سیاسی اجتماعی؛ می خواهم بین امتم باشم

نویسنده


می‌خواهم بین اُمّتم باشم

ویژگی‌های حضرت امام خمینی(ره) در ارتباط با مردم

اشاره

در ادبیات دینی، برای واژه­­ی «مردم» معادل‌هایی از قبیل: ناس، جماعت، قوم، امت، و خلق به کار رفته که اصطلاح قرآنی آن «ناس» است. در مکتب اسلام دوگونه برخورد با ناس (مردم) شده است: یکی برخوردی منفی و دیگری برخوردی مثبت؛ البته روی­کرد قرآن به ناس، بیش­تر منفی است و  آیاتی وجود دارد که با لحنی عتاب­آمیز ناس را مورد خطاب خود قرار داده است؛ اما در برخی موارد نیز با لحنی مثبت سخن به میان آمده است. در هر حال، در اسلام به ارتباط صمیمی با مردم و خدمت به آنان و مردمی بودن، سفارش اکیدی شده و آیین اسلام رفتار اجتماعی مناسب با مردم را  می­پسندد. در این مقاله کوشیده‌ایم به بررسی این ویژگی امام خمینی(ره) بپردازیم.

نگرش حضرت امام(ره) درباره­ی نوع مردم

حضرت امام خمینی (ره) در کتاب شرح جنود عقل و جهل، به روایتی اشاره می‌کند:«النّاس معادن کمعادن الذّهب والفضه»؛

مردم، معدن­هایی هستند مانند معدن­های طلا و نقره. سپس در تحلیل این روایت می­نویسد: «همان­طور که طلا با مواد دیگری مخلوط می­شود و تا آن را ذوب نکنند، نمی­توانند آن را خالص کنند، فطرت انسان­ها هم مانند آن است.»

ایشان در همین باره در روایتی درباره­ی مردم‌داری در همان کتاب خود می‌آورد: «عن أبی عبدالله(ع) قال: یا عمر! لا تحملوا علی شیعتنا، وارفقوا بهم؛ فإنّ النّاس لا یحتملون ما تحملون»؛ ای عمر بن حنظله! به شیعیان ما فشار نیاورید و با آنان رفق و مدارا به خرج دهید. پس به درستی که مردم نمی­توانند آن­چه را شما تحمل آن را دارید، تحمل کنند.

پیش از پرداختن؛ به این موضوع، نگاهی داریم به رفتار رهبران دینی با مردم که الگوهای امام بودند.

مردم‌داری در قاموس سیره­ی معصومین(ع)

الف) برابری و عدالت نسبت به مردم

نخستین شاخص مردم‌داری، رعایت انصاف و عدالت درباره­ی‌ مردم است؛ چه این­که تبعیض و نابرابری اگر چه موجب خوشحالی یک نفر که مورد تفقدی بی­جا قرار گرفته، می‌شود اما در درجه­ی اول باعث قهر خدا و در درجه­ی دوم موجب نارضایتی خلق می‌شود.

 در این باره آمده است روزی دو زن که یکی از آنان عرب و دیگری از بلاد غیر عرب بود، برای گرفتن سهم خود از بیت­المال نزد امام علی(ع) آمدند. امام به هر دوی آن‌ها بهره­ای مساوی از بیت­المال داد. در این هنگام، زن عرب نگاهی به سکه­های خود و زن غیر عرب انداخت و با ناراحتی به امام عرض کرد: «من زنی از عرب هستم و این زن، عجم است. آیا به هر دوی ما بهره­ای برابر می­دهی؟» امام از این سخن مغرورانه زن ناراحت شد و فرمود: «به خدا قسم که من فرقی بین فرزندان حضرت اسماعیل (اعراب) و فرزندان حضرت اسحاق (عجم) که هر دو فرزندان ابراهیم بودند، نمی‌بینم».

ب) رعایت حقوق مردم

رعایت حقوق مردم و توجه جدی به آن­، گونه‌ای دیگر از مردم‌داری است. جامعه متشکل از از افرادی است که زندگی اجتماعی آن­ها در کنار هم و برآوردن نیازها، توسط هم­دیگر، بالتبع حقوقی را بر دوش هر یک می‌گذارد که توجه به‌ این حقوق نمایان­گر مردم‌سالاری در معنای حقیقی آن است. نوشته‌اند امام رضا(ع) غلام سیاهی را دید که در بین دیگر کارگران خود مشغول کار است. امام که او را نمی­شناخت، نزدیک­تر رفت و او را دید که سخت مشغول کار است. امام از سرپرست کارگران خود پرسید: «مزد این کارگر را چقدر تعیین کرده­اید؟» او عرض کرد: «تعیین مزد برای او لازم نیست و اهمیتی ندارد. زیرا ما هر قدر که به او بدهیم، او راضی خواهد شد». امام به سختی عصبانی شد و حتی با تازیانه­ای که در دست داشت، به سینه او زد و فریاد زد: «چرا مزد کارگر را تعیین نکرده­اید و او را به کار فراخوانده­اید؟»4

