اندرزگویى
در واپسین ساعتهاى زندگى، یکى از یارانش به نام جناده پسر ابىامیه از او خواست پندش دهد؛ حضرت در بستر بیمارى به وى فرمود:
«آرى، خود را براى سفر)آخرت(آماده کن و پیش از آنکه اجلت فرارسد، توشهی خود را به دست آر. و بدان که تو دنیا را مىجویى، و مرگ تو را. و همّ و غم و هزینهی روزى را که نرسیده، بر امروز که در آنى، بار مکن. و بدان که از مال، بیش از قوت و نیاز خود به دست نمىآورى مگر که در آن، نگهبان براى دیگرانى. و نیز بدان که در حلال دنیا، حساب و در حرام آن، عقاب و شبههناک آن، عتاب است. پس دنیا را همچون مردار بشمار، به اندازه کفایت خود از آن بردار که اگر حلال باشد، در دنیا زهد ورزیدهاى و اگر حرام باشد، در آن گناهى نیست؛ زیرا – همچون بهرهبردارى اضطرارى از مردار- به اندازهی ضرورت، برداشتهاى و اگر شبههناک باشد، عتاب آن اندک است. و براى دنیاى خود آنچنان قوى و با تدبیر و با استحکام کار کن که گویى تا ابد زنده مىمانى، و براى آخرت خود آن چنان خالصانه و دقیق و با مراقبه کار کن که گویى فردا مىمیرى.1
در این دنیا، افرادى هستند که بهشت و نعمتهاى آن، و دوزخ و آتش سوزان آن را مىبینند. بىخبران، آنان را بیمار پندارند در حالى که بیمار نیستند، یا دیوانه انگارند در حالى که آنان را رخداد بزرگ دلشان، که معرفت و خوف و هیبت خدا باشد، آن گونه کرده است. باور ایشان این است که هیچ نیازى ماندگار در دنیا نداریم، و براى دنیا آفریده نشدهایم و به تلاش بیش از اندازه براى آن مأمور نیستیم. دینباوران اموال خود را در راه خدا انفاق کردهاند، و خون و جان خویش را به خدا بخشیدهاند و بدین وسیله خشنودى آفریدگار را خریدهاند. دانستند که خدا مال و جان آنان را در برابر بهشت خریدار است، پس با او معامله کردند و از تجارت خود سود بردند و خوشبختى بزرگ به دست آوردند و رستگار و کامیاب شدند.
پس اى مردم! - خدا شما را رحمت کند- از اینان پیروى کنید که خداى متعال، پیامبر و پدران او، ابراهیم و اسماعیل و فرزندانشان را ستود و فرمود: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه؛ پس تنها از راه هدایت آنان پیروى کن»، و بدانید اى بندگان خدا، که شما به اقتدا و پیروى ایشان مکلفّید. پس کوشش و تلاش کنید.2
و فرمود: «بندگان خدا! از خدا بترسید و پیش از فرارسیدن پیرى، در طلب کمال بکوشید، و پیش از کیفرهاى پاره پارهکن و مرگِ ویرانگرِ لذّتها، به عمل نیک بشتابید که نعمتهاى دنیا پایدار و گرفتارىهایش امانبخش نیست. و از بدىهایش نتوان سپر گرفت، غرورى فریبنده و تکیهگاهى خمیده است. پس اى بندگان خدا! از این عبرتها پند گیرید، و از آثار پیشینیان عبرت گیرید و با نعمتهاى خداوندى، خود را از گناهان بازدارید، و از اندرزها سود برید، که خدا پناه و یاورى کافى است. و قرآن، حجّت و طرف محاسبهاى تمام است و بهشت براى ثواب و دوزخ براى کیفر و پایانى غمانگیز بس است.3
اى مردم! این سرا، خانهی آزمون است و هر چه در آن است، نابود خواهد شد. پروردگار ما از این موضوع خبر داده است تا آگاه شویم و به ما هشدار داده است تا از گناهان دورى کنیم؛ تا پس از آن هشدار بهانهاى نباشد؛ پس، از آن چه نابودشدنى است دورى کنید و به آن چه ماندنى است گرایش یابید و از آفریدگار آشکارا و نهان بهراسید.4
