حرفی از جنس زمان

نویسنده


کلید یا فقل

ما کلیدیم یا قفل؟ آیا کار ما بستن نیست؟ آیا کار ما گره در کار دیگران افکندن نیست؟ اگر کسی کنار ما بنشیند از غصه­ها کناره می­گیرد؟ دلش و حالش نمی­گیرد؟ آیا گره­هایش گشوده می­شود؟

بیاییم کلید باشیم، نه قفل!

و پیامبر(ص) که درود خدا بر او باد کلید بود هم­چنان­که اهل بیت(ع) چنین بودند و هم­چنان­که امام زمان(ع) کلید است.

کلید با دندانه­های خود قفل­ها را می­گشاید و دندانه­های آن کلید غایب، اصحاب و یاران اویند. حال، شما ببین که چه قفلی بر هستی نشسته است که باید کلیدی 313 دندانه داشته باشد تا آن را بگشاید. مولوی می­گوید: بیایید ما هم دندانه باشیم:

مفتاح را دندانه شو دندانه شو

اما به اسف پاره­ای جای آن­که دندانه باشند، دندان­اند و دندان­ها گونه­گونند: دندان­های نیش، دندان­های آسیا. کار دندان نیش دریدن و شکستن است و کار دندان آسیا، آسیا کردن و له کردن و در هم کوبیدن.

 برخی هم­چون دندان نیش­اند و کارشان به قول سعدی در پوستین حیثیت و آبروی دیگران افتادن و دریدن است. بعضی هم کارشان نیش زدن است و بسیاری هم مانند دندان آسیا به کوبیدن و له کردن دیگران سرگرم­اند. و یادمان باشد که دندان از هر نوع و گونه­ای که باشد لاجرم از درون می­پوسد و برکنده و دور افکنده می­شود.

بیاییم دندانه باشیم نه دندان، کلید باشیم نه قفل.

چوب کبریت

بهترین و مرغوب­ترین چوب را اگر به یک جعبه کبریت بکشیم روشن نخواهد شد، هر چند بار هم که بکشیم روشن نمی­شود. اما یک چوب کبریت هر چند نامرغوب­ترین باشد گاه با یک بار کشیدن شعله­ور شده، روشن می­شود، چرا؟

چون چوب کبریت برخلاف چوب­های دیگر چیزی در سر دارد.

برادرم! خواهرم! مهم نیست کیستیم و یا از کدام جنس و نژادیم و یا از کدام فامیل و تبار و یا با کدامین رشته و مدرک و تحصیل، مهم آن است که چیزی در سر داشته باشیم. اگر داشته باشیم با رسیدن به رمضان و یا قرآن و یا هر چیز محترم و مغتنم و مبارک دیگر، روشن       می­شویم، وگرنه هزاران رمضان می­آید و می­رود و ما بر همانیم که بودیم.

 آن چیزی که باید در سر داشت پاکی و طهارت است. یعنی دل پاک، ذهن پاک، پاک از همه­ی کدورت­ها، کینه­ها، بغض­ها، غضب­ها، حسادت­ها، نامردی­ها و نامردمی­ها.

تا این پاکی حاصل نشود هرگز قرآن و آیه­های آن، رمضان و روزها و روزه­های آن بر دل ما نخواهد نشست، و اگر ننشیند هم­چنان بی­مقدار و بی­بهاییم.

طناب کشی

بازی طناب کشی را دیده­ای؟

دیده­ای که چگونه هر کدام یک سر طناب در دست می­گیرند و می­کشند؟ حال اگر یکی از آن دو در حالی که دیگری با تلاش تمام طناب را به سوی خود می­کشد، رها کند چه اتفاقی می­افتد؟

یادت باشد کشمکش­ها، دعواها و درگیری­ها - که در آن­ها هرکس تلاش می­کند همه چیز را به جانب خود بکشد - چیزی شبیه بازی طناب کشی است؛ و کافی است یکی رها کند و پاسخ ندهد و سکوت کند. این­جاست که بی آن­که هیچ نیرو و انرژی را از کف داده باشد حریف خود را به زمین کوبیده است.

و این همان نسخه­ی شفابخشی است که علی(ع) برای ما نوشت:

«و با هیچ، چه کار می­شود کرد؟»

امام(ره) می­فرمود: «ما هیچیم و همه کاره اوست، به همین خاطر هیچ­کس نمی­تواند با ما برخوردی داشته باشد و آسیبی به ما برساند.»

در پریشانی ما هر چه شنیدی هیچ است

یعنی اگر کسی آمد و گفت: من می­توانم فلانی را پریشان­خاطر و یا افسرده و ناراحت کنم حرف نامربوطی زده است.

«هیچ» را کس نتوانست که نابود کند

چه کسی می­تواند هیچ را از بین ببرد؟ انسان­ها با هیچ چه می­توانند بکنند؟

دماسنج

دستگاه دماسنج را دیده­اید که چه­طور خود را با شرایط محیط تنظیم می­کند؟ اگر شرایط گرم باشد جیوه­ی آن بالا می­رود و اگر سرد باشد پایین می­آید.

آدم­ها هم همین­طورند، بعضاً مثل دماسنجند و خود را با شرایط تنظیم می­کنند یعنی اگر دیگران با آن­ها گرم بگیرند، پرواز می­کنند و اوج می­گیرند، اگر با آن­ها سرد رفتار کنند وارفته و شل و افسرده می­شوند.

ولی پیامبر(ص) این­طور نبود. او آمپر دهان مردم نبود، یعنی دهان بین نبود، بلکه جهان­بین بود. جهان­بینی داشت و جهان­بینی او خدا بود و خود را با خدا تنظیم می­کرد و نگاه می­کرد ببیند چه چیز در چشم خدا حقیر است، همان در چشمش حقیر می­شد.

حَقَر شَیئًا فَحَقره صَغر شَیئًا فَصغره

حال بیاییم پیامبر(ص) را الگو و اسوه­ی خود قرار دهیم. یعنی ما هم نگاه­مان به خدا باشد و ببینیم او چه می­خواهد و چه نمی­خواهد، چه در نگاه او زیباست و چه در نگاه او زشت.