بازى موش و گربه با چاشنى فمینیسم نقد فیلم

نویسنده


 

بازى موش و گربه با چاشنى فمینیسم‏

مریم بصیرى‏

عنوان فیلم: آتش‏بس‏
نویسنده و کارگردان: تهمینه میلانى‏
بازیگران: مهناز افشار، محمدرضا گلزار و آتیلا پسیانى‏

«آتش‏بس»، آتش‏بسى حقیقى در سینماى به اصطلاح زنانه «میلانى» است. هر چند این فیلمساز هنوز به عقاید خود پاى‏بند است و در باره حقوق زنان فیلم مى‏سازد ولى نهمین فیلمش باعث شده که وى دیگر لقب کارگردان ضد مرد را به دنبال خود نکشد.
پیش از این فیلمسازان و منتقدان، «میلانى» را کارگردانى مى‏دانستند که با لحنى جدى و نگاهى تلخ خشونت رفته بر زنان را به تصویر مى‏کشید ولى «آتش‏بس» آنقدر در مذاق مخاطب و صد البته برخى منتقدان شیرین آمده که همه عقب‏نشینى کرده و فیلم را سرشار از مسائل خانوادگى شاد و مفرح مى‏دانند.
«آتش‏بس» دیگر چون آثار پیشین «میلانى» مخاطب خاص ندارد بلکه تمام مخاطبان عام علاقه‏مند به تماشاى فیلم هستند، چرا که نهمین کار این فیلمساز فیلمى کاملاً گیشه‏پسند با هر آنچه تماشاگر امروزى مى‏پسندد، مى‏باشد و باز صد البته همراه با چاشنى فمینیسم. همین جوان‏پسند بودن فیلم است که باعث شده با یک حساب سرانگشتى «آتش‏بس» با فروش روزانه بالغ بر ده میلیون تومان، پرفروش‏ترین فیلم کشور شود.
«میلانى» که فقط نگاهش را عوض کرده و هنوز به اهداف خودش وفادار است و مى‏خواهد یک‏تنه با فیلم‏هایش امور زنان جامعه را اصلاح کند، در یکى از مصاحبه‏هایش مى‏گوید: «من راه خودم را مى‏روم و تا روزى که زنده‏ام کمک خواهم کرد تا چشم جامعه به روى واقعیات باز شود، به ویژه در مورد احقاق حقوق زنان تلاش خواهم کرد.»
اگر بخواهیم اولین اثر «میلانى» را با آخرین فیلمش مقایسه کنیم باید بگوییم در طول نزدیک به بیست سال فعالیت فیلمسازى این کارگردان حال وقتش رسیده که با توجه به عمومیت دادن به آثارش به وى خوشامد بگوییم. هر چند «میلانى» پانزده سال قبل هم در فیلم «دیگه چه خبر»، طنز را تجربه کرده و آن فیلم در زمان خود بسیار موفق بود. اما مهم این است که در میان فیلم‏هایى که کاملاً به مسائل خانوادگى اختصاص دارد بتوان مبحثى را گسترش داد و مخاطب عام را درگیر موضوع فیلم کرد. اگر نگاه «میلانى» همچون گذشته خشک و جدى بود، «آتش‏بس» مى‏توانست به فاجعه‏اى بزرگ در زندگى زوج جوان فیلم منجر شود ولى همین نگاه طنز اوست که فاجعه‏اى خانوادگى را به یک اثر مفرح تبدیل کرده است طورى که مردان نیز راغب شده‏اند همراه همسران‏شان این فیلم را ببینند.
فیلم، داستان دو جوان مهندس به نام‏هاى «سایه» و «یوسف» است که تازه با هم ازدواج کرده‏اند ولى با وجود علاقه‏اى که در خفا به همدیگر دارند، و حتى حساب روز و ساعت ازدواج دست‏شان است اصلاً به یکدیگر ابراز محبت نمى‏کنند و در عوض تمام تلاش‏شان این است که روى همدیگر را کم کنند و همین رو کم‏کنى باعث مى‏شود زندگى آنها به بازى موش و گربه شباهت پیدا کند و یک تکه ظرف و لباس سالم در خانه‏شان پیدا نشود.
لجبازى‏ها و خودخواهى‏ها تا به آنجا پیش مى‏رود که همان طور که آن دو با لجبازى و آزردن یکدیگر با هم ازدواج کرده‏اند در ادامه همان رویه، تصمیم به جدایى مى‏گیرند؛ ولى همه چیز درست از همانجایى شروع مى‏شود که براساس یک تصادف نسبتاً دراماتیک، «سایه» به اشتباه به جاى رفتن به دفتر وکیلش سر از دفتر یک مشاور خانواده و روانشناس در مى‏آورد. همین تصادف که در اثر آدرس دادن اشتباه و یا عمدى زن همسایه صورت گرفته، باعث مى‏شود جدایى این زوجین به تمرین زندگى مسالمت‏آمیز تبدیل شود.
دو جوان که کاملاً از لحاظ اجتماعى در موقعیتى عالى قرار دارند و کلى کارمند و کارگر زیر دست‏شان است و کلى از لحاظ اقتصادى در رفاه کامل هستند، در زندگى خانوادگى‏شان منم منم‏هایشان گوش فلک را پر کرده و همه مى‏دانند که هیچ یک از آنها حاضر نیستند حرف دیگرى را قبول کنند. آنها هر کدام خود را بالاتر از همسرشان مى‏دانند و سعى مى‏کنند در حضور دیگران طرف مقابل را خیط کنند و برترى خودشان را به رخ همه بکشند.
«یوسف» با وجود اینکه مردى امروزى و بسیار خوش‏مشرب است ولى دیدگاهى کاملاً سنتى دارد. خود را فرادست جامعه مى‏داند و «سایه» را فرودستى که باید مطابق میل او رفتار کند؛ لباس بپوشد، با همکاران مردش صحبت نکند، با دوستانش قطع ارتباط کند و در یک کلام بنشیند توى خانه و به او برسد. «یوسف» زنى سنتى مى‏خواهد که همه گونه در خدمت او باشد و حتى از تصور اینکه «سایه» با همکار مردش بر سر مسائل کارى صحبت کند، حالش بد مى‏شود و به مرز مرگ مى‏رسد.
«سایه» از لحاظ رفتارى زنى دلخواه «یوسف» نیست. هر چند مرد پیش از ازدواج از استقلال و مردانگى «سایه» خوشش آمده بود ولى دیگر حاضر نیست همسرش مستقل باشد. «سایه» براى مشاور خانواده تعریف مى‏کند که شوهرش چطور به همه چیز گیر مى‏دهد و همه جا دنبال وى مى‏آید و زندگى را بر او تلخ کرده است.
«یوسف» حتى به توصیه یکى از دوستانش براى اینکه «سایه» به وى توجه بیشترى کند و حرف‏هایش را گوش کند، تظاهر به ارتباط دوستانه با زنان خیالى مى‏کند تا حس حسادت «سایه» تحریک شود که نمى‏شود، چرا که سایه هم دوست مطلّقه‏اى دارد که به وى خط مى‏دهد کم‏محلى، روشى مناسب براى دعواهاى خانوادگى است.
هر دو زوج با بهره‏گیرى از دوستانى که هیچ کدام صلاحیت مشاوره دادن به یک زندگى نوپا را ندارند، روز به روز جبهه‏گیرى بیشترى نسبت به همدیگر پیدا مى‏کنند تا راهى جز طلاق باقى نمى‏ماند.