بندگان خدا! بدانید که خدا شما را بیهوده نیافرید، و خود سر رها نکرد، اجلهاى شما را نوشت. و روزىها را میان شما تقسیم کرد تا هر خردمندى منزلت خود را بشناسد و بداند که آن چه برایش مقدّر است، به آن مىرسد و آن چه برایش مقدّر نیست، نمىرسد. خداوند رزق و روزى دنیاى شما را به عهده گرفت، و شما را براى عبادت خود فراغت داد، و شما را بر سپاس خود ترغیب کرد، و یاد خود را بر شما واجب کرد، و به تقوا سفارش نمود، و آن را نهایت خشنودى خود قرار داد که، «تقوا» درِ هر توبه، و سرآمد هر حکمت، و شرف هر کارى است، و به سبب تقوا، پارسایان، رستگار شدند. خداوند متعال فرمود: «به راستى که پارسایان را، رستگارى است»،5 و فرمود: «آنان که پروا پیشه کنند و به کار شایسته پردازند نه بیمى بر آنان هست و نه اندوهى خواهند داشت.»6 پس اى بندگان خدا! از خدا پروا کنید، و بدانید هر که از خدا پروا کند، خدا راهى براى بیرون شدن از فتنهها به رویش بگشاید، و در کارش، درستى بخشد، و هدایتش را فراهم کند، و حجت و دستاویزش را پیروز سازد، و روسفیدش کند، و خواستهاش را عطا کند، و با افرادى که خدا نعمت به آنان داده است، یعنى پیامبران و راستىپیشگان و گواهان و شایستگان همنشین سازد ، و اینان چه خوش رفیقانىاند.»7
کسى از امام حسن(ع) خواست که اندرزش دهد. فرمود: «مبادا مرا بستایى که من از تو به خود داناترم؛ یا مرا تکذیب کنى که تکذیب شده، رأیى ندارد؛ یا نزد من از کسى غیبت کنى. او عرض کرد: «آیا بروم؟» فرمود: «آرى، اگر خواهى برو.»8
گاه که از پندناپذیرى مردم دلگیر مىشد، خطاب به آنان مىگفت: «میان شما و تأثیر اندرز، پرده خودخواهى آویخته است.»9
اندرز مىداد:
« هر کس دنیا را دوست بدارد، ترس آخرت از دلش بیرون مىرود؛ و هر کس حرص دنیایش فزونى یابد، جز دورى از آن نیفزاید و بغض او از خدا، بیفزاید. و حریص تلاشگر در جمع ثروت و ریاست، و زاهد قانع، هر دو، خوراکِ روزى خود را بىکم و کاست به دست مىآورند؛ پس چرا پى در پى در آتش افتادن؟! و همهی خیر، در یک ساعت صبر کردن در برابر گناه است که آسایش بىپایان و خوشبختى فراوان را موجب مىشود. و جویندگان دو گروهند: گروهى که دنیا را مىجویند تا چون به آن رسند، نابود شوند، و گروهى که آخرت را مىجویند تا چون به آن رسند، نجاتیافته و رستگار باشند.
و اى رادمرد! بدان که اگر به رستگارى آخرت دست یابى، از دست رفتهها و سختىهاى دنیا زیانت نرساند، و اگر از آن محروم مانى، داشتههاى دنیا سودت نبخشد.10
متّقى هندى دانشمند نامور اهل سنت مىگوید: حضرت فرمود:
«هرکس دنیا خواه باشد، دنیا او را به هراس افکند، و هر کس به آن بىرغبت باشد، باک ندارد که چه کسى آن را بخورد. دوستدارِ دنیا، بندهی کسى است که دنیا را مالک است. کمترین چیز در دنیا، آدمى را کفایت مىکند ولى همهی دنیا بىنیازى نمىآورد. و هر کس دو روزش در دنیا، برابر باشد، فریب خورده است و هر کس امروزش بهتر از فردایش باشد، زیان دیده است. و هر کس کمبودهاى خود را نجوید، در کاستى قرار دارد و هر کس در کاستى باشد، مرگ براى او بهتر است.11
بردبارى (حلم)
بردبارى را «زینت» آدمى مىخواند 12و نوشتهاند: «حسن، سرورى بردبار، متین و گشادهدست بود.»13
روزى مروان وى را ناسزا گفت. چون خاموش شد، امام فرمود: من اثر گناه تو را پاک نمىکنم؛ اما دیدار من و تو نزد آفریدگار باشد که اگر راست گفتى، خدا پاداش راستىات را دهد، و اگر دروغ گفتى، پروردگار سزاى دروغت را دهد؛ و خداوند کیفر دهندهتر از من است.14
ابنابىالحدید - دانشمند بزرگ اهل سنت- مىگوید: «از بزرگترین ویژگىهاى امام حسن(ع) که بدان شهره بود، بردبارى وى است؛ تا بدان جا که به «بردبار خاندان» نامور شد.15
هنگامى که چشم از جهان فروبست، مروان نه تنها در تشییع جنازهاش شرکت کرد، بلکه مىگریست. این رفتار متناقض و شگفتآور او باعث شد تا امام حسین(ع) زبان به انتقاد از وى بگشاید و بگوید: زمانى که برادرم زنده بود، همه گونه آزار را بر او روا مىداشتى و اینک براى تشییع آمدهاى و مىگریى؟!»