ج) رعایت حقوق اقلیت­های دینی

اسلام اگر چه کامل‌ترین دین است اما انسان‌هایی به دلیل غفلت، جهل، تعصب، قصور و ... از دریافتن ندای آسمانی آن محروم می‌مانند اما در هر حال انسان هستند و دارای حقوق، که با پذیرفتن ذمه می‌توانند در پناه جامعه­ی اسلامی زندگی کنند. پیشوایان دین هرگز نمی‌پسندیدند که این اقلیت‌ها که در جامعه­ی اسلامی زندگی می‌کنند مورد بی‌مهری قرار گیرند. بر این مبنا آمده است روزی مرد نابینای مسیحی که مدت­های بسیاری در کوفه زندگی می­کرد، نزد امام علی(ع) آمد و تقاضای کمک کرد. جمعی از اصحاب امام نزد ایشان نشسته بودند و با اشاره به امام فهماندند که نباید به او کمک کرد. امام از آنان به گونه­ای مخفیانه پرسید که: «دلیل عدم کمک به او چیست؟» آنان پاسخ دادند که او پیش­تر برای مسلمانان کارگری می­کرده و به آنان در کارها کمک می­نموده است. امام سخت برآشفت و فرمود: «شگفتا! او تا وقتی که می­دید و توانا بود، شما از او کار کشیدید؛ اما اکنون که پیر و ناتوان و محتاج شده، او را به حال خود واگذاشته­اید!» آن­گاه امام دستور داد تا از بیت­المال به او کمک نمایند و فرمود تا نام او را در دفتر بیت­المال برای دریافت مستمری بنویسند.

د) ارزش خدمت به مردم

مردم‌داری و خدمت به خلق خدا پیش از آن­که رضایت مردم را تحصیل کند باعث رضایت خدا می‌شود، بر خلاف آن­که این دو در عرض هم انگاشته می‌شود. بنابراین خدمت به خلق خدا دارای پاداش و ارزش ویژه‌ای  نزد خداست. نوشته‌اند سالی امام سجاد(ع) جهت زیارت خانه­ی خدا با کاروانی همراه شد. امام تصمیم گرفت از ابتدا تا انتهای مسافرت به صورت ناشناس با کاروانیان و همسفران خود همراه شود تا بهتر بتواند به آنان خدمت نماید. به همین منظور، کاروانی را انتخاب کرد که همگی افراد آن غریبه بودند و امام هیچ­کدام از آنان را نمی­شناخت و آنان نیز امام را نمی­شناختند. حضرت به آنان پیوست و در ابتدا به آنان فرمود تا خدمتگزاری کاروانیان را به ایشان واگذار کنند. کاروانیان پذیرفتند و به سوی خانه خدا به راه افتادند. در بین راه، فردی با قافله برخورد کرد که امام سجاد(ع) را می­شناخت. از دور امام را دید که مشغول خدمت­رسانی به همسفران خویش است. با تعجب از آنان پرسید: «آیا می­دانید این فرد که خدمت شما را به جا می­آورد، کیست؟» گفتند: «ما او را نمی­شناسیم». مرد گفت: «آری، شما او را نمی­شناسید و اگر می­شناختید، هرگز حاضر نمی­شدید که او خدمت شما را به جای آورد». آنان با شگفتی پرسیدند: «مگر او کیست؟» پاسخ داد: «او علی بن­حسین(ع) است». کاروانیان سخت پریشان و پشیمان شدند و بی­درنگ، خدمت امام رفتند و از آن حضرت پوزش طلبیدند و دست امام را بوسیدند و گفتند: «ای فرزند رسول خدا! آیا می­خواستید با این کار ما را گرفتار عذاب جهنم نمایید. اگر از دست و زبان ما جسارتی نسبت به شما روا می­شد، آیا هلاک نمی­شدیم؟ چه چیز شما را بر این کار واداشت؟» امام سجاد(ع) با مهربانی فرمود: «من یک بار با گروهی که مرا می­شناختند، مسافرت کردم و آنان مدام مرا از انجام هر کاری به دلیل انتسابم به رسول خدا(ص) باز می­داشتند؛ که مستحق آن نبودم. حال تصمیم گرفتم به گونه­ی ناشناس سفر کنم؛ چرا که این برای من پسندیده­تر و محبوب­تر است».

