نگاهی به دانش امام علی(ع)
دانشوری
میفرمود: «شب و روز بر پیامبر(ص) وارد میشدم و هر گاه از او میپرسیدم، پاسخم میداد و اگر ساکت بودم، خود آغاز میکرد. هیچ آیهای بر او فرود نیامد، جز آنکه آن را خواندم و تأویل و تفسیر آن را فرا گرفتم.»
پیامبر(ص) از خداوند خواستند هیچ چیزی از آموختههایم از وی را فراموش نکنم؛ پس نه از حلال و حرام چیزی را فراموش کردم و نه از امر و نهی و پیروی و سرکشی. حضرت دستش را بر سینهام نهاد و فرمود: «خداوندگارا! دلش را از دانش و فهمیدن، حکمت و نور لبریز کن.» سپس به من فرمود: «خداوند والایم به من خبر داد، دعایم را در بارهی تو پذیرفته است.1»
ابن عباس دانش یاران حضرت رسول را در سنجش با دانش امام علی(ع) همانند قطرهای برابر هفت دریا میداند.2
امام باقر(ع) میفرمود: «نیایم علی(ع) کسی را نمییافت که دانشش را تاب بیاورد، تا بدان جا که دردمندانه آه میکشید و بر فراز منبر میفرمود:
پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید. میان پهلوهایم [= سینهام] دانشی لبریز است؛ آه، آه، آگاه باشید کسی را نمییابم که آن را تاب بیاورد.»
ابن جوزی - دانشمند نامآور اهل سنت – میگوید:
هماره علی(ع) میگفت: «از من دربارهی راههای آسمان بپرسید: من به آنها آگاهترم تا راههای زمینی.»
پس از پیامبر، به آموزش مردمان مشغول بود و خود [با داشتن دانش خداوندی] شاگردی نمیکرد. مردمان از او میپرسیدند و او در بارهی اسلام از کسی چیزی نمیپرسید.
روزی فرمود: «اگر برایم جایگاهی قرار میدادند، بر آن مینشستم و برای کلیمیان با توراتشان، برای ترسایان به انجیلشان، برای زبوریان به زبورشان و برای مسلمانان با قرآنشان قضاوتی میکردم که خداوند از آن خرسند باشد ... .
به خدا قسم! اگر بخواهم به هر یک از شما خبر دهم که از کجا آمده و به کجا میرود و همهی احوال او چگونه خواهد بود، میتوانم. ولی میترسم دربارهی من عقیدهای پیدا کنید که به رسولالله(ص) کافر گردید. ولی آن رازها را با یاران خاص خود در میان مینهم که آنان را بیمی از کفر نیست.3
*اهمیت دانش
دانش را چراغ خرد میخواند4 و آن را باعث رشد کسی میدانست که به آن عمل کند. 5
میفرمود: به انجام چیزهایی که میدانید نیازمندترید تا آموختن نادانستهها.6
تدریس را لذت دانشوران به شمار میآورد7 و بر این باور بود که دانش با تنآسایی به دست نمیآید. 8 از افراد میخواست دانش راستین را از هر گویندهای بپذیرند، و به سخن بنگرند نه به گوینده.9
معقتد بود جسته و گریخته آموزش دیدن، دانش پژوهی نیست و میفرمود: کسی به [ژرفای] دانش دست نمییابد، مگر آنکه زمانی طولانی بیاموزد.10 به انسانهایی که دانش را با اهدافی غیر علمی فرا میگرفتند هشدار میداد: «کسی که علم را برای عمل به آن بیاموزد، از بی رونقیاش [میان مردم] غمگین نشود.»11 یکی از نشانههای انسان پارسا را آزمندی او به دانش میدانست.12
برای علم آنقدر اهمیت قائل بود که میفرمود: «جز کم خرد نادان، کسی دانش و دانشور را خوار نمیشمارد».13
نشانهی دانش را فهمیدن میدانست نه طوطیوار حفظ کردن مطلب، میفرمود: «روزی در مسجد رسول خدا(ص) نشسته بودم که اباذر وارد شد و گفت: «ای پیامبر خدا! تشییع جنازهی عابد برایت محبوبتر است یا محفل علمی؟» فرستادهی خدا پاسخ داد: «ای اباذر! ساعتی برای گفتوگوی علمی نشستن، نزد خداوند محبوبتر است از هزار تشییع جنازهی شهید؛ و ساعتی برای گفتوگوی علمی نشستن، در نزد آفریدگار محبوبتر است از هزار شب زندهداری عبادی کسی که در هر شبی هزار رکعت نماز بخواند!»
اباذر پرسید: «گفتوگوی علمی بهتر است یا خواندن تمامی قرآن؟»
پیامبر فرمود: «ای اباذر! ساعتی به گفتوگوی علمی نشستن، نزد خداوند محبوبتر است از دوازده هزار ختم قرآن! بر شما باد به مذاکرهی علمی؛ به یاری دانش [و اسلام شناسی] است که حلال را از حرام باز میشناسید ... و همه [ی آنچه گفتهام] در این آیه نهفته است: "خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند و کسانی را که علم به آنان داده شده، درجات عظیمی میبخشد؛ و خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است."14»
از مردمان میخواست پیش از آنکه مرجثه* - یکی از گروههای منحرف – کودکانشان را مورد هجوم فرهنگی قرار دهند، پایههای ایمان استدلالی آنها را مستحکم کنند.15
در شرافت دانش همین بس که حتی کسی که آن را به خوبی نمیداند، مدعی [خوب دانستن] آن است و هر وقت به او دانش را نسبت دهند، خوشحال میشود!16
علم را مساوی «قدرت» میدانست و «راز پیروزی»:
دانش، سلطنت [و قدرت] است؛ هرکه آن را بیابد، با آن یورش برد، و هر که آن را از دست بدهد، بر او یورش برند.17
از کسانی که ایمان مذهبی را نوزاد خرافات میدانستند انتقاد میکرد و میفرمود: «ایمان و دانش، دو برادر همزاد و دو دوستند که هیچ گاه از یکدیگر جدا نمیشود.»18 به نوجوانان قریش میفرمود: «ای فرزندان و پسران برادرم! شما [اینک] خردسالان قوم هستید و به زودی بزرگان قومی دیگر میشوید، پس دانش را فرا گیرید؛ و کسی که نمیتواند آن را حفظ کند، بنویسد.19»
پراکنده کاری و باری به هر جهت بودن را در دانشجویی نمیپسندید و تخصصگرایی را سفارش میکرد:
دانش، بیش از آن است که به شمارش آید، پس، از هر چیزی بهترینش را برگیر.20
ارزش هرکس را همسنگ تخصص او میدانست.21
*آداب
از دانشجویان میخواست به خاطر خدا دانش را بیاموزند و به خاطر خدا بیاموزانند:
اگر دانشوران حق دانش را به جای میآوردند، حتماً خداوند و فرشتگان و دین باوران آنان را دوست داشتند؛ اما آنها آن را برای به چنگ آوردن [فقط] دنیا آموختند، پس خداوند بر آنان خشم گرفت و مردمان نیز به آنان اعتنا نکردند22[و مقامشان را ارج ننهادند].
هرگاه با دانشور نشستی، بر شنیدن حریصتر باش تا برگفتن.23
از حق دانشور [بر تو] آن است که زیاده [از اندازه] از او نپرسی ...؛ هرگاه نزد او رفتی و دیدی که جمعی حضور دارند، هم بر آنها سلام کن و هم درودی ویژه بر او روا دار؛ برابرش بنشین نه پشت سرش. نه با چشمانت به او اشاره کن و نه با دستت. بسیار مگو: فلانی و فلانی برخلاف گفتهی تو میگویند با نشستن بسیار در نزدش، او را میازار. دانشور نظیر درخت نخل است؛ باید منتظر شد تا خرمایی از آن فرو افتد.24
کسی که با دانشجویان فروتنی کند، با دانشش به سروری خواهد رسید.
دانش انسان معمولی را بالا میبرد و ترک دانش، انسانی را که از منزلت اجتماعی برخوردار است، به زمین میزند.25
از دانشوران میخواست به سان طبیبی دلسوز باشند که مرهمش را در جایی مینهد که سودمند باشد26 [آنها نیز باید دانش خود را در جای واقعی خویش به کار گیرند]. پرسش را برای فهمیدن و دانستن میدانست نه پز دادن.27
میفرمود: «مردی از انصار نزد پیامبر(ص) آمد و پرسید: "حق دانش چیست؟" حضرت پاسخ داد: "سکوت."»
سپس؟
گوش فرا دادن.
سپس؟
حفظ کردن.
و آنگاه ای رسول خدا؟
بدان عمل کردن.