مروان به یکى از کوههاى مدینه اشاره کرد و گفت: «من هر چه کردم، نسبت به کسى روا داشتم که بردبارىاش از این کوهها بیشتر بود.»16
معاویه نیز دربارهی حضرت چنین مىاندیشید و بر زبان مىآورْد.17
با شتاختى که از روحیه آدمها داشت، به خوبى مىدانست قضاوت بسیارى از مردم دربارهی دیگران، بازیچهی نادانى، غرضورزى و... دیگر انگیزههاى غیر عقلانى است. بنابراین بیش و پیش از آن که از موضعگیرى منفى آنان به خودش و پدرش خشمگین شود، نقاط ضعف عاطفى و جز آن را جستوجو مىکرد و مرهم را به زخم روح مىنهاد. روزى سواره مىگذشت، مردى شامى -که در محیط فرمانروایى معاویه پرورش یافته بود- او را دید و زبان به دشنام گشود. امام خاموش ماند تا سخن شامى پایان پذیرد. سپس به سوى او رفت و لبخندزنان گفت: «اى پیرمرد! گمان مىکنم در این شهر غریبى. شاید هم دیدگاهت اشتباه است و یا مرا با دیگرى عوضى گرفتهاى. اگر مىخواهى خرسندت کنیم، شادت مىکنیم. اگر از ما چیز مادى بخواهى، به تو مىدهیم و اگر راهنمایى بخواهى، رهنمونت هستیم... و اگر نیازمندى، بىنیازت مىکنیم. اگر آوارهاى، پناهت مىدهیم. بهتر است اثاثیهات را بردارى و تا رفتن از این شهر مهمان ما باشى، این کار برایت مفیدتر است؛ زیرا ما خانهاى وسیع و گسترده و ثروت بسیارى داریم.»
مرد چون این سخن بزرگوارانه را شنید گریست و سپس گفت: «گواهى مىدهم که تو خلیفهی خداوند بر زمینى. خداوند بهتر از مردم مىداند رسالتش را بر دوش چه کسى نهد. خودت و پدرت تاکنون منفورترین مردمان بودید و اینک تو محبوبترینى. سپس تا هنگام رفتن از شهر در خانهی حضرت رحل اقامت افکند و از شیفتگان وى شد.18
امام، آگاهترین فرد به زخمههاى روح آدمى و زوایاى ناشناختهی این موجود ناشناخته است. او مىداند انسان، گاه دهها سال نیّت واقعى خود در برابر شخص یا پدیدهاى پنهان مىکند تا در فرصت مناسب، زهر خود را بریزد. از این روى به افراد هشدار مىداد: «دیدگاه کسى، جز هنگام خشم شناخته نشود!» 19زیرا انسانها در شرایط عادى، نه حسودند، نه تنگچشماند، نه کینهی خود را ابراز مىکنند و نه...؛ اما فراز و نشیب زندگى و موفقیتها و شکستهاى دیگران، باعث مىشود تا فرد آن چه را که سالها پنهان کرده است، ناگهان آشکار کند و به گفتهی مردم کوچه و بازار: «حرف دلش را بزند.»
روزى برابر خانهاش در کوفه نشسته بود. عربى بیاباننشین آمد و وى، پدر و مادرش را ناسزا گفت. امام برخاست و پرسید: «تشنهاى تا سیرابت و گرسنهاى تا سیرت کنیم؟ تو را چه شده است که چنین غیر منطقى و احساساتى بىدلیل متهم مىکنى و دشنام مىدهى؟!»
