هم نام گل های بهاری (قسمت پنجم)

نویسنده


دانشوری

چه بسا در ذهن خوانندگان گرامی این پرسش جوانه زند که اگر حضرت تا بدین پایه به دانش ارج می­نهاد، چرا خود نمی­توانست بخواند و بنویسد.

در پاسخ به این پرسش به گفتاری از دانشمند اسلامی، فیض کاشانی، توجه فرمایید:

میان اهل سنت مشهور است که آن حضرت «اُمّی» بود؛ به این معنا که خواندن و نوشتن نمی­دانست، اما آن­چه از طریق اهل بیت –که درود خداوند بر آنان باد – نقل شده، خلاف آن است:

محمدبن حسن صفا در بصائر الدرجات با اسناد خودش از عبدالرحمن، پسر حجاج نقل کرده است که امام صادق(ع) فرمود:

همانا پیامبر(ص) هماره می­خواند و می­نوشت، و می­خواند آن­چه را که [خود] ننوشته بود.

و باز با سند خویش از «جعفر بن محمد» پسر صوفی چنین نقل کرده است: «از امام جواد(ع) پرسیدم: ای پسر فرستاده­ی خدا! چرا به پیامبر «اُمّی» می­گویند؟»

حضرت پرسید: مردم در این باره چه می­گویند؟

گفتم: بر این­ گمان­اند که چون نمی­نوشت، به او امّی [بی­سواد] می­گویند.

حضرت فرمود: دروغ می­گویند. نفرین خداوند بر آنان باد! این کجا و سخن پروردگار خجسته و والا در کتاب خودش کجا: «او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان می­خواند، و آن­ها را تزکیه می­کند و به آنان کتاب [قرآن] و حکمت می آموزد.»

چگونه پیامبر (ص) چیزی را که به خوبی نمی­دانست، آموزش می­داد؟

سوگند به آفریدگار، حضرت رسول هماره، به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان می­خواند و      می­نوشت. او را «امیّ» نامیدند، چون اهل مکه بود و مکه از «امهات» [ مادران] آبادی­هاست.

پروردگار نیز در قرآن، مکه را چنین خوانده است: «تا (اهل) ام­القری [مکه] و کسانی را که گرد آن هستند بترسانی.

  • آداب

امام صادق(ع) از حضرت نقل می­کند که فرمود:

هر گاه نزد آموزگاری و یا در مجلس دانشی نشستید، پشت سر یک­دیگر [به نظم] بنشینید و پراکنده ننشینید؛ آن گونه که عرب­های جاهلی می­نشستند.

دانش را با نگارش به بند بکشید.

کسی که دانش آموزد تا با نابخردان درافتد، و یا با دانش­مندان گردن­فرازی کند، یا توجه مردم را به خویش جلب نماید تا او را بزرگ شمارند، جای­گاهش در دوزخ باد!

خوب پرسیدن نیمی از دانش است.

هم آموزگار خود را محترم شمارید و هم شاگرد خود را.

  • شیوه­های آموزشی

برای بیان مقصود خویش، تنها به گفتار بسنده نمی­کرد، بلکه از دیگر شیوه­ها و ابزارهای آموزشی بهره می­گرفت که به نمونه­هایی از آن­ها اشاره می­شود:

الف) یکی از آن راه­ها، کمک گرفتن از اعضای بدن هم­راه با گفتن بود. به قول امروزی­ها حضرت به شیوه­ی «سمعی، بصری» به بیان نکته­ی مورد نظر خویش می­پرداخت.

ابوموسی اشعری می­گوید: «روزی حضرت فرمود: «مؤمن برای مؤمن، به سان مصالح ساختمان است؛ هم­دیگر را محکم نگه می­دارند». سپس انگشتان­شان را در یک­دیگر فرو بردند.»

ب) گاهی برای تأکید، شی­ای ممنوع را به دست می­گرفت و به مردم نشان می­داد و می­فرمود: «این حرام است»، تا بعدها کسی ادعا نکند که اشتباه فهمیده است.