سپس؟
آن را گسترش دادن28
به دانشجویان و دانشوران هشدار میداد: «علم، همسایهی عمل است؛ کسی که آموخت، آن را به کار گیرد. علم فریاد میزند: [به من] «عمل» [کنید]، اگر [کسی که آن را آموخته] به آن پاسخ مثبت دهد، [دانش در وجودش جایگزین میشود]. در غیر این صورت، از او رخت برمیبندد.29»
با یادآوری فایدههای گوناگون دانش در پیشرفت مادی و معنوی آدمی، به کسانی که در جا میزنند نهیب میزد:
دانش بیاموز که اگر توانگر باشی، باعث وقار تو خواهد شد؛ و اگر تهیدست باشی، مایهی درآمد تو.30
*دانشور
برای دانشپژوه، سرافرازی این سرا و رستگاری آن سراست.31
در جستوجوی منزلت [اجتماعی و اقتصادی و ...] برآمدم، آن را جز در علم نیافتم. بیاموزید، در هر دو سرا سرور خواهید شد.32
بر شما باد به دانشجویی که باعث پیوند میان دوستان، نشان جوانمردی، هدیهای در محافل، همراه در سفر و همدم در غربت است.33
پادشاهان، فرمانروایان بر مردماند؛ و دانشوران، فرمانروایان بر پادشاهان.34
دانشور را کسی میدانست که از دانشآموزی خسته نشود.35
دانشور، نیکو پرسد.36
کسی که به دانشوری احترام گذارد، به خدایش احترام نهاده است.37
به دانشوران هشدار میداد: «زشتی دانش، لاف زدن است.»38
آنچه از آتش برگیرند، از آن کاسته نمیشود اما اگر [برای تغذیهاش] هیزم نیابی، آتش فرو مینشیند؛ همچنین اقتباس، دانش را از بین نمیبرد اما تنگ چشمی دانشوران، باعث نابودیاش میشود.39
دانشوران غریباند، زیرا نادانان بسیارند.40
دانشور، [روحیهی] نادان را میشناسد، زیرا پیش از این، خود نادان بوده است.41
مسئولیت دانشور را پیش از مسئولیت نادان میدانست و میفرمود:
خداوند از نادان تعهد به آموختن دانش نگرفته، مگر آنکه قبلاً از دانشوران تعهد آموزش [به نادانان] را گرفته است.42
دانشور، الگوی مردم است، انحرافش، انحراف دیگران را در پی خواهد داشت. از همین روی میفرمود: «لغزش دانشور، به سان شکستن کشتی است؛ هم خود غرق میشود، و هم سرنشینانش را غرقه میسازد.43»
چون دانشور چشم از جهان فرو پوشد، در اسلام حفرهای پدید میآید که تا روز رستاخیز چیزی آن را پر نمیسازد.44
*آگاهی به همهی زبانها
از آن جایی که در چشم انداز تشیع، امام، دانشمندترین فرد بر روی کره خاکی در همهی زمانها در هدایت انسانها است، یکی از تبلورهای آن، آگاهی وی به تمامی زبانهاست.
امام باقر و صادق – که در درود آفریدگار بر آنان باد – فرمودند: «هنگامی که امیرمؤمنان(ع) از کار بصریان فارغ شد، هفتاد نفر از سیاهان نزد وی آمدند. سلام کردند و به زبان خود با او سخن گفتند و وی به زبان آنان به آنان پاسخ گفت.45»
امام صادق(ع) فرمود: «[یهودیای] از جیب قبایش کتابی بیرون آورد و آن را به امیرمؤمنان داد. امام(ع) آن را گشود، به آن نگریست و گریست.»
یهودی به وی گفت: «پسر ابوطالب! چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ به این کتاب که به زبان سریانی است نگاه کردی، در حالی که تو فردی عربی. آیا دانستی که آن چیست؟» امیرمؤمنان فرمود: «آری. این، نام من است که ثبت شده است.»
یهودی به وی گفت: «نام خود را در این کتاب به من نشان بده و مرا از نام خود به زبان سریانی با خبرکن.»
امیرمؤمنان نامش از در کتاب نشان داد و گفت: نام من «الیا» است.46
ابن مسعود میگوید: من در مسجد پیامبر خدا نزد امیرمؤمنان نشسته بودم که مردی فریاد زد:
«چه کسی مرا به سوی فردی که از او دانش فرا گیرم، راهنمایی میکند؟» و گذشت.
به وی گفتم: «ای مرد! آیا سخن پیامبر خدا را نشنیدهای که فرمود: "من شهر دانشم و علی، دروازهی آن است"؟»
گفت: «آری.»
گفتم: «کجا میروی؟ این، علی بن ابی طالب است.»