اما عرب دستبردار نبود و همچنان بارانى از ناسزا از زبانش جارى بود. امام به خدمتکارش فرمان داد تا کیسهی درهمهاى نقره را بیاورَد. آن را به مردِ فقیرِ بیابانگرد داد و فرمود: «ببخش که بیشتر از این نداشتم؛ اگر داشتم حتماً به تو مىدادم.»
مرد با شنیدن این سخنان صدایش را بلند کرد تا همگان بشنوند و گفت: «گواهى مىدهم تو نوهی پیامبرى. من آمده بودم تا بردبارى تو را امتحان کنم!»20
بزرگوارى
نیکوکارى بدون چشمداشت، بخشش پیش از درخواست و اطعام کردن در قحطسالى21 را از بزرگوارى مىشمرد و مىفرمود: بیشترین و بهترین کارى که فرد بزرگوار مىتواند انجام دهد، آن است که اگر براى خطاکار دشوار است پوزش بخواهد، او را بىپوزش خواستن ببخشد.22
پارسایى
هماره از «نفْس» خویش مراقبت مىکرد تا «نفَس»اش رحمانى باشد. روزى از او پرسیدند: «اى فرزند رسول خدا! چگونه صبح کردى؟» فرمود: «صبح کردم در حالى که پروردگارى بالاى سر و آتشى پیش رو دارم، و مرگ مرا مىجوید، در حالى که خداوند دیده به من دوخته است، و من در گرو عمل خویشم که آن چه دوست دارم، در اعمال خود نمىیابم و آن چه از ناپسندىها را دوست ندارم، از خود نمىرانم، و کارها در اختیار دیگرى است، اگر خواهد عذاب کند و اگر خواهد بگذرد. پس چه کسى نیازمندتر از من است؟23
تاریخدانان، او را پرستشگرترین پرستشگر و بىاعتناترین شخص به دنیا در روزگارش برشمردند.24
نه تنها خود پارسا بود، بلکه با بیان الگوهایى، مردمان را به پارسایى فرامىخوانْد. روزى در سخنرانى به مردمان گفت: «هان اى مردم! من از برادرى به شما خبر مىدهم که در دیدهی من، بزرگترینِ مردم بود؛ و بالاترین خصلتى که او را در نظرم بزرگ کرده بود، کوچکى و ناچیزى دنیا در دیده او بود؛ از فرمانروایى شکم خود رهیده بود؛ از این رو، چیزى را که نداشت، هوس نمىکرد و چون داشت، زیادهروى نمىکرد؛ از فرمانروایى شهوت جنسى خود رهیده بود؛ از این رو، عقل و اندیشه او از راه حق، منحرفش نمىکرد؛ از فرمانروایى نادانى و ندانمکارى نیز رهیده بود؛ از این رو، جز به امورى که سودآورى خداپسندانهی آن اطمینانآور بود، دست نمىگشود؛ هوسهاى پى در پى نمىکرد، و خشمگین نمىشد؛ و از بر آوردن نیاز مردمان، به ستوه نمىآمد؛ بیشتر روز و شبش خاموش بود؛ و چون سخن مىگفت، در حقگویی سرآمد گویندگان بود؛ وارد جدال و ستیزه نمىشد؛ و در دعوایى شرکت نمىکرد؛ و دعواى خود را بیهوده به میان مردم نمىبُرد و براى خود دلیلى نمىآورد تا قاضى را بیابد که داورى کند و دعوا فیصله یابد؛ و از برادران ایمانى خود غافل نبود؛ و در میان آنان، براى خود امتیازى قائل نبود؛ در بدن، ضعیف، و از فرط تواضع ناتوان مىنمود، و چون هنگامه نبرد مىرسید، شیر حملهور بود؛ هیچکس را به خطایى که عذر از آن ممکن بود، سرزنش نمىکرد، صبر مىکرد تا عذرخواهى آن را ببیند؛ هر چه مىگفت، خود انجام مىداد؛ و آن چه را که به خاطر مصالحی نمىگفت، نیز عمل مىکرد؛ چون دو کار برایش جلوه مىکرد که نمىدانست کدام یک بهتر است، با آن که به هواى نفسش نزدیکتر بود، مخالفت مىکرد؛ از درد خود جز نزد کسى که امید بهبودى از او داشت، شکْوه نمىکرد؛ و جز با کسى که امید خیرخواهى از او داشت، مشورت نمىکرد؛ خستگى و دلتنگى و نارضایى و ناراحتى و شکْوه و گلایه از خود بروز نمىداد؛ و پُرخواهش و هوسران نبود؛ و انتقام نمىگرفت؛ و از دشمن نیز غافل نبود. پس بر شما باد که همهی این اخلاق کریمه را پیدا کنید، اگر بتوانید؛ و اگر همه را نتوانید، پیدا کردن اندک آن از رها کردن همه، بهتر است.25
ابن صباغ مالکى - دانشمند بزرگ اهل سنت - مىگوید: حسن، بىاعتناترین فرد به دنیا و لذتهاى نارواى آن بود؛ زیرا فریب و آفت آن را مىشناخت26 و بسیارى از اوقات این شعر را زمزمه مىکرد:
اى لذتجویان دنیا! لذت جاودانه نیست
مغرور شدن به سایهاى که نابود شدنى است، ابلهى است.27
1. الانوار البهیه /91؛ بحار الانوار 138/44؛ نهج السعاده 238/8؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
2. ارشاد القلوب 76/1.