 

امام علی(ع) می­فرماید: «حضرت روزی حریر را در دست چپ و طلا را در دست راست خود گرفت. بعد دستانش را بلند کرد و فرمود: "این دو بر مذکرهای امت من حرام و بر مؤنث­های امت من حلال است."»

ج) گاه برای آن­که مخاطب را به نتیجه­ی مورد نظر خود برساند، پرسش­هایی     می­کرد که از اندیشه و قلب پاسخ­دهنده جواب می­گرفت؛ بی آن­که در وضعیت بحرانی مخاطب، از آیاتی که بیان­کننده­ی حرام بودن آن کار است بهره­ای گیرد مثلاً:

ابی امامه باهلی می­گوید: جوانی نزد پیامبر آمد و گفت:

«ای فرستاده­ی خدا! به من اجازه­ی زنا بده!»

مردمان بر سر جوان ریختند. حضرت جلوی آن­ها را گرفت و فرمود:

«صبر کنید!» سپس  به جوان گفت: «نزدیک بیا!» جوان نزدیک آمد و نشست.

حضرت پرسید:

«آیا دوست داری کسی [این کار را] با مادرت انجام دهند؟»

-        نه به خدا سوگند، ای رسول خدا. خدا جانم را فدایت سازد!

-        مردم دوست ندارند کسی با مادرشان این کار را انجام دهد. آیا دوست داری کسی با دخترت این کار را انجام دهد؟

-        نه به خدا سوگند، ای فرستاده­ی خدا. خدا جانم را فدایت کند!

-        مردم دوست ندارند کسی با دختران­شان این کار را انجام دهد. آیا دوست داری کسی با خواهرت این کار را بکند؟

-        نه به خدا قسم، ای رسول خدا. پروردگار جانم را فدایت کند!

-        مردم دوست ندارند کسی با خواهران­شان این کار را انجام دهد. آیا دوست داری کسی با عمه­ات این کار را انجام دهد؟

-        نه به خدا سوگند، ای فرستاده­ی خدا. آفریدگار جانم را فدایت سازد!

-        مردم دوست ندارند کسی با عمه­های­شان این کار را انجام دهد. آیا دوست داری کسی با خاله­ات این کار را انجام دهد؟

-        نه به خدا سوگند، ای رسول خدا. خداوند جانم را فدایت کند!

-        مردم دوست ندارند کسی با خاله­های­شان این کار را انجام دهد.

سپس حضرت، دست خویش را بر جوان نهاد و فرمود: «خداوندگارا! گناهش را ببخش؛ دلش را پاکیزه گردان و شرمگاهش را محفوظ دار.»

پس از آن، جوان دیگر گرد گناهی نگشت.

د) بهره­گیری از «مقایسه» یکی دیگر از شیوه­های آموزشی ایشان بود.

 مثلاً:

هنگامی که گروهی از ایشان پرسیدند: چرا باید به مردی که با همسرش آمیزش می­کند پاداش دهند؟

پاسخ فرمود: «آیا اگر این مرد شهوت خویش را در راه ناروا اعمال می­کرد، بر او کیفر نمی­نوشتند؟ پس استفاده از این نیرو در راه حلال نیز باید پاداش داشته باشد.»

ه) یاری گرفتن از «تشبیه» و «همانند­سازی» آسان­ترین روش برای فهماندن مطلب به مخاطب در هر سطحی است. حضرت می­فرمود:

دین باوری که قرآن می­خواند، همانند ترنج است؛ بویی خوش و طعمی خوش دارد.

مؤمنی که قرآن نمی­خواند، مانند خرمایی است با طمعی خوش، اما بی بو.

تردامنی که قرآن می­خواند، به سان گلی است خوش بو، اما طعمی زهرآگین دارد.

تردامنی که قرآن نمی­خواند، نظیر حنظل است؛ بی بو یا طعمی تلخ.

  • تشویق به فراگیری زبان خارجی

زید بن ثابت می­گوید: «پیامبر(ص) به من فرمان داد تا زبان یهودیان را بیاموزم. پس از فراگیری این زبان، هم نامه­های او را به یهودیان می­نوشتم و هم نامه­های یهودیان به او را برایش می­خواندم.»

دلیری

در مدت ده سال اقامت در مدینه، حدود بیست و هفت نبرد را خود فرماندهی کرد.

شبی در مدینه صدایی [هراس­ناک] شنیده شد. مردم به سوی جایی که صدا از آن­جا برخاسته بود شتافتند. اما در میان راه به رسول گرامی(ص) برخوردند که به خانه           برمی­گشت و پیش از آن­ها به آن­جا رفته بود.

در نبرد، کسی شجاع به شمار می­آمد که در کنار او باشد؛ زیرا در مصاف­ها، پیامبر به دشمن نزدیک بود. عثمان پسر حصین می­گوید:

هنگامی که رسول خدا با سپاه دشمن برخورد می­کرد، نخستین کسی که می­جنگید او بود.

مقداد، درباره­ی جنگ احد می­گوید:

سوگند به کسی که حضرت را به راستی به پیامبری فرستاد، فاصله­ی پیامبر با دشمن بسیار نزدیک بود؛ او رو در روی آنان قرار داشت. گروهی از اصحاب گاهی نزد او بودند و گاهی نبودند. بسیار دیدم که  ایستاده به سوی دشمن تیری می­افکند و سنگ        می­انداخت تا مانع پیش­روی آن­ها  شود.

در نبرد خندق، شجاعت ایشان به حدی بود که پاس­داری از رخنه­ای را که احتمال    می­رفت مشرکان از آن نفوذ کنند به عهده گرفت.

در جنگ خندق، دلیری بی­نظیری از خود نشان داد؛ زیرا هنگامی که قبیله­ی «هوازن» با تیراندازی خود مسلمانان را پراکندند، او یک تنه برابر دشمن ایستاد؛ از استرش پیاده شد و با اشعار حماسی، خود را - حتی به کسانی که او را نمی­شناختند - معرفی کرد:

من پیامبری بی­دروغ هستم              من پسر عبدالمطلب هستم

تاریخ­نویسان نوشته­اند که در آن روز کسی ثابت قدم­تر و نزدیک­تر از او به دشمن نبود.

شجاع­ترین افراد بود.

از سوی دیگر، در سخنان بسیار، یارانش را به شجاعت فرا می­خواند و بزدلی و ترسویی را نکوهش می­کرد و مسلماً اگر خود حضرت این­گونه شجاع نبود، بودند منافقانی که این ضعف را بدو یادآوری کنند و هم­چنین بودند کسانی که این نکته را در تاریخ ثبت نمایند و به دست ما برسد (همین که مطلبی در مورد شجاع نبودن ایشان به ما نرسیده، گواه بر شجاعت ایشان است)

به نمونه­هایی از سخنان ایشان در تشویق دلیری و توبیخ ترسویی بنگرید:

کسی که به سبب [دفاع از] مالش کشته شود، شهید است.

کسی که به سبب [دفاع از] دینش کشته شود، شهید است.

کسی که به سبب [دفاع از] خانواده­اش کشته شود، شهید است.

برترین جهاد، گفتن سخن حق در برابر پادشاه ستم­گر است.

 

دوراندیشی

دوراندیشی، هم­زاد خرد است و او که «عقل کل» بود، دوراندیش­ترین انسان­ها بود. پیش از انجام هر کاری، پیامدهای آن را می­سنجید و می­فرمود:

کسی که به فرجام­ها بنگرد، از ناگواری­ها در امان ماند.

کسی که در فرو بردن خشم از دیگران پیش­تر است، از همه دوراندیش­تر است.

دوراندیشی در بدگمانی [منطقی] است.

 

راست­گویی

امام علی­(ع) او را «راست­گوترین مردمان» معرفی می­کند.