مرد برگشت و دو زانو در برابر علی(ع) نشست.
علی(ع) به وی فرمود: «از کدام شهر هستی؟»
پاسخ داد: «از اصفهان.»
علی فرمود: «بنویس» و به وی املا کرد ... .
مرد گفت: «ای امیرمؤمنان! بیشتر برایم توضیح بده.»
حضرت به زبان [فارسی و گویش] اصفهانی فرمود: «اروت این وس»، یعنی: برای امروزت همین بس است.47
اباصلت هروی میگوید: «امام رضا(ع) با مردم به زبان خود آنان سخن میگفت و سوگند به خدا، فصیحترین مردم به هر زبان و گویش بود.»
روزی به ایشان گفتم: «ای پسر پیامبر خدا! من از آگاهی شما به این زبانها، با این اختلافهای زبانی در شگفتم.»
فرمود: «ای اباصلت! من حجت خدا بر مردم هستم و خداوند، کسی را که به زبان مردم آگاهی نداشته باشد، حجت بر آنان قرار نمیدهد. آیا سخن امیرمؤمنان به گوش تو نخورده که فرمود: "به ما فصل الخطاب داده شده است." و آیا فصل الخطاب، جز آگاهی از زبانهاست؟!48»
*ریاضیات
زر بن حبیش میگوید: «دو نفر نشسته بودند و غذا میخوردند یکی از آنان پنج قرص نان داشت و دیگری سه قرص نان. وقتی سفره انداختند، کسی نزد آنان آمد و سلام کرد. گفتند: بنشین و غذا بخور.»
مرد نشست و با آن دو خورد و همهی هشت قرص نان را خوردند. آن مرد برخاست و در هنگام رفتن، هشت درهم نزد آن دو گذاشت و گفت: «این در مقابل نانی است که از شما خوردم از غذایتان بهره بردم.»
آن دو [بر سر تقسیم درهمها] با هم کشمکش کردند. دارندهی پنج قرص نان گفت: «پنج درهم از آن من، و سه درهم از آن توست.» دارندهی سه قرص نان گفت: «جز این که پول بین ما به نصف تقسیم شود، به چیز دیگری راضی نیستم.»
شکایت نزد امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) بردند و داستان خود را برای وی نقل کردند. علی(ع) به آن که سه قرص نان داشت گفت: «دوست تو آنچه را [حق تو] بوده، به تو داده است و نان او بیشتر از نان تو بوده است. بیا و به همین سه درهم راضی باش.»
گفت: «هرگز! جز به حق خالص، از او راضی نخواهم شد.»
علی فرمود: «در حق خالص، به تو بیش از یک درهم نمیرسد و او هفت درهم میبرد.»
مرد گفت: «پناه بر خدا، ای امیرمؤمنان! او سه درهم میدهد و من راضی نمیشوم و حتی تو هم توصیه کردی که من بپذیرم و من باز هم راضی نشدم. حال به من میگویی که در حق خالص، نباید جز یک درهم به من برسد؟!»
علی فرمود: «دوست تو، سه درهم را بر پایهی مصالحه به تو داد؛ ولی تو گفتی: من جز به حق خالص، راضی نیستم. و طبق حق خالص، جز یک درهم، مال تو نیست.» مرد گفت: «دلیل آن را طبق حق خالص به من بفهمان تا بپذیرم.»
علی فرمود: اگر هر یک از هشت قرص نان – که شما خوردهاید – سه قسمت شود، بیست و چهار میشود. حال، اگر یکی از شما بیشتر یا کمتر خورده باشد، معلوم نیست. پس در خوردن مساوی هستید!»
گفت: «آری.»
فرمود: «تو هشت سهم خوردی، در حالی که نه سهم داشتی و دوست تو هشت سهم خورده، در حالی که پانزده سهم داشته است؛ یعنی هشت سهم خودش را خورده و هفت سهمش باقی مانده است و آن شخص سوم [فقط] یک سهم از نه سهم تو را خورده است. بنابراین، یک درهم از آن تو میشود در برابر یک سهمت؛ و هفت درهم از آن او میشود در برابر هفت سهمش،
مرد گفت: اکنون راضیام.49»
- شخصی از ایشان پرسید:
چه عددی بر 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10 قابل تقسیم است؟
حضرت در حالی که سوار اسب خود بود، بی درنگ فرمود:
روزهای سال را، در روزهای هفته ضرب کن.
آن گاه اسب خود را تاخت و رفت.
