگاه روزگار ما فراموش نمى‏کنند و نیازمند زنى دیگر نیستند که به خاطر آنان آورد؟
نظر استاد، «دکتر محمدسیلم عوا» را در باره اجراى عملى این حکم که شهادت زن را نصف شهادت مرد مى‏داند بازگو مى‏کنم؛ زیرا در نگاه وى، درست آن است که آن گفته‏اى که در روایت پیامبر(ص) آمده به شکل «مجاز» آمده نه حقیقت. [نویسنده پیش از این در این بحث، روایتى از پیامبر(ص) نیاورده و در اینجا نیز اشاره‏اى به حدیث حضرت(ص) در سخن آقاى عوا نمى‏کند - مترجم ]واقعیت بیرونى در محکمه‏هاى شرعى در تاریخ قضاوت شرعى، این است که وقتى دو زن پیش قاضى آمدند تا شهادت دهند، از آن دو مى‏پرسد: کدام یک شما «شاهد» است و کدام یک یادآور؟ هر یک از آن دو، نقش خویش را مى‏گوید. در این هنگام قاضى از نفرى که «شاهد» است مى‏خواهد پیش بیاید تا در جایگاه شاهد بایستد و از فرد یادآور مى‏خواهد پشت سر دیگرى بایستد به گونه‏اى که قاضى او را ببیند اما شاهد نبیند،
و به «یادآور» دستور مى‏دهد هر وقت خواست چیزى بگوید با دستش اشاره کند. سپس قاضى شهادت شاهد را به صورت کامل مى‏شنود، اگر «یادآور» در میان اداى شهادت به قاضى اشاره‏اى کرده باشد، از او مى‏پرسد که چه مى‏خواستى بگویى، اگر حرف او را در شهادت مؤثر دید آن را در صورت جلسه‏اش ثبت مى‏کند و از شاهد در باره درستى آن مى‏پرسد؛ اگر آن را تأیید کرد، که خوب، گفته آن دو یکى است و مشکلى نیست، و اگر به مجادله و بحث پرداخت یا حرف مخالف خودش را چسبید، قاضى است که گزینشگر میان دو گفته و فیصله دهنده بین حرف‏هاى این دو زن است. و به این گونه ما در برابر یک شاهد هستیم که گاه «یادآور» در چیزى با او مخالفت نمى‏کند، که خوب گواهى‏اش بى‏اشکال، برپا و مورد پذیرش است. و گاه با او مخالف است در نتیجه شاهد یادش مى‏آید و وضع همین گونه است.

دکتر عوا معتقد است زنِ شاهد نسبت به مردِ شاهد داراى امتیازى است و آن این است که همراه خودش کسى را مى‏آورد تا آنچه از قضایا فراموش کرده به یادش بیاورد و این امر از هر دو پذیرفته مى‏شود و بر اساس آن داورى صورت مى‏گیرد، با اینکه مردِ فراموشکار، گواهى‏اش رد مى‏شود و پذیرفته نمى‏گردد.
همچنان دکتر عوا اعتقاد دارد فقه اسلامى این امتیاز را به زنِ شاهد داده و آن را به مرد نداده است. و این فقه است که در این حکم اجتهاد کرده است، زیرا نص قرآنى در باره شهادتى که از پیش آماده شده آمده است، یعنى شهادت نسبت به حقوقى که در اسناد ثبت مى‏شود نه در شهادت بر قضایاى بیرونى؛ بنابراین اصل در این نوع دوم شهادت، این است که هر کس در صحنه حاضر بوده شهادت بدهد؛ (بدون فرق بین زن و مرد).
با این حساب گسترش حکم شهادت بر رفتارهاى حقوقى به شهادت بر واقعیات بیرونى توسط فقیهان، در واقع اجتهادى است که امتیازى را براى زن به وجود مى‏آورد که براى مرد قرار داده نشده، و این اجتهادى نیست که از ارزش یا جایگاه اجتماعى یا قضایى وى بکاهد.