ابن­ عباس می­گوید: چون آیه­ی: «و خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده» فرود آمد، آن بزرگوار بر فراز کوه صفا رفت و فریاد برآورد: به ما حمله کرده­اند!

مردمان گفتند: او کیست؟ اطرافش گرد آمدند. حضرت فرمود:

اگر بگویم اسبانی [با سواران خویش] در دره­، آهنگ هجوم به شما دارند، حرفم را تأیید می­کنید؟

گفتند: آری، ما جز راست­گویی از تو نشنیدیم.

فرمود: پس همانا من هشدار­دهنده­ی شمایم در برابر عذابی سخت.

راست­گویی مایه­ی آرامش است و دروغ باعث تشویش.

هر که راست­گوتر باشد، سخن مردم را زودتر باور می­کند، و هر که دروغ­گوتر است، بیش­تر مردم را دروغ­گو می­شمارد.

 

رهبری

در مقام قافله­سالار بشر، هماره مراقب حرکت کاروان به سوی قله­ی نیکی­ها و ارزش­ها بود و لحظه­ای از کاروان غافل نمی­شد، مبادا که جامعه در سراشیبی ضد ارزش­ها، راه سقوط بپیماید. امام علی(ع) می­فرماید: «از غفلت و کج­روی مردم، [لحظه­ای] غافل نمی­شد.»

نیکی را نیکو می­شمرد و تقویت می­کرد و زشتی را زشت می­شمرد و تضعیف می­فرمود.

 

شادمانی

چون از چیزی خوشش می­آمد، سیمایش به­سان قرص ماه روشن می­شد.

وقتی خبر شادی­آوری به او می­رسید، سجده­ی شکر به­جا می­آورد.

چون شاد می­شد، پلک­هایش را بر هم می­نهاد.

هرگاه بسیار شادمان می­شد، به محاسن خود بسیار دست می­کشید.

 

شکیبایی

برای خدا و در راه او چنان آزار دیده­ام که هیچ کس چنین آزار ندیده است.

در نبرد احد، صورتش زخمی شد و چهار دندان پیشین او شکست. یارانش از او خواستند تا دشمنانش را نفرین کند؛ و فرمود:

نفرین کننده برانگیخته نشدم، اما دعوت­گر و بخشایش­گر مبعوث شدم.

ابن مسعود می­گوید: «هنگامی که حضرت در سجده بود و قریشیان در اطرافش بودند، عقبه پسر ابی­ معیط پوسته و پرده­ی نازک جنین شتری را آورد و بر پشت او افکند. پیامبر هم­چنان در سجده بود. فاطمه(س) آمد و آن را از پشت او برداشت و عقبه را نفرین کرد. حضرت فرمود: "خداوندگارا! قوم مرا هدایت کن؛ آن­ها نمی­فهمند!"»

به افرادی که با مشکلات دست و پنجه نرم می­کردند مژده می­داد:

اگر سختی بیاید و وارد این سوراخ شود، گشایش بیاید [خواهد آمد] چو وارد آن شود و سختی را بیرون کند!

 

عدالت­ورزی

علی(ع) می­فرماید: «پیامبر به خانه­ی ما آمد. من در بستر آرمیده بودم. حسن گفت: "تشنه­ام". پیامبر برخاست و به طرف گوسفند شیرده ما رفت که اندکی شیر داشت. آن را دوشید. حسین نیز آمد [و شیر خواست]. اما حضرت بدو نداد. فاطمه(س) گفت: "گویا حسن را بیش­تر دوست داری؟!" حضرت فرمود: "نه؛ اما او پیش از حسین خواسته بود." سپس ادامه داد: "من، تو، این دو [کودک] و کسی که در بستر آرمیده است، در رستاخیز در یک جای­گاه خواهیم بود."»

ای علی! هرگاه میان دو کس قضاوت می­کنی، به نفع اولی قضاوت نکن جز آن که سخن دومی را شنیده باشی.

قاضی را از سخن گفتن پیش از شنیدن سخنان هر دو طرف باز می­داشت.