در آن زمان، معروف بود که تعداد روزهای سال 360 است. اگر 360 را در 7 ضرب کنیم، حاصل ضرب آن 2520 خواهد بود که به تمام این اعداد قابل قسمت است و باقی نمیآورد.50
- سه نفر دارای 17 شتر بودند. خدمت حضرت رسیدند و از وی خواستند که شترها را میان آنان به نسبت یک دوم و یک سوم و یک نهم تقسیم کند، بدون آنکه شتری کشته شود.
حضرت دستور دادند: یک شتر بر شترها افزودند که مجموع آنها 18 شتر شد. سپس نصف 18 شتر – یعنی 9 شتر – را به کسی که یک دوم میخواست داد. از 9 شتر باقی مانده، 6 شتر به کسی که یک سوم میخواست داد، و 2 شتر به کسی که یک نهم میخواست. مجموع 9، 6، 2 شتر میشود 17 شتر. سپس حضرت شتر خود را هم برداشت.
*فیزیک
هنگامی که کنار نهر فرات نشسته بود، در دستش چوبی بود که آن را بر آب میزد. فرمود: «اگر میخواستم، میتوانستم برای شما از آب، نور و آتش ایجاد کنم.»51
امام مضمون سخنش را روشن نکرده و مطلب را به شکل رمز بیان فرموده است؛ چون خردها در آن زمان، بیش از این را برنمیتابیدند. در کلام آن حضرت که فرمود: از آب، نور و آتش برایتان ایجاد میکردم، دلالت ظریفی بر نیروی موجود در آب است که میتوان از آن نور (برق)، و آتش (نیروی حرارتی) ایجاد کرد. اگر ژرفنگری کنیم، درمییابیم که آب از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن به وجود آمده است که اولی قابل احتراق و تولید نور است، و دومی به احتراق کمک و حرارت ایجاد میکند.
افزون بر این، در آب طبیعی به نسبت دو به ده هزار، آب سنگین (D2O) وجود دارد که آن را به منبعی برای هیدروژن سنگین - که از آن به «دوتریوم» یاد میشود و با D نمایش داده میشود – تبدیل میکند و این نمونه، پایهی اصلی در ترکیب بمب هیدروژنی است که بر پایهی ترکیب دو اتم دوتریوم برای تشکیل هلیوم است و البته نیروی به دست آمده از این ترکیب – که منشأ آن نیروی خورشید است – هزاران بار بر نیروی به دست آمده از بمب اتمی – که بر پایهی اورانیوم است – افزونتر است. برای درک بیشتر موضوع، یادآوری میشود که محصول یک گرم هلیوم – که از ترکیب دوتریوم به دست میآید – نیرویی معادل 675 میلیون میلیارد ارگ _ (دویست هزار کیلو وات ساعت) است.52
- میفرمود: هر شنوندهای غیر از او [خدا]، از شنیدن «صداهای زیر» ناشنواست، و «صدای بم» او را ناشنوا میسازد.53
دانش جدید، امکان بهرهگیری از امواج صوتی را فراهم آورده است.
گوش انسان، توان گیرایی مقدار معینی از امواج صوتی را دارد که بین پانزده موج در ثانیه تا پانزده هزار موج باشد و اگر کمتر از این باشد، گوش ما قادر به شنیدن نیست؛ چنانکه اگر تعداد امواج، افزونتر از پانزده هزار باشد، باز هم گوش ما نمیتواند آن را بشنود. شاید مقصود کلام آن حضرت که فرمود: «لطیف الاصوات» (صداهای زیر) و «کبیر الاصوات» (صداهای بم)، همین باشد. شایستهی یادآوری است که جدیدترین نظریهی فیزیکی در این مورد، این است که تعداد امواج صوتی قابل درک برای گوش انسان، بین 20 تا 20000 بار در ثانیه است؛ یعنی متفاوت با نظریهی پیشین که آن را بین 15 تا 15000 در ثانیه میدانست.54
- هر بینندهای جز او [خداوند]، در [دیدن] رنگهای نهان و اجسام بسیار ظریف، نابیناست.55
بسیاری از حیوانات، رنگها را نمیبینند، بلکه تنها رنگ سفید و سیاه را میبینند؛ اما انسان، هفت رنگ لطیف قابل دید را که امواج آنها بین 4/. میکرون (بنفش) تا 8/. میکرون (قرمز) است، میبیند ولی قادر به دیدن رنگهایی که طول موج آنها از این محدوده بیرون باشد (از قبیل اشعهی ماورای بنفش و اشعهی مادون قرمز) نیست. بنابراین، قدرت بینایی انسان محدود است اما خداوند متعال، هر جسم و هر رنگ را با هر نوع و لطافت میبیند و به قدرت اوست که زنبور عسل، توان تشخیص هفت رنگ سفید متفاوت را دارد که انسان، همهی آنها را یک رنگ (سفید) میبیند. زنبور عسل، با این قدرت چشمگیر، میتواند در حال پرواز ، انواع گلها را تشخیص بدهد.56
*اتمشناسی
میفرمود: «[خداوند] گردهمآورندهی متفرقهای اشیا و پراکندهساز کنار هم آمدههای آن است. پراکندههای آن پراکندهساز آن، و گردهمآمدههای آن برگردهمآورندهی آن دلالت میکند؛ و این، مفهوم سخن خداوند است که میفرماید: «و از هر چیزی دو گونه (نر و ماده) آفریدیم. امید که شما عبرت گیرید.»57
اما جمادات، او به قدرت خود، آنها را نگه داشته است و به هم پیوستههای آنها را حفظ کرده تا از هم نگریزند و از هم گریزانهای آنها را نگه داشته تا به هم نچسبند.58
- مسند الامام علی(ع)، 7/309.