از ابن‏تیمیه نقل شده که او گفته است: «قرآن موضوع دو شاهد مرد، و یک مرد و دو زن را به عنوان راههاى قضاوت که قاضى به واسطه آن داورى مى‏کند ذکر نکرده، بلکه فقط در بیّنه‏ها و راههایى که انسان از آن طریق حق خودش را حفظ مى‏کند دو نوع را ذکر کرده است. آنچه مایه حفظ حقوق است یک چیز است، و آنچه قاضى به واسطه آن حکم مى‏کند چیزى دیگر، چرا که راههاى حکم کردن گسترده‏تر از دو شاهد مرد و یک شاهد مرد و دو زن است.»(26)
ادامه دارد.

پى‏نوشتها:
1) در مورد نویسنده و کتاب وى به توضیحات بخش اول ترجمه مراجعه شود.
2) سوره نساء، آیه 12 - 11.
3) ابن‏قدامه، المغنى، ج‏3، ص‏38.
4) لا یحلّ لامرأة تؤمن باللَّه و الیوم الاخر أن تسافر سفراً یکون ثلاثة ایام فصاعداً الّا معها ابوها، او ابنها، او زوجها او أخوها، او ذو محرم منها؛ صحیح مسلم بشرح النووى، ج‏9، ص‏106.
5) انّ النبى(ص) نهى أن تسافر المرأة مسیرة یومین الّا و معها و زوجها او ذو محرم؛ همان.
6) نگاه کن: همان.
7) صحیح البخارى بشرح العسقلانى، ج‏4، ص‏76.
8) همان منبع.
9) صحیح البخارى بشرح العسقلانى، ج‏6، ص‏611 - 610؛ «حیره» شهرى در عراق [بین کوفه و نجف بوده‏] است.
10) الشرح الصغیر، للدردیر؛ و حاشیه صاوى، ج‏1، ص‏264 - 263؛ و حاشیه دسوقى، ج‏2، ص‏109.
11) شافعى، الام، ج‏2، ص‏117؛ المجموع، ج‏7، ص‏66 - 64؛ رملى، نهایةالمحتاج، ج‏3، ص‏243؛ محمد خطیب شربینى، مغنى‏المحتاج الى معرفة الفاظ المنهاج، بیروت، المکتبة الاسلامیة، ج‏1، ص‏467.
12) ابن‏حزم، المعلى، ج‏27، ص‏51 - 47.
13) علاءالدین ابى‏بکر کاشانى، بدائع‏الصنائع فى ترتیب الشرائع، مکّه مکرمه، مکتبة مصطفى الباز، چاپ اول، 1417ه - 1996م، ج‏2، ص‏123.
14) شرح الازهار، ج‏2، ص‏66 - 65.
15) المختصر النافع، ص‏103؛ الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه، ج‏1، ص‏161.
16) منتهى‏المطلب، ج‏2، ص‏658.
17) وسائل‏الشیعه، ج‏8، ص‏109، ابواب وجوب الحج، باب 58، ح‏3.
18) همان، ص‏108، ح‏1.
19) همان، ص‏109، ح‏5.
20) همان، ح‏6.
21) مجمع‏الفائدة و البرهان، ج‏6، ص‏108 - 106.
22) [آیه 282 سوره بقره که ضمناً بلندترین آیه در قرآن نیز مى‏باشد. مترجم‏]
23) ابن‏حزم، المعلى بالآثار، تحقیق: عبدالغفار سلیمان، بیروت، دارالفکر، بى‏تا، ج‏8، ص‏489 - 476.
24) زین‏الدین بن‏ابراهیم، ابن‏نجیم، البحر الرائق، ح‏16، ص‏142؛ و نیز نگاه کن: سرخسى، ابوبکر محمد بن‏ابى‏سهل، المبسوط، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج‏16، ص‏142.
25) جصاص، احکام‏القرآن، ج‏3، ص‏47؛ و نیز نگاه کن: شوکانى، فتح‏القدیر، ج‏2، ص‏272.
26) نظر یاد شده را ابن‏قیم جوزى نقل کرده است: الطرق الحکیمة فى السیاسة الشرعیة، چاپ قاهره، 1961، ص‏84 - 83.