کسی که برای حرص و آز، پادشاه ستم­گری را ستایش و خود را خوار کند، هم­نشین او در دوزخ خواهد بود.

حتی هنگام بیماری، وقتش را به گونه­ای عادلانه میان همسرانش تقسیم می­کرد.

          به پدر و مادرها سفارش می­کرد:

خداوند دوست دارد که میان فرزندان خود، حتی در بوسیدن آن­ها، به عدالت رفتار کنید.

 

عفو

بر دسته­ی شمشیرش نوشته شده بود: «از کسی که بر تو ستم ورزید، بگذر.»

هم خود آراسته به عفو بود و هم دیگران را به گذشت سفارش می­کرد:

گذشت کنید! همانا عفو، جز بر ارج بنده نمی­افزاید؛ پس یک­دیگر را عفو کنید تا خداوند ارجمندتان کند.

سیره­نویسان نوشته­اند: در هر مجلسی به عفو دیگران فرمان می­داد

 

هرگز به خاطر خود، از کسی انتقام نمی­گرفت بلکه گذشت می­کرد.

مردی به خاطر خدا از ستمی که بر او رفته نمی­گذرد، جز آن­که روز رستاخیز پروردگار بر ارجمندی­اش بیفزاید.

به همه سفارش می­کرد: «هم­دیگر را ببخشید تا کینه­های­تان از میان برخیزد.»

 

فروتنی

امام علی(ع) فروتنی او را چنین بازگو می­کند:

محبوبم محمد(ص) پای شتر را خود می­بست، خود به حیوانات علف می­داد، با دستش گوسفند را می­دوشید و بر لباس و کفش وصله می­زد. یارانش جلوی پایش برنمی­خاستند؛ زیرا می­دانستند این کار را دوست نمی­دارد.

چیزی را که از بازار می­خرید، خود به خانه می­آورد.

می­فرمود: «از فروتنی آن است که آدمی خرسند باشد [و نه ناگزیر] که [اگر لازم شد] پایین مجلس بنشیند و به هر کسی می­رسد سلام کند.»

می­فرمود: «پنج رفتار است که تا هنگام مرگ آن­ها را ترک نخواهم کرد: غذا خوردن روی زمین [مفروش]، سوار الاغ بی پالان شدن، بز را با دست خود دوشیدن و به بچه­ها سلام کردن ...»

هر گاه سواره ره می­سپرد، اجازه نمی­داد کسی پیاده هم­راهش بیاید.

می­خواست او نیز سوار شود، اگر نمی­پذیرفت می­فرمود: «جلوتر برو و در جایی که می­خواهی منتظر باش. من نزد تو می­آیم.»

می­فرمود: کسی فروتنی نکرد، جز آن­که خداوند او را بالا برد.

همواره می­فرمود: «ای مردم! مرا برتر از مرتبه­ام ندانید؛ پروردگار پیش از آن که مرا پیامبر قرار دهد، بنده ساخته است.»

روزی برای شست­وشوی خود بر سر چاهی رفت. «حذیفه» پسر «یمان» لباس او را نگه داشت و او را از چشم مردم پوشاند تا شست­وشویش به پایان رسید. سپس حذیفه مشغول شست­وشو شد. پیامبر(ص) لباس او را نگه داشت و او را از چشم مردم پوشاند. حذیفه نپذیرفت و گفت: پدر و مادرم فدایت، ای فرستاده­ی خدا! این کار را نکن.

حضرت از پس دادن لباس سرباز زد و فرمود:

هیچ گاه دو نفر با هم هم­نشین نشدند، جز آن­که کسی که با دوستش مهربان­تر است ، نزد پروردگار محبوب­تر است.

هر کسی که نعمتی دارد، در معرض حسادت است؛ جز فروتن.

می­فرمود: در ستودن من از اندازه تجاوز مکنید، آن چنان که مسیحیان در مورد عیسی(ع) کردند. همانا که من بنده­ی خدایم. در باره­ی من بگویید: بنده و رسول خدا.