هنر و ادب ؛ نویسنده و نویسندگی


نویسنده و نویسندگی

(از نظر مفهوم­شناسی) (1)

                                                                                                                    عبدالرحیم موگهی

چکیده: ارکان پیام رسانی عبارت است از: پیام­، پیام­رسان، پیام­گیر، ابزار پیام­رسانی و روش پیام­رسانی. هر پیامی نیز دو رکن دارد: محتوا و قالب. رکن اول به «چه چیز گفتن» و رکن دوم به «چگونه گفتن» مربوط می­شود. نویسندگی نیز نوعی پیام­رسانی است که در بعد محتوای نوشته باید دیدگاه یا نگاهی نو را مطرح کرد و در بعد قالب نوشته، باید نگارشی نو را به قلم آورد. از این رو، نویسنده کسی است که دیدگاهی نو یا نگاهی نو را با نگارشی نو به خواننده انتقال می­دهد. نویسندگی نیز بر سه پایه استوار است:

هنر خوب حس کردن (به ویژه خوب دیدن و خوب شنیدن)

هنر خوب اندیشیدن

هنر خوب نوشتن و در نهایت نویسندگی یعنی هنر نگارش پیامی نو با بیانی نو. بدین سبب، در نویسندگی با سه عنوان روبه­رو هستیم:.نویسا. رونویسنده. نویسنده

کلید واژه: ارکان پیام­رسانی، ارکان پیام، تعریف نویسنده (مصنف)، تعریف نگارنده (مؤلف)، تفاوت نویسنده و نگارنده، تعریف نویسا، تعریف رونویسنده، تعریف نویسندگی.

قدر مجموعه­ی گل، مرغ سحر داند و بس

که نه هر کاو ورقی خواند، معانی دانست

در هر نوع پیام­رسانی پنج رکن وجود دارد:

پیام

پیام­رسان (فرستنده)

پیام­گیر (گیرنده)

ابزار پیام­رسانی (رسانه)

روش پیام­رسانی

نخست آن­که نویسندگی نیز نوعی پیام­رسانی است که پیام­ آن، نوشته و پیام­رسان آن، نویسنده و پیام­گیر آن، خواننده و ابزار آن، قلم است و با روش­های ویژه­ی نویسندگی و تأثیرگذاری نوشتاری، در پایان به صورت کتاب و مقاله و مانند آن در می­آید و جلوه­گری می­کند.

دوم آن­که خود هر پیامی نیز دو رکن دارد که یکی به «چه چیز گفتن» مربوط می­شود و دیگری به «چگونه گفتن»  و آن دو رکن عبارتند از:

محتوا

قالب

بنابراین، فقط خوب بودن و حلاوت پیام مهم نیست، بلکه خوب رساندن و ملاحت پیام نیز مهم است. سوم آن­که در هر نوشته­ای نیز باید با دو مسئله روبه­رو شد و آن دو را مشاهده کرد. در غیر این صورت، شایسته است - اگر نگوییم بایسته است - دست به قلم نبریم و چیزی بر کاغذ ننشانیم و عطای این­گونه نوشتن را به لقای آن ببخشیم. مسئله اول به محتوای نوشته و مسئله دوم به قالب نوشته مربوط می­شود که عبارتند از:

یک. دیدگاه یا نگاه نو

دو. نگارش نو

با این سه نکته و مقدمه­ی کوتاه باید گفت: «نویسنده کسی است که دیدگاهی نو یا نگاهی نو را با نگارشی نو به خواننده انتقال می­دهد» و سروده­ی مولوی را همواره به یاد دارد و به کار می­گیرد:

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وا رهد از حدّ جهان، بی حد و اندازه شود

بدین سبب، هر نویسنده­ به هر اندازه که پیام و نوشته­ی خود را با بیان و کیفیت بهتر و گستره و کمیّت بیشتر به مخاطب منتقل می­سازد، به همان اندازه نیز نویسنده­تر است. ناگفته روشن است که آن­چه در نویسندگی مهم­تر می­نماید، نخست نگارش نو و آن­گاه دیدگاه یا نگاه نو است، زیرا آن­که دیدگاهی تازه را مطرح می­کند، اما آن را با نگارشی معمولی و کلیشه­ای به قلم می­آورد، نویسنده نیست و نهایتاً پژوهنده­ای نواندیش است. هم­چنین آن­که نگارشی تازه را  نشان می­دهد، اما باز آن را با نگاهی تکراری و عادی قلمی می­کند، او هم نویسنده نیست و نهایتاً تصویرگری نومنظر است.

از همین رو، این سروده­ی صائب تبریزی را نیز ارج می­نهیم و آن را سرلوحه­ی نگارش­ها و قلم­زنی­های خویش قرار می­دهیم که (دامن هر گل مگیر و گرد هر شمعی مگرد/ طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش) و از آنچه گفته شد به این باور دست می­یابیم که برای نویسنده شدن، افزون بر نواندیش بودن یا نومنظر بودن، باید نونویس و نونگار نیز بود.

یکی از نویسندگان و استادان زبان و ادب فارسی، در این باره نیکو گفته است:

اگر نویسندگی را به معنی عمل کسی که می­نویسد بگیریم، هر کس را که بنویسد، اگر چه نوشته­ی او سیاهه­ی خرج خانه یا دفتر حساب دکانش باشد، نویسنده باید خواند. در این حال، نویسندگی کار دشواری نیست: الفبا را باید شناخت و مختصر خطی باید داشت که خواندنی باشد. اما در اصطلاح این­گونه کسان نویسنده خوانده نمی­شوند.

نویسنده کسی را می­گویند که کارش این است؛ یعنی معانی و مطالبی در ذهن دارد که از آن، سودی یا لذتی عام برای خوانندگان حاصل می­شود و آن معانی را به طریقی می­نویسد که همه به خواندن نوشته­ی او رغبت می­کنند و از آن لذت یا سود می­برند.

معنی نویسنده درعرف باز هم از این خاص­تر است. کسی که کتابی در نجوم بنویسد، اگر چه اصول این علم را درست بیان کرده و نکته­های تازه­ای در آن به میان آورده باشد نویسنده نیست، منجم است. مؤلف کتاب­های تاریخ و جغرافیا و فیزیک و شیمی را هم نویسنده نمی­خوانند. عنوان این نویسندگان، مورخ و فیزیکدان و شیمیدان است، اما اگر کسی در یکی از این رشته­ها کتابی بنویسد که هنرش در انشای عبارت و بیان مطلب، دلنشین و ستودنی باشد، او را گذشته از عنوانی که دارد نویسنده هم می­خوانند پس نویسندگی، هنر خوب و زیبا نوشتن است.

با توجه به آن­چه گفته آمد، نویسنده کسی است که آن­چه را دیگران حس نمی­کنند، او حس می­کند، یا آن­چه را دیگران حس می­کنند، او به گونه­ای دیگر حس می­کند. آن­گاه درباره­ی این احساس­های خود، خوب می­اندیشد و سپس احساس­ها و اندیشه­های خویش را خوب نشان می­دهد و به قلم می­آورد، به گونه­ای که دیگران نمی­توانند آن احسا­س­ها و اندیشه­ها  را به خوبی وی نشان دهند و به زیبایی و شیوایی او به قلم آورند. از همین روست که گفته­اند:

دستور نویسندگی را به سال­ها می­آموزند اما زبده­ی آن دو حرف است: چشم باز و بیان ساده. باید نگاه کرد و دید و شنید و فهمید. آن­گاه دیده و فهمیده را آسان گفت  و نوشت. یکی دنیا را می­گردد و توشه نمی­گیرد. دیگری از گردش کوی و برزن، یک دنیا گفتنی می­آورد چه آن یکی ندیده و نفهمیده، گذشته و این برای دیدن و فهمیدن، نگاه کرده و شنیده است.

پس به درستی و نیکی می­توان گفت که نویسندگی بر این سه پایه استوار است:

هنر خوب حس کردن (به ویژه خوب دیدن و خوب شنیدن)

هنر خوب اندیشیدن

هنر خوب نوشتن

اگر بخواهیم هنرهای سه­گانه فرازین را فشرده­تر و در یک جمله بیان کنیم و با آن­ها نویسندگی را نیز تعریف نماییم باید بگوییم:

نویسندگی یعنی هنر نگارش پیامی نو با بیانی نو

از این تعریف به نکته­ای دقیق و عمیق دست می­یابیم که میان نویسنده (مصنّف) و نگارنده (مؤلف)، تفاوت از زمین تا آسمان است و چه بسا کسانی که بسیار قلم هم به دست می­گیرند و بسیار چیز هم می­نویسند، اما نویسنده نیستند بلکه نگارنده و مؤلف و الفت دهنده، کلمات و جملات با یکدیگرند و هنری بیش از یک مونتاژکار فنی و صنعتی ندارند و فقط شباهت کاری با نویسنده دارند و به گفته­ی زیبای سعدی:

بوریاباف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر

به همین روی است که دیگر، ملاک و میزان اصیل و صحیح تشخیص نویسنده از غیر نویسنده را پرکاری و پرنویسی نمی­توان و نباید دانست، بلکه باید پرباری و دُرنویسی را میزان نویسندگی و نویسنده بودن  این یا آن قرار داد. آن­گاه با همین ملاک و میزان می­توان به این نتیجه نیز دست یافت که چه بسا کسی فقط یک کتاب یا مقاله نوشته باشد و همان نشان دهد که او نویسنده است. از سوی دیگر نیز کسی ده­ها کتاب و مقاله نوشته باشد، ولی هیچ شمیم نویسندگی از نوشته­هایش به مشام نرسد و نگارنده و مؤلفی بیش نباشد و سروده­ی ملک­الشعرای بهار را درباره­ی او و نویسندگی­ او به خاطرمان آورد، هرچند که آن سروده در بارۀ شعر و شاعری باشد:

شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل

شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سُفت

صنعت و سجع و قوافی، هست نظم و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

باز در دل­ها نشیند هر کجا گوشی شنُفت

ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت

وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت

می­خواهیم کلی­گویی نکنیم و کلیاتی ابوالبقاء گونه را به قلم نیاوریم. بدین منظور، تفاوت مؤلف و نویسنده را _ هم از نظر بینش و هم از نظر نگارش _ به صورت کاربردی و مصداقی با دو نوشته­ی زیر نشان می­دهیم و گفتۀ مولوی را در مثنوی نیز فرایاد می­آوریم:

یک کف گندم ز انباری ببین

فهم کن کآن جمله باشد هم­چنین

جالب آن است که هر دو نوشته در موضوعی واحد و آن هم «تعریف نویسندگی» است، ولی نوشته­ی اول از یک مؤلف و نکوهیدنی و نوشته­ی دوم از یک نویسنده و ستودنی است:

 

نویسندگی یعنی این­که نویسنده مطالبی از خودش را به قلم آورد و یا مطالبی را از این و آن جمع­آوری کند و کنار هم به گونه­ای تألیف نماید و به خواننده منتقل سازد که خواننده سرانجام بفهمد به مطلبی جدید دست یافته و وقتش تلف نشده است.

 

در نویسندگی، مهارت در پروراندن مطلب بسیار مهم است. شاید بتوان گفت که نویسندگی همان هنر پروراندن مطلب است همین هنر است که فرق پدید می­آورد میان آن­که می­داند و می­نویسد و آن­که می­داند و نمی­تواند بنویسد. این­که نویسنده به روشنی بداند که چه می­خواهد بگوید، لازم است ولی کافی نیست، مهم آن است که مقصود خود را بتواند نیک بپروراند. مشکل این کار، همان مشکل معلمان است. در تدریس نیز چگونه درس دادن از چه درس دادن، اگر مهم­تر نباشد، کم­تر نیست.

باز برای این­که هم تفاوت مؤلف و نویسنده و هم تفاوت نگاه و زاویه­ی دید آن دو را دریابیم به دو متن ذیل نظر می­افکنیم. این دو متن نیز در موضوعی یکسان و آن هم «اقامت در نیشابور و وصف آن» است اما اولی از یک مؤلف و ناستودنی و دومی از یک نویسنده و شایان ستودن است:

 

دو روز بیشتر من در نیشابور نماندم. روز اول هوا صاف بود. من در شهر، مختصر گردشی کردم. یکی از دوستان قدیم من در نیشابور زندگی می­کند. دلم می­خواست او را ببینم، اما آدرس نداشتم. فردای آن روز باران آمد.من چتر همراه نداشتم ... ولی هوا ملایم بود و احتیاجی به پالتو پیدا نکردم.

 

کمتر شهری در سراسر ایران می­توان یافت که به اندازه­ی نیشابور، عبرت­انگیز و پرخاطره و بارور باشد...  من در اقامت دو روزه­ی نوروزی خود در این شهر، موهبت آن را یافتم که نیشابور را در حالت­های گوناگونش ببینم، در شب که آسمان نیلگون بود، نزدیک به سیاه و ستاره­ها بی­اندازه فروزان و درشت می­نمودند به گاه صبح و به گاه غروب و حتی ساعتی در هوای بارانی که ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست... و سبزه­های شفاف در زیر قطره­های آب شسته شدند.

هوا چنان بود که می­باید نه گرم و نه سرد، بسیار سبک و لطیف؛ به نرمی در ریه­ها فرو می­شد و بر پوست که می­وزید، به مسامات  بدن راه می­یافت. حالت نوازش خواهرانه­ای در هوا بود؛ نسیم، گویی دست مهربانی بود که بر پیشانی نهاده شود.

آن­چه در این سفر بر من کشف شد، پیوند بین خیام و نیشابور بود. دریافتم که شاید هیچ شعری در زبان فارسی به اندازه­ی رباعی­های خیام، رنگ محلی ندارد و هیچ شاعری - حتی حافظ - مانند خیام با شهر خود و گذشته و آیند­ه­ی آن ممزوج نشده است.

در هر گوشه­ی نیشابور که پای می­نهید، نشانه­ای و کنایه­ای از رباعی­های خیام می­یابید. یاد او و نفس او در همه جا حضور دارد: در ابر، در غبار، در باران و گیاه، در کودکی که خاک می­بیزد، در مردی که خشت می­زند، در دکه­های کوزه­فروشی، در گورستان عظیمی که در زیر کشته پنهان است، حتی در تضاد بین حقارت شهر و عظمت دشت. در همه­ی این­ها گویی معنایی نهفته است؛ حالتی است که با شما نجوا می­کند و می­توان آن را حالت «خیامی» نامید.

خیام که نامدارترین سراینده­ی «بی اعتباری دنیا» است، گویی تقدیر خواسته است که نیشابور تجسمی از شعرهای او باشد؛ گویی شهری با آن همه رونق و زیبایی و غنا، به ویرانه­ای پهناور تبدیل شده است تا در تأیید آن­چه او گفته بود، بینه­ای قرار گیرد.

نیشابور واقعی را در خارج شهر کنونی باید جست. من در آن­جا ساعت­ها  یله شدم، مانند کسی که بیرون از دنیای موجود، در میان خاطره­ها راه می­رود. حالت کسی را داشتم که از هوا مست شده است و سبُکی و منگی خاصی در خوداحساس می­کند. چون بر خاک و سبزه پای می­نهادم، گفتی حرکتی در آن­ها بود و ناله­ای از آن­ها برمی­خواست گفتی روحی گنگ و فسرده و دردمند در زیر آن­ها پنهان مانده بود. احساسی وصف­ناپذیر بود ... .

در زمینه­ی شعر و شاعری نیز به تفاوت نگاه و طرز بیان دو شاعر بنگریم که می­توان گفت شاعر نخست در موضوع توحید و خداشناسی و با ردیف شعری «تویی تو» شعری چندان شورانگیز نسروده است؛ در حالی که شاعر دوم و روحانی دانشمند، حاج میرزا حبیب خراسانی (1266 _ 1327 ق) در همان موضوع و با همان ردیف «تویی تو» سروده­ای عرفانی و شورانگیز را به ارمغان گذاشته است:

1

خدایا! ایزد منان تویی تو

خدای قادر رحمان تویی تو

تو موجودات عالم، خلق کردی

پدیدآرندۀ کیهان تویی تو

سراسر بر جهان آفرینش

محیط و صاحب فرمان تویی تو

سزاوار ثنایی و ستایش

جهان­دارنده و یزدان تویی تو

سریر پادشاهی خور توست

 

به مخلوق جهان، سلطان تویی تو...

2

امروز، امیر در میخانه تویی تو

فریادرس ناله­ی مستانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب

از روزن این خانه به کاشانه تویی تو

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه

بشمارد با سبحه­ی  صددانه، تویی تو

آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز

پیموده، به جام و خُم و میخانه، تویی تو

آن غُل  که ز زنجیر سر زلف، نهادند

بر پای دل عاقل و دیوانه، تویی تو

ویرانه بُود هر دو جهان نزد خردمند

گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما

دیدیم که درکعبه و بتخانه تویی تو

آن راز نهانی که به صد دفتر دانش

بسیار از او گفته شد افسانه، تویی تو

بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم

کس نیست به غیر از تو در این خانه، تویی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم

آن را که بُود همت مردانه تویی تو

از آن­چه گفته شد، می­توان برای کسانی که قلم به دست می­گیرند و  می­نویسند، سه عنوان را در نظر گرفت و به کار برد:

نویسا

نویسا کسی است که کار و حتی شغل او نوشتن و بسیار نوشتن است و دیگر هیچ؛ یعنی هیچ­گونه فکری برای چگونگی معانی و محتوای نوشته و هیچ­گونه ذوقی برای چگونگی الفاظ و شکل نوشته به کار نمی­گیرد. اینان در واقع نظیر همان میرزابنویس­های قدیمند که امروزه مثلاً در ادارات، نامه­های اداری را و در جلو دادگستری­ها، دادخواست­ها و شکایت­نامه­های قضایی را می­نویسند. برخی از مؤلفان و کتاب­نویسان عصر ما نیز میرزابنویس هستند، اما میرزابنویس شیک و مدرن و امروزی.

