عنوان فیلم: طلا و مس
کارگردان: همایون اسعدیان
نقشآفرینان: نگار جواهریان، بهروز شعیبی، جواد عزتی، سحر دولتشاهی
از هنگامی که موج ساخت فیلم مذهبی و پرداختن به ژانر سینمای دینی در کشور باب شده است، آثاری هم در بخشهایی هر چند کوتاه به روحانیون و زندگی آنها نگاهی داشتهاند. اما در فیلمهایی چون «زیر نور ماه»، (رضا میرکریمی)، «او»، (رهبر قنبری) و «مارمولک»، (کمال تبریزی) این نگاه عمق و وسعت بیشتری داشته و قصه منحصراً به شخصیتپردازی یک روحانی معطوف شده است. هرچند روحانیهای این آثار که کمابیش در قصهها، خودی نشان دادهاند، به تمامی مرد بودهاند و تا به حال هیچ فیلمسازی در یک اثر سینمایی بلند به زندگی یک زن با کار و تحصیلات حوزوی نپرداخته است!
در سینما تا به حال مشاغل مختلفی بارها و بارها سوژه گشته و تکرار شدهاند و صاحبان حرف مختلف در قاب سینما به بوتهی نقد و بررسی گذاشته شدهاند. اما با توجه به پیشینهی مذهبی ایران و نقش روحانیون در تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی کشور، پرداختن به این شغل بسیار بسیار اندک بوده است و کمتر فیلمسازی جرئت نزدیک شدن به این موضوع را داشته است.
در این میان، فیلم اخیر «اسعدیان» بیشتر خود را به رخ میکشد؛ چرا که در دورانی که سوژههای گیشه پسند و عشقهای خیابانی بر اسب مراد سوارند و سینماها را قبضهی خود کردهاند، پرداختن به سینمای دینی و مهمتر از آن زندگی یک طلبهی جوان، البته در پناه تهیه کنندهی قَدَری چون «منوچهر محمدی» - که به سینمای دینی علاقهی فراوانی دارد – یک پرسش بسیار بلند و شجاعانه است. اما از محاسن دیگر «طلا و مس» این است که در میان تمام مسائل مربوط به این قشر که فیلمهای دیگر به آن پرداختهاند، به زندگی خصوصی روحانی اشاره میکند؛ چرا که نشان دادن احساسات و عواطف درونی یک روحانی شجاعتی مضاعف در عرصهی صنعت سینمایی میخواهد؛ سینمایی که بسیار پابند گیشه و مخاطب عام است.
«اسعدیان» در فیلمش تصویری انسانی از این طلبه و همسرش ارائه میدهد، با تمام نقاط ضعف و قوتی که میتواند در یک زندگی معمولی رخ بدهد؛ با تصاویری که شعار زندگی در آن به کمترین حد خود رسیدهاند و واقعگرایی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
داستان «طلا و مس» حول محور یک امتحان الهی و تحول درونی دو شخصیت معمولی اما مذهبی، در رابطه با این امتحان میچرخد. شاید اگر «زهرا سادات» به بیماری «ام اس» دچار نمیشد هرگز درجهی صبر و ایمانش محک زده نمیشد و یا اینکه «سیدرضا» به برداشت جدیدی از عشق و عاطفه در زندگی خانوادگی نمیرسید.
بیماری ام اس نقطهی عطفی در زندگی این دو نفر محسوب میشود تا آنها کمکم با زوایای پنهان شخصیت یکدیگر آشنا شوند و بتوانند حرفهایی را که پیش از آن شاید به واسطهی حجب و حیای شهرستانی بودن نتوانسته بودند به زبان بیاورند، به راحتی بیان کنند. به دیگر سخن یک بیماری جسمی موجب یک گشایش روحی بزرگ در یک زندگی ساده و ملکوتی میشود. در همین جا همان شجاعت مضاعف فیلمساز آشکارتر میشود. همان که کارگردان به جای پرداختن به عشقهای سطحی پیش از ازدواج در بین جوانان، به عشقی عمیق در میان یک زوج پس از ازدواج میپردازد؛ آن هم با توجه به تمام حریمها و حرمتهایی که این زوج مذهبی به آنها اعتقاد دارند، چیزی که به صراحت میتوان اعلام کرد که هیچ کدام از فیلمهای ساخته شدهی مشابه وجود نداشته؛ چرا که آنها فقط به زندگی سیاسی، اجتماعی و گاه اقتصادی قشر روحانی توجه داشتند.
وقتی «سیدرضا» به واسطهی یک نقمت به یک نعمت میرسد، تازه درمییابد کلاس اخلاقی که به خاطرش به تهران آمده است، فقط در مکتب و مبحث خلاصه نمیشود. در چهاردیواری خانه هم میتوان به دید تازهای در بحث اخلاق رسید و تحولات عاطفی بسیاری را در مس وجود پدید آورد تا بتوان به واسطهی کیمیای عشق و اخلاق، مبدل به طلا شد.
کار «سیدرضا» کشف این ارزشها و رسیدن به میزان وفاداری همسرش نسبت به اوست و همین امر موجب میگردد تا او به برداشت نویی در زندگی شخصیاش برسد و به او ابراز علاقهی بیشتری کند و همین علاقه با معجزهی محبت، باعث بهبودی سریعتر زن شود.
و اما زن نیز با آن دید مهرورزانه، همراه با قدردانی و حیای شرقیاش، اولین پیشنهادی که به مردش میدهد این است که میتواند به خاطر بیماری او همسر دیگری اختیار کند. موضوعی که شاید در دیگر خانوادهها به این سرعت عنوان نمیشود ولی «زهراسادات» این قصه که با فرهنگ خاص خودش پرورش یافته است، نگران وضعیت نابهسامان خانه و فرزندانش است و میتواند با وجود عذابی که میکشد، به راحتی وجود یک هوو را در خانه پذیرا باشد. البته هوویی که خیلی زیباتر از او نباشد.
«طلا و مس» که با توجه به پرداختهای جزیی در رفتار «زهراسادات» و احساسات او، فیلمی کاملاً زنانه به نظر میآید، تا به آنجا پیش میرود که «سیدرضا» مجاب میشود به تمام کارهای همسرش در خانه تن دهد. اولین دیالوگ مرد پس از بستری شدن همسرش این است که پس تکلیف او و بچهها چه میشود، ولی همین مرد کمکم متوجه میشود که دست حمایتگر همسرش دیگر پشت سر او نیست و وی مجبور است با تمام ناشیگریهای خاص خودش غذا بپزد و لباس بشوید و کهنههای کودکش را عوض کند و با او پشت در کلاس درس بنشیند و بی توجه به حرفهای روحانیون دیگر که به او میگویند کارهای مهمتری دارد و کارهای زنانه را باید به زنان بسپارد، حتی پای دار قالی نیمه تمام زنش بنشیند. او پشت دار مینشیند و مراحل نفسهای انسانیتش را دوره میکند و سپس نمک بر زخم خود میپاشد تا بتواند زودتر قالی را تمام کند و خرج درمان همسرش را فراهم نماید. زخمی که «سیدرضا» از دست خود خورده است.
او باید به یک پالایش روحی برسد و به جایگاه «زهراسادات» به عنوان یک زن، همسر و مادر پی ببرد و اینکه او چطور سالها فداکاری کرده تا وی بتواند به درس و حجرهاش برسد بدون اینکه ذرهای به فکر پیشرفت علمی و یا آسایش فردی خود باشد.
