فمینیست را قورت بده

نویسنده


تاریخ­دانانِ جنبش­هایِ فمینیستیِ مدرنِ غربی، دو موج عمده را برای فمینیسم قایل هستند که عبارتند از: موج اول و موج دوم. این تاریخ­دانان در مورد این­که ابتدا موج اول بوده یا موج دوم بحث­های مناقشه­آمیز و خون باری داشته­اند، ولی پس از بحث­های فراوان، نظریه­های فمینیستی را در کل به سه دسته تقسیم کرده­اند: 1-نظریه­ی تفاوت : طرف­داران این نظریه اعتقاد دارند مرد و زن با هم فرق می­کنند­. آن­ها پافشاری می­کنند که آن موجوداتی که ریش و سبیل دارند، کت و شلوار می­پوشند، صدای بم و دو رگه دارند، کیف سامسونت یا کیف­های کوچک چرمی به دست می­گیرند - که داخل آن­ها به جز کاغذ و دسته چک چیز به درد به خور دیگری پیدا نمی­شود - و در خانه آن­ها را به وضوح پدر یا آقا صدا می­کنند، مرد هستند؛ و آن موجوداتی که ریش و سبیل ندارند، مانتو و دامن می­پوشند، صدای زیر دارند، کیف­های بزرگ پر از خوراکی و لوازم آرایشی به دست می­گیرند و در خانه به روشنی مادر یا خانم نامیده می­شوند، زن هستند. معتقدان به این نظریه،  طی آزمایش­های فراوان و طاقت فرسایی که به روی زن­ها و مردهای بسیاری انجام داده­اند، به این نتیجه رسیده­اند که زن و مرد با هم فرق دارند. آن­ها آزمایشات خستگی ناپذیر خود را سه گونه تبیین کرده­اند: الف) تبیین­های زیست شناختی: زن­ها و مردها از نظر قیافه، اندام، هورمون­ها و عمل­کرد دو نیمکره­ی چپ و راست مغز با یک­دیگر متفاوتند. مثلاً نیمکره­ی چپ زنان آن­قدر از مردان بزرگ­تر است که همیشه زنان به صورت نامحسوسی گردن­شان به سمت چپ کج شده است یا اگر دقت کنید، قسمت راست کله­ی مردان کمی ورم کرده دارد. ب) تبیین­های نهادی: زن و مرد از نظر کارکرد با یک­دیگر متفاوتند. زنان کارکرد مادری و همسری دارند و اصولاً فرزندان یک خانواده به فردی با ریش و سبیل انبوه که همیشه روزنامه می­خواند یا به کارهای عقب افتاده­ی اداره­      می­رسد، مادر نمی­گویند. حتی اگر این فرد بعد از رسیدن از سرکار، ظرف­ها را بشوید، غذا درست کند، بچه­ها را تر و خشک کند، لباس­ها را بشوید­، یا حتی خانه را جارو کند و قالی­ها را گردگیری کند باز هم به او مادر نمی­گویند. با این­که امروزه در خانواده تمام این نقش­ها را - به صورت تمام و کمال - مردان انجام می­دهند، باز هم این زن­ها هستند که حقوق­شان رعایت نمی­شود. چون اصولاً در هر خانواده و جامعه­ای حقوق زنان خورده می­شود و زن­ها مظلوم واقع می­شوند. حالا این زن­ها چه «کوزت» باشند چه  «زن تناردیه» در هر دو حالت مظلوم هستند و مورد ستم قرار گرفته­اند. ج)تبیین­های روان­شناختی اجتماعی: این تبیین­ها به دو دسته­اند: دسته­ی اول و دسته­ی دوم که اصولاً هر دو دسته هیچ تفاوتی با یک­دیگر ندارند و هر دو از تأثیر عوامل اجتماعی شدن بر جنسیت کودک سخن می­گویند و اعتقاد دارند دختر و پسر بودن کودک را اجتماع تعیین می­کند و اصولاً سونوگرافی و تعیین جنسیت چیز چرندی است. این­ها برای اثبات حرف­شان یک نوزاد را، یک بار به عده­ای نشان دادند و گفتند: « این پسر است.» آن عده به کودک تفنگ و ماشین اسباب بازی هدیه دادند و او را تشویق کردند تا رئیس جمهور آمریکا شود و دمار از مردم جهان در بیاورد. وقتی آن بچه دست­هایش را مشت می­کرد، آن­ها گفتند: «ببین از الان داره مشت و لگد زدن رو تمرین می­کنه، پدر سوخته...» و بعد هم برای تحسین و تشویق به او فحش­های ناموسی یاد دادند، که ما از نوشتن­شان معذوریم. دفعه­ی بعد همان نوزاد را با لباس صورتی به همان عده نشان دادند و گفتند: «این دختر است.» همان عده به او عروسک دادند و او را تشویق کردند تا در آینده وزیر امور خارجه­ی آمریکا شود و دمار از روزگار رئیس جمهورش در بیاورد. وقتی آن بچه دست­هایش را مشت کرد، گفتند: «مشتت رو باز کن. تو به مشت نیازی نداری، تو با زبونت هر مردی رو می­تونی رام کنی»  2- نظریه­ی نابرابری: معتقدان به این نظریه، می­گویند: نه تنها زنان و مردان با هم­دیگر فرق می­کنند بلکه جایگاه­شان از نظر منابع مالی، منزلت اجتماعی، قدرت و فرصت­ها نیز نابرابر است. این­ها اعتقاد دارند این نابرابری از نوع نظام جامعه سرچشمه می­گیرد و از هیچ گونه تفاوت مهم زیستی و شخصیتی میان زن و مرد ناشی نمی­شود. فمینیست­های لیبرال از جمله کسانی هستند که به این نظریه اعتقاد راسخ دارند. آن­ها می­گویند: زن و مرد اعضای یک پیکرند                                      که در آفرینش ز یکدیگرند و باید حقوق برابر داشته باشند. فمینیست­های لیبرال نمی­دانند که این نظریه در نهایت به نفع مردان تمام می­شود و اگر قرار باشد حقوق و وظایف زنان و مردان برابر باشد این زنان هستند که در نهایت ضرر خواهند کرد، چون آن­ها مجبورند: قسمتی از ظرف­ها و لباس­ها را بشویند، قسمتی از خانه را نظافت کنند، خودشان به حمام بروند و نظافت شخصی­شان را خودشان انجام دهند، مدت زمانی را که پای تلفن صرف می­کنند نصف می­شود، لباس­ها و لوازم آرایشی که خواهند خرید، به نصف کاهش می­یابد، وقتی را که پای میز توالت صرف می­کنند حداقل به نصف کاهش می­یابد، میهمانی­های دوره­ای­شان کم می­شود، دیگر نمی­توانند بگویند: مظلوم هستیم، بدبخت هستیم، با یک دیو بی شاخ و دم زندگی می­کنیم و خیلی حقوق دیگر که زن­ها از آن محروم می­شوند و در عوض، مردها از این قضیه به شدت استقبال می­کنند. فمینیست­های لیبرال اعتقاد دارند با این که زن­ها و مردها با هم برابرند ولی زن­ها از مرد­ها برابرترند. دسته­ی دیگری که به نابرابری اعتقاد دارند، فمینیست­های مارