تاملى دوباره بر اجازه تنبیه بدنى همسر

نویسنده


 

تأمّلى دوباره بر اجازه تنبیه بدنى همسر

احمد حیدرى‏

آغاز کلام‏

نهضت دفاع از حقوق زنان در دهه‏هاى اخیر در بیشتر جوامع خودنمایى کرده، از این زاویه به نقد معتقدات، آرا، نظریه‏ها و قوانین جارى کشورها پرداخته شده است. در کشور ما نیز این نهضت گستردگى زیادى پیدا کرده، پس از انقلاب اسلامى و در پرتو آراى روشن و ناب امام خمینى(قدس سره)، دفاع از حقوق بانوان، گستره عمومى یافته، در همه حوزه‏ها نمود پیدا کرده، از این جهت، از بعضى آرا، فتاوا و برداشت‏هاى دینى و مذهبى انتقاد شده است.
تنبیه بدنىِ زنانى که از وظایف همسرى سرپیچى مى‏کنند، از مواردى است که در دهه اخیر مورد انتقاد بسیار قرار گرفته، گرچه این انتقاد سابقه‏اى طولانى دارد، ولى در این اواخر بر گستره آن افزوده شده است. این نظر که تقریباً مورد اتفاق فقها و مستند به قرآن است، با وجود اختلاف فراوانى که در جزئیات آن وجود دارد، امروزه به بهانه‏اى در دست مدعیان دفاع از حقوق زن تبدیل شده تا با استناد به آن، زن را در حقوق و فقه اسلام «توسرى‏خور» معرفى کنند!
اجازه تنبیه بدنى از فروع «حق سرپرستى» خانواده است که به استناد آیه قرآن، در حقوق اسلام و فتاواى فقهى به مردان اختصاص داده شده است.
البته تنبیه بدنى زنان توسط شوهران، پدران، برادران و پسران سابقه‏اى طولانى داشته، هنوز در غالب کشورها این پدیده کم و بیش وجود دارد، به گونه‏اى که در غرب (که مدعى پرچمدارى دفاع از حقوق زن است) به خاطر گستردگى این پدیده نیاز به تأسیس «جمعیت دفاع از زنانِ کتک‏خورده» پیدا شده، در فرانسه (یعنى مهد حقوق بشر) از طریق تلویزیون شماره تلفن رسمى براى کمک به زنان کتک‏خورده از شوهر اعلام مى‏شود.(1)
البته چون تا دهه‏هاى اخیر وضع زنان در همه کشورها تقریباً یکسان و کتک زدن آنان عادى بود، فتواى «مجاز دانستن تنبیه بدنى همسرِ متمرّد» در اسلام چندان مورد اشکال مخالفان قرار نمى‏گرفت، ولى امروزه که حقوق زن مسئله روز شده، قوانین دفاع از حقوق زنان در مجامع جهانى تصویب شده و کشورهاى دیگر براى پیوستن بدان‏ها دعوت مى‏شوند، وجود چنین فتوایى مسئله‏ساز شده و دستاویز مخالفان گشته است.
در این مقال، سعى بر آن است که آیه 34 سوره نساء (که مستند این حکم است) مطرح شده، به بررسى نظریات مفسران و فقها پرداخته، زوایاى مختلف مسئله را تبیین کنیم، تا روشن گردد که آیا اسلام به مردان اجازه تنبیه بدنى و زدن زنان را داده است؟ توجیهات این فتاوا چیست؟ انتقادهاى وارد کدام است؟ آیا تفسیر قابل قبول‏ترى وجود دارد؟
صدر آیه 34 مربوط به حکم «سرپرستى خانواده» است که به مردان داده شده، بحث آن مقاله دیگرى مى‏طلبد و خوشبختانه چندان مورد اختلاف نیست، زیرا با توجه به ملاک‏هاى آن (ویژگى‏هاى آفرینشى مردان و وظیفه تأمین هزینه خانواده) مورد قبول و قابل دفاع است. قسمت آخر آیه که مربوط به «نشوز» مى‏باشد، مورد بحث مى‏باشد:
«اگر از نافرمانى همسرتان نگرانید، نخست آنها را نصیحت کنید؛ اگر فایده نکرد، از همبسترى با آنان دورى گزینید و اگر هم فایده نکرد، آنان را [مختصرى ]بزنید، پس اگر از شما اطاعت کردند، دنبال یافتن راهى براى آزار آنان نباشید، که خداوند بزرگ، در والایى بى‏همتاست.»

1- «نشوز» به چه معنا است؟

نشوز از ریشه «نَشَزَ» به معناى «قد علم کردن»، «مکان مرتفع»، «بلند شدن» و سرپیچى از وظیفه و ایستادن در برابر آن است. در مجمع‏البحرین آمده:
«اذا قیل لکم انشزوا فانشزوا؛ هر گاه به شما گفته شود: به پا ایستید [و از مجلس پیامبر به سوى نماز، جهاد یا کار خیر] به پا خیزید.» و «نشز من الارض» یعنى جاى بلند و «نشوزهنّ» یعنى سرپیچى و گردن‏فرازى آنان از اطاعتى که خداوند بر آنها نسبت به همسران‏شان واجب کرده است.(2)
در النهایه آمده است: «اَلنَّشْز» یعنى قسمت مرتفع زمین. «نشز الرجل» یعنى مرد که نشسته بود، برپا خاست و «نشزت المرأة على زوجها» یعنى زن بر شوهرش عصیان کرد و از اطاعت او خارج شد.(3)
اما در اصطلاح «نشوز» مرد و زن یعنى خارج شدن هر یک از آنان از اطاعتى که نسبت به دیگرى بر عهده او واجب است.(4)
در قرآن نشوز و سرپیچى از جانب زن و مرد - هر دو - تصور شده و حکم آن بیان گردیده است. آیه 34 سوره نساء حکم نشوز زن و آیه 128 حکم نشوز مرد است.
مطلب اساسى که براى روشن شدن مفهوم نشوزِ زن باید بدان پرداخت، تبیین تکلیف زن نسبت به مرد است. دایره اطاعتِ واجبِ زن از مرد چقدر گسترده است؟ مرد چه حقوق واجبى بر زن دارد که سرپیچى از اطاعت در آن موارد، نشوز شمرده مى‏گردد؟
آیه نشوز مى‏فرماید:
«زنانى که مى‏ترسید نشوز و سرپیچى ورزند، پس ... پس اگر از شما اطاعت کردند؛ دنبال یافتن راهى براى آزار آنان نباشید.»(5)
بنا بر ظهور آیه فوق «نشوز» نقطه مقابل «اطاعت» است و اطاعت در آیه مطلق است و لازمه اطلاق، اطاعت زن از همه دستورهاى مرد مى‏باشد اما به قراین فراوان مى‏دانیم که مطلق اطاعتِ زن از مرد، مراد آیه نیست، بلکه آیه ناظر به عمل زناشویى است و اطاعتِ مناسب این مقام منظور است، یعنى وظیفه‏اى که زن به عنوان همسر در مقابل شوهرش دارد و باید به عنوان همسر در آن باره مطیع شوهرش باشد و بالعکس یعنى وظیفه‏اى که مرد در برابر همسرش دارد و خوددارى از انجام آن سبب نشوز وى مى‏گردد.
بنابراین دستورهاى زوج اگر در حیطه وظایف واجب همسرى نباشد، و زن از آن اطاعت نکند (حتى اگر اوامر، به جا و مطابق فرمان شرع باشد و زن در عدم اطاعت معصیتکار شمرده شود) سبب نشوز وى نمى‏گردد و احکام نشوز بر آن بار نمى‏شود. شهید اول در مسالک مى‏فرماید:
بدزبانى و حرف تلخ و دشنام زن، مصداق نشوز نیست، گرچه زن بدان گناهکار مى‏گردد و مستحق تأدیب هم مى‏شود (اما اینکه آیا شوهر حق دارد به خاطر این گناهان (که با حق استمتاع و بهره‏مندى جنسى ربطى ندارد) او را تنبیه کند یا باید به حاکم شرع شکایت ببرد، دو قول است. قول قوى‏تر آن است که جز در سرپیچى از حق بهره‏مندى جنسى و سکوت در منزل شوهر، در بقیه موارد شوهر مانند بیگانه است و باید به محکمه مراجعه کند، گرچه سرپیچى‏هاى دیگر سبب نقص عیش و کدورت صفاى زندگى گردد.(6)
همان گونه که در نقل بالا تصریح شده، زوج به عنوان همسر، فقط دو حق بر زن خود دارد: اول حق بهره‏بردارى جنسى، و دوم حق ساکن شدن زن در منزل وى. حق دوم به حق اول برمى‏گردد، زیرا اگر زن بدون اذن و اجازه شوهر در منزل دیگرى ساکن گردد، امکان بهره‏مندى جنسى، از شوهر در اوقات فراوانى گرفته مى‏شود، پس حق بهره‏مندى جنسى تنها حقى است(7) که شوهر بر زنش دارد. اگر در فتاوا مطالب دیگرى به عنوان نشانه‏ها و علامت‏هاى نشوز ذکر شده‏اند، از آن جهت است که نشانه سرپیچى زن از اداى وظیفه تمکین جنسى و نشانه سرپیچى او از شوهر و ندادن اجازه بهره‏مندى جنسى به وى مى‏باشد و گرنه آن امور (به خودى خود) نه نشوز هستند و نه علامت نشوز. صاحب جواهر مى‏فرماید:
بعضى از بزرگان از جمله صاحب «مسالک» و غیر او فرموده‏اند: ظاهر شدن نشانه‏هاى نشوز بدان است که زن عادتش تغییر کند و شیوه سخن گفتن و رفتارش با مرد دگرگون شود، مثلاً همیشه با زبان نرم و گرم با شوهر روبه‏رو مى‏شد، ولى حالا با زبان تند و تیز مواجه شود یا هنگام ورود شوهر به منزل، به پیشواز او نرود و به ورودش توجه نشان ندهد، با اینکه قبلاً این گونه نبود یا با چهره درهم با شوهر مواجه گردد یا از او رو بگرداند یا با سنگینى جوابش را بدهد و غر و لند کند، در حالى که پیشتر این گونه نبود. این گونه امور نشانه‏هاى نشوز هستند، در صورتى که تازه ایجاد شوند، ولى همین امور اگر عادت او بوده و از ابتدا رفتارش این گونه بوده، نشانه نشوز حساب نمى‏شوند.(8)
نیازهاى مرد که برآوردن آنها بر زن واجب است، عبارتند از: مقدمات بهره‏بردارى جنسى، نه مطلق خواسته‏هاى مرد، زیرا برآوردن نیازهاى مرد که ربطى به بهره‏بردارى جنسى ندارد، بر زن واجب نیست.(9)
فاضل مقداد در «کنزالعرفان» تصریح مى‏کند که حکم آیه، اختصاص به نشوز به معناى استنکاف (خوددارى) از وظایف جنسى است و هیچ اطلاق و تسرّى (سرایت) به دیگر موارد ندارد.(10)
شیخ محمدمهدى شمس‏الدین پس از نقل تصریحاتى از فقهاى بزرگوار اسلام مى‏گوید:
این مجموعه‏اى از عبارات فقها است که در منحصر بودن حق شوهر در استمتاع و مسکن صراحت دارد و گویا دیگر فقیهان بزرگوار که بر این انحصار تأکید نکرده‏اند، از آن جهت بوده که آن را از مسلّمات شمرده‏اند.(11)
پس نشوز زن یعنى از بهره بردن جنسى مرد مانع شود. علامت‏هاى نشوز یعنى نشانه‏هایى که حکایت داشته باشد زن نمى‏خواهد به مرد اجازه بهره بردن جنسى بدهد. هر گاه زنى بدون اجازه شوهر محل سکونت را ترک کند یا حاضر نباشد در محلى که همسرش براى او تهیه کرده، ساکن گردد و یا اگر محل سکونت او با رضایت شوهرش جداست، به شوهر اجازه ورود ندهد و یا هنگامى که شوهر قصد لذت بردن جنسى دارد، بدون عذر شرعى از همراهى خوددارى ورزد، علامت نشوز است و در مرد این نگرانى را به وجود مى‏آورد که همسرش بناى ناسازگارى دارد. قرآن در آیه محل بحث، در صدد ارائه راهکار براى رویارویى در چنین مواقعى مى‏باشد.

2- آیا تمکین، واجب یک‏سویه و مطلق است یا دوسویه بوده و رعایت روحیات زن هم در آن لحاظ مى‏گردد؟