رو نویسنده

رونویسنده  کسی است که کاملاً چهره­ی نویسنده به خود می­گیرد، اما در واقع از نوشته­های دیگران فقط کپی­برداری و رونویسی می­کند؛ یعنی تکه­ای از این نوشته وتکه­ای از آن نوشته را برمی­دارد. سپس آن­ها را با چسب و قیچی و بدون هیچ­گونه به کارگیری ذوق و ابتکاری در پیام و محتوای نوشته یا بیان و قالب آن، به یکدیگر می­چسباند و مونتاژکاری و تکه­نویسی می­کند و حتی گاه به منابع و مآخذ رونویسی­های خود هیچ اشاره­ای نمی­نماید.

گفتنی است کسی که قلم به دست می­گیرد، اگر، هم در زمینه­ی محتوا و هم در زمینه­ی چگونگی ارائه­ی محتوا، مانند زنبور عسل عمل کند و از هر گلی شهدی برگیرد و در نهایت، چیزی جدید، مانند عسل را تولید نماید، او نیز به نوعی نویسنده است و دیگر نمی­توان او را رونویسنده دانست.

ج. نویسنده

نویسنده کسی است که حرفی نو یا نگاهی نو را با بیانی نو ارائه می­کند و با کاربست روش­ها و شگردهای گوناگون نویسندگی، بر مخاطب خود تأثیر مستقیم و غیرمستقیم می­گذارد؛ البته برخی برای نویسنده درجه و سطحی نازل­تر را نیز قائل شده و گفته­اند: «نویسنده کسی است که حرفی تازه یا نگاهی تازه را با استفاده از ابزاز قلم ارائه می­دهد؛ هر چند بیان و شیوه­ی نگارش او تازه نباشد و یا این­که حرفی یا نگاهی را - هر چند تازه نباشد - اما با نگارشی تازه به قلم آورد.»

در هر حال، نمی­توان سخن ملک­الشعرای بهار را که در زمینه­ی شعر و شاعری است، به نویسندگی نیز تعمیم و تسرّی نداد و در این قلمرو نادیده انگاشت. او گفته است: « هر شعری که شما را تکان ندهد، به آن گوش ندهید.» بنابراین، در نویسندگی نیز باید بگوییم: «هر نوشته­ای که شما را تکان ندهد، به آن چشم ندوزید.»

 

پی­نگاشت:

حافظ.

قدر مجموعه گل (برگزیده­ای از غزل فارسی از آغاز تا امروز، همراه با شرح و توضیح) به کوشش مرتضی کاخی، چاپ دوم، تهران، انتشارات فرزان، 1376، ص58.

هفتاد سخن، پرویزناتل خانلری، 4ج، چاپ دوم، تهران انتشارات توس، 1377،ج1 (شعر و هنر)، ص85.

اندیشه، محمد حجازی، پیشگفتار، به نقل از: آیین نگارش، حسین آذران، چاپ اول، تهران، انتشارات شرق، 1370، ص82.

گلستان سعدی، تصحیح و توضیح از: غلامحسین یوسفی، چاپ پنجم، تهران، انتشارات خوارزمی، 1377، باب هفتم، حکایت14، ص160.

برگ­هایی در آغوش باد، غلامحسین یوسفی، 2ج، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمی، 1378، ج1، ص463.

مثنوی معنوی (نسخه قونیه) ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، چاپ اول، تهران، انتشارات زوار، 1380، دفتر چهارم، بیت 140، ص551.

آیین نگارش، احمد سمیعی، چاپ اول، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366، ص18.

مثال ذکرشده برگرفته از: آیین نگارش (سال اول دبیرستان)، حسن انوری، بدون نوبت چاپ، تهران، انتشارات وزارت آموزش و پرورش، 1357، ص97.

مسامات: سوراخ­های ریز پوست بدن.

جام جهان بین ( در زمینۀ نقد ادبی و ادبیات تطبیقی)، محمدعلی ندوشن اسلامی، چاپ سوم، تهران، انتشارات ابن سینا، 1349، ص216 _ 218.

سُبحه: تسبیح.

غُل: قفل.

چشمۀ روشن (دیداری با شاعران)، غلامحسین یوسفی، چاپ چهارم، تهران، انتشارات علمی، 1371، ص343.

برگ­هایی در آغوش باد، همان، ص387.