هـ) برخورد اجتماعی مناسب

ابوعبیده روزی با امام باقر(ع) هم­سفر شد. او می­گوید: هر بار که من سوار بر کجاوه  می­شدم، امام به من سلام می­کرد و هرگاه که پیاده می­شدم، باز هم به من سلام می­نمود. هنگامی که به مقصد رسیدیم، امام هرگاه کسی را می­دید، به او سلام می­کرد و با او دست می­داد و از احوالش می­پرسید. این مسأله سبب تعجب من شد. از امام پرسیدم: «ای فرزند رسول خدا! شما رفتاری انجام می­دهید که من هرگز آن را از کسی ندیده­ام. شما با همه­ی مردم سلام و احوالپرسی می­کنید و با آنان دست می­دهید به مهربانی سخن می­گویید؟». امام در پاسخم فرمود: «آیا نمی­دانی که در دست دادن چه خیر­ی قرار داده شده است. هرگاه دو نفر با هم مصافحه می­کنند، گناهان­شان مانند برگی که از درخت بریزد، فرو می­ریزد».

و) آخرین سفارش؛ مردم­داری

انسان هنگام مرگ بالاترین و مهم­ترین سفارش‌های خود را انجام می‌دهد، چه این­که دیگر فرصتی برای مطلب دیگری نمانده است. در واپسین روزهای زندگانی شریف پیامبر اعظم(ص) به ایشان وحی شد که خبر وفات خویش را به اطلاع عموم مردم برساند. پیامبر دستور داد تا همه­ی مردم را جمع کنند تا همگی در نماز جماعت آن روز شرکت جویند. پس از نماز، پیامبر بالای منبر رفت و خبر نزدیک شدن رحلت خود را به مردم ابلاغ نمود. سپس به عنوان آخرین سفارش­ها به مردم فرمود: «ای مردم! من حاکم پس از خود را در درجه­ی اوّل به رعایت تقوای الهی توصیه می­نمایم و سپس به او متذکر می­شوم که مبادا به جماعت مردم رحم نکند! باید به بزرگان مردم احترام و به ضعیفان ترحم نماید! به عالمان و دانشمندان مردم احترام گذارد! به مردم زیان نرساند و خوارشان ننماید! مردم را فقیر نسازد تا موجب خروج آنان از دین نگردد! در خانه­ی خود را به روی مردم نبندد و نسبت به اوضاع معیشتی آنان آگاه باشد تا مبادا حق ضعیفان، خورده شود! در لشکرکشی­ها و جنگ­ها بر مردم سخت نگیرد و به گونه­ای عمل نکند که نسل امت مرا قطع نماید! ای مردم! شاهد باشید که من وظیفه­ی رسالت خود را ابلاغ کردم و در مورد شما خیرخواهی نمودم». امام صادق(ع) در ادامه روایت می­فرماید: «این، آخرین سفارش پیامبر(ص) به مردم بود».

مردم‌داری در سیره­ی حضرت امام خمینی(ره)

1. می­خواهم بین امتم باشم

روزی از کمیته­ی استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. بنده مسئول دفتر امام بودم. تلفن­کننده، شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می­گفت: «برای ورود امام برنامه­هایی تنظیم شده است. به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می­کنیم، چراغانی می­کنیم، فاصله­ی فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی­کوپتر می­رویم و ...». وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آن­گاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می­خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کارها لازم نیست! یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی­گردد. من می­خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم، ولو پایمال شوم».

2. همرنگ و همدل با مردم

خبرنگاری در پاریس، از امام، هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاه بسته بود، سؤال کرد: «با توجه به این­که بازگشت حضرت آیت­الله ممکن است باعث خون­ریزی­های بیشتر شود، آیا باز هم حضرت­عالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟» امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد که خون من بریزد، در بین رفقای خودم و همراه با جوان‌های ایران بریزد».

شبی که توطئه­ی کودتای نوژه کشف و خنثی شد، همه­ی مقامات وقت به جماران آمدند. ما همه مسلح شدیم و به کوه­ها رفتیم. بعداً از حاج آقای انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند: بیایید از این­جا برویم؛ امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند. ولی امام در پاسخ گفته بودند: «مگر خون من از خون مردم جماران رنگین­تر است؟».

3. ایستادگی در کنار مردم

یک روز بعد از ظهر، چند موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه­ی یکی از موشک­های ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چقدر خوشحال می­شویم. حالا اگر موشکی به نزدیکی­های جماران بخورد و سقف این­جا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید، چه؟» امام پاسخ گفتند:  «و الله قسم! من بین خودم و آن بچه­های سپاهی که در سه راه بیت هستند هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستم. و الله قسم! اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمی­کند». من گفتم: «ما که می­دانیم شما این­گونه هستید؛ اما برای مردم فرق می­کند». امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من تا زمانی می­توانم به مردم خدمت کنم که زندگی­ام مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند، یک طوری­شان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم». گفتم: «پس تا کی می­خواهید این­جا بنشینید؟» ایشان به پیشانی­شان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که ترکش موشک به این­جا بخورد».