ازدواج تنها راه مشروع براى تأمین نیاز جنسى زن و مرد است.(12) هر کدام از زن و مرد با ازدواج در صدد برآوردن نیاز جنسى خود از این راه مشروع مى‏باشد و بر هر کدام از زن و شوهر لازم است با پذیرش تقاضاى طرف مقابل، در برآورده شدن حاجت او سعى کند و او را از در افتادن به گناه یا سختى باز دارد. در روایات نیز زن و مرد به این وظیفه هشدار داده شده‏اند. ذیل آیه 233 بقره: «نه مادر و نه پدر، هیچ کدام نباید به خاطر فرزند متحمل ضرر شوند» روایتى وارد شده که: هیچ کدام از زن یا مرد حق ندارد از برآوردن تقاضاى جنسى طرف مقابل خوددارى ورزد، با این دستاویز که اگر اجازه همبسترى به تو بدهم، مى‏ترسم حامله گردم و این فرزند شیرخوارم از شیر کافى محروم گردد، و یا با این بهانه مرد که اگر با تو همبستر شوم، مى‏ترسم حامله شوى و من سبب مرگ فرزندم شوم.(13)
دو طرفه بودن نیاز جنسى و وظیفه برآوردن این نیاز از جانب زن و شوهر در آیه دیگرى نیز به روشنى یادآورى شده است. بنا بر ظاهر آیه قرآن در صدر اسلام همبستر شدن شبانه در ماه رمضان جایز نبود و زن و شوهر باید در طول این ماه از لذت جنسى و آمیزش خوددارى مى‏ورزیدند.
جوانان مسلمان - مرد و زن - که نیاز جنسى شدیدترى داشتند، در عمل به این حکم ناتوان بودند. آیه 187 سوره بقره براى بیان مباح شمردن آن در شب‏هاى ماه رمضان نازل شد و فرمود:
«در شب‏هاى ماه رمضان آمیزش با همسران‏تان بر شما مباح و حلال شد، زیرا آنان لباس شما و شما لباس آنان هستید.»
جالب آن است که در آیه فوق زن و مرد لباس همدیگر معرفى شدند، زیرا هر یک، طرف دیگر را از نیاز جنسى بى‏نیاز مى‏کند و مانع فسق و فجور وى مى‏گردد و او را به پاکدامنى مى‏آراید. بنابراین هم زن باید با تمکین و تسلیم خود در برابر خواسته شوهر نیاز او را برآورده ساخته و مانع فسق و فجور وى گردد و هم شوهر باید با برآوردن تقاضاى جنسى همسر، او را در پیمودن راه عفت و پاکدامنى یارى دهد.
همان گونه که بر زن پذیرش تقاضاى همسر و دادن اجازه بهره بردن لازم است، بر مرد نیز چنین تکلیفى هست. اگر مردى بدون دلیل قانع‏کننده، نیاز جنسى همسر خود را برآورده نساخته و زمینه فاسد شدن یا به سختى افتادن او را فراهم کند، گناهکار است، چنان که وظیفه «حُسن معاشرت» را به جا نیاورده و همسرش حق دارد از او به دادگاه شکایت کند و قاضى شرع باید مرد را به انجام وظیفه «حُسن معاشرت» وا داشته یا طلاق زن را بخواهد، زیرا در قرآن شوهر موظف شده با همسر خود حُسن معاشرت (خوشرفتارى) داشته باشد و او را به خوبى و نیکویى نگه دارد یا با حرمت و اداى حقوق رها کند. وى اجازه ندارد هم از اداى حقوق زناشویى او خوددارى ورزد و هم او را طلاق ندهد. این دستور عمل قرآن است:
«آنان را به خوبى و معروف نگه دارید یا به خوبى و معروف رها کنید و آنان را به قصد زیان رساندن و تجاوز به حقوق‏شان نگه ندارید.»(14)
«یا آنان را به خوبى نگه دارید یا با احسان و نیکى رها کنید.»(15)
امام صادق(ع) فرمود:
هر کس گروهى از زنان را نزد خود گرد آورد که نتواند آنها را از جهت جنسى اشباع کند و آنگاه آنان به زنا و فحشا بیفتند، گناه این فحشا به گردن اوست.(16)
در سیره امام سجاد(ع) وارد شده که هر ماه کنیزان خود را جمع مى‏کرد و به یکى از همسرانش دستور مى‏داد از آنان بپرسد: هر کس نیاز جنسى‏اش تأمین نمى‏گردد، اعلام کند تا امام او را آزاد کرده و به ازدواج فرد مناسب در آورد.(17)
البته با توجه به روحیه زنان در امور جنسى (که غالباً سعى دارند اجابت کننده باشند و تقاضا از جانب آنان کمتر است و با توجه به مشغولیت‏هاى فراوان مرد در امور زندگى و کسب معاش) در احکام شرعى تکلیف مرد در این زمینه کمتر از زن حساب شده است. در رساله‏هاى فقهى، مردان مکلف شده‏اند در صورت تعدد همسر حداقل هر یک شب در چهار شب با همسر خود در یک بستر بخوابند(18) و نیز در هر چهار ماه یک بار موظف به آمیزش با همسر خود شده‏اند.
با این وجود اگر زن از جهت کثرت تمایل جنسى نتواند تا چهار ماه صبر کند و در صورت عدم اجابت شوهر، به گناه یا سختى شدید بیفتد، به فتواى فقها احتیاطاً بر شوهر واجب است نیاز او را برطرف کند یا او را طلاق دهد.(19)
اما تأکیدهاى فراوانى نسبت به اجابت تقاضاى جنسى شوهر توسط همسر در روایات وارد شده است، از جمله:
زن نباید شوهر را از بهره بردن جنسى منع کند، حتى اگر هنگام تقاضاى او بر شتر سوار باشد.(20)
در روایت دیگرى رسول خدا خطاب به زنان فرمود:
«براى مانع شدن شوهران‏تان از لذت جنسى، نمازهایتان را طولانى نکنید!»(21)
حضرت خطاب به یکى از زنان فرمود: شاید تو از «مسوّفات = وعده‏دهندگان» هستى؟ زن سؤال کرد: «مسوّفات» چگونه کسانى هستند؟ پیامبر فرمود: زنى که وقتى شوهرش از او تقاضاى جنسى مى‏کند، پیوسته وى را به «آینده = کمى صبر کن» حواله مى‏دهد، تا بالاخره شوهرش را خواب بگیرد [و زن از اجابت تقاضاى همسرش راحت گردد]. چنین زنى را ملائکه پیوسته لعن مى‏کنند، تا زمانى که همسرش از خواب بیدار شود.(22)
با وجود همه این تأکیدات معلوم است که تکلیف منوط به قدرت و امکان است، یعنى هر گاه مرد از همسرش تقاضاى جنسى داشته باشد، به شرطى اجابت تقاضاى شوهر واجب است که مانع شرعى وجود نداشته باشد و پذیرش براى زن امکان داشته باشد. بنابراین اگر به دلیل وضع روحى و جسمى، زن نتواند بپذیرد و عُقلا او را معذور بدانند، پذیرش بر او واجب نبوده و وى در صورت عدم اجابت، گناهکار نیست و ناشزه حساب نمى‏شود.
بنا بر این اظهار نظر زیر که: «تمکین به مفهوم خاص به مرد حق مى‏دهد بدون اعتنا نسبت به آمادگى جسمانى و روانىِ همسر خود، با او همبستر شود»(23) حرف محکم و متقنى نیست و ایراد واردى نسبت به حکم تمکین در شرع اسلام نمى‏باشد.

3- آیا با دیدن نشانه‏هاى نشوز، مرد حق تنبیه بدنى همسرش را پیدا مى‏کند؟

فعلاً فرض بر این است که «فاضربوهنّ» در آیه مذکور اجازه زدن و تنبیه بدنى همسر (زن) توسط شوهر مى‏باشد و سؤال این است: اگر مرد دید که همسرش هنگام ورود او به منزل چهره در هم مى‏کشد، با سنگینى جواب او را مى‏دهد ... و نهایتاً از پذیرش تقاضاى او خوددارى مى‏ورزد، آیا با دیدن این نشانه‏ها حق تنبیه او را دارد؟
به عبارت دیگر: اینکه در آیه فوق به مردها اجازه داده اگر ترسیدند همسران‏شان سرپیچى کنند و نشانه‏هایى بر سرپیچى دیدند، آنان را موعظه کنند و در بستر با آنان قهر نمایند و تنبیه‏شان کنند؛ آیا هر سه چاره را مى‏توان با هم به کار بست یا اینکه ترتیبى است و ابتدا باید راه علاج اول (موعظه) را پیش گرفت و اگر فایده‏بخش نبود، راه درمان دوم (قهر کردن) و در صورت ثمربخش نبودن، در نهایت به راه علاج سوم (تنبیه) متوسل شد؟
آیه مطلق است و ظهور در ترتیب ندارد، بلکه ظهور در جمع دارد، زیرا «واو» حرف جمع است، ولى غالب فقهاى بزرگوار به قرینه عقلیه، به «ترتیب» فتوا داده و گفته‏اند هر گاه با دیدن نشانه‏هایى شوهر نگران نشوز و سرپیچى همسرش شد، ابتدا او را موعظه کند و از سرپیچى نهى نماید، نیز گناه بودن آن و زیانبخش بودنش به چارچوب زندگى را یادآور گردد، شاید زن آگاه و تسلیم شود، یا اگر عذرى دارد، بیان کند و برطرف شود.
با دیدن نشانه‏هاى نشوز و نگران شدن، فورى نمى‏توان از زن قهر کرد یا او را تنبیه نمود، زیرا چه بسا این نشانه‏ها دلالت بر نشوز نداشته باشد یا زن معذور باشد و حتى اگر قصد نشوز دارد، با موعظه آگاه شود و دیگر نیازى نیست به همسر اجازه برخورد شدیدتر داده شود.
علامه حلى در «تحریرالاحکام» سه راه حل مذکور را ترتیبى دانسته که بنا بر آن با دیدن نشانه‏هاى نشوز، مرد باید بر موعظه بسنده کند اما اگر مفید نبود و نشوز و سرپیچى پیش آمد، به راه علاج دوم متوسل گردد؛ اگر این هم مفید نبود و بر نشوز پاى فشرد، راه علاج سوم را پیش گیرد، بنابراین آیه این پیام را مى‏دهد:
زنانى را که نشانه‏هاى نشوز از رفتارشان هویدا مى‏شود، نصیحت کنید و از نشوز باز دارید. اگر از پذیرش نصیحت ابا کردند، از آنان قهر کنید. اگر باز بر سرپیچى خود اصرار ورزیدند، آنان را تنبیه کنید.(24)
با توجه به شرح فوق معلوم مى‏شود با ترس از نشوز و پیش از یقین بر ناشزه شدن، فقط مرد حق انذار (هشدار) نصیحت دارد اما با معلوم شدن نشوز، حق قهر کردن و با اصرار بر نشوز، حق تنبیه نمودن.
در مقابل نظریه استوار و قوى فوق (که مشهور مى‏باشد) قول دوم این است: همین که نشوز زن قطعى و معلوم شد، مرد حق دارد او را تنبیه بدنى بکند. دلیل آنها اطلاق آیه است که بر جمع دلالت دارد و ظهور یا صراحت در ترتیب ندارد. توجه کنید:
شیخ طوسى در «خلاف»: «همین که ناشزه بودن زن معلوم شد بدون اینکه اصرار او مشخص شود، مرد حق تنبیه بدنى دارد. دلیل ما بر این مطلب، اطلاق آیه است [که امر «واضربوهن» را مقید به اصرار نکرده است‏].»(25)
شیخ طوسى در «المبسوط»: هنگامى که زن براى بار اول از تمکین سرپیچى کند [پس از ظهور نشانه‏ها و با مفید نبودن نصیحت و انذار] مرد حق دارد از او قهر کند، ولى آیا حق تنبیه بدنى او را با سرپیچىِ اولین بار دارد یا نه؟ دو قول است: قول اول که به او اجازه تنبیه بدنى را هم مى‏دهد و قول دوم که او را در این مرحله مجاز به تنبیه بدنى نمى‏داند. قول اول قوى‏تر است، به خاطر اطلاق آیه «و اللاتى ...»(26)
«ابن‏برّاج» در «مهذب»: «اگر زن براى بار اول از تسلیم شدن در برابر خواست بهره بردن جنسى مرد سرپیچى کند، جایز است که مرد از او قهر کند و او را بزند.»(27)
«ابن‏ادریس» در «سرائر»: از نظر ما جایز است به خاطر نشوز (بدون اینکه تکرار شود و اصرار باشد، بلکه همان بار اول) مرد زنش را بعد از نصیحت و قهر کردن بزند، یعنى هر سه را جمع نماید: هم نصیحت کند، هم قهر نماید و هم تنبیه کند، به خاطر ظهور آیه قرآن.(28)
محقق اردبیلى در «زبدةالبیان»: «سزاوارتر آن است که «خوف بر نشوز» را به علم معنا کنیم، زیرا به صرف احتمال قوى که سبب خوف است، قهر کردن و زدن جایز نمى‏گردد.»(29)
علامه در «ارشاد» عمل به موارد سه‏گانه را منوط به نشوز بالفعل دانسته (بدون مقید بودن بر اصرار) آن هم با رعایت ترتیب و صاحب «شرایع» با ظهور نشانه‏ها، وعظ و قهر کردن را جایز شمرده، ولى تنبیه را منوط به واقع شدن عملىِ نشوز شمرده است.
قول ضعیف‏تر آن است که با خوف نشوز و پیدا شدن نشانه‏ها [پیش از قطعى شدن نشوز] مرد حق تنبیه بدنى دارد.(30)

4- منظور از «و اهْجُروهنَّ فى المضاجعِ» چیست؟

در تفسیر «و اهجروهنّ» تقریباً چهار قول وجود دارد که قول اول و دوم مشهور و قوى است و دو قول دیگر غیر مشهور و ضعیف.
معناى اول اینکه در بستر از آنان قهر کنید. بنابراین «فى» ظرف فعل «هجر» یعنى قهر کردن است و بنا بر آن قهر کردن باید در خودِ بستر انجام گیرد، به اینکه مثلاً در بستر به او پشت کند. علامه طباطبایى ذیل آیه مى‏گوید:
ظاهراً جمله «و اهجروهن فى المضاجع» این است که بستر محفوظ باشد، ولى در بستر با او قهر کند، مثلاً پشت کند یا ملاعبه نکند [بدون اینکه پشت نماید] یا طور دیگرى بى‏مهرىِ خود را به او بفهماند.(31)
در روایتى هم «و اهجروهن فى المضاجع» به پشت کردن به همسر در رختخواب تفسیر شده است.(32)
معناى دوم اینکه در موضوع بستر از آنان قهر کنید، یعنى با آنان در یک رختخواب نخوابید. در «مبسوط و سرائر» آمده: منظور این است که از رختخواب همسر دورى کند و با او در یک بستر نخوابد. در «ریاض» آمده که این قول قوى‏تر است، زیرا عرفاً این عمل هم مصداق قهر کردن است.(33) در «زبدةالبیان» هر دو معنا - پشت کردن در بستر و دورى جستن از بستر - را صحیح شمرده است.(34)
بعضى دیگر از علما در موضوع قهر کردن هم قایل به مراتب شده و فرموده‏اند: ابتدا در رختخواب از او قهر کند و اگر مفید نبود، از همبستر شدن خوددارى کند.(35)
به نظر مى‏رسد این نظر از قوّتِ کافى برخوردار است و با ظاهر آیه نیز سازگار مى‏باشد.
در «شرح لمعه» تصریح مى‏کند که مرد در خوابیدن با زن قهر کند، نه اینکه در سخن گفتن هم قهر کند، زیرا رسول خدا فرموده: «مسلمان حق ندارد با برادر مسلمانش بیش از سه روز در سخن گفتن قهر کند و اما کمتر از سه روز قهر در کلام، اگر سبب تنبّه شود، جایز است.»(36)
معناى سوم براى «و اهجروهن» از «هُجر» به معناى دشنام، سبّ، ناسزا و سخن درشت گرفته شده است، یعنى اگر وعظ و سخن نصیحت و انذار در باز داشتن آنان از نشوز و نافرمانى مؤثر واقع نشد، با آنان به درشتى سخن بگویید و سبّ‏شان کنید تا شاید این سخن درشت و تهدید و ناسزا آنان را از نشوز باز دارد. محقق اردبیلى این نظریه را به عنوان یک قول ضعیف نقل کرده است.(37)
در «تفسیر قمى» آمده: «اگر با نصیحت و اندرز زن به خود آمد و دست از نشوز کشید که چه خوب و گرنه او را دشنام دهد و به درشتى با وى سخن بگوید.»(38)
در «مجمع‏البیان» هم به نقل از «تفسیر کلبى» از ابن‏عباس آمده: «زن را به کتاب خدا موعظه کنید و به او بگویید: از خدا بترسد و از شما اطاعت کند. اگر قبول نکرد، با او درشتى کنید و گرنه ...».(39)
این قول، ضعیف و مطرود مى‏باشد.
معناى چهارم اینکه او را با ریسمان ببندد و مجبور کند. این قول طبرى در تفسیرش مى‏باشد و چون عرب ریسمانى را که بدان شتر را مى‏بندند، «هجار» مى‏نامد، او نیز «و اهجروهن» را از معناى هجار گرفته و گفته: او را با هجار (ریسمان) ببندد و مجبور کند. البته این قول از طرف همه علماى شیعه و سنّى رد شده است.

5- معناى مشهور «و اضربوهن» کدام است؟

اکثر قریب به اتفاق فقها و مفسران «و اضربوهن» در آیه را به «تنبیه بدنى» تفسیر کرده، براساس آن به مرد اجازه داده‏اند در صورتى که همسرش در برابر تقاضاى جنسى او تمکین نکند، او را نصیحت کرده، در صورت مفید نبودن با او قهر کند. اگر باز مفید واقع نشد، به تنبیه بدنى او مبادرت ورزد. در کتب تفاسیر و کتب فقهى، نظریه قابل توجه دیگرى ارائه نشده است.