- الامالی (مفید) /236؛ بحار الانوار32/350؛ مناقب آل ابی طالب1/311.
- شرح اصول کافی 5/186؛ الطرائف /509؛ عیون الحکم و المواعظ/416؛ مناقب ال ابی طالب1/318.
- غرر الحکم، ح536.
- همان، ح1277.
- همان، ح3826.
- همان، ح9755.
- همان، ح10684.
- همان، ح5048.
10. همان، ح7422.
11. همان، ح8244.
12. همان، ح10807.
13. همان، ح453.
14. قرآن کریم، مجادله، آیهی11؛ مسند الامام علی(ع)، 1/ .3.
15. خصال، 614.
16. بحار الانوار، 1/185؛ عیون الحکم و المواعظ/387؛ منیه المرید/72.
17. شرح نهج البلاغه، 20 /319.
18. میزان الحکمه، 4/319.
19. مسند الامام علی(ع)، 1/48.
20. عیون الحکم و المواعظ، 54.
21. نهج البلاغه، حکمت78.
22. بحار الانوار، 2/37.
23. الاختصاص/ 245؛ بحار الانوار 2/43؛ محاسن 1/233؛ مشکاه الانوار /237.
24. بحار الانوار 2/43؛ عده الداعی /71؛ محاسن 1/233.
25. بحار الانوار، 75/6.
26. همان، 2/52.
27. کنز العمال، 10/247.
28. اصول کافی، 1/48؛ خصال /287.
29. شرح مائه کلمه، 65؛ عده الداعی، 69؛ عیون الحکم و المواعظ، 58.
30. غرر الحکم، ح2331.
31. همان، ح7349.
32. بحار الانوار، 66/399؛ مستدرک الوسائل، 11/192.
33. کنز الفوائد، 147.
34. شرح نهج البلاغه،20/304. مستدرک الوسائل 17/316.
35. غرر الحکم، ح1303.
36. همان، ح7674.
37. همان، ح8704.
38. همان، ح5784.
39. همان، ح13803.
40. همان، ح13918.
41. همان، ح1779.
42. جلوههای حکمت، 417.
43. بحار الانوار2/ 58؛ شرح نهج البلاغه 20/343؛ عیون الحکم و المواعظ /276.
44. اصول کافی 1/37؛ عیون الحکم و المواعظ /70؛ مشکاه الانوار /237؛ وسائل الشیعه (چ آل البیت) 12/214.
45. دانشنامهی امیرالمؤمنین بر پایهی قرآن، حدیث و تاریخ 10/281.
46. همان 10/282.
47. همان.
48. همان10/283.
49. همان 10/322-324.
50. کشکول شیخ بهایی2/42.
51. دانشنامهی امام علی، 10/326.
52. فیزیک (تألیف: هالیدی و رزنیک؛ ترجمه: گلستانیان و بهار) 2/95؛ به نقل از دانشنامهی امام علی10/325.
53. بحار الانوار 4/309؛ نهج البلاغه، خ64.
54. دانشنامه 10/325.
55. بحار الانوار4/309؛ نهج البلاغه، خ64.
56. دانشنامه10/325.
57. قرآن کریم، ذاریات، آیهی 49؛ دانشنامهی امیرالمؤمنین بر پایهی قرآن حدیث و تاریخ 10/319.
58. همان.