جاده اى که به شهادت ختم مى شود

نویسنده


 

جاده‏اى که به شهادت ختم مى‏شود
گفتگو با خانم معصومه شاهرخى همسر شهید محمدتقى فیروزى‏

بتول خیبرى‏

پاى صحبت بعضى از بزرگ‏ترها که مى‏نشینى، قلبت به تپش مى‏افتد؛ مى‏روى به دنیایى که پر از خاطرات شیرین است. خاطراتى که از روزهاى افتخار و حماسه به جا مانده است. وقتى که از شور و اشتیاق آن روزها مى‏شنوى با خودت فکر مى‏کنى چقدر زیباست کنار کسى باشى که فکر و خیالش هم پر از شوق رسیدن به خداست. شنیدن این خاطرات است که تو را با خود به دنیاى شهامت و رشادت مى‏برد، آنجا که جز افتخار شهادت چیزى نمى‏بینى.
خانم «معصومه شاهرخى» همسر «شهید محمدتقى فیروزى» بانویى است که سعادت زندگى در کنار یکى از عاشقان الهى را داشته است.
پاى صحبت او نشستیم تا شهدا را بهتر بشناسیم و خانم «شاهرخى» صحبت خود را این گونه آغاز کرد.
- آشنایى من با خانواده شهید فیروزى از زمانى که کودک بودم شروع شد. در آن زمان ما در همسایگى آنها زندگى مى‏کردیم و زمانى که سیزده سال بیشتر نداشتم، مرا خواستگارى کردند. به پیشنهاد پدرم که شناخت کاملى از خانواده شهید فیروزى داشت قبول کردم، که خدا را شکر انتخاب مبارک و خوبى بود.

چند سال با هم زندگى کردید؟

حدود پنج سال در کنار هم بودیم که این پنج سال پر بود از خاطرات شیرین و تجربه‏هاى زیبایى که هرگز آنها را فراموش نمى‏کنم. گرچه بعد از شهادت همسرم باز هم حضور او را در کنارم حس مى‏کردم.

وقتى که با شهید فیروزى ازدواج کردید سن کمى داشتید؛ این مسئله براى شما مشکل ایجاد نمى‏کرد؟

به هر حال به خاطر سن کم و ناآشنا بودن من با خانه‏دارى و زندگى مشترک مشکلاتى داشتم اما همسرم همیشه راهگشاى من بود و حتى در کارهاى خانه کمکم مى‏کرد. به یاد دارم بعد از ازدواج اولین بارى که قرار بود برایمان مهمان بیاید، من نمى‏دانستم که باید شام درست کنم فقط دیده بودم خواهرم وقت‏هایى که مهمان داریم سالاد درست مى‏کند، من هم خیار و گوجه و پیاز را برداشتم و ریز ریز کردم. وقتى محمدتقى به خانه آمد به او گفتم: «مهمان داریم.» گفت: «خوب، حالا چه درست کرده‏اى؟»، گفتم: «سالاد!» خندید و چیزى نگفت و خودش مشغول غذا پختن شد، مهمان‏ها که آمدند همه چیز رو به راه بود.

با توجه به خاطره‏اى که گفتید آیا مسئله‏اى پیش مى‏آمد که شهید فیروزى از شما دلگیر شود یا خواسته‏اى داشته باشد و شما نتوانید آن را انجام دهید؟

خیر، ایشان هیچ وقت از من دلگیر نمى‏شدند. سن من پایین بود به همین خاطر تجربه زیادى نداشتم، شهید فیروزى هم سر به سرم نمى‏گذاشت و کمکم مى‏کرد، اخلاق خوبى داشت، مهربان بود و هیچ وقت بین ما حرفى زده نمى‏شد که باعث ناراحتى شود.

خصوصیات اخلاقى شهید چه بود و چه نقشى در زندگى شما و تربیت فرزندان‏تان داشت؟

خیلى وظیفه‏شناس بود. فرزندان ما که دو دختر هستند، پشت سر هم به دنیا آمدند و محمدتقى در تربیت و نگهدارى از آنها نقش ویژه‏اى داشت. به حق‏الناس اهمیت زیادى مى‏داد و همیشه تأکید داشت مال حلال وارد زندگى‏اش شود. یک بار ماشینى از کوچه رد مى‏شد که ظرف و ظروف و وسایل خانه مى‏فروخت، همسرم از من پرسید: «چیزى لازم ندارى؟» گفتم: «اگر یک دست کاسه بگیرى خوب است!» همسرم رفت و گرفت، وقتى کاسه‏ها را دیدم فهمیدم که به جاى شش کاسه، هفت کاسه گرفته است. او هم کاسه را برداشت و رفت دنبال فروشنده، راه زیادى را پیموده و فروشنده را پیدا کرده بود. فروشنده هم وقتى این دقت و ظرافت را در اهمیت به حق‏الناس دیده بود، کاسه را به همسرم بخشیده بود.
یکى دیگر از خصوصیات اخلاقى ایشان این بود که به مسائل دینى اهمیت زیادى مى‏دادند مخصوصاً روى حجاب خیلى تأکید داشتند. دیگر اینکه به کار کردن و مستقل بودن اهمیت مى‏دادند. یادم هست روزهاى جمعه با دوستانش جمع مى‏شدند و والیبال بازى مى‏کردند. همسرم هر هفته ماست و آب و یخ همراه مى‏برد و بعد از بازى دوغ درست مى‏کرد و مى‏فروخت. چند بار به او گفتم این کارها خوب نیست چرا بعد از بازى دوغ مى‏فروشى ولى همسرم با لبخند جواب مى‏داد که روز جمعه هم به تفریح مى‏رسم ،هم کار مى‏کنم، هم تشنگى بچه‏ها را برطرف مى‏کنم. چه فرقى دارد دوستانم از من دوغ بخرند یا از دیگرى!

