حرفی از جنس زمان

نویسنده


بادکنک­ها

بادکنک­هایی که زیادی باد دارند کافی است یک سر سوزن به آن­ها فرو کنید، آن­گاه است که  منفجر می­شوند و چه سر و صدایی هم به راه می­اندازند. اما بادکنک­هایی که باد ندارند یا باد کمی دارند به انداره­ی همان سر سوزن آسیب می­بینند و قابل تعمیر هم هستند.  گاهی صدایی هم از آن­ها بلند نمی­شود.

آدم­ها هم همین طورند، آن­هایی که باد غرور و کبر و تکبر در سر دارند کافی است به آن­ها بگویید بالای چشم­تان ابروست، منفجر می­شوند و به این زودی­ها هم نمی­توانند خودشان را جمع و جور کنند.

ولی پیامبر(ص) پیامبر بود، گل سر سبد کائنات و هستی بود. بر سر او شکمبه­ی گوسفند می­ریختند، خم به ابرو نمی­آورد. چون باد غرور در سر نداشت.

عقربه­های قبله­نما

عقربه­های قبله­نما را دیده­اید که پیوسته لرزانند، مگر زمانی که هم­سو با قبله باشند. دل آدمی نیز همین طور است؛ لرزان و مضطرب است مگر این­که با خدا هم­سو شده و همواره در یاد خدا باشد. پیامبر(ص) دلی آرام داشت، چرا که پیوسته در یاد خدا بود.

لا یقوم و لا یجلس الا بذکر

در تمام نشست و برخاست­ها یاد خدا می­کرد. البته نه به این معنا که دائم تسبیح به دست داشت، بلکه هر کجا می­خواست کاری انجام دهد، می­گفت اگر خدا الان جای من بود، چه می­کرد.

و یاد خدا به این معناست.

سیم­های کوتاه

سیم­های گیتار اگر سست و شل باشند یا کوک نباشند، هر چه به آن­ها زخمه بزنید صدای خوشی شنیده نمی­شود بلکه صدای دل­خراشی از آن­ها به گوش می­رسد.

انسان­ها هم همین طورند اگر سست، تنبل و کسل باشند، هیچ چیز خوشی هم­چون رفتار خوش، اخلاق خوش و کردار خوش از آن­ها دیده نمی­شود. یکی از زیبایی­های اخلاق پیامبر (ص) ما این بود که:

فهو لیث غاب

یعنی مثل شیر بیشه می­نمود

یعنی چالاک، چابک، سرحال و هدف­دار بود و پیوسته در تلاش و تکاپو بود.

و بیاییم ما هم پیامبر(ص) را اسوه­ی خود قرار دهیم، و او کسی بود که کسالت و تنبلی و سستی در حریمش راه نداشت.

قاب­های خاتم

قاب­های خاتم چرا این قدر قیمتی هستند؟ چون تشکیل شده­اند از قطعاتی ریز که با مهندسی خاصی کنار هم چینش شده­اند و البته هر چه قطعات ریزتر، قیمتی­تر.

پیامبر نازنین ما هم - که خاتم پیامبران بود – قیمتی بودنش یکی به خاطر همین ریزه­کاری­هایی است که رعایت می­کرد.

اذا اشار اشار بکفه

اگر می­خواست به کسی اشاره کند با انگشت اشاره نمی­کرد بلکه با تمام دست اشاره می­کرد.

طبیعتاً چنین کسی وقتی بخواهد به کسی خطاب کند تو نمی­گوید شما می­گوید. و اگر بخواهد به کسی احترام بگذارد نیم خیز بلند نشده بلکه تمام قامت بلند می­شود. و همین ریزه­کاری­ها و چیزهایی از همین قبیل او را خاتم پیامبران کرده بود.

انگشت­های مشت شده

انگشت­های ما، تا باز هستند نیرو و مقاومت چندانی ندارند، ولی وقتی که افتادگی و کرنش و تواضع می­کنند، و جمع می­شوند، تبدیل به مشت شده، قدرتمند می­شوند و اساساً استعداد دریافت قدرت را پیدا می­کنند. شما نمی­توانید انرژی و نیروی خود را در انگشتان کشیده­ی خود بریزید، اما در مشت خود می­توانید.

و این حقیقتی بود که در صحنه­ی عاشورا به نمایش گذاشته شد که ای آدم­ها اگر در برابر خدا افتادگی و تواضع کنید و به خاک بیفتید، نیروی عظیمی همانند نیروی سیدالشهدا(ع) و اصحاب نازنینش پیدا می­کنید.

آن­ها گفتند: حکم آن­چه تو فرمایی

یعنی در برابر حکم و دستور حق افتادگی کردند، گفتند: خدایا! تو می­گویی در دل آتش برویم؟ می­رویم. می­­گویی با زن و فرزندان خود برویم؟ می­رویم.

و شنیدی که چه شکوه و عظمت و نیرویی پیدا شد.

آن­هایی که بدن­هایی نیرومند و قوی و عضلانی دارند می­گویند:

هر چه نیرو داری در مشت خود بریز و به ما بزن! وقتی که می­زنی آن­ها نیستند که احساس درد می­کنند بلکه این شمایید که درد می­کشید، چرا!؟ چون پشت پوست آن­ها عضله خوابیده، برخلاف بعضی­ها که این­طور نیستند و همین که به آن­ها یک تلنگر می­زنی مدت­ها جای آن کبود و سیاه می­شود.

انسان هم همین طور است. وقتی پشت او به خدا گرم باشد، هر گاه بخواهی به او آسیب بزنی، خودت آسیب می­بینی و او آخ هم نخواهد گفت، بلکه قوی­تر هم خواهد شد.

این بود که روز عاشورا سیدالشهدا(ع) فرمود: فیاسیوف خذینی

ای شمشیرها! مرا دریابید.

و این خود یک فرمول است که: اگر خدا پشت و پناه انسان باشد هیچ شمشیری و هیچ آدم شمشیر صفتی که کارش ضربه زدن و نیش زدن است نمی­تواند به شما آسیب برساند.