3. تحف العقول /236؛ جواهر المطالب 301/1؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
4. التوحید /378؛ نور البراهین 334/2؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
5. اعلى، آیهی 87.
6. همان، اعراف، آیهی 35.
7. تحف العقول /232؛ شرح احقاق الحق 504/33؛ نهج السعاده 62/7؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
8. بحار الانوار 109/75؛ تحف العقول /236؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
9. فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
10. همان /539.
11. همان.
12. الحلم زینه.
فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع).
13. کان الحسن سیداً حلیماً ذا سکینه و وقار و حشمه جواداً.
تاریخ الاسلام 36/4؛ شرح احقاق الحق 251/11.
14. بحار الانوار 352/43؛ شرح احقاق الحق 119/11.
15. مِن ابرز صفات الامام الحسن التى عرف بها، صفه الحلم؛ حیث اشتهر عنه انّه: «حلیم أهل البیت»
شرح نهج البلاغه 13/16.
16. و اخرج ابنعساکر عن جویریه بن اسماء قال: لمامات الحسن، بکى مروان فى جنازته. فقال الحسین: «اتبکیه و قد کنتَ تجرعه ما تجرعه؟!» فقال: انى کنت افعل ذلک الى احلم مِن هذا. و اشار بیده الى الجبل.
البدایه و النهایه 43/8؛ تاریخ مدینه دمشق 253/13. و در نقل دیگر آمده: انه لیوازن حلمه الجبال. شرح نهج البلاغه 31/16 و 51؛ طبقات، ترجمه الامام الحسن /91.
17. البدایه و النهایه 43/8؛ تاریخ مدینه دمشق 252/13.
18. الانوار البهیه /89؛ بحار الانوار 344/43؛ المناقب 184/3.
19. لا یُعرف الرأىُ الّا عند الغضب.
بحار الانوار 113/75؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر /71.
20. شرح احقاق الحق 559/33.
21. الکرم: التبرّع بالمعروف و العطاء قبل السؤال و الطعام فى المحل.
22. اوسع ما یکون الکریم بالمغفره إذا ضاقت بالمذنب المغفره.
الدره الباهره /4؛ الروائع /117؛ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر /78.
23. و قیل له علیه السلام کیف أصبحت یابن رسول اللّه صلى الله علیه وآله قال: أصبحت ولى ربّ فوقى و النّار امامى، و الموت یطلبنى، و الحساب محدق بى، و أنا مرتهن بعملى لا أجد ما أحبّ، و لا أدفع ما أکره، و الامور بید غیرى فان شاء عذّبنى و إن شاء عفا عنى فأى فقیر أفقر منّى.
الامالى )صدوق( /707؛ بحار الانوار 15/73؛ ترجمه از فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع) /155 و 553.
24. قال المورخون: و کان اعبد الناس فى زمانه و ازهدهم بالدنیا.
الامالى (صدوق) /244؛ بحار الانوار 331/43؛ عده الداعى /139.
25. بحار الانوار 294/66؛ مشکاه الانوار 240/1.
26. کان /ابى، الحسن بن على/ من ازهد الناس فى الدنیا و لذّاتها عارفاً بغرورها و آفاتها. ملحقات احقاق الحق 113/11.
27. یا اهل لذات دنیا لا بقاء لها ان اغترارا بظل زائل حمق. بحار الانوار 113/44.