قبل از شهادت همسرتان آیا فکر مى‏کردید که او به این درجه برسد؟

بله، اخلاق و رفتار او و عشق و علاقه‏اش به معبود جز با شهادت معنا نمى‏گرفت. شب شهادت همسرم، در منزل پدرشوهرم مهمان بودیم. خیلى نگران بودم و دلم شور مى‏زد. مخصوصاً تلویزیون تصاویر مربوط به جبهه را نشان مى‏داد که وقتى نگاهم به تصاویر افتاد قلبم لرزید. دخترانم را برداشتم و به خانه رفتم. شب را در نگرانى گذراندم. روز بعد هم دلشوره‏ام زیادتر شد تا اینکه ماشینى از طرف سپاه آمد و گفت محمدتقى فیروزى زخمى شده اما همان شب که دلهره من شروع شده بود، همسرم به شهادت رسیده بود. به هر حال لیاقت او شهادت بود و بالاخره هم به این درجه نایل شد.

بعد از شهادت حضور او را چقدر در زندگى‏تان حس کرده‏اید؟

همیشه و همه جا حضور او را حس مى‏کنم مخصوصاً وقتى مشکلى برایمان پیش مى‏آید. مثلاً خاطره‏اى که در این مورد به ذهنم مى‏رسد این است که گاهى اوقات پولى که از بنیاد شهید مى‏گرفتیم کفاف زندگى‏مان را نمى‏داد. یک بار حتى به حدى پول نیاز داشتم که وقتى رفتم یک عدد نان بخرم دیدم پول ندارم، به نانوا گفتم کیف پولم را نیاورده‏ام. در میان راه که برمى‏گشتم یاد دفترچه حساب پس‏انداز شوهرم افتادم که پانصد تومان در آن بود. به بانک مراجعه کردم و آنجا به من گفتند که شهید فیروزى پنج هزار تومان برنده شده، رفتم و از بنیاد شهید نامه‏اى گرفتم و پول را هم برداشتم. این خاطره یکى از خاطره‏هاى زیادى است که بعد از شهادت از همسرم دارم. حضور او همه جا برایم پررنگ است. گاهى اوقات حتى خاطراتش را هم که مرور مى‏کنم براى من خیر و برکت دارد.

یکى از برکات را که به شهید مربوط است و در زندگى‏تان وجود دارد بگویید.

یادم هست سال هفتاد و پنج برنامه‏اى از تلویزیون پخش شد که در آن با همسر یکى از شهدا مصاحبه شده بود و موفقیت‏هاى او را نشان مى‏دادند. با خودم گفتم کاش مى‏شد من هم یاد و خاطره همسر شهیدم را زنده نگه دارم. چند روزى گذشت و از طرف بنیاد شهید دفترچه‏اى دادند و گفتند خاطرات‏تان را بنویسید، با اینکه تحصیلاتم زیاد نیست ولى نوشتم و تحویل دادم. سپس خواب همسرم را دیدم که با یک ماشین آمده بود و گفت مى‏خواهم تو را به زیارت ببرم. تقریباً نُه ماه بعد، از طرف بنیاد شهید گفتند که به خاطر نوشتن خاطرات هدیه‏هایى مى‏دهند، به تهران رفتیم و هدیه را گرفتیم، هدیه سفر به کربلا بود.

خانم شاهرخى، در پایان چه صحبتى براى جوانان دارید؟

شهدا از زندگى، رفاه و راحتى گذشتند تا ما به آزادى برسیم. همه شهدا انسان‏هایى بوده‏اند که مورد عنایت خداوند قرار گرفته‏اند. وظیفه ماست که یاد و خاطره‏شان را زنده نگه داریم و از ارزش‏هایى که به آن اهمیت مى‏دادند، دفاع کنیم. شهید فیروزى به حجاب و نماز خیلى اهمیت مى‏دادند. براى او مسائل دینى خیلى مهم بود، توصیه من هم این است که همه جوان‏ها به آنچه که شهدا توصیه مى‏کردند، احترام بگذارند.

از خانم «شاهرخى» که فرصتى را در اختیار ما گذاشتند تا شهدا و راه و رسم زندگى آنها را بهتر بشناسیم، متشکریم و امیدواریم تا استوار و سربلند همچنان قدم در راه ایثار و عشق بردارند و راه جاوید شهادت را براى آنان که شهید را نشناخته‏اند، روشن و پرنور نگه دارند.