4. مانند مردم بی­پناه

بارها و بارها من شاهد آن بودم که می­گفتند امشب جماران را می­زنند. شما هم بیایید. من هم با کمال افتخار می­آمدم که در خدمت امام باشم؛ ولی ایشان اصلاً پناهگاه را قبول نداشتند. می­گفتند: «من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند؟ من به پناهگاه بروم و یک عده در زیر پناه خودشان جا نداشته باشند؟» آقا به هیچ وجه این تفکر را قبول نداشتند.14

در دوران بمباران و موشک­باران تهران، در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته بودند تا آقا و خانواده ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر، در آن پناه بگیرند؛ ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نشدند. وقتی سؤال می­کردیم چرا وارد سنگرنمی­شوید تا در امان باشید، می­فرمودند: «مگر همه­ی مردم سنگر دارند که من هم سنگر داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند، من نیز به سنگر خواهم رفت». از این رو، در همان اتاق کوچک خویش می­ماندند.

5. هم­درد مردم

یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت نمود که به دست‌بوسی امام تشرف حاصل کنم، آن جناب، در سرمای سوزان در رواق کوچک خانه­ی خود روی یک صندلی کهنه نشسته بود و سرمای آزاردهنده­ی جماران دست و صورت ایشان را تقریباً به سرخی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیله­ی گرم­کننده­ای در این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمی­شود؟ پاسخ شنیدم که ایشان      می­خواهند با مردم همدرد باشند. به نمونه­ای از این مواسات اشاره کردند که وقتی لباس امام را به بیت برای شست‌وشو داده بودند، هنوز شسته نشده بود. علت را پرسیدند، پاسخ شنیدند که هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویی برای بیت نرسیده است و پس از اعلام شدن کوپن، شسته می­شود.

6. پاسخ به عواطف مردم

وقتی حضرت امام در هواپیما در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ایشان پرسید: حال که به خاک ایران قدم می­گذارید، چه احساسی دارید، فرمودند: «هیچی». مغرضان و بهانه­جویان مکرر با تلفن سؤال می­کردند که چرا امام از ورود به ایران ­- که این همه فداکاری کرده و جوانان عزیزش را نثار انقلاب کرده- هیچ احساسی ندارند؟ یک روز خدمت امام رسیدم و این موضوع را به ایشان عرض کردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر بی­انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فداکاری­های مردم در سخنرانی فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات بر دوش من سنگینی می­کند و من نمی­توانم پاسخ آن را بدهم، لکن راجع به خاک ایران هیچ­گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت یکسان است»

7. خواهان آزادی مردم

جریان جالبی درباره­ی روح مردمی امام به هنگام فوت آیت­الله طالقانی اتفاق افتاد. وقتی امام برای مراسم به مسجد اعظم قم آمدند، آن قدر شلوغ شد که کفش امام گم شد و عمامه از سرشان افتاد و ما به سختی توانستیم ایشان را از میان جمعیت بیرون بیاوریم. فردای آن روز که قرار بود امام در همان­جا شرکت کنند، قبلاً تعدادی پاسدار را در مسجد مستقر کردیم که مسجد و محل حضور امام را کنترل کنند و یکی از درب‌های مسجد را ببندند. پس از این­که برنامه تمام شد. امام به جای سوار شدن به ماشین به میان مردم رفتند و مردم ایشان را احاطه کردند. در بین راه، امام به مرحوم آقای اشراقی و صانعی فرموده بودند: «چه کسی گفته است جلوی مردم را بگیرند و مردم را پشت در نگه دارند؟ این کارها دیگر تکرار نشود».

مشکل بسیار بزرگی روزهای اوّل در قم از نظر حفاظت و امنیت وجود داشت و آن  این­که امام مانع می­شدند از این­که پاسداری با اسلحه دنبال ایشان باشد. همیشه می­فرمودند: «من مأمور مسلح نمی­خواهم»؛ این در حالی بود که شب­ها، امام به منزل فضلا و شهدا می­رفتند و احتمال خطر بسیار زیاد بود. مردم قم هم به مجرد این­که با خبر می­شدند امام از یکی از خیابان­ها یا کوچه­ها عبور می­کنند، همگی از خانه بیرون می­ریختند و دور ماشین امام جمع می­شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می­شدند که نه راننده می­دانست کجا می­رود و نه امام در عین حال، ایشان می­فرمودند: «کسی دنبال من نیاید. مردم از من محافظت می­کنند».