بیابان های سوزان انتظار


مولای من، سال­هاست که غروب هر جمعه منتظر آمدن­تان هستم. قلبم برای آمدن­تان در تب و تاب است. قافله­ی مرگ هم­چنان به مقصد نیستی در حرکت است و روزی خواهد آمد تا من هم به آن­ها بپیوندم، پس کاری کن که قدم پاکت را ببینم.

مهدی جان، در صحرای سوزان انتظار هم­چنان چشم به راه­تان هستم. امیدوارم که لحظه­ی آمدن­تان را با چشمان اشک­بارم ببینم و آن لحظه سوار بر بادهای فراوان هجوم زمانه در پهنه­ی گسترده زمین، خبر آمدنت را منتشر سازم و سبد سبد گل­های نرگس بر روی منتظران بپاشم و بشارت آمدن­تان را به آن­ها بدهم.

یا قائم آل محمد(ص)، می­دانم که تو در انتظاری تا من و منتظرانت دست به دعا برداریم و تو را بخوانیم و ظهور فرج تو را از خدا بخواهیم. می­دانم تو در انتظاری تا در اثبات حقانیت تو در عصر غیبتت ثابت قدم باشیم و غیر از راه تو برنگزینیم.

مولایم، به راستی که دنیا با نام تو زیباست و عشق با نام رنگین تو معنا پیدا می­کند. وجودت را سال­هاست که در خود احساس می­کنم و عشق تو سالیان سال است که مرا درمانده کرده است. چقدر اشک حسرت ریختم که ای کاش تو را من؟ دیده بودم. می­دانم دست نوازش­گرت را از سرم دریغ نخواهی کرد؛ با تمام قصور و بدی­هایی که دارم گذشت و بخشش تو را احساس خواهم کرد.

مولایم، هر شب در رصدخانه­ی نیایش، تو را در آسمان قلبم رصد می­کنم. در شب فرخنده­ی میلادت بار دیگر آمدنت را تمنا می­کنم.

می­دانم که می­آیی، این را عطر جمعه گواهی می­دهد. این را پریشانی «قدس»، این را کودک خونین خفته در دامان مادر، این را هتک حرمت حرمین عسکریین، این را اشک یتیمان، این را دیدگان منتظر من شهادت می­دهند.