«سایه» متولد سال موش است و «یوسف» متولد سال گربه و همین خودش بهانه‏اى است که موش و گربه‏بازى در بیاورند و زندگى را براى همدیگر تلخ کنند. یوسف مى‏خواهد گربه را دم حجله بکشد ولى «سایه» بدتر از اوست و معتقد است هیچ گربه‏اى محض رضاى خدا موش نمى‏گیرد. همین دیدگاه در زندگى زوجین جوان موجب مى‏شود دایم همدیگر را جلوى دوست و فامیل متلک‏باران کنند و به هواى اینکه عوض گله ندارد، هر عملى را با شدت بیشترى تلافى کنند و مخصوصاً جلوى خانواده‏هاى همدیگر، یکدیگر را سکه یک پول کنند.
دیدگاه «یوسف» ناشى از یک تفکر مردسالارانه است ولى نگاه «سایه» به مردان از آنجا ناشى مى‏شود که از کودکى به خاطر علاقه پدرش به پسر، او مجبور شده زندگى پسرانه‏اى داشته باشد تا اینکه با خودش و هویتش مشکل پیدا کرده، سال‏هاى اول از دختر بودن خود غصه‏دار بوده و آرزو مى‏کرده پسر باشد ولى وقتى پذیرفته که دختر است، از پسران بدش آمده و قید ازدواج را زده تا اینکه در یک تصمیم ناگهانى و باز به خاطر رو کم کنى با «یوسف» ازدواج کرده است.
رفتار اشتباه «سایه» ناشى از تربیت غلط خانوادگى اوست ولى براى رفتار «یوسف» هیچ توجیهى نمى‏توان تراشید چرا که مادرش همان تندیس ثابت دفاع از حقوق زنان در تمامى آثار «میلانى» است. این زن به شدت روى شوهر و پسرش تسلط دارد و حتى عروسش را تشویق مى‏کند تا حال «یوسف» را بگیرد. آن وقت بیننده مى‏ماند که این مرد جوان از کجا مردسالارى یاد گرفته و یا اینکه در اثر کدام یک از عقده‏هاى فروخورده زندگى‏اش مى‏خواهد از قید مادر خلاص شود و همسرش را به قید خود در آورد.
راه حلى که «میلانى» نشان مى‏دهد به نظرش تنها راه گره‏گشایى زندگى جوانان امروزى است که شناخت درستى از هم ندارند و «سایه» و «یوسف» نمونه‏هایى از آنها هستند. گره‏گشا هم کسى نیست جز همان مشاور خانواده که گاه با مشورت‏هایش فیلم را تبدیل به یک جلسه سخنرانى و یا کلاس درس روانشناسى مى‏کند و کارش را تا حد سخنرانى‏هاى قهرمانان قبلى فیلم‏هاى «میلانى» پایین مى‏کشد. وى هر چند توانسته در این اثر به اندوه و خشونت فیلم‏هایش رنگ شادى و خنده بزند ولى این طنز در مورد شعارها راهى به جایى نبرده است. مشاور «آتش‏بس» هم مثل معلم‏هاى فیلم «واکنش پنجم» که در حین غذا خوردن از حقوق زنان دفاع مى‏کردند، مدام حرف مى‏زند و یا مثل زن‏هاى همسایه در «زن زیادى» که موقع سبزى پاک کردن از حق و حقوق خودشان اظهار بى‏اطلاعى مى‏کردند و یا حرف‏هاى قاضى و شوهر فرشته در «دو زن» و نگاه همسر و خواستگار قبلى زن در «نیمه پنهان» که همگى به گونه‏اى از دنیاى تصویر فاصله گرفته و تبدیل به شعارهاى دفاع از حق زنان شده بودند، داد سخن مى‏دهد.
در «آتش‏بس» هم که جناب مشاور سخنران نه تنها حضورى، بلکه سخنرانى‏هایش را ضبط مى‏کند و به هر کدام از زوجین مى‏دهد تا در ریاضتى ده روزه حرف‏هایش را به گوش بگیرند. فیلمى که بسیار رمانتیک و پر از ریتم و هیجان شروع شده بود در نهایت به شیوه‏هاى درست زندگى کردن همسران و همسردارى صحیح منتهى مى‏شود و اینکه باید حتماً حرف مشاور و نه لزوماً بزرگ‏ترهاى خانواده را در زندگى به کار بست تا موفق شد. درست همین به کار بستن توصیه‏هاى مشاور در زندگى مشترک است که گاه خنده‏دار و گاه خسته‏کننده مى‏شود.
با این حساب باید گفت از لحاظ اخلاق‏درمانى و حل مشکلات خانوادگى، «آتش‏بس» ظاهراً به سرانجام مطلوبى مى‏رسد ولى «میلانى» از لحاظ ساختار سینمایى دوباره اشتباه آثار قبلى‏اش را مرتکب شده و قهرمانانش رو به مستقیم‏گویى و نصیحت یکدیگر مى‏آورند.
هر چند صحبت و تشخیص مشاور در مورد زوجین کاملاً درست است و «میلانى» خواسته با توجه به کتاب «شفاى کودک درون»، ریشه بسیارى از لجبازى‏هاى معمول زوجین جوان را بکاود ولى در عمل و در نگاه سینما، به تمامى موفق نشده است.
روانشناس، زندگى زوجین را بازى کودکانه‏اى مى‏داند که قربانى منیّت‏هاى آنان شده، گاه آتش‏بس مى‏شود و گاه شلیک و رگبار. همان طور که مخاطب «میلانى» نیز گاه از شدت هیجان به رگبار خنده دچار مى‏شود و گاه آتش‏بس‏شده و لب‏هایش به هم مى‏چسبد.
«یوسف» از دکتر مى‏خواهد پس از جلسات مشاوره، زنى مطیع به او تحویل دهد ولى روانشناس معتقد است دوران برده‏دارى تمام شده و مرد باید تفکراتش را اصلاح کند. هر چند مردها نمى‏توانند به راحتى مردسالارى را کنار بگذارند و سعى‏اى هم نمى‏کنند. در عوض وى تمام حق را هم به «سایه» نمى‏دهد و هر دو را در این زندگى و رفتار کودکانه مقصر مى‏داند. دکتر مى‏گوید «یوسف» و «سایه» هر دو هنوز کودک هستند و با شیطنت‏هاى درونى‏شان همدیگر را مى‏آزارند و بدون اینکه شناختى از این کودک داشته باشند فقط قد کشیده و هنوز بزرگ نشده‏اند.
از دید روانشناس ناراحتى «یوسف» از حضور همسرش در اجتماع ناشى از این است که او چون کودکى فکر مى‏کند «سایه» بیرون از خانه همبازى بهترى براى خود پیدا مى‏کند و وى را به فراموشى مى‏سپارد؛ پس «یوسف» به خود حق مى‏دهد هر کارى بکند تا وجهه اجتماعى همسرش خراب شود و او خانه‏نشین گردد.
کودکِ درون لجباز است و کارش منطق ندارد. پس باید انتظار داشته باشیم که وقتى مرد پولش را به رخ زن مى‏کشد و اینکه همه چیز خانه و وسایل آشپزى را او خریده و زن در آشپزخانه کارى نکرده است، «سایه» هم منتظر فرصتى باشد تا در یک مهمانى در اقدامى غیر قابل باور گوشت و برنج و دیگر مواد غذایى خام را به سر میز غذا ببرد و به مهمانان بگوید تمام زحمات را همسرش کشیده و شام را آماده کرده است. «سایه» مى‏خواهد به همه بقبولاند که مسواکِ «یوسف» نیست تا راحت در موردش تصمیم بگیرند او هم آدم است و وقتش مثل پول مردان باارزش. حتى مدعى است که شوهرش با آنقدر ادعا آیا مى‏تواند لااقل یک شکم بزاید!