6- تنبیه بدنى زنان واجب یا جایز؟

دستور برگرفته از آیه، یک حکم وجوبى است یا استحبابى و ارشادى؟
قریب به اتفاق علماى اسلام این حکم را جایز دانسته‏اند، نه واجب، یعنى قرآن در صدد راه درمان نشان دادن است و مى‏خواهد به مرد و مدیر خانواده راه رویارویى با نشوز و سرکشى همسر را یاد دهد اما یک حکم وجوبى نیست، بلکه امر بیانگر جواز و رخصت است، حتى بعضى از علما و فقها گرچه جواز را پذیرفته، ولى آن را مکروه شمرده‏اند.
امام خمینى در «تحریرالوسیله» مى‏فرماید: اگر وعظ و قهر کردن مفید نیفتاد، براى مرد تنبیه بدنى زن جایز مى‏گردد.(40)
در «مهذب» ابن‏برّاج آمده: اگر نشوز زن براى اولین بار باشد، جایز است مرد از او قهر کند یا او را تنبیه بدنى نماید.(41)
در «سرائر» آمده است: مرد حق دارد او را بزند.(42)
نویسنده کتاب «قرآن و مقام زن» مى‏گوید:
اولاً «اضربوهن» امر وجوبى نیست بلکه براى جواز است، آن هم امر مرغوب فیه نیست (مستحب هم نمى‏باشد) بلکه یک نوع چاره‏جویى است (یعنى حداکثر بر اباحه دلالت دارد).(43)
عطاء بن‏اسلم بن‏صفوان از بزرگان تابعان، اباحه تنبیه بدنى زنان را اباحه کراهت مى‏داند.(44)

7- مستند حکم تنبیه بدنى زنان چیست؟

قریب به اتفاق فقها مستند حکم «تنبیه بدنى زنان» را آیه شریفه دانسته و به دلیل دیگرى از سنّت، عقل و اجماع استناد نجسته‏اند. آیه 34 نساء صراحت یا ظهور قوى در این معنا دارد و مطابق اصل «حجیت ظواهر قرآن» به شوهر اجازه داده شده در صورت نشوز و سرپیچى زن از اجابت تقاضاى جنسى مرد بدون وجود دلیل شرعى و قانع‏کننده، بعد از نصیحت و قهر کردن، همسرش را کتک بزند و او را به تمکین وا دارد. به بعضى از تصریحات فقیهان در این مورد اشاره مى‏کنیم:
«إنّ الاصل فى هذا الحکم الآیة الشریفة؛
اصل و مستند این حکم آیه شریفه قرآن است.»(45)
«إذا نشزت المرأة حلّ ضربها بنفس النشوز دون الإصرار علیه، دلیلنا اطلاق قوله تعالى؛(46)
هر گاه زن ناشزه شود، به صرف ناشزه شدن، تنبیه او جایز است و اصرار بر نشوز براى جواز تنبیه لازم نیست. دلیل ما بر این حکم اطلاق آیه شریفه است.»
«یحلّ ضربها بنفس النشوز عندنا بعد الوعظ و الهجران لظاهر التنزیل؛(47)
جایز است زدن زن به صرف نشوز، پس از وعظ و قهر کردن، به دلیل ظاهر آیه.»
«و له أنْ یضربها بالسوط ضرب أدب لأنّ ظاهر الآیة یقتضى ذلک؛(48)
مرد حق دارد همسر ناشزه‏اش را با تازیانه براى ادب شدن بزند، زیرا ظاهر آیه چنین اقتضایى دارد.»
«الاصل فى هذه المسأله (مسأله النشوز) قوله تعالى.»(49)
علاوه بر این تصریحات (که به عنوان نمونه ذکر شد) در هیچ کدام از کتب فقهى براى اثبات جواز زدن همسر جز این آیه به دلیل دیگرى از قرآن یا سنّت و عقل و اجماع اشاره نشده است. البته همان گونه که در کتب اصولى ثابت شده، ظاهر قرآن حجت و قابل استناد است، تا وقتى که ظهور با دلیل دیگرى از قرآن، سنّت، عقل و اجماع ناهمگونى نداشته باشد اما در صورت تعارض و ناهماهنگى اگر دلیل متعارض و ناهمخوان ترجیح داشته باشد، بدان عمل مى‏گردد و در صورت هموزن بودن، هر دو دلیل را کنار نهاده، به مقتضاى اصل، عمل مى‏گردد.
در ادامه بحث به میزان اعتبار این ظهور و دلایل معارض احتمالى و مقایسه آنها و نتیجه‏گیرى نهایى خواهیم پرداخت. نتیجه بحث تا اینجا آن است که حکم تنبیه بدنى زنان توسط شوهر مستند به آیه قرآن است و دلیل دیگرى از سنت، عقل و اجماع مؤید آن نیست. اما اینکه آیا صراحت یا ظهور قوى معارض دارد یا نه؟ در ادامه خواهد آمد.

8 - کیفیت «زدن» چگونه است؟

یکى از مباحث بسیار اختلافى و جنجالى در این حکم مربوط به «کیفیت زدن» است. ظاهر آیه شریفه براى حکم «و اضربوهن» هیچ قیدى نیاورده و مطلق است، ولى با توجه به مقام بحث و سیاق آیه و موضوع حکم معلوم مى‏گردد که منظور آیه «زدن تنبیهى و تأدیبى» است، یعنى مرد همسر ناشزه‏اش را با تازیانه یا دست و مانند آن به گونه‏اى بزند که زن متنبه (آگاه و هوشیار) شود و از نشوز و سرپیچى دست بردارد و تقاضاى او را اجابت کند. بنابراین:
اولاً زدن فقط باید در نشوز و عدم تمکین باشد و مرد حق ندارد به جهت دیگرى همسرش را بزند؛ دوم: زدن براى انتقام‏گیرى و تشفّى خاطر و ... نباشد، بلکه براى متنبه ساختن و ادب کردن باشد، مانند زدن فرزند به قصد تأدیب و تنبیه.
سوم: به حداقل لازم اکتفا کند و اگر با ضرب خفیف تنبّه حاصل مى‏شود، به شدید اقدام نکند، مگر اینکه مفید نباشد، که در آن صورت حق دارد به مرحله شدیدتر اقدام کند.
فتواى بسیارى از فقها در این مسئله به همین نحو است. توجه کنید:
«له أنْ یضربها بالسوط ضرب أدبٍ لأنَّ ظاهر الآیة یقتضى ذلک؛(50)
شوهر حق دارد با تازیانه همسرش را براى ادب شدن بزند و این اقتضاى ظاهر آیه است.»
صاحب «تفسیرالفرقان» مى‏گوید:
«اضربوهن» ضرباً غیر مبرح بل هو ضرب مَهین و لحدّ ما موجع؛(51)
«آنان را بزنید» زدنى غیر شدید، بلکه زدنى آسان و تا حدى دردآور.
و اما الضرب فإنْ یضربها ضرب تأدیب کما یضرب الصبیان على الذنب؛(52)
و اما حکمِ زدن یعنى اینکه او را به زدنِ تنبیهى ادب کند، همان گونه که بچه‏ها را براى ادب شدن هنگام انجام خلاف تنبیه مى‏کنند.
إذا نشزت المرأه و اقامتْ على النشوز کان له ضربها على ذلک ضرباً لا یبلغ أدنى الحدود تأدیباً لها و زجراً لها عما هى علیه؛(53)
هر گاه زن ناشزه شود و بر نشوز ادامه دهد، مرد حق دارد او را بدین جهت بزند، به زدنى که به کمترین حد(54) نرسد تا او را ادب کرده و از این اقدام باز دارد.
البته غالب علما و فقها براى اینکه این حکم مورد سوء استفاده قرار نگیرد، قیدهایى به آن زده‏اند تا حتى‏الامکان از زدن شدید جلوگیرى شود. به نمونه‏هاى زیر توجه کنید:
«ضرباً رفیقا؛ زدنى همراه رفق و مدارا.(55)
ضربا لا یبرح و لا یفسد لحماً و لا جلداً؛(56) زدنى که شدید نباشد و گوشت و پوست را تباه نکند.
لا یضربها ضرباً مبرّحاً و لا مدمیاً و لا مزمناً؛(57)
او را به گونه شدید نزند و طورى نباشد که بدنش خون‏آلود گردد یا زمین‏گیر شود.
لا یبلغ بضربها حدّاً و لا یکون ضرباً مبرحاً و یتوفى وجهها؛(58)
به اندازه‏اى بزند که کمتر از پایین‏ترین حد باشد و شدید او را نزند و از زدن به صورتش خوددارى ورزد.
قید «غیر مبرّح» که در بسیارى از فتاوا آمده، یعنى زدن به گونه‏اى نباشد که گوشت را بشکافد یا استخوان را بشکند.(59)
ضربا لا یؤذى عظماً و لا لحماً؛(60)
زدنى که به استخوان و گوشت ضرر نرساند.
لا یضربها ضرباً مبرّحاً و لا مدمیاً و لا مزمناً و یفرق الضرب على بدنها و یتقى الوجه؛(61)
او را شدید نزند، خون‏آلود و زمین‏گیر نکند و زدن را بر همه بدن پخش کند (فقط یک نقطه را نزند) و از زدن به صورت احتراز جوید.
با توجه به موارد فوق معلوم مى‏شود که شوهر حق دارد همسرش را با تازیانه و چوب و ... کتک بزند کتک هم باید دردآور باشد تا سبب تنبّه و تسلیم گردد. اگر دردآور نباشد، تنبّه و تنبیهى حاصل نمى‏شود. البته باید سعى کند حتى‏الامکان از زدن شدید، جراحت‏آور و شکننده استخوان خوددارى ورزد و رعایت مراتب را بکند، بنابراین مقدار زدن به موارد، بستگى دارد و نمى‏توان قید قطعى براى آن آورد. بعید است زدنى دردآور باشد، ولى پوست را سرخ و سیاه نکند. یکى از مفسران معاصر گوید:
به نظر مى‏آید اندازه زدن مقدارى است که زن را به اطاعت وا دارد (ذیل آیه - «فان اطعنکم فلا تبغوا عیهن سبیلاً» - دلیل این مطلب است) در این صورت شرط سرخ و سیاه نشدن (لا یفسد لحماً و لا عظماً) مشکل است مگر آنکه دلیل قاطعى داشته باشیم.(62)

9- با توجه به اطلاق آیه دلایل قیود مطرح شده چیست؟

آیه مستند حکم مطلق است (و اضربوهن) ولى غالب فقیهان این اطلاق را به کنار نهاده و براى حکم «زدن» قیدهایى آورده‏اند که در بند قبل ذکر شد. باید دید دلیل فقیهان براى مقید کردن حکم مزبور چیست؟ چند دلیل براى قیدهاى مذکور ذکر شده که عبارتند از:
اول: قرینه مقام؛ گرچه امر «اضربوهن» مطلق است، ولى به قرینه مقام در مى‏یابیم که مرد حق زدن بدون قید و شرط را ندارد، بلکه باید:
اولاً: زن ناشزه باشد،
ثانیاً: زدن به قصد و جهت تنبیه و بازداشتن او از نشوز صورت گیرد، نه براى تشفى و انتقام‏گیرى و مانند آن، که چنین غایتى با زدن معمولى و غیر شدید حاصل مى‏گردد اما زدن شدید، خون‏آلودکننده و همراه با شکستن استخوان و مانند آن، دیگر زدنى براى تنبیه و برحذر دادن نیست و از حد اجازه آیه خارج است. از این‏رو در فتاوا تصریح شده زدن زن ناشزه جایز است: «ما لم یکن مدمیاً و لا شدیداً»(63) توصیه شده که مواضع خطرناک مانند صورت، لگن، شکم و مانند آن را نزند و ضربه‏ها را بر یک نقطه پى در پى وارد نیاورد.(64) البته گروهى خوددارى از زدن به مواضع خطرناک را واجب دانسته‏اند.(65)
دوم: قاعده ترتّب افراد نهى از منکر؛ بسیارى از فقیهان «زدن» را از باب نهى از منکر شمرده، اصل در اعمال قهر در نهى از منکر این است که به عهده حکومت باشد، ولى با توجه به آیه 30 نساء (آیه نشوز) که مرد را سرپرست زن شمرده، به او اجازه زدن زن را داده است، نیز آیه 6 تحریم (قُوا أَنْفُسَکُمْ و أَهلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ و الحِجارَةُ) در این مورد خاص، مرحله به کارگیرى قهر در نهى از منکر را براى مردان جایز شمرده‏اند. حتى بعضى از فقها در منکرات و گناهان دیگرِ زن هم اِعمال قهر و تنبیه را براى مرد قایل شده‏اند،(66) ولى قول مشهور و قوى‏تر آن است که در غیر مورد نشوز، مرد حق به کارگیرى قهر و ضرب و جرح را ندارد و در مورد نشوز هم ضرب و زدن باید با جرح همراه نباشد.
خلاصه اینکه فقیهانِ اجازه‏دهنده تنبیه بدنى، چون غالباً آن را از باب نهى از منکر دانسته‏اند، به کارگیرى ضوابط نهى از منکر در این مورد را هم لازم دانسته، از این‏رو در تنبیه بدنى زن شرط کرده‏اند که از مرحله خفیف (آسان) شروع کند. اگر مؤثر واقع نشد، به مرحله شدیدتر اقدام نماید، همان طور که در چاره‏جویى‏ها، نصیحت و قهر کردن رعایت مراتب را لازم مى‏شمردند و در صورت مؤثر بودن نصیحت، اقدام به قهر کردن را اجازه نداده‏اند.
سوم: زدن براى تعزیر یا تنبیه است، نه براى کیفر، تعزیر و تنبیه باید کمتر از پایین‏ترین حد باشد،(67) از این‏رو بعضى از فقیهان تصریح کرده‏اند که تعداد ضربات در زدن باید از تعداد ضربات کمترین حد کمتر باشد.(68)

10- براى این حکم چه توجیهاتى ارائه شده است؟

فقه و فقیه در مقام و صدد توجیه حکم نیستند و بسیارى از احکام شرعى در قرآن و روایات تعلیل و توجیه نشده‏اند. روحیه دیندارى، افراد را به پذیرفتن تعبدى احکام دعوت مى‏کند و آنان را از چون و چرا در احکام باز مى‏دارد، ولى با توجه به اصل عدل و اعتقاد به عدالت خداوند در تکوین و تشریع (قانونگذارى) و لزوم جوابگویى به مخالفان و شبهه‏افکنان، عالمان اسلام در غالب احکام بخصوص احکام غیر عبادى و در مواردى که دستاویز مخالفان قرار داشته، در صدد توجیه و تبیین و تعلیل برآمده‏اند.
حکم «جواز تنبیه بدنى زنان توسط شوهران» نیز از احکامى است که دستاویز مخالفان و شبهه‏افکنان قرار گرفته، حتى از نظر معتقدان حداقل در نگاه اول با عدالت خداوند در قانونگذارى ناهمخوان جلوه کرده، علماى اسلام را به تبیین و توجیه آن وا داشته است.
بعضى از علما این حکم را به اطلاق آن قبول کرده و به دفاع از آن پرداخته، بعضى دیگر آن را به این اطلاق و ظهور نپذیرفته و در صدد توجیه و تعدیل آن برآمده‏اند. نکته مشترک در تمام دفاع‏ها و توجیه‏ها این است که مدافعان ابتدا در صدد تلطیف حکم برآمده و تصریح کرده‏اند که زدن باید ملایم، بدون درد یا با درد بسیار کم و ... باشد، بعد به توجیه یا دفاع از آن پرداخته‏اند، در حالى که در غالب فتواها چنین تلطیفى به این حد وجود ندارد. در زیر، توجیه‏ها و دفاع‏هایى را ذکر مى‏کنیم:

اول - توجیه انکارگونه:

شهید مطهرى در بحثى که در این زمینه ارائه داده به گونه‏اى از این حکم دفاع کرده که در حقیقت انکار آن است. ایشان مى‏گوید:
«زدن ممکن است زدنى باشد که دیه‏اى وارد کند [= مستوجب دیه باشد] به این صورت که در اثر ضربه، بدن انسان سیاه شود، لذا به این نوع زدن دیه تعلق مى‏گیرد. اگر در اثر ضربه، بدن انسان قرمز شود، مثلاً بر اثر سیلى اثر انگشت بر روى پوست ظاهر شود، به این نوع زدن هم دیه تعلق مى‏گیرد تا چه رسد به اینکه در اثر ضربه استخوانى بشکند یا خون جارى شود یا العیاذ باللَّه عضوى ناقص شود.
با توجه به مقررات فوق آیا این زدنى که اسلام اجازه داده است، در حد وارد شدن دیه است، یعنى در حدى که مثلاً اگر با دست مى‏زند، اثر آن قرمز شود؟
شما مى‏دانید که اگر سیلى یا ضربه محکمى زده شود، مخصوصاً بر روى پوست زن که حساس‏تر است، فوراً محلش قرمز شده و در نتیجه دیه وارد مى‏شود.
آیا اسلام زدن زن را در حد دیه وارد کردن اجازه داده است؟ ابداً. پس چگونه؟
زدن در واقعِ امر «زدن» نیست. پیغمبر فرمود: با این مسواک‏هایى که شما از آن استفاده مى‏کنید و به اندازه بند انگشت است، زن را بزنید تا مبادا دیه‏اى بر اثر ضربه آن وارد شود.
بنابراین زدنى که اسلام اجازه مى‏دهد، سیلى زدن نیست. کتک زدن به آن معنا که دردآور باشد، نیست. پیامبر اکرم فرمود: «ضرباً غیر مبرّح» یعنى این زدنى نیست که درد بیاورد. اشتباه نشود، اگر دردناک باشد، اسلام اجازه نمى‏دهد، تا چه رسد به اینکه دیه وارد کند.
پس این زدنى که در قرآن به «ضرب» تعبیر شده است، به معنى عملى است که بیش از اظهار تنفر اثر دیگرى ندارد. زدنى که درد نداشته باشد و اثرش پیدا نباشد.
خوب معلوم است که این گونه زدن، زدن واقعى نیست، بلکه فقط علامت تنفر و اظهار تنفر است و نه چیز دیگر ... پس اشتباه نشود، آنچه در تأدیب مرد آمده است، زدن به مفهوم دردآورى نیست بلکه زدن به مفهوم اظهار تنفر است و نه بیشتر.»(69)
این [زدن به نحو ملایم و ضرب با مسواک ]به راستى نوعى اعلان تنفّر و مخالفت اخلاقى است، نه تنبیه بدنى.(70)