در واقع «زهراسادات» بدون بر زبان آوردن حتی یک گلایهی کوچک، با روح بزرگی که دارد، اقتصاد خانواده را هم میچرخاند و وقتی زمینگیر میشود، مرد ناگهان از خواب برخاسته و میبیند چطور پشتوانهای بزرگ را از دست داده است، بدون آنکه حضور آن پشتوانه را ارجی نهاده باشد. شاید خرید همان شانهی صورتی با شرم و حیای بسیار، نشانهی آغاز یک قدردانی بزرگ باشد.
البته در این میان نباید از وجود پرستار بیمارستان غافل شد. او که ناخواسته تبدیل به محرکی قوی میشود تا «سیدرضا» از لحاظ فردی و خانوادگی متحول شود. ابتدا پرستار جز نیش و کنایه حرفی برای گفتن ندارد و میانگارد روحانی بلایی سر همسرش آورده و احتمالاً چند همسر دیگر دارد. حتی به او متلک میگوید که لباس روحانیت به وی میآید، چرا که میتواند در جامعه با آن کارش را پیش ببرد!
آن وقت همین پرستار با آن زخم زبانهایش کمکم تحت تأثیر شخصیت معنوی «زهراسادات» قرار میگیرد و با دیدن صبوری او، از تصمیم به طلاق منصرف شده، مانند بیمارش به زندگی و بهخصوص زندگی مشترک نگاهی زیبا پیدا میکند.
«سیدرضا» که به واسطهی حرفهای پرستار احساسات عاطفیاش برانگیخته شده، با تمام آن سادگی و حجبی که در نگاه، کلام و برخورد با دیگران دارد، کمکم میفهمد وقتی برای خواندن درس اخلاق به شهری ظاهراً بی اخلاق آمده است، میتواند اخلاق را در خانهاش و در روابطش با همسر و فرزندانش پیدا کند؛ با جفت کردن کفشهای همدرسهایش و با این جملهی استادش که «کیمیای زندگی محبت است».
او در نبود همسرش اندک اندک درمییابد که چرا دخترکش میترسد در حضور او به نوار ضبطصوت دختر عقبافتادهی همسایه گوش کند و یا به رقصی کودکانه بپردازد. تازه میفهمد دختری که همیشه پای برنامههای تلویزیون است چرا پدرش را وقتی بیشتر دوست دارد که بدون لباس روحانی او را به مدرسه ببرد؛ و شاید بوسهای که دخترک دزدیده از گونهی پدر برمیدارد، نقطهی تحول دیگری برای مرد است که به خواستههای کودکانهی فرزندانش توجه بیشتر داشته باشد و آنها را در قید و بندهای کمتری بگذارد؛ تا جایی که به همراه دوست طلبهاش بچهها را به رستوران ببرد و در کنار آنها مشغول خوردن پیتزا شود.
«طلا و مس» یک تحول بزرگ در زندگی یک زوج جوان مذهبی است و همچنین در سینمای نوپا سوژههایی با تمرکز بر روحانیون. نشان دادن آدمهایی کاملاً عادی بدون مقدس مآبی با تمام خطاهایی که امکان دارد هر کسی مرتکب آن شود، جذابیت عمدهی «طلا و مس» است و شاه پلان فیلم آنجاست که مرد با وانت دوست طلبهاش که با آن در بازار به بارکشی مشغول است خانوادهاش را به گردش میبرد و در آنجا مخاطب متوجه میشود مرد با استشمام عطری خوش از پرستار، یک شیشه عطری برای همسرش خریده است و زن با معصومیت تمام فقط شیشهی عطر را میبوید چرا که میترسد با استفاده از آن، عطر عشق و محبت زندگیاش کم شود.
«طلا و مس» حرکتی بزرگ و مؤثر در میان آثاری با قهرمانهای روحانی است. به امید آنکه پس از اولین نقطهی عطفش در این سیر، به نقطهی عطف دومی نیز منجر شده، به واقعنمایی بیشتر رفتار روحانیون در جامعه نزدیک شود و پس از این، زندگی این قشر نیز برای مخاطبان ملموستر شود.