حتى توصیه‏هاى گاه سنتى روانشناس چون آرام کردن زنان با طلا، کارى از پیش نمى‏برد و دو زوج هنوز بلد نیستند به همدیگر هدیه بدهند و حرف‏هاى خوب بزنند. حتى در اقدامى کودکانه‏تر وقتى دعوایشان به مراحل بحرانى مى‏رسد، تختخواب‏شان را از وسط اره مى‏کنند و از مواضع خود عقب‏نشینى اختیار مى‏کنند.
اما باز خدا پدر روانشناس را بیامرزد که با سخنرانى‏هایش آنها را متقاعد مى‏کند سخت در اشتباهند و اگر چند روزى دور از هم باشند، قدر یکدیگر را خواهند دانست و از روى فرمول‏هاى او، عشق ورزیدن را فرا مى‏گیرند. این توصیه‏ها در ظاهر پایان خوشى براى فیلم رقم مى‏زند و زوجین در صحنه انتهایى فیلم شاد و خندان به نزد مشاور مى‏آیند ولى هنوز هم با هم یکى به دو مى‏کنند و نتوانسته‏اند کودک درون‏شان را به تمامى مهار کنند و باز سر این دعوا مى‏کنند که کدام‏شان بهتر عمل کرده و توصیه‏هاى دکتر را عملى کرده‏اند.
البته اگر بخواهیم در مورد شیوه روایى کار صحبت کنیم کاملاً پیداست که استفاده از فلاش‏بک بسیار و روایت گذشته‏ها در نزد پزشک و پیش بردن داستان به چنین روشى جذابیتى ندارد و دست‏کم در سینماى پس از انقلاب بارها تجربه شده است و نزدیک‏ترین نسخه اکران شده آن هم فیلم «عروس خوش‏قدم» است که قهرمان با حضور در نزد دکتر روانشناس گذشته‏هایش را مرور مى‏کند و از همسرانش مى‏گوید.
یکى از حوادث فرعى «آتش‏بس» که نمى‏توان از آن چشم‏پوشى کرد، حضور مردى به نام «داراب» در دفتر مشاور است که اختلال جنسیتى دارد و قرار است پس از عمل جراحى، «دلارام» شود ولى چون مادرش پسر مى‏خواهد، مانع این عمل جراحى است و با مو بلند کردن و ناخن لاک زدن پسرش به شدت مخالفت مى‏کند؛ هر چند مرد خود را «دلارام» مى‏بیند و حتى به دنبال یک مرد غیرتى براى زندگى جدیدش مى‏گردد.
وجود چنین شخصیتى در حاشیه هر چند از دید برخى فقط جنبه‏هاى طنز دارد ولى به یکى از مهم‏ترین مشکلات اشخاصى که از بدو تولد دوجنسیتى هستند مى‏پردازد و اینکه آنان با تمایلات گاه مردانه و گاه زنانه‏شان چگونه کنار مى‏آیند و حتى مثل زنِ درون «داراب» آرزو مى‏کنند شوهر غیرتى مثل «یوسف» داشته باشند.
از آنجایى که دست‏کم «میلانى» توانسته با «آتش‏بس» به آشنایى‏هاى به اصطلاح خیابانى بپردازد و عواقب چنین ازدواج‏هاى بدون تفکرى را نشان دهد که تنها با حضور بزرگ‏ترى دلسوز رو به سامان مى‏رود، باید امیدوار باشیم که مخاطبان جوان فیلم کمى در زندگى مشترک‏شان کند و کاو کنند و به دنبال ریشه‏هاى دلسردى از هم بروند.
یکى از موفقیت‏هاى «میلانى» را هم مى‏توان به حساب تیتراژ بسیار مناسب فیلم گذاشت که شخصیت‏ها در قالب یک نقاشى کودکانه پرده سینما را پر مى‏کنند و نشان مى‏دهند خیلى از جوانان بدون رسیدن به بلوغ فکرى قابل قبول به محضر ازدواج مى‏روند و بر سر مسائل بیهوده به دادگاه خانواده و محضر طلاق.