دوم - حکم مقطعى و متناسب با شرایط زمان صدور:

بعضى دیگر از کسانى که در این مورد بحث کرده‏اند، نتوانسته‏اند حکم «تنبیه بدنى زن توسط شوهر» را به عنوان یک حکم جاوید بپذیرند و آن را به عنوان حکمى مقطعى و متناسب با شرایط صدور معرفى کرده‏اند.
محمد الطالبى در مقاله «قضیة تأدیب المرأه بالضرب، قراءة تاریخیة للآیتین 34 و 35 من سورة النساء» به چاپ رسیده در کتاب «اُمّةُ الْوَسَط» این حکم قرآن را حکمى مقطعى و متناسب با شرایط روز شمرده است. او مى‏نویسد:
نخستین چیزى که از مطالعه نصوص بدین نحو (مطالعه تاریخى) به دست مى‏آید، این است که این روایات مربوط به دوران مکه نیست، زیرا در مکه زنان کتک مى‏خوردند و شکایتى هم نداشتند و آن را مضرّ به کرامت خود و خارج از عرف و شرایط زن قلمداد نمى‏کردند. چگونه زدنِ زن، زشت تلقى شود در جامعه‏اى که زنده به گور کردن دختر امرى رایج بود؟
... جریان زن‏گرایانه که تنبیه بدنى را زشت مى‏شمرد و در جستجوى برابرى دو جنس بود، در مدینه به پا خاست و از برخورد دو فرهنگ [مکه و مدینه ]شکل گرفت. سوره نساء که این آیه در آن قرار گرفته، مدنى است. «ابوالاعلى مودودى» پس از بررسى اشارات تاریخى مندرج در این سوره به این نظریه مى‏رسد که آیات این سوره در فاصله آخر سال سوم تا اول سال پنجم هجرى و در دورانى سخت از حیات امت اسلامى نازل شد. شکست احد در پنج شوال سال سوم بر این دوران سخت گواه است. بدون شک این آیه براى فرونشاندن اختلاف و بحرانى که رو به شکل‏گیرى بود، فرود آمد اما پیش از نزول این آیه و در این سه سال گذشته، شرایط چگونه بود؟ این مطلب را مى‏توان از لابه‏لاى روایاتى که مفسّران در کتب تفسیرى خود گرد آورده‏اند به دست آورد.
بعد نویسنده در تشریح بحران به وجود آمده توضیح مى‏دهد:
با هجرت مهاجران به مدینه و با توجه به تفاوت فرهنگ مهاجر و انصار، دو نهضت در مدینه شکل گرفت:
نهضت طرفدار حقوق زنان به رهبرى ام‏سلمه؛ همسر ابوسلمه که بعد از شهادت همسرش در جنگ احد به همسرى رسول خدا در آمد. این جریان تنبیه بدنى زن را - مانند فرهنگ مردم مدینه - زشت مى‏شمرد و در جستجوى برابرى دو جنس مرد و زن بود.
جریان دوم به رهبرى عمر بن‏خطاب خلاف جریان اول و طرفدار رفتار خشن با زنان بود. فرهنگ مکه و قریش این بود که زن‏ها را کتک مى‏زدند و مشکلى هم در میان نبود. اسماء دختر ابوبکر گوید: من چهارمین زن زبیر بن‏عوام بودم. وقتى بر یکى از ما خشمگین مى‏شد، با چوبى که لباس بر آن آویزان مى‏کردند، بر او مى‏زد تا چوب مى‏شکست!(71)
زنان و بخصوص جریان اول پیامبر را حامى خود یافتند. پیامبر خواست بر پایه فرهنگ زنان مدینه (که زنان قریش نیز بدان متمایل بودند) پدیده تنبیه بدنى را از میان بردارد، از این‏رو مردان را از زدن زنان نهى کرد و فرمود: «کنیزان خداوند را نزنید»(72) ولى ظاهراً این فرمایش، ممنوعیت تنبیه بدنى را برطرف نساخت.
از سوى دیگر، مردان انصار نیز از مردان قریش تأثیر پذیرفتند و با زنان خود تندى کردند و آنان را کتک زدند؛ مسئله‏اى که براى زنان مدینه بى‏سابقه بود، بدین جهت به پیامبر شکایت کردند. پیامبر در چنین مواردى دستور به قصاص مى‏داد. بنا بر روایات، آخرین زنى که به نفع او دستور قصاص داده شد، حبیبه دختر زید، همسر سعد بن‏ربیع انصارى بود. «سعد» از سرشناسان و نمایندگان انصار بود و نزد پیامبر شأن و منزلتى داشت. با این وجود وقتى همسرش به نزد پیامبر شکایت برد، حضرت حکم به قصاص داد، ولى آیه نازل شد و رسول خدا با توجه به آیه فرمود: «ما چیزى را اراده کردیم و خدا چیز دیگر اراده کرد و اراده خداوند بهتر است»(73) و قصاص را لغو کرد.
نویسنده‏اى در توجیه حکم آیه و منافات آن با دستور رسول خدا مبنى بر قصاص و علت آن مى‏گوید:
آنچه از این نصوص به دست مى‏آید، این است که وضع جامعه چنان بحرانى بود که به انفجار نزدیک بود. عمر و برخى از بزرگان صحابه از اوضاع و احوال خشنود نبودند و فرمان پیامبر به قصاص از موقعیت شخصیت‏هاى برجسته‏اى مانند سعد بن‏ربیع مى‏کاست. بدون تردید خشم و کینه دل‏هاى مردان را پر کرده بود. کسانى که بر طبق نصوص تاریخى، زنان‏شان بر آنها شوریده و سرکشى مى‏کردند، و این سرکشى را به حد غیر قابل تحمل رسانده بودند.
تمام این رخدادها در شب احد اتفاق افتاد که شبى سخت بر مسلمانان بود و امت جوان و نوپاى اسلامى از همه سو در احاطه دشمنان بود. در چنین شرایطى کنار گذاشتن اختلافات داخلى و اتحاد رزمندگان (که تمام آنان از مردان بودند) ضرورت داشت.
پس از گذشت سه سال از تجربه جنبش طرفدارى از زن، آشکار مى‏شود که هنوز ذهنیت‏ها و اندیشه‏ها در محیط آرام و سازگار مدینه آماده قبول برابرى کامل زن و مرد نیست و از اینجا روشن مى‏شود که این تجربه زودتر از زمان خود بوده است، پس باید براى حفظ وحدت امت در شرایط سخت و دشوار، امتیازاتى به جبهه ضد زنان (که بیشتر به مهاجران تکیه داشت و با نیروهایى از انصار حمایت مى‏شد) داد. پس آنچه خدا خواست، تقدیم اهم بر مهم بود. بنابراین تجویز تنبیه بدنى زنان، کوتاه آمدن به خاطر شرایط دشوار اجتماعى است.
و در آخر چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند:
ما تلاش کردیم از مطالعه تاریخِ نزول آیه، شرایط اجتماعى - سیاسى و مردم‏شناسانه را که بر آیه احاطه داشت، روشن سازیم و بدین نتیجه دست یافتیم که آنچه را خداوند براى آن شرایط منظور کرد، بهترین حکم بود، زیرا جلوى فتنه‏ها و بحران‏ها را با توجه به سطح فرهنگ و ظرفیت فکرى مردمانى که آمادگى جنبش‏هاى حمایت از حقوق زنان را نداشتند، مى‏گرفت. اگر اباحه تنبیه بدنى (آن هم به صورت اباحه کراهت) براى شرایطى، مناسب بود، پس مى‏توان نتیجه گرفت که مقصود خداوند این است که هر گاه این شرایط از بین برود، حکم اباحه نیز از میان خواهد رفت.(74)
ابن‏عاشور (از علماى معاصر اهل سنت) نیز مقطعى بودن این حکم و متناسب بودن آن را با عرف زمانِ صدور مورد تأکید قرار داده، آن را مناسب با عرف امروز ندانسته و بر جاوید بودن آن صحه نمى‏گذارد:
زدنى که در قرآن آمده، مربوط به عرفى است که در آن زدنِ زن نوعاً اهانت به وى و عدول (سرپیچى) از عدالت تلقى نشود و زنى هم که مورد تنبیه قرار مى‏گرفت، احساس نمى‏کرد که مورد تحقیر قرار گرفته و بر او ظلمى رفته است، ولى در عرف جامعه جدید از آنجا که زدن زن خلاف عدالت و نوعى اهانت نسبت به وى تلقى مى‏شود، نمى‏توان زن را حتى در صورت نشوز و استنکاف (خوددارى) از انجام وظایف مورد ضرب قرار داد.»(75)
مشابه همین توجیه در تحقیقات پژوهشگران شیعى هم مشاهده مى‏شود، از جمله:
حتى شاید بتوان گفت اگر فرهنگ عصر و زمانه به گونه‏اى باشد که تنبیه بدنى، عملى ناپسند، خلاف شأن و منزلت زن و توهین ناروا نسبت به وى شمرده شود، دلیلى وجود ندارد که به آن توصیه گردد.(76)
یکى دیگر از محققان محترم «تنبیه بدنى زن ناشزه» توسط شوهر را روشى مصلحانه و پذیرفته شده در زمان صدور شمرده و بدین جهت مورد توصیه دانسته است. از نظر این پژوهشگر آنچه اصل است: اینکه بین زن و شوهر مصالحه ایجاد شود و نشوز برطرف گردد و خانواده متلاشى نشود. این اصل و ارزش است و در هر زمان از راههایى مى‏توان به این اصل رسید و تغییر عرف و اوضاع، راههاى وصول به آن را نیز تغییر مى‏دهد. بنابراین نباید بر راهها پافشارى کرد و عرف و اوضاع را نادیده گرفت.
در زمان نزول قرآن «تنبیه بدنى زنان» راه مطمئن و پذیرفته شده‏اى براى رفع نشوز بود، ولى گذشت زمان و تغییر شرایط ممکن است مقبولیت این راه را از بین ببرد، از این‏رو نمى‏توان بر آن اصرار ورزید و باید به دنبال اصلاح از راههاى دیگر بود. عین عبارت نامبرده به شرح زیر است:
تنبیه بدنى به عنوان یک روش مطرح شده است نه یک ارزش و این روش در کاربرد و به کارگیرى تابع یک ارزش قرار داده شده است: «اصلاح». در شرایط فرهنگى و اجتماعى گذشته «زدن» مى‏توانسته به عنوان یک شیوه و روش ما را در دستیابى به آن ارزش (اصلاح) کمک کند، ولى این بدان معنا نیست که از این روش همیشه و در همه موارد مى‏توان و یا باید استفاده کرد، بلکه ممکن است کاربرد این روش در شرایط اجتماعى دیگرى، نتایج معکوسى به بار آورد و نه تنها به اصلاح شخص و تحکیم خانواده کمک نکند، بلکه بحران تازه‏اى به وجود آورد. در این صورت حتى اگر موعظه و قهر هم تأثیرى نداشته باشد، نمى‏توان به سراغ ضرب و زدن رفت.(77)

سوم - مصلحت خانواده و طرفین:

گروهى دیگر حکم تنبیه بدنى زن توسط شوهر را در جهت مصلحت خانواده و زوجین دانسته و از آن دفاع کرده است. از استاد محمدتقى جعفرى چنین نقل شده است:
«علت این زدن چیست؟ علت این زدن مصلحت طرفین است، نه براى اشباع حسّ انتقام‏جویى و دل‏خنک کردن، بلکه چنان که از فقیه بزرگ شهید ثانى نقل شده است: زدن زن به قصد انتقام‏جویى، خودخواهى و دل‏خنک کردن (که هیچ صلاحیتى (مصلحتى) براى طرفین ندارد) حرام است. علت تجویز زدن با کیفیتى که بیان شد [به ساده‏ترین شکل ممکن‏] در آن موقعیت حساس، حادّ بودن و حساسیت موقعیت مرد است که به گفته بررسى‏کنندگان مقاومت زن را مى‏شکند، در صورتى که فعالیت جنسى زن مبهم و به تندى جوشش جنس مرد نمى‏باشد، زیرا مقاومت و خوددارى زن به ویژه در راه حل مقدماتى بسیار چشمگیر است.»(78)

چهارم - مقابله با مازوشیسم زنان:

بعضى از توجیه‏کنندگان، این حکم را علاج اضطرارى بیمارى مازوشیسم در زنان دانسته‏اند که چاره‏اى جز آن وجود ندارد. در تفسیر نمونه آمده است:
1- این تنبیه بدنى در مورد افراد وظیفه‏شناس متمرد است که جز خشونت آنها را به انجام وظیفه وا نمى‏دارد.
2- تنبیه در اینجا باید ملایم و خفیف باشد، به طورى که نه موجب شکستگى شود، نه مجروح گردد، نه کبود.
3- به عقیده روانشناسان بعضى زنان داراى حالتى شبیه مازوشیسم هستند که جز تنبیه بدنى مختصر آنها را آرام نمى‏کند.(79)
در تفسیر «احسن الحدیث» نیز حکم زدن به صورت زیر توجیه شده است:
این حق، یک حق طبیعى است و باید مرد چنین حقى داشته باشد تا بتواند از پاشیده شدن کانون خانواده جلوگیرى کند. تازه اگر با یکى دو سیلى او را به اطاعت وادار نکند، پس چه کند؟ برود شکایت به دادگاه کند و اسرار خانواده بر سر زبان‏ها بیفتد؟! وانگهى انحراف جنسى و روحى ماسوشیزم جز با خشونت قابل معالجه نیست.(80)
زنى که از اطاعت همسر بیرون مى‏رود و از وى تمکین نمى‏کند و در اداى حقوق همسرى نشوز مى‏ورزد، او زنى است که از مسیر حیات فطرى خارج گشته و ضرورى است که حکم به تأدیب او شود تا به راه اعتدال و مستقیم باز آید.(81)

پنجم - بهترین راه حل:

بعضى دیگر راههاى رویارویى با نشوز و سرپیچى را برشمرده، این راه را بهترین معالجه معرفى کرده است. از جمله در تفسیر «کاشف» آمده است:
«در موارد نادر و استثنایى که زن از هیچ طریقى از طغیانگرى دست برنمى‏دارد و نیاز به شدت عمل و کیفر است، اگر این کیفر در کنج خانه و توسط شوهر (که رئیس خانواده است) صورت گیرد به مراتب بهتر است تا اینکه در ملأ عام و به دست بیگانه و نامحرم با آبروریزى انجام شود.»(82)
علامه فضل‏اللَّه از علماى معاصر در توجیه این حکم گوید:
اگر زن از تمکین جنسى خوددارى ورزد، مرد باید یکى از راههاى زیر را براى حل مشکل برگزیند:
1- پند و اندرز با روش‏هاى گوناگون،
2- دورى از بستر (تنبیه روانى)،
3- ازدواج با زنى دیگر (که راه حل نیست، زیرا در همان ازدواج دوم هم ممکن است این مطلب پیش آید)،
4- عرضه به مراجع قانونى‏[قانون نمى‏تواند زن را وادار به تمکین کند].
5- طلاق [فرار از راه حل‏].
با توجه به اینکه بیشتر این انتخاب‏ها عملى نیستند، اگر زن با پند و اندرز یا دورى جستن از او اصلاح نشد، شوهر مى‏تواند به تنبیه بدنى روى آورد، زیرا در این زمینه داراى حق است.(83)
یکى دیگر از محققان مى‏نویسد:
اولاً «اضربوهن» امر وجوبى نیست، بلکه براى جواز است، آن هم امرى مرغوب فیه نیست (نه واجب و نه مستحب) بلکه یک نوع چاره‏جویى است. به جاى رجوع به محاکم و پرده‏درى و اطلاع یافتن دیگران بر اسرار و وضع داخل خانواده‏ها که اکثراً نتیجه معکوسى دارد؛ این زدن یک چاره دست اول نیست، بلکه با موعظه و روى گردانیدن از زن در رختخواب و در آخر کار زدن، آن هم چه زدنى؟ زدنى که هرگز نشانى از تحقیر زن در آن نباشد و اگر آن طورى که حضرت ایوب براى وفا به سوگند خود از خداوند دستور یافت، یک شوخى دوستانه است.(84)
در جایى که نصیحت، موعظه و نیز کناره‏گیرى، قهر و امثال آن مؤثر واقع نمى‏شود یا مرد باید [اوّل ]با چنین زنى بسازد و بسوزد که به طور یقین هر چند این رفتار نامشروع نیست، اما نمى‏توان به صورت یک قانون بر مردان الزام کرد،
یا اینکه [دوم‏] اقدام به طلاق نماید که با توجه به مبغوض بودن آن در اسلام و عوارض سوئى که براى کانون خانواده به همراه دارد، به هیچ وجه به عنوان بهترین و نزدیک‏ترین راه حل، قابل توصیه نیست،
یا [سوم‏] راه سومى را برگزیند یعنى مرد راه دادگاه را در پیش گیرد و از این راه بخواهد مشکل خویش را حل و حق خویش را استیفا نماید، که به طور یقین بهترین راه نخواهد بود، زیرا در این صورت اسرار جنسى و مسائل خصوصى زناشویى علنى مى‏گردد و معمولاً یک مرد غیرتمند به آن راضى نخواهد شد. علاوه بر اینکه وى در صورت عدم اعتراف همسرش براى اثبات ادعاى خویش، لازم است اقامه بیّنه و ارائه شهود نماید، که صرف نظر از اینکه در بسیارى از موارد ناممکن است، باعث برملا شدن یک مسئله خصوصى خواهد شد و حتى ممکن است یک مسئله ساده قابل حل به یک مشکل جدى، پیچیده و لاینحل تبدیل گردد، از این‏رو در آیه 34 سوره مبارکه نساء و بعضى روایات [راه حل چهارم‏] از این جهت تنبیه بدنى زن، جایز شمرده شده است؛ اما این جواز به معناى وجوب تنبیه بدنى و نیز به معناى پذیرش هر نوع تنبیه بدنى نمى‏باشد.(85)
استاد محمدتقى جعفرى نیز مى‏گوید:
«زدن براى آن است که در یک جریان شخصى فوراً به حاکم مراجعه نکند.»(86)

ششم - هدف وسیله را توجیه مى‏کند:

زدن یک اقدام غیر اصولى و ظالمانه است اما اگر هدف از این اقدام، عاقلانه و صحیح و در جهت مصلحت خانواده باشد، قابل قبول مى‏گردد. این استدلال در بیان زیر متجلى شده است:
تنبیه بدنى (البته نه چندان سخت، بلکه به گونه‏اى که او را زخمى نسازد و به شکستگى استخوان نینجامد و از زدن بر چهره نیز پرهیز کند) تبدیل به راه حلى واقعى براى مشکل ویژه و جدى در روابط زناشویى مى‏گردد. چنین تنبیهى اقدامى عاقلانه است، نه غیر اصولى، زیرا هدف آن اصلاح و تربیت است.
به دیگر سخن: نباید این وسیله را به دور از هدفى که در پى تحقیق آن است، به کار برد، زیرا ارزش وسیله مبتنى بر ارزش هدف و از نوع آن است. اگر هدف رهانیدن زندگى زناشویى از فروپاشى باشد، این وسیله هر چند در ابتدا خشن به نظر آید، از جهت هدفى که در نظر دارد، موجه و معقول است. آیا قوانین جزایى جهان، تنبیه بدنى را اگر در جهت منافع عمومى جامعه باشد، مایه بى‏احترامى به انسان مى‏داند؟(87)

هفتم - توجیه مطلق:

از نظر بعضى علماى اسلام تنبیه بدنى زن توسط شوهر کاملاً معقول و پسندیده است و احتیاج به توجیه ندارد. «محمد عبده» مى‏گوید:
«مجاز بودن تنبیه بدنى از نظر عقل و فطرت ناپسند نیست، تا به تأویل و توجیه نیازمند باشیم.»
شاگرد او «رشید رضا» نیز ادامه مى‏دهد:
برخى غرب‏زدگان از ما در باره تجویز تنبیه بدنى زن ناشزه خرده گرفته‏اند و آن را ناپسند مى‏شمارند. اینان نشوز و سرکشى زن را در برابر شوهر (که رئیس خانواده است و تحقیر شده) را ناپسند نمى‏شمارند. نمى‏دانم اینان زنان ناشزه را چگونه معالجه مى‏کنند و به شوهر اینان چه سفارشى دارند؟ چه فساد و تباهى اتفاق مى‏افتد اگر به مرد پارسا و خردمند اجازه داده شود که با زدن با چوب مسواک یا با دست جلوى نشوز و سرکشى زن خود را بگیرد؟!(88)

11- آیا توجیهات نامبرده قابل قبولند؟

توجیهات مذکور داراى ایرادهاى اصولى‏اند که به بعضى از آنها اشاره مى‏کنیم:
أ) انکار زدن یا تلطیف فوق‏العاده آن پذیرفتنى نیست؛ همان گونه که در بند نهم مطرح شد، گرچه فقیهان به قرینه مقام، قاعده ترتب اقسام نهى از منکر و رعایت تعزیرى بودن حکم اطلاق زدن در آیه را نپذیرفته و آن را مقید کرده بودند، ولى بالاخره به شوهران اجازه داده بودند زنان ناشزه خود را تنبیه کنند، و تنبیه باید دردآورد باشد، تا سبب تنبّه گردد و زن ناشزه را از ادامه نشوز باز دارد، پس اینکه مانند توجیه اول بگوییم «نباید بدن قرمز شود و نباید اثر انگشت یا چوب و مانند آن در بدن ظاهر گردد» یا بگوییم «زدن در واقعِ امر، زدن نیست ... کتک زدن به آن معنا که دردآور باشد، نیست» و بالاخره «عملى است که بیش از اظهار تنفر اثر دیگرى ندارد» همه مخالف با ظاهر آیه و مستند اصلى حکم است.
کسانى که توجیه انکارگرانه را پیش گرفته‏اند، باید بگویند «اضربوهن» آیا به معناى «زدن» است یا نه؟ اگر قبول کردند به معناى «زدن و تنبیه بدنى» است، دیگر نمى‏توانند آن را به حدى مقید و تلطیف کنند که مصداق «زدن و تنبیه بدنى» نباشد اما اگر از ابتدا «اضربوهن» را به معناى «زدن و تنبیه بدنى» ندانستند، که حرف دیگرى است.
ب) انکار جاوید بودن احکام قرآن؛ در توجیه دوم «اضربوهن» به معناى «زدن و تنبیه بدنى» گرفته شده، ولى این حکم را جاوید ندانسته، بلکه قطعى و متناسب با اوضاع معرفى کرده‏اند.
این گونه روبه‏رو شدن با احکام برگرفته از ظاهر قرآن، جاوید بودن احکام قرآن را نفى مى‏کند و تقریباً با اعتقاد همه علماى اسلام مخالف است.
عالمان اسلام گرچه به احکام مقطعى و متناسب با اوضاع، در قرآن و سنت معتقدند، ولى این احکام را در مواردى پذیرفته‏اند که دلیل قانع‏کننده وجود داشته باشد، مثلاً بعضى احکام قرآن به صراحت خودِ آیه، مقطعى است و بعداً حکم دایمى نازل شده است، از جمله در آیه 15 سوره نساء دستور داده شده که اگر چهار نفر بر فحشاى زنى شهادت دادند، شوهرش او را تا فرا رسیدن مرگ در خانه زندانى کند و این حکم تا زمانى است که خداوند تکلیف آنان را روشن گرداند. وقتى آیه جَلْد (آیه دوم سوره نور) نازل شد، رسول خدا فرمود که این همان تعیین تکلیفى بود که خداوند براى زنان مذکور قرار داد.(89)
موارد دیگرى نیز وجود دارد که در قرآن مطلق است، ولى در سنت مقید شده یا به نسخ و مقطعى بودن آن تصریح گردیده است اما حکم تنبیه بدنى در قرآن به نحو مطلق و دایم بیان شده و هیچ آیه یا حدیثى بر مقطعى بودن آن دلالت ندارد. با توجیهات مذکور احکام قرآن را مقطعى دانستن، مساوى با انکار جاوید بودن قرآن است. احکامى که در قرآن بیان شده و در سنت نیز به صراحت و با دلیل قطعى نسخ نگردیده‏اند، احکام جاوید هستند و انکار جدید بودن آنها به هر توجیهى مساوى انکار جاوید بودن قرآن است.
اگر «تنبیه بدنى» در گذشته راهى براى رسیدن به اصلاح بوده، ولى با گذشت زمان نتیجه‏بخشى خود را از دست مى‏داده و به بى‏نتیجه بودن یا نتیجه عکس دادن مى‏رسیده، هیچ گاه خداوندِ عالِم به غیب و آینده، آن را به صورت مطلق به عنوان راه علاج معرفى نمى‏کرد. همین که در آیه فوق به صورت مطلق به عنوان راه علاج معرفى شده، دلالت دارد که باید اثر مثبت همیشگى داشته باشد.
ج) حکم حکومتى و مناسب با مصلحت دانستن هم صحیح نیست، زیرا شکى نیست که در جامعه مصلحت‏هاى مقطعى و گذرا وجود دارد که رعایت آنها اقتضا مى‏کند بعضى احکام مقطعى صادر نماییم ولى باید دانست که قرآن بیانگر احکام جاوید و همیشگى است و صدور احکام مقطعى و رعایتگر مصالح مقطعى به حاکم و ولىّ امر سپرده شده است. رسول خدا(ص) اولین حاکم اسلامى و ولى امر دوران نزول قرآن است و احکام مقطعى و مناسب با مصالح مقطعى و گذرا توسط حضرت صادر مى‏شود و رعایت و اطاعت آن مانند رعایت احکام قرآن لازم و واجب است. مفسران در تفسیر آیه «اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»(90) تصریح کرده‏اند: اطاعت از پیامبر در آنجا که مبلّغ از جانب خداست، اطاعت از خداست و دوئیت ندارد، در حالى که در آیه، اطاعت از رسول، غیر از اطاعت از خدا شمرده شده و جداگانه ذکر گردیده و با فعل مخصوص تأکید گشته است، پس اطاعت از رسول (که غیر از اطاعت از خداست) در مورد احکامى است که حضرت به عنوان «اولى الامر» صادر مى‏کند، به همین جهت «اولى الامر منکم» بدون تکرار فعل امر و با «واو» عطف بر رسول عطف شده است.(91)
بنابراین احکام ولایى و مبتنى بر مصالح مقطعى و زودگذر را در سنت و سیره رسول خدا و پیشوایان معصوم (که جانشین حضرت بوده‏اند) باید جست، نه در قرآن که بیانگر احکام جاوید و همیشگى است.
د) در توجیه دوم تصریح شده که پیامبر در صدد اقدام اصلاحى منع زدن زنان بود، ولى در اقدام اصلاحى شتاب کرد، که مشکل آفرید و سبب ایجاد حقد و کینه و اختلاف در مردان مسلمان شد! در وضع بحرانى جنگ، براى جلب قلب‏هاى آنان قرآن در صدد جبران مشکل حاصل از اقدام اصلاحى پیامبر بر آمد و این آیه نازل شد.
این گونه تصویر از رسول خدا(ص) در حقیقت تحقیر او و انکار نبوت و رسالت و بندگى اوست. وقتى رسول خدا مجرى مشیّت خداست و جز خواست خدا نمى‏خواهد و همیشه و در همه حال پیرو امر خداست، چگونه در اقدام اصلاحى تعجیل کرد؟ چرا خداوند سه سال اجازه داد این تعجیل ادامه یابد تا به شرایط بحرانى برسد؟ چگونه در سایر رویه‏هاى غلط مثل رباخوارى، شرابخوارى، برده‏دارى و ... از پیامبر هیچ تعجیلى مشاهده نشده، بلکه رسول خدا بسان قرآن تدریج را رعایت کرده، ولى در این مورد رسول خدا عجله کرده است؟! این سؤال‏ها بیانگر غلط بودن این تحلیل‏ها از رفتار و سنت رسول خداست و مردود بودن آنها را نشان مى‏دهد.
ه) ملاک حکم باید غالبى باشد؛ از اصول قطعى و پذیرفته شده این است که احکام اسلام بر مدار مصالح و مفاسد واقعى صادر شده‏اند. اگر امر و وجوبى هست، به جهت مصلحت شدیدى است که در مورد آن وجود دارد. اگر نهى و تحریمى است، نیز براى دورى از مفسده عظیمى است که در مورد آن مى‏باشد. از طرف دیگر بعضى از موارد ممکن است استثنائاً داراى مصلحت یا مفسده مذکور نباشد، ولى چون ملاک در احکام غالبى است و نمى‏توان همه احکام را استثنا زد، پس در آن موارد نادر هم باید حکم غالب را رعایت کرد اما حکم کلى با توجه به مصلحت در موارد نادر یا اقلّ صحیح نیست.
اینکه بعضى از زنان داراى مریضى مازوشیسم هستند و عصیانگرى آنان را جز برخورد شدید درمان نمى‏کند - بر فرض
صحت - سبب نمى‏شود که حکم به تنبیه همه زنان ناشزه بدهیم، زیرا موارد مازوشیسم در زنان اقلّ است و غالب آنان، نه به جهت این مرض، بلکه به جهات دیگر نافرمانى پیشه کرده‏اند.
و) محل تردید بودن مصلحت در این حکم؛ کسانى که این حکم را مطابق مصلحت خانواده و زوجین دانسته‏اند، استدلال محکمى بر اثبات ادعاى خود ارائه نداده‏اند و قبول این ادعا بدون وجود استدلال محکم پذیرفتنى نیست. گرچه راه حل‏هاى دیگر براى رویارویى با نشوز زن نیز مناسب نیستند، ولى علاج آن به زدن و تنبیه بدنى - حتى اگر شدید نباشد - بهتر از آنها نیست و فایده بیشترى نصیب نمى‏کند اگر نگوییم بدتر است. در ادامه به مفید نبودن بلکه مضر بودن این علاج اشاره خواهیم کرد.
ز) قیاس مع‏الفارق؛ در توجیه ششم خشن بودن این حکم با خشن بودن احکام جزایى قیاس شده، با توجه به جایز بلکه لازم بودن آنها، به جواز این حکم نظر داده‏اند، در حالى که قیاس مع‏الفارق است.
شکى نیست که احکام جزایى خشن هستند، ولى هم داراى مصلحت و فایده مى‏باشند، یعنى سبب متنبه شدن مجرم و عبرت‏گیرى دیگران مى‏گردند و هم اجراى آنها به دست افراد نیست، بخصوص افرادى که داراى نفع باشند، بلکه اجراى آنها به دست حکومت است اما در این مورد، اجرا را مى‏خواهیم به دست کسى بدهیم که داراى نفع است و هیچ ناظرى - جز وجدان و اعتقاد درونى - بر وى نیست، یعنى شاکى مى‏خواهد خودش قاضى و مجرى حکم باشد.
ح) هدف توجیه‏گر وسیله نیست؛ هدف مشروع مجوز به کارگیرى هر وسیله‏اى نیست، بلکه باید وسیله و راه رسیدن به هدف هم صحیح باشد. معقول، مشروع و صحیح بودن هدف براى جایز ساختن راه و وسیله، کافى نمى‏باشد. رسیدن به حکومت براى صالحان صلاحیت‏دار هدف معقول و مشروعى است اما به آنها اجازه نمى‏دهد از هر راهى (از جمله تحمیل و سرکوب یا تطمیع و فریب) براى به دست آوردن آن اقدام کنند.
ط) نشوز زن، تحقیرگر مرد نیست؛ در توجیه هفتم نشوز زن، تحقیر مرد شمرده شده، زیرا او رئیس خانواده است و زیردست او با نافرمانى، وى را تحقیر کرده است، در حالى که قاعده کلى نیست. اگر فردِ نافرمان داراى دلیل - حداقل براى خودش باشد - نمى‏توان عمل او را تحقیرکننده شمرد، بلکه باید دلیلش را باطل کرد و او را با استدلال قانع نمود.
ى) همه مردان متّقى و پارسا نیستند؛ در توجیه هفتم، مردان پارسا و خردمند فرض شده‏اند و به آنان چون پارسا و خردمند هستند، اجازه داده با تنبیه زن ناشزه، خانواده را از متلاشى شدن حفظ کنند، در حالى که همه مردان یا غالب آنان، به اندازه‏اى از پارسایى و خرد بهره‏مند نیستند که آنان را از سوء استفاده باز دارد. علاوه بر آن مردان پارسا و خردمند، شأن خود را بالاتر از آن مى‏دانند که همسر ناشزه را با زدن به تسلیم وا دارند!

12- زدن زنان در روایات چه حکمى دارد؟

روایات، دومین منبع معتبر استنباط احکام دینى مى‏باشد، زیرا روایات حکایتگر سخن و رفتار معصومانى است که از جانب خداوند به عنوان مفسّر و بیانگر قرآن معرفى شده، کلام، عمل و تقریر آنان حجت شرعى مى‏باشد. در مجامع حدیثى شیعه به روایاتى معتبر که تنبیه بدنى زنان را مجاز شمرد، برنمى‏خوریم به همین جهت فقیهان تصریح کرده‏اند که اصل در حکم تنبیه بدنى زن توسط شوهر آیه قرآن است و هیچ کدام حدیثى به عنوان دلیل یا مؤید این حکم ارائه نداده‏اند، ولى چندین روایت از این باب در مجامع حدیثى اهل سنت وجود دارد. علاوه بر آن در مجامع حدیثى شیعه و سنّى روایاتى مى‏بینیم که از زدن زنان منع کرده است که در ذیل به همه آنها اشاره مى‏کنیم:
روایات تجویزکننده تنبیه بدنى‏
أ) در کتب شیعى تنها یک روایت در ذیل آیه 34 نساء از امام باقر(ع) وارد شده که حضرت فرموده‏اند: منظور از «زدن زنان»، زدن با چوب مسواک است(92) راجع به این روایت و مفهوم آن سخن خواهیم گفت.
ب) در مجامع حدیثى اهل سنت شأن نزول آیه 34 نساء به شرح زیر ثبت شده است. این حدیث را در کتب تفسیرى شیعه به نقل از منابع اهل سنت آورده‏اند:
سعد بن‏ربیع بن‏عمرو از نقباى انصار بود. او روزى به صورت همسرش سیلى نواخت. همسرش حبیبه دختر زید در معیت پدرش به محضر رسول خدا شرفیاب شد و پدرش چنین عرض شکایت کرد: دختر گرامى خود را به همسرى او داده‏ام و وى دخترم را کتک زده است! رسول خدا فرمود: باید از شویش قصاص بگیرد. حبیبه با شنیدن کلام رسول خدا به همراه پدرش از محضر پیامبر مرخص شدند، ولى هنوز دور نشده بودند که جبرئیل علیه‏السلام آیه مذکور را نازل کرد و رسول خدا دستور داد آنان را باز گردانند و آیه را بر آنان تلاوت کرد و فرمود: ما امرى اراده کردیم و خداوند امر دیگرى اراده کرد و آنچه خدا اراده کرده، خیر است.(93)

ج) نقل شده که ابتدا رسول خدا از زدن زنان نهى کردند، پس از مدتى عمر به خدمت ایشان رسید و عرض کرد: زنان بر شوهران‏شان سرکشى مى‏کنند. پس پیامبر دستور داد [یا اجازه داد(94)] آنان را تنبیه کنند.
با صدور دستور رسول خدا همان شب مردان زیادى همسران خود را تنبیه کردند، به طورى که زنان زیادى در شکایت از همسران خود دورِ خانه پیامبر اجتماع کردند و رسول خدا صبح روز بعد در سخنرانى فرمود:
دیشب هفتاد زن به خانواده پیامبر پناه بردند و از همسران خود شکایت داشتند. بدانید مردانِ اینان بهترین‏هاى شما نیستند.(95)
د) رسول خدا در سخنرانى حجةالوداع مردان را به رعایت حال زنان سفارش کرد و فرمود:
«استوصوا بالنساء خیراً فإنّهنّ عوان عندکم لیس تملکون منهن شیئاً غیر ذلک الا أنْ یأتین بفاحشةٍ مبیّنةٍ فإنْ فعلن فاهْجروهنّ فى المضاجع و اضربوهن ضرباً غیر مبرّح فإنْ أطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلاً؛(96)
وصیت مرا در باره رفتار نیک و خوبى به زنان بپذیرید. حق ندارید جز به خوبى با آنان رفتار کنید مگر اینکه مرتکب فحشاى آشکار گردند. اگر چنین کارى کردند، باید از آنان در بستر دورى کنید و غیر شدید آنان را بزنید، پس اگر مطیع شما شدند، بر آنان راه ستم‏ورزى مجویید.»
پیامبر(ص): «حق شما بر زنان‏تان آن است که کسى را به بستر شما راه ندهند و نیز مرتکب فحشاى آشکار نگردند. اگر چنین کردند، خداوند اجازه فرموده که با آنان در بستر قهر کنید و آنان را تنبیه نمایید اما تنبیه شدید و خون‏آلود نباشد.»(97)
ه) اشعث بن‏قیس گوید: شبى در خانه عمر مهمان بودم که در نیمه‏هاى شب، عمر همسرش را کتک زد و من مانع شدم. وقتى به رختخواب بازگشت، گفت: این سه مطلب را که از پیامبر شنیده‏ام، از من یاد بگیر:
«از مرد نمى‏پرسند که چرا همسرش را مى‏زند!، به خواب مرو مگر بعد از اداى نماز وتر و مطلب سوم را هم فراموش کرده‏ام.»(98)
و) رسول خدا فرمود: «هر گاه زنان در کارهاى پسندیده سرپیچى شما را کردند، آنان را غیر شدید بزنید.»(99)
ز) رسول خدا فرمود: «زنان را براى آموزش کارهاى خوب کتک بزنید.»(100)

تأملى در مضمون روایات فوق‏

- روایت اول گرچه در ظاهر اجازه‏دهنده تنبیه بدنى زن به دست شوهر است، ولى دقت در آن نشان مى‏دهد که در صدد منع تنبیه بدنى است، زیرا زدن با چوب مسواک (همان گونه که شهید مطهرى فرموده) در حقیقت زدن نیست.
اگر روایت فوق از امام باقر(ع) صادر شده باشد، به این معناست که با توجه به برداشت عمومى جامعه (که آیه را به زدن معنا مى‏کرده و روایاتى که نُقل زبان‏ها بوده و به مردها اجازه تنبیه بدنى مى‏داده) حضرت با این بیان جواز تنبیه بدنى زن توسط شوهر را نفى مى‏کند.
فقهاى بزرگوار وقتى این حدیث را دیده‏اند، با توجه به برداشت عمومى از آیه (که تنبیه بدنى را جایز مى‏شمرده) در صدد توجیه حدیث برآمده، به وجهى حدیث را با ظاهر آیه هماهنگ کرده‏اند، در حالى که توجیهات آنان پذیرفتنى نیست. به نمونه‏هایى از این توجیه‏ها توجه کنید:
بحرانى در «حدائق الناضره» مى‏گوید: «شهید ثانى در «مسالک» چنین گفته و چه خوب گفته است که: «در بعضى اخبار آمده که زن را با مسواک بزند. شاید حکمت این دستور آن باشد که زن گمان کند شوهر با او شوخى و مزاح مى‏نماید و گرنه زدن با چوب مسواک، با تأدیب و تنبیه فاصله فراوان دارد.» این کلام شهید چه نیکو است.»(101)
ابن‏ادریس حدیث زدن زن با چوب مسواک را از باب استحباب دانسته، به اقتضاى آیه به مرد اجازه داده است زنش را با تازیانه ادب کند.(102)
معلوم نیست وجه استحباب چیست؟ زدنى که نه اثر تنبیهى داشته باشد و نه واقعاً مصداق زدن باشد، چه استحبابى دارد؟
آیا اگر زدن به گونه‏اى باشد که زن آن را شوخى و مزاح بپندارد، مى‏تواند مانع نشوز و در راستاى نصیحت و قهر کردن باشد؟ معلوم است که اثر زدن باید از نصیحت و قهر بیشتر باشد، در حالى که نه تنها بیشتر نیست، بلکه اصولاً در آن راستا هم نمى‏باشد و زن اصلاً گمان نمى‏کند که شوهرش در صدد متنبه کردن اوست.
یکى دیگر از فقها در کتاب تفسیرش مى‏گوید:
«روایت شده که منظور، زدن با مسواک است و این روایت در صدد تأکید بر شدید نبودن زدن است.»(103)
اینکه روایت فوق را تأکید بر عدم شدت زدن بدانیم، به این معنا است که حتى‏الامکان از زدن شدید دست بکشد و به آرامى بزند، در حالى که زدن با مسواک مصداق زدن نیست و لسان روایت نیز بیان حداقل نمى‏باشد، بلکه حداکثر بیشتر از آن فهمیده مى‏شود و ظاهر این است که امام زدن شدیدتر را جایز نمى‏داند.
علامه طباطبایى در نقد روایت شأن نزول بیان مى‏دارد: کلام پیامبر که فرمود: «باید همسرش قصاص شود» حکم مسئله بوده است، نه حکم رسول خدا به عنوان قاضى، زیرا اگر رسول خدا در مقام قضاوت و صدور حکم بود، ابتدا دو طرف را در محکمه حاضر مى‏کرد و بعد از شنیدن حرف دو طرف دعوا، حکم صادر مى‏فرمود، ولى در اینجا یک طرف طرح مسئله کرده، رسول خدا(ص) نیز حکم مسئله را گفته است.
از طرف دیگر اگر قایل شویم که رسول خدا حکم شرعى مسئله را گفته (چون غیر از این ایراد داشت) با محذور دیگرى روبه‏رو مى‏شویم و آن تخطئه رسول خدا در تشریع از جانب خداوند است، که با عصمت رسول خدا ناهمگونى دارد (زیرا رسول خدا در مقام تشریع از خودش سخن نمى‏گوید و تشریع از جانب خویش مصداق افترا بر خداست که از ساحت رسول به دور است.)(104)
در روایت شأن نزول، رسول خدا مورد دعوا را مشمول قصاص دانسته حالا یا حکم مسئله را گفته یعنى در موردى که زن ناشزه باشد و مرد به او سیلى بزند، زن حق قصاص دارد یا حکم به قصاص داده است ولى آیه شریفه این تنبیه را جایز شمرده و قصاص را برداشته است. بنابراین تنبیهى که بنا بر این شأن نزول صورت گرفته قصاص‏آور بوده ولى براى مرد به حکم آیه جایز شده است در حالى که در فتواها اجازه تنبیه قصاص‏آور داده نشده است و معلوم مى‏شود که فقها روایت شأن نزول را قبول نکرده‏اند.
اشکال دیگر اینکه، اصلاً اشاره نشده که زنِ کتک‏خورده ناشزه بوده بلکه از ظاهر روایت برمى‏آید که زن در امور دیگر اطاعت نکرده یا شاید از نگاه شوهرش بداخلاقى و ... کرده و تنبیه شده است در حالى که همه فقها تصریح کرده‏اند فقط در مورد نشوز حق تنبیه بدنى دارد.
بنابراین روایت شأن نزول داراى اشکال است و به آسانى نمى‏توان آن را پذیرفت. در نقد توجیه‏ها نیز ایراداتى بر این روایت گرفتیم که گذشت.
در روایت سوم پس از نهى رسول خدا، عمر با این توجیه که زنان بر شوهران خود سرکشى مى‏کنند و اخلاق‏شان بد شده است،(105) تقاضا مى‏کند پیامبر اجازه تنبیه آنان را به شوهران‏شان بدهد. حضرت نیز امر به تنبیه مى‏کند یا اجازه مى‏دهد، در حالى که پیشتر گفتیم که فقیهان فقط در صورت نشوز اجازه تنبیه بدنى داده، در غیر آن چنین اجازه‏اى نداده‏اند. آیه نیز به اتفاق مفسران مربوط به نشوز است.
در روایت چهارم، رسول خدا اجازه داده اگر زنان مرتکب «فاحشه آشکار» شدند، از جانب همسران‏شان تنبیه شوند و تأکید شده که تنبیه شدید نباشد. ظاهراً منظور از «فحشاى آشکار» در روایت، داشتن رابطه نامشروع با غیر همسر است. در روایت بعدى نیز بر این تفسیر تأکید شده است. در فتاوا تصریح شده که اگر مردى زنش را با نامحرم در بستر و حین ارتکاب عمل نامشروع ببیند، نیز به عمد و اختیارِ دو طرف یقین داشته باشد، حق دارد در آنجا هر دو نفر را بکشد و با این قتل مرتکب گناه نمى‏شود اما اگر نتواند بیّنه بر ادعایش بیاورد، از لحاظ قانونى محکوم است و باید قصاص گردد،(106) ولى در غیر این مورد هیچ فقیهى اجازه تنبیه همسر خلافکار را به شوهر نداده است.
حدّ همسر خلافکار و تعزیر او نیز به هیچ وجه مقید به «غیر مبرّح» نشده، بلکه بر عکس دستور داده شده هنگام اجراى حد بر مرد و زن زناکار بر آنان رأفت نورزند. خلاصه اینکه این روایت نیز قابل قبول نیست و صدر روایت در باره نشوز نیست، در حالى که ذیل آن آیه مربوط به نشوز است.
روایت پنجم نیز اصلاً قابل قبول نیست و هیچ گاه رسول خدا چنین اجازه وسیعى به مردان براى تنبیه زنان‏شان نداده است.
روایت ششم نیز مورد قبول فقیهان نیست و با روایات دیگر ناهمگون است و غالب فقیهان تصریح کرده‏اند: اگر زن مرتکب خلافى غیر از نشوز گردد، شوهر او حق کیفر او را ندارد.
روایت هفتم نیز (بر فرض صدور) از باب مبالغه در آموزش نیکى است، مشابه روایتى از امام صادق(ع) که مى‏فرماید: «دوست دارم با شلاق به یارانم زده شود تا آنان فقه بیاموزند.»(107) چنین روایاتى اصلاً در مقام تجویز زدن نیست، بلکه فقط تأکید بر اهمیت مسئله علم‏آموزى و تعلیم خیر است.

روایات منع‏کننده تنبیه بدنى‏

در برابر روایات بالا که تنبیه بدنى زنان را جایز مى‏شمرد، روایاتى داریم که تنبیه بدنى زنان را منع کرده است، از جمله:
أ) رسول خدا فرمود: «هر مردى که به صورت همسرش سیلى بزند، خداوند به خازن جهنم دستور مى‏دهد در جهنم هفتاد سیلى بر گونه او بزند.»(108)
ب) رسول خدا فرمود: «هر مردى که زنش را بیش از سه بار بزند، خداوند او را در روز قیامت در حضور خلایق رسوا مى‏کند و اولین و آخرین بر او [به تمسخر ]نگاه مى‏کنند.»(109)
ج) آگاه باشید که خدا و پیامبرش بیزارند از کسى که به همسرش آزار برساند تا او تقاضاى طلاق خلع کند و به دادن فدیه خود را آزاد نماید، و خداوند به کیفرى غیر از آتش براى او راضى نمى‏شود و خداوند همان گونه که براى مظلوم واقع شدن یتیم به خشم مى‏آید، براى مظلوم واقع شدن زن هم به خشم مى‏آید.(110)
د) رسول خدا از زدن زن بدون دلیلِ واجب نهى کرد.(111)
ه) رسول خدا فرمود: در تعجبم از کسى که همسرش را مى‏زند، در حالى که خودش به کتک خوردن سزاوارتر است. زنان‏تان را با چوب نزنید، بلکه آنان را با گرسنگى و برهنگى [= ترک انفاق ]بزنید تا در دنیا و آخرت راحت باشید.(112)
و) مردى از زبان‏درازى و بداخلاقى زنش به رسول خدا(ص) شکایت برد. فرمود: او را طلاق بده. مرد گفت: مدتى همسرم بوده و از او فرزند دارم. حضرت فرمود: پس او را نگه دار و به اخلاق خوب امر کن و اگر خیرى در او نباشد، به زودى او را طلاق خواهى داد و همسرت را مانند کنیزان مزن.(113)
ز) رسول خدا فرمود: «آیا از شما افرادى هستند که همسرش را مى‏زند و ساعتى بعد با او دست به گردن مى‏شود؟!»(114)
ح) رسول خدا فرمود: «ما انبیا همسران خود را آزار نمى‏دهیم. بدانید جز آدمِ پست و فرومایه، همسر خود را کتک نمى‏زند.»(115)
ط) عایشه مى‏گوید: رسول خدا هیچ گاه زن یا خادم یا دیگرى را نزد.(116)
ى) امام على(ع) فرمود: «عاقل با برخورد مؤدبانه اصلاح مى‏شود، ولى چهارپایان جز با کتک اصلاح نمى‏شوند.»(117)
ک) در جریان تخییر نیز زنان رسول خدا بر او سخت گرفتند و حرف‏هاى ناراحت‏کننده زدند، به طورى که پیامبر از آنان قهر کرد. وقتى عمر و ابوبکر از قهر حضرت با اطلاع شدند، خواستند دختران‏شان را تنبیه کنند، ولى حضرت اجازه نداد. بعد از مدت یک ماه (که از آنان جدایى پیشه ساخته بود) آنان را بین پذیرفتن همسرى با پیامدهاى آن یا جدایى و بهره‏مندى از بهره‏هاى دنیا مخیّر کرد.(118)

تأملى در این احادیث‏

احادیث فوق گرچه در نهى از زدن زن تصریح دارند، ولى همه عام هستند و با تنبیه همسر به هنگام نشوز وى - در صورتى که آیه بر آن دلالت داشته باشد - مخالفت ندارند، زیرا احادیث عام هستند و آیه خاص است؛ تنها حدیث پنجم است که کتک زدن با چوب را به طور کلى نهى کرده، زدن را به گرسنگى و برهنگى دادن تفسیر کرده، با این تفسیر مرد حق تنبیه بدنى همسرش را در صورت نشوز ندارد، بلکه باید با ندادن نفقه او را تنبیه کند.
روایت نهم نیز شأن انسان را بالاتر از آن دانسته که براى تربیت و اصلاح به کتک متوسل شود جز براى کسانى که از انسانیت خارج شده و اخلاق حیوانى گرفته باشند. زن ناشزه را نمى‏توان جزو اینان برشمرد.

نگاهى دیگر به حکم «تنبیه بدنى زن ناشزه» توسط شوهر

گرچه غالب فقیهان از ظاهر آیه 34 نساء [و اضربوهن‏] حکم به جواز تنبیه بدنى زن توسط شوهر داده‏اند، ولى همچنان که گذشت اولاً در روایات چنین تفسیرى مشاهده نمى‏شود، بلکه در بعضى روایات به صورت صریح یا غیر صریح با این برداشت مخالفت شده است. فقیهان نیز براى این حکم قیدهایى آورده‏اند که هیچ کدام از ظاهر آیه استفاده نمى‏شود. در توجیه توسط فقیهان و غیر فقیهان چنان این حکم تلطیف شده که با ظاهر آیه اصلاً سازگار نیست و توجیهات دیگر براى این حکم نیز پذیرفته نمى‏باشد.
در آخرین قسمت بحث نگاهى دوباره به این حکم انداخته و در آن تأمل مى‏کنیم و قراینى که با این ظهور مخالفت دارد و ما را به سوى معناى دیگر راهنمایى مى‏کند، یادآورى مى‏نماییم:
أ) هدف زناشویى، اُنس و الفت و رابطه دوسویه است. چنین رابطه‏اى با تنبیه بدنى و زدن حاصل نمى‏شود. قرآن در مقام بیان نعمت آفریده شدن جفت و همسر براى افراد انسانى مى‏فرماید:
«از نشانه‏هاى خداوند اینکه براى شما از نفس خودتان همسرانى آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و بین شما دوستى و مهربانى نهاد.»(119)
با توجه به آیه، زن و مرد باید در کنار هم آرامش بیابند و بین آنان رشته محبت و الفت استوار باشد. این وضع جز با تفاهم و همکارى و گذشت و فداکارى و مهرورزیدن حاصل نمى‏شود.
تنبیه بدنى و اجبار، حداکثر زن را وا مى‏دارد از لحاظ جسمى در کنار همسر باشد و تسلیم وى شود، ولى هیچ گاه او را به مهر ورزیدن و دوست داشتن شوهر وا نمى‏دارد، چنان که ارتباطى ساختگى و بى‏روح، بین زن و مرد ایجاد مى‏کند که نه آرامش حاصل آن است و نه صفا و صمیمیت.
آرى، اگر نگاه ما به زناشویى، تک‏بُعدى باشد و زن را برطرف‏کننده نیاز جنسى شوهر بدانیم و براى زن در این ارتباط، بهره‏اى نشناسیم و همراهى و همدلى او را در این ارتباط لازم نشمریم، ممکن است حکم به ایجاد ارتباط قهرى و واداشتن زن به تسلیم بدهیم؛ حتى بستن دست و پاى زن براى واداشتن او به تسلیم را جایز بشمریم! ولى نه نگاه قرآن و روایات به ارتباط زوجین چنین است و نه روانشناسى چنین برداشتى را صحیح مى‏شمرد.
پیش از این گفتیم که قرآن تمکین (فرمانبردارى) را وظیفه طرفین شمرده، زن و مرد را به تأمین نیاز جنسى همدیگر سفارش کرده و در بیان فلسفه این دستور فرموده:
«آنان پوشش [= برطرف‏کننده عیوب و آراینده‏] شمایند و شما نیز پوشش آنانید.» این ارتباط طرفینى زمانى تحقق مى‏یابد که زن و شوهر به هم علاقه‏مند بوده، هر کدام براى دیگرى ارزش و احترام قایل بوده و به او عشق بورزد.
زمانى که یکى از دو طرف نسبت به دیگرى بى‏مهر گردد و حاضر به برقرارى ارتباط صحیح زناشویى نباشد، بناى ازدواج در آستانه نابودى قرار مى‏گیرد و باید از راه صحیح براى به اصلاح آوردن آن کوشید. توسل به قهر و اجبار در این راه اصلاً مفید نمى‏باشد، بلکه مخرّب است و بر وخامت مى‏افزاید.
روایات معصومین علیهم‏السلام نیز بیانگر این است که ارتباط زناشویى، دو طرفه است و هر دو طرف باید از آن لذت ببرند. ارتباطى که فقط یک طرف (بخصوص شوهر) از آن لذت ببرد، غلط است. بنابراین براى پیدایش اُنس و محبت و الفت جنسى، زن و مرد باید همدیگر را بخواهند و با علاقه با هم درآمیزند و هر دو بهره‏مند گردند. ایجاد ارتباط با توسل به قهر و اجبار، خارج از روال صحیح مى‏باشد. چنانچه زن از تسلیم شدن به خواست غریزى همسر سرپیچى ورزد، باید با او به گفتگو نشست و درددل او را شنید. چنانچه خوددارى او از سرِ بى‏اعتنایى به همسر و عدم توجه به پیامدها و نیازهاى زندگى است، او را با نصیحت آگاه ساخت اما در صورت اصرار، با قهر و قطع ارتباط موقت و قطع نفقه، او را با پیامدهاى سرپیچى روبه‏رو ساخت. در صورتى که قطع ارتباط و نفقه مفید نبود، به حَکَمیت متوسل شد و در نهایت، طلاق را پیش گرفت.
ب) طلاق خلع یعنى باز گذاشتن راه نجات براى زن؛
عدم تمکین زن در برابر تقاضاى جنسى شوهر، از سرِ عصیان و تمرّد است، یا از بى‏علاقگى، نفرت و انزجارِ زن از مرد. در صورت اول باید مراحل امر به معروف و نهى از منکر را طى کند اما اگر از سرِ نفرت و انزجار باشد و نصیحت و قهر کردن فایده نداشته باشد، با تنبیه، محبت ایجاد نمى‏شود.
از طرف دیگر قرار ندادن راه نجات براى زن و اجازه دادن به مرد براى وادار کردن او به تمکین، ظلم است و از ساحت تشریعى حق تعالى به دور مى‏باشد.
«نشوز» یعنى بى‏علاقه شدن به ارتباط زناشویى که هم از جانب مرد ممکن است و هم از جانب زن؛ همچنان که اگر مرد نسبت به همسرش بى‏علاقه شد و نخواست وظیفه شوهرى را در همخوابگى انجام دهد، مى‏تواند با پرداخت حقوق وى، او را طلاق بدهد. همسرش نیز مى‏تواند از حق و حقوق همسرى و همخوابگى صرف نظر کند، حتى از شوهرش نفقه نخواهد و تقاضا کند که در برابر این بذل‏ها اجازه دهد عقد همسرى آنان تداوم داشته باشد. بر مرد پذیرش این بذل منعى ندارد. در قبال این حقوق باید به زن اجازه داد اگر نسبت به مرد بى‏علاقه شد و همبسترى با او برایش ناخوشایند یا تنفرزا بود، بتواند با بذل مهریه و احیاناً هزینه‏هاى دیگرى (که مرد براى ازدواج با او متحمل شده)، طلاق بگیرد و مرد مجاز به وادار کردن او به تمکین نباشد.

روایات، راه حل نشوز زن و مرد را این گونه مطرح کرده‏اند. با توجه به روایات، همه فقها این نحوه برخورد با نشوز مرد را تصریح کرده‏اند اما این گونه برخورد با نشوز زن در روایت ذیل آمده:
امام باقر(ع) فرمود: «هر گاه زن بر مرد سرکشى کند [و از تمکین در برابر تقاضاى جنسى او خوددارى ورزد] خُلع است، پس مرد هر چه مى‏تواند از او بگیرد [و وى را طلاق دهد.]»(120)
ج) خروج مرحله اعمال قهر در امر به معروف و نهى از منکر خارج از وظیفه افراد
نشوز اگر به قصد سرکشى و عصیان در برابر همسر باشد، مصداق منکر است و وظیفه نهى از منکر، مرد را موظف مى‏کند که ابتدا زن را نهى زبانى کند. موعظه بهترین مصداق نهى از منکر زبانى است. در مرحله دوم باید با قهر کردن و رو تُرش کردن به نهى اقدام کند. در مرحله سوم با قهر و قدرت و خشونت او را وادار به ترک منکر و انجام معروف (کار درست) کند. مرحله سوم به فتواى قریب به اتفاق فقیهان وظیفه حکومت است. اجازه‏دهندگان تنبیه بدنى به استناد آیه 34 سوره نساء به کارگیرى قهر در مورد نشوز زن را از قاعده کلى فوق استثنا کرده‏اند، در حالى که روایت زیر این استثنا را نفى مى‏کند. در ذیل آیه «قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»(121) از امام صادق(ع) سؤال مى‏شود: چگونه اهل خود را از آتش جهنم حفظ کنیم؟
- آنها را امر و نهى کنید.
- ما آنان را امر و نهى مى‏کنیم، ولى نمى‏پذیرند [بعد چه کنیم؟ آیا مسئولیت دیگرى داریم؟]
- بعد از اینکه آنان را امر و نهى کردید، وظیفه خود را انجام داده‏اید.(122)
روایت فوق و چند روایت دیگر به همین مضمون (که از رسول خدا و امام على(ع) وارد شده و همگى مربوط به نهى از منکر و امر به معروف مرد نسبت به افراد خانواده از جمله همسر است) فقط مرحله اول و دوم را جایز دانسته، به کارگیرى زور و خشونت را جایز ندانسته است. این روایات به شوهر فقط اجازه داده، بلکه او را مکلف کرده در صورت ارتکاب همسرش به منکرى (از جمله نشوز) او را نهى از منکر زبانى کند و با دورى گزیدن و رو گرداندن از او، ناراحتى‏اش را ابراز نماید. بیش از این مورد اجازه ندارد. سؤال‏کننده از همه وظیفه‏اش سؤال کرده و امام نیز همه وظیفه او را بیان کرده است. اگر او وظیفه به کارگیرى زور داشت، امام بیان مى‏کرد، پس چون امام در صدد بیان بوده و غیر از آن راهکارها بیان نکرده، نمى‏توان در مورد نشوز براى مرد وظیفه تنبیه هم برشمرد. علاوه، اگر زدن زن از باب نهى از منکر و امر به معروف باشد، واجب است، در حالى که پیشتر گفتیم همه فقیهان به کارگیرى ضرب را جایز مى‏دانند، نه واجب.
د) تنبیه بدنى با نگه داشتن صحیح منافات دارد؛
بنا بر دستور صریح قرآن مرد باید به خوبى و درست و انسانى همسرش را نگه دارد یا او را با دادن حق و حقوقش نیکوکارانه طلاق دهد: «فامساکٌ بمعروفٍ او تسریحٌ باحسانٍ».(123) نگه داشتن زن ناشزه با تهدید و اجبار و زدن، مصداق نگه داشتن معروفانه نیست و صحیح نمى‏باشد. اگر زن با نصیحت، قهر کردن و قطع رابطه و نفقه براى مدتى محدود اصلاح نشود، باید راه دوم یعنى طلاق معروفانه و منصفانه را پیشه کرد.
با توجه به قراین معلوم مى‏شود که ظهور «اضربوهن» در تنبیه بدنى و زدن با مشت و لگد و چوب و شلاق، منظور نیست و باید از این واژه معناى دیگرى اراده شده باشد.

برداشت درست و نهایى‏

دو معنا از این واژه مى‏توان اراده کرد که تقریباً هر دو در یک راستا و همسو با دو مرحله پیشین مى‏باشند و مى‏توان به اقدامى مشروع براى مقابله با نشوز بدان اقدام کرد و هیچ کدام از محذورهاى قبلى را هم ندارد و کلمه «ضرب» در آن دو معنا در قرآن استعمال شده است:
اول - تنبیه کردن:
زدن یا تنبیه کردن، مواجه شدن خشن است. «ضرب» و زدن مى‏تواند به صورت‏هاى مختلف صورت بگیرد. البته باید رساننده به هدف و غایت هم باشد، مثلاً حضرت ایوب(ع) به علتى از همسرش خشمگین شد و قسم خورد پس از بهبودى او را صد تازیانه بزند. از آنجا که آن زنِ مؤمن، کمال فداکارى را در همراهى با شوهرش به خرج داده و خلافى مرتکب نشده بود و سوء تفاهم، حضرت ایوب را به چنین قسمى واداشته بود،(124) حضرت از اینکه در اثر سوء تفاهم چنین قسمى خورده بود، اندوهناک شد. خداوند به او راه برون‏رفت را نشان داد و فرمود: «یک دسته صدتایى از ساقه‏هاى خشک گندم برگیر و به یکباره به او بزن تا به قسم وفا کرده باشى و مجبور به شکستن قسم نشوى.»(125)
اما در آیه مورد بحث، زن ناسازگارى پیشه کرده و مرد در صدد است محبت و تفاهم دوسویه را برگرداند و رابطه خود و همسرش را عادى کند. او در صدد مجازات کردن و کیفر کردن همسرش نیست، بلکه مى‏خواهد وضعى به وجود آورد تا زن آگاه شده، قدر او و زندگى مشترک‏شان را بداند.
در وهله اول او را نصیحت کرده و اجازه داده درددلش را مطرح کند تا مشکل حل گردد، ولى فایده نداشته است.
در مرحله دوم با او رابطه زناشویى را قطع کرده، از او قهر کرده، ولى قهر فقط در رابطه زناشویى بوده (نه در همنشینى). در این مرحله باید کارى کند که از قطع رابطه زناشویى شدیدتر باشد و بدین وسیله او را تنبیه کند. اگر او را با مشت و لگد و چوب بزند که فایده‏بخش نیست، بلکه مشکل بیشتر مى‏شود، پس او را با چه چیزى بزند و تنبیه کند؟! با مسواک و امثال مسواک زدن هم که فایده‏اى ندارد، پس او را با گرسنگى دادن و قطع نفقه بزند و تنبیه کند. قطع نفقه مصداق «ضرب» و زدن است و روایتى هم مؤید این معنا مى‏باشد. رسول خدا فرمود:
«زنان‏تان را با چوب نزنید، بلکه آنان را با گرسنگى و برهنگى [= ترک انفاق‏] بزنید تا در دنیا و آخرت راحت باشید.»(126)
بنابراین «ضرب» در همان معناى «زدن و تنبیه کردن» است اما وسیله زدن و تنبیه کردن در اینجا گرسنگى دادن و برهنه گذاردن است. زنى که بنا بر نشوز دارد، وقتى با قطع نفقه روبه‏رو شود، به سختى مى‏افتد و قدر شوهر را مى‏فهمد و در مى‏یابد شوهرش براى تأمین هزینه زندگى او شب و روز زحمت مى‏کشد. اگر شوهر نباشد، وى براى تهیه خوراک و پوشاک مشکل اساسى خواهد داشت، پس سزاوار است قدر شوهرش را بداند و نیاز او را تأمین کند و در مقابل خواسته زناشویى‏اش تسلیم باشد.

دوم - جدا شدن و جدا کردن:

«ضرب» به معناى قطع کردن رابطه و پیوند نیز هست و در اینجا این معنا مناسب مى‏باشد. آیه مى‏فرماید: «اضربوا منهم کل بنان؛(127) همه انگشتان آنان را قطع کنید». «ضرب» در این آیه به معناى جدا کردن و قطع نمودن است. این معنا در آیه نشوز هم صحیح مى‏باشد. «اضربوهن» یعنى آنان را از خود دور کنید و جدا نمایید. البته چون مرد حتى بعد از طلاق حق ندارد همسرش را از منزل زناشویى بیرون کند و زن هم نباید ترک منزل نماید،(128) پس در اینجا جدایى انداختن و جدا کردن زن از خود، با قهر از منزل مى‏باشد و مرد لازم است مدتى از آمدن به منزل خوددارى ورزد، تا همسرش نبودِ او را حس کند و ارزش بودنش را دریابد. این قهر، شدیدتر از قهر از بستر و اثرگذارتر است.
بنابراین «اضربوهن» به معناى تنبیه کردن با قطع نفقه است، یا قطع رابطه کردن و دور شدن محدود، با قهر از منزل.
این نوع قهر از منزل (که متأسفانه در جامعه ما از طرف زنان صورت مى‏گیرد) مطابق سنت نبوى باید از جانب مردان و براى هوشیار ساختن زنان باشد. رسول خدا(ص) در دوران زندگى خود وقتى با ناسازگارى همسرانش مواجه گشت، بدون اینکه آنان را کتک بزند، یا از خانه بیرون بیندازد، مدتى از منزل آنان قهر کرد و رابطه‏اش را قطع نمود اما پس از آن پیام داد یا زندگى با حضرت با شرایط ایشان را انتخاب کنند یا جدا شدن و دنبال زندگى خود رفتن را.
بنا بر این معنا اگر مردى از همسرش ناسازگارى دید، ابتدا باید با پند و نصیحت و شنیدن درددل او به رفع مشکل همت ورزد اما اگر مؤثر نبود، در منزل با او قهر کند. در مرحله دوم با قطع رابطه از منزل قهر نماید و بدین وسیله او را تنبیه کند و در نهایت اگر فایده‏بخش نبود، راه جدایى برگزیند.

پی نوشت ها:
1) به نقل از مقاله «قضیة تأدیب المرأة بالضرب، قراءه تاریخیة للآیتین 34 و 35 من سورة النساء»، نوشته محمد الطالبى، چاپ شده در کتاب «اُمة الوسط».
2) مجمع‏البحرین، ج‏4، ص‏38، دار احیاء التراث العربى، 1403بیروت.
3) النهایه، ابن‏اثیر، ج‏5، ص‏56، قم، اسماعیلیان.
4) جواهرالکلام، نجفى، ج‏31، ص‏200.
5) نساء، آیه 34.
6) جواهرالکلام، ج‏31، ص‏205، به نقل از مسالک شهید.
7) مسائل حرجه، حقوق الزوجیه، محمدمهدى شمس‏الدین، ص‏33، بیروت، المنار.
8) همان.
9) شرح لمعه، ج‏5، ص‏427.
10) کنزالعرفان، ج‏2، ص‏212.
11) مساول حرجه، ص‏35.
12) مسئله کنیزان اینک عملاً منتفى است.
13) کافى، ج‏6، ص‏103.
14) بقره، آیه 231.
15) همان، آیه 229.
16) کافى، ج‏5، ص‏566.
17) بحارالانوار، ج‏46، ص‏93.
18) این فتواى بعضى مراجع است؛ بعضى نیز آن را احتیاط واجب دانسته‏اند.
19) خویى، کتاب النکاح، ص‏149، قم، دارالعلم؛ یزدى، عروةالوثقى، ج‏2، ص‏810، بیروت.
20) بحارالانوار، ج‏103، ص‏48.
21) کافى، ج‏3، ص‏508.
22) همان.
23) مهرانگیز کار، پژوهشى در باره خشونت علیه زنان، انتشارات روشنفکران، ص‏143.
24) تحریرالاحکام، علامه حلى، ج‏3، ص‏576.
25) خلاف، ج‏4، ص‏415.
26) مبسوط، ج‏4، ص‏337.
27) مهذّب، ج‏2، ص‏264.
28) سرائر، ج‏2، ص‏729.
29) زبدةالبیان، ص‏536.
30) رساله بدیعه، حسینى طهرانى، ص‏82.
31) المیزان، ترجمه، ج‏4، ص‏552.
32) البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، ج‏1، ص‏367؛ جواهر، ج‏31، ص‏201 (روایت را از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام و از فقه رضوى دانسته است).
33) جواهر، ج‏31، ص‏202.
34) زبدةالبیان، ص‏537.
35) شرح لمعه، ج‏5، ص‏427.
36) شرح لمعه، ج‏5، ص‏427.
37) زبدةالبیان، ص‏537.
38) بحار، ج‏101، ص‏58 به نقل از تفسیر قمى.
39) مجمع‏البیان، ج‏2، ص‏44.
40) تحریرالوسیله، ج‏2، ص‏290.
41) مهذب، ج‏2، ص‏264.
42) سرائر، ج‏2، ص‏729.
43) قرآن و مقام زن، سیدعلى کمالى دزفولى، ص‏216.
44) احکام‏القرآن، باقلانى، ج‏1، ص‏420.
45) جواهر، ج‏31، ص‏200.
46) خلاف، شیخ طوسى، ج‏4، ص‏415.
47) سرائر، ج‏2، ص‏729.
48) همان.
49) زبدةالبیان، محقق اردبیلى، ص‏536.
50) سرائر، ج‏2، ص‏729.
51) الفرقان، صادقى، جزء 7، ص‏49 - 48.
52) مبسوط، ج‏4، ص‏337؛ مهذب ابن‏براج، ج‏2، ص‏231؛ مسالک، ج‏8، ص‏356.
53) مبسوط، ج‏8، ص‏66.
54) در مورد کمترین حدّ اختلاف است؛ بعضى حد شرب خمر را در مورد بنده کمترین حد دانسته‏اند. حد شرب خمر در مورد آزاد هشتاد ضربه و در مورد بنده چهل ضربه است.
55) فقه الرضا، ص‏245؛ المقنعه، ص‏350.
56) المقنعه، ص‏518.
57) مبسوط، ج‏4، ص‏337.
58) مهذب، ج‏2، ص‏231.
59) همان، ص‏264، به نقل از نهایه، ابن‏اثیر.
60) مراسم، مسلّار، ص‏161.
61) مهذب، ج‏2، ص‏264.
62) تفسیر احسن الحدیث، ج‏2، ص‏356.
63) تحریرالوسیله، ج‏2، ص‏290.
64) جواهر، ج‏31، ص‏206.
65) کفایه الاحکام، سبزوارى، ص‏190.
66) جواهرالکلام، ج‏31، ص‏205.
67) مبسوط، ج‏8، ص‏66.
68) و لا یبلغ بضربها حدّاً»، مهذب، ج‏2، ص‏231.
69) زن روز، فروردین 1367، ص‏21.
70) کتاب نقد، پاییز 78، شماره 12، ص‏53 - 52.
71) روح‏المعانى، ج‏5، ص‏25.
72) تفسیر ابن‏کثیر، ج‏1، ص‏504.
73) التفسیر الکبیر، ج‏10، ص‏88.
74) مجله پیام زن، شماره 160، ص‏51 - 37.
75) التحریر و التنویر، ذیل آیه 34 نساء.
76) کتاب زنان، شماره 23، ص‏115 (فصلنامه شوراى فرهنگى اجتماعى زنان، رواسازى خشونت علیه زنان در احادیث مجعول، عباس نیکزاد).
77) محمد سروش، سنت علیه خشونت و خشونت علیه سنت. (این مقاله در مجله موجود است و در ویژه‏نامه پیامبر(ص) چاپ خواهد شد).
78) کتاب زنان، شماره 23، ص‏28، به نقل از ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، جعفرى، ج‏11، ص‏279.
79) تفسیر نمونه، ج‏3، ص‏373.
80) تفسیر احسن الحدیث، ج‏2، ص‏356.
81) رساله‏بدیعه، حسین طهرانى، ص‏81.
82) تفسیر کاشف، بى‏آزار شیرازى و حجتى، ج‏2، ص‏246.
83) دنیاى جوان، فضل‏اللَّه، ص‏117 - 115، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1383.
84) قرآن و مقام زن، سیدعلى کمالى دزفولى، ص‏216.
85) کتاب زنان (فصلنامه شوراى فرهنگى اجتماعى زنان)، شماره 23، ص‏114.
86) زن از دیدگاه امام على(ع)، ص‏65 - 63.
87) دنیاى زن، محمدحسین فضل‏اللَّه، ص‏117 - 116.
88) المنار، ج‏5، ص‏75 - 74.
89) المیزان، ج‏4، ص‏234.
90) نساء، آیه 59.
91) المیزان، ج‏4، ص‏388.
92) تبیان، شیخ طوسى، ج‏3، ص‏190؛ نورالثقلین، ج‏1، ص‏478؛ البرهان، بحرانى، ج‏1، ص‏367.
93) المنار، ج‏5، ص‏74 - 73. این شأن نزول در اکثر کتب تفسیرى نقل شده است و در بحث نشوز زن نیز بعضى فقها آن را نقل کرده‏اند.
94) در بعضى نقل‏ها «امر» آمده و در بعضى دیگر «رخصّ» یا «اذن». ر.ک: نیل‏الاوطار، ج‏6، ص‏365؛ سنن کبرى، بیهقى، ج‏7، ص‏340.
95) سنن ابن‏ماجه، ج‏1، ص‏639 - 638؛ سنن کبرى، بیهقى، ج‏7، ص‏304؛ نیل‏الاوطار، ج‏6، ص‏365؛ مبسوط، شیخ طوسى، ص‏338 به نقل از مشکاة المصابیح، ص‏282.
96) همان، ص‏594 و ج‏2، ص‏1025؛ وسایل الشیعه، ج‏15، ص‏230 به نقل از تحف‏العقول.
97) تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏151.
98) نثر الدّر، ج‏3، ص‏61؛ تاریخ دمشق، ص‏472؛ تفسیر قرطبى، ج‏5، ص‏173.
99) اضربوا النساء اذا عصینکم فى معروف ضرباً غیر مبرّح»، تفسیر ثعالبى، ج‏2، ص‏230.
100) بحارالانوار، ج‏100، ص‏249، به نقل از نوادر راوندى، ص‏13.
101) حدائق، ج‏24، ص‏618.
102) سرائر، ج‏2، ص‏729.
103) الجدید فى تفسیر القرآن المجید، عبدالاعلى سبزوارى، ج‏2، ص‏286.
104) ترجمه المیزان، ج‏4، ص‏552.
105) سنن کبرى، بیهقى، ج‏7، ص‏340.
106) تحریرالوسیله، ج‏1، ص‏467، مسئله 28 و 29.
107) بحارالانوار، ج‏1، ص‏213.
108) مستدرک الوسایل، ج‏14، ص‏250.
109) همان، ج‏2، ص‏550.
110) بحارالانوار، ج‏104، ص‏164.
111) سفینةالبحار، ج‏2، ص‏586؛ مستدرک الوسایل، ج‏14، ص‏250.
112) همان.
113) کنزالعمال، هندى، ج‏16، ص‏560.
114) کافى، ج‏5، ص‏509.
115) کنزالعمال، ج‏16، ص‏562.
116) سنن، ابن‏ماجه، ج‏1، ص‏638.
117) نهج‏البلاغه، نامه 31، ص‏935.
118) الجامع لأحکام القرآن، قرطبى، ج‏14، ص‏163 - 162.
119) روم، آیه 21.
120) وسایل، ج‏21، [از مجموعه 30 جلدى‏]، ص‏351. «اذا نشزت المرأة على الرجل فهى الخلعة فلیأخذ منها (ما قدر علیه)» [فى المصدر: ما قدرتَ علیه‏].
121) تحریم، آیه 6.
122) کنزالدقایق، ج‏10، ص‏514، به نقل از کافى و من لا یحضر.
123) بقره، آیه 229.
124) بنا بر بعضى روایات آن زن گیسوان بلندى داشت و در اواخر ابتلاى ایوب(ع)، هیچ کس حاضر به کمک به آن بانو براى تهیه قوت بخور و نمیر براى ایوب(ع) نبود و فقط افرادى اعلام آمادگى کردند که در ازاى گیسوان بریده او غذاى بخور و نمیرى به او بدهند. او براى حفظ جان همسرش شرط آنان را قبول کرد. وقتى حضرت ایوب با گیسوان بریده او مواجه شد، خشمگین گردید و قسم خورد او را تنبیه کند اما وقتى علت قطع گیسوان را شنید، پشیمان و اندوهناک گردید و خداوند او را راهنمایى کرد. ترجمه المیزان، ج‏17، ص‏214.
125) خذ بیدک ضغثاً فاضربْ به و لا تحنث»، سوره ص، آیه 44.
126) مستدرک الوسایل، ج‏14، ص‏250.
127) سوره انفال، آیه 12.
128) سوره طلاق، آیه 1.