چهل گام با امام
سیدضیاء مرتضوى
گام نهم: فروتنى براى حق
گام نهادن در مسیر حق و در آمدن در سلک سالکان کوى دوست جز به کرنش در مقابل حق و بریدن از هر آنچه سالک را به ایستادگى و مقابله در برابر حقایق، معارف و وظایف شرع انور مىکشاند، امکان ندارد. فروتنى و خضوع باید نخست قلب و جان سالک را در بر گیرد و ثمره آن، عمل و رفتار خاضعانه در مقابل مظاهر حق و همراهى با حقایق مىباشد. ادعاى ایمان نیز جز با خضوع در مقابل حق و فانى ساختن خواستهاى خویش در خواست الهى پذیرفته نخواهد بود. تا چهره قلب خاضعانه روى به سوى حقیقت و مظاهر آن نیاورد و تا پردههاى خودبینى و عصبیّت و تکبر را براى پذیرش حق به کنارى نزند چگونه مىتواند روى به سوى کوى حق آورد و دل به کعبه آمال عارفان بندد.
تعصبها و بستگىهاى قومى، خویشاوندى، فکرى، سیاسى و جناحى، کرنش دل در مقابل حق و خضوع آن در پذیرش حقایق را از میان مىبرد و آدمى را به کبر ورزیدن در مقابل خداوند و به خود گرفتن روحیه استکبارى مىکشاند. این است که در سخنان اولیاى دین(ع) نسبت به تعصبورزى به عنوان یکى از عوامل زوال ایمان و گرفتار آمدن به آتش دوزخ هشدار داده شده است. از جمله این سخن امام صادق(ع) که:
«من تَعَصَّبَ او تُعْصُّبَ له فَقَدْ خَلَعَ ربق الایمان من عنفه؛(1)
کسى که تعصب بورزد یا نسبت به او تعصب ورزیده شود، ریسمان ایمان از گردن او باز شود.»
و این کنایه از خروج ایمان از وى مىباشد. نکته قابل توجه در این رهنمود این است که هم به آنان که دچار عصبیتهاى غلط مىگردند هشدار داده است و هم به آنان که مرکز و محور چنین تعصبهایى مىگردند و دیگران را از تعصب ورزیدن غلط نسبت به خود باز نمىدارند.
حضرت امام خمینى، آن سالک خاضع که همه عمرش تعصبى جز به حق نداشت، در این خصوص مىنویسد:
«آینه قلب اگر به زنگار خودخواهى و خویشاوندپرستى و عصبیت بىموقع جاهلیت محجوب شود، در او جلوه نور ایمان نشود، و خلوتگاه خاصّ ذوالجلال - تعالى - نشود. قلب کسى مورد تجلیات نور ایمان و معارف است که پایبند قواعد دینیه و ذمّه او رهین قوانین عقلیه باشد و متحرک به تحریک عقل و شرع گردد، و هیچ یک از عادات و اخلاق و مأنوسات، وجود او را نلرزاند و مایل از راه مستقیم نکند.
وقتى انسان دعوى اسلام و ایمان مىتواند نماید که تسلیم حقایق و خاضع براى آنها باشد، و مقاصد خود را هر چه بزرگ است، فانى در مقاصد ولىنعمت خود کند. و خود و اراده خود را فداى اراده مولاى حقیقى کند. البته چنین شخصى از عصبیت جاهلیت عارى و برمىگردد، و وجهه قلبش به سوى حقایق متوجه و پردههاى ضخیم جهل و عصبیت، چشم او را نگیرد. و در مقام اجراى حق و اظهار کلمه حقیقت پاى بر فرق تمام تعلقات و ارتباطات نهد، و تمام خویشاوندىها و عادات را در پیشگاه مقصد ولىّ النعم قربان کند، واگر عصبیت اسلامیت با عصبیت جاهلیت تعارض کند، عصبیت اسلامیت و حقخواهى را مقدم دارد.»
اینکه منشأ فروتنى در مقابل حق و مظاهر آن و طبعاً فروتنى در برابر آنان که حق مىگویند و هدفى جز حق ندارند و به حق فرا مىخوانند، چیست و راه وصول به آن کدام است و علقهها و رشتههاى عصبیت را چگونه باید گسیخت، پرسشهایى است که سالک حق باید به آن اهتمام ورزد، اما در یک رهنمود کلى که حضرت امام(قده) در همین زمینه مىدهد به معرفتى اشاره مىکند که باید در باور عارف وجود داشته باشد و منشأ اثر در رفتار و اعمال او گردد:
«انسان عارف به حقایق مىداند که تمام عصبهها و ارتباطات و تعلقات، یک امور عرضیه زایلهاى است، مگر ارتباط بین خالق و مخلوق و عصبیت حقیقیّه که آن امر ذاتى غیر قابل زوال است که از تمام ارتباطها محکمتر و از جمیع حسب و نسبها بالاتر است.»«منبع: چهل حدیث، ص148 - 147»
گام دهم: توبه
یکى از منازل اساسى در سلوک سالک، منزل توبه است؛ منزلى بس دشوار و سرنوشتساز. سخن در باب توبه بسیار است و حدیث فراوان؛ توبه را شرایطى است و تائب را مراحلى، و هر مرحلهاى را شرطى است و هر شرطى را همتى مردانه لازم است؛ همتى به بلندى کدورت طبیعت تا نورانیت ملکوت؛ به دشوارى در آمدن از چاه نفس و برآمدن بر ستاره پرنورى که «کانّها کوکبٌ درّىٌ یُوْقَدُ مِنْ شجرةٍ مبارکةٍ».(2) این است که حضرت امام آن را یکى از منازل مهم و مشکل مىشمارد و حقیقت آن را بازگشت از طبیعت به سوى روحانیت نفس مىداند:
«بدان که توبه یکى از منازل مهمه مشکله است، و آن عبارت است از رجوع از طبیعت به سوى روحانیت نفس، بعد از آنکه به واسطه معاصى و کدورت نافرمانى، نور فطرت و روحانیت، محجوب به ظلمت طبیعت شده [است].»
آنگاه در شرح اجمالى این موضوع مىنویسد:
«نفس در بدو فطرت (= خلقت)، خالى ازهر نحو کمال و جمال و نور و بهجت است، چنانچه خالى از مقابلات آنها نیز هست. گویى صفحهاى است خالى از مطلق نقوش؛ نه داراى کمالات روحانى و نه متّصف به اضداد آن است. ولى نور استعداد و لیاقت براى حصول هر مقامى در او ودیعه گذاشته شده است، و فطرت او بر استقامت و خمیره او مخمّر به انوار ذاتیّه است. و چون ارتکاب معاصى کند به واسطه آن در دل او کدورتى حاصل شود، و هر چه معاصى بیشتر شود، کدورت و ظلمت افزون گردد. تا آنکه یکسره قلب تاریک و ظلمانى شود، و نور فطرت منطقى گردد و به شقاوت ابدى رسد.»
نقش توبه در همین جا آشکار مىشود، چرا که در فاصله میان پاکى اولیه نفس تا سیاه شدن همه صفحه آن و خاموش شدن کامل نور فطرت، فرصتهاى بىشمارى است که از آن مىتوان براى زدودن تاریکىها و روشن نگه داشتن چراغ فطرت بهره جست و پس از طى منزل «یقظه» و بیدارى که گذشت به خانه توبه روى آورد و صفحه نفس را دوباره به نور فطرت روشن ساخت. حضرت امام در ادامه، همین نکته را یادآور مىشود:
«اگر در بین این حالات، قبل از فرا گرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بیدار شد، و پس از منزل یقظه به منزل توبه وارد شد و حظوظ این منزل را به شرایطى که اجمالى از آن در این اوراق ان شاءاللَّه ذکر مىشود،(3) استیفا کرد، از حالات ظلمانیه و کدورات طبیعیه برگشت مىنماید به حال نور فطرت اصلى و روحانیت ذاتیه خود. گویى صفحهاى مىشود باز خالى از کمالات و اضداد آن. چنانچه در حدیث شریف مشهود است «التائبُ مِنَ الذنبِ کَمَنْ لا ذنبَ له؛(4) رجوعکننده از گناه مثل کسى است که گناه نداشته باشد.»
آنگاه امام در نتیجهگیرى و جمعبندى آنچه گذشت مىافزاید:
«پس معلوم شد که حقیقت توبه، رجوع از احکام و تبعات طبیعت است به سوى احکام روحانیت و فطرت. چنانچه حقیقت انابه، رجوع از فطرت و روحانیت است به سوى خدا و سفر کردن و مهاجرت نمودن از بیت نفس است به سوى سرمنزل مقصود. پس منزل توبه، مقدّم بر منزل انابه است.»«منبع: چهل حدیث، حدیث هفدهم»
پى نوشت :
1) کافى، ج2، ص307.
2) سوره نور، آیه 35.
3) در گام بعدى اشاره خواهد شد.
4) کافى، ج2، باب توبه، ح10.