قصه های شما

نویسنده


 (133)

عشق و درد       صدیقه شاهسون –  شهر کرد

یکی سیاه و یکی سفید، میدان شه­یاد، انبه       نجمه جوادی -  قم

صدیقه شاهسون – شهر کرد

دوست عزیز، سوژه­ی خوبی را برای داستان­تان انتخاب کرده­اید ولی آدم­های­ داستان­ برای رسیدن به اهداف­شان، انگیزه­ی قوی ندارند و حتی ضعیف عمل می­کنند.

شخصیت­های اصلی داستان شما باید از خود دفاع کنند و برای رسیدن به خواسته­های­شان به کشمکش روی بیاورند نه این­که کنج عزلت پیشه کنند. آدم­های ضعیف­النفس در مقابله با مشکلات فقط آه می­کشند و افسوس می­خورند. آن­ها کم دل و جرأت هستند؛ خود را کنار می­کشند و می­گذارند کوه مشکلات بر آنان غلبه کند؛ و احتمالاً تنها عکس­العمل­شان، عصبانی شدن و قیل و قال راه انداختن است که شخصیت­های شما آن را هم ندارند و با بزرگواری خاص خودشان فقط سکوت پیشه می­کنند!

یک داستان خوب مدام در حال حرکت و پویایی است. اگر شخصیت ضعیفی را برای کارتان انتخاب کنید، حتی اگر به جلو رانده شود، عقب نشینی می­کند و از صحنه­ی کشمکش می­گریزد.

در حال حاضر توصیه­ی ما به شما این است که شخصیت­های ضعیف را از اثرتان بیرون بکشید و در عوض افرادی را جای­گزین کنید که حوادث داستان را به جلو سوق  بدهند و اثر، سیر صعودی بیابد. شخصیت­های یک داستان خوب، چه مثبت و چه منفی همه قوی هستند و می­دانند چه می­خواهند و چه باید بکنند.

در ضمن با توجه به موضوع و فضایی که داستان در آن اتفاق می­افتد بهتر است نثر و حال و هوای کارتان را شاعرانه­تر کنید تا مخاطب ارتباط زیباتری با داستان برقرار کند.

منتظر بازنویسی «عشق  و درد» هستیم. البته اگر اسمش را هم عوض کنید، مخاطب از پیش داوری کنار می­ماند و در عوض با ابهام موجود در آن به خواندن اثر راغب­تر می­شود.

 

نجمه جوادی – قم

خواهر گرامی مهم­ترین نکته در آثار شما عدم روانی نثر و زبان داستانی است که به طور حتم با تمرین و نگارش مستمر می­توانید این نقص را رفع کرده و موفق­تر عمل کنید.

نوشتن عین زندگی است؛ نویسنده هم با این زندگی مجدد، به نظر، بیشتر از دیگران زندگی می­کند؛ یک بار مثل همه­ی آدم­های عادی زندگی می­کند و کسب تجربه می­نماید و یک بار هم وقتی که آن تجربیاتش را روی کاغذ می­آورد و یک اثر ادبی خلق می­کند.

به نظر می­رسد  شما هم بهتر است تجربیات بهتری داشته باشید و آن تجربیات را به نحو احسن در قالب داستان پیاده کنید.

در داستان «یکی سیاه و یکی سفید» وداع رستم و تهمینه را امروزی کرده و تازه عروسی را تصویر کرده­اید که در انتظار بازگشت شوهرش است؛ شوهری که چند ماه پیش برای امداد یاری و کمک به زلزله­زدگان رفته و هنوز به خانه­اش برنگشته است ... تا این­که زن می­شنود مرد دچار سانحه شده و فوت کرده است.

آیا به نظر خودتان در یک روستای دور افتاده، مردی می­تواند شغل اصلیش امدادیاری باشد و آن هم چند ماه تمام به خانه­ای که تازه رو به راهش کرده است، نرود؟

تنهایی زن و تصوراتی که از تازه داماد دارد خوب بیان شده است ولی دلیل اصلی این تنهایی اصلاً جا نیفتاده و عکس­العمل زن از شنیدن خبر مرگ همسر بسیار شاعرانه و تخیلی است و نمی­توان در دنیای داستان آن را یک برخورد منطقی و واقعی پس از دانستن یک خبر بسیار بد تلقی کرد.

«میدان شه­یاد» هم داستان خوبی می­شد اگر واقعاً روی شخصیت افراد تمرکز  بیش­تری داشتید. قهرمان اثر شما مردی است که سال­ها قبل پدرش به دلایل نامعلومی، همسر او را از خانه بیرون و عنوان کرده که وی گم­شده است. حال به طور اتفاقی بعد از 25 سال پسری پیدا شده که پسر این مرد است و تازه وقتی مرد می­خواهد به سراغ او و همسر سابقش برود با خبر مرگ پسر رو در رو می­شود و باز یک صحنه­ی زیبا  و شاعرانه ولی غیر واقعی از گورستان دارید. در حالی که تمام قرائن نشان از آن داشت که این دو نفر پدر و پسر هستند، مرد آن قدر تعلل می­کند که آخر، پسر در راه رسیدن به او می­میرد. این داستان هم یادآور حکایت رستم و سهراب است.

استفاده از نماد و تمثیل در داستان زیباست به شرطی که درست از آن بهره ببرید و کاری کنید مخاطب متوجه ظرایف این برداشت شما بشود و از آن لذت ببرد نه این­که با شخصیت­های افسانه­ای روبه­رو شود که اصلاً معلوم نیست چرا پوشش خاصی را انتخاب کرده و خودش را به دیوانگی زده است و هیچ تلاشی برای یافتن همسرش نداشته است!

«انبه» هم درست در جایی که قرار است یک حادثه رخ دهد و ماجرا شکل بگیرد و داستان حرکتی رو به جلو داشته باشد، ناگهان عقیم می­شود.

مردی از خطه­ی هندوستان برای پسرش از مهاجرتش به ایران می­گوید و اتفاقاتی که برای آن­ها افتاده است پسرک در خیالش به سرعت باغ­های موز و انبه را در ذهنش می­آورد و این­که به کشورش بازگشته و زمین­های پدرش را باز پس گرفته است؛ و داستان به همین سرعت تمام می­شود.

«ولادیمیر ناباکوف» نویسنده­ی روسی، داستان­هایی به شیوه­ی بازگشت به اصل (volutedfiction)  نوشته است، داستان­هایی که موضوع اصلی آن­ها سرنوشت نویسنده و اجداد اوست. در اثر شما هم از یک جنگ و یا تجاوز به سرزمین اجدادی سخن رفته که بسیار گنگ و نامشخص است و معلوم نیست اصل و نسب قهرمان دقیقاً به کجا و یا چه کسانی برمی­گردد. او فقط به واسطه­ی چرخ دستی و فروش انبه به یاد گذشته­اش می­افتد و آن را برای بار چندم برای پسرش تعریف می­کند؛ پسری که خوب درس می­خواند و معلمش می­گوید جایش در مدرسه است و نه در خیابان.

 اثر شما به یک بیانیه­ی سیاسی و مستقیم گویی در زمینه­ی آزادسازی سرزمین­های اشغالی ختم می­شود و با شروع آن هم­خوانی ندارد.

با دقت و دوباره نویسی هر سه اثر به­خصوص داستان «شه­یاد» می­توانید آثار ماندگاری خلق کنید.

موفقیت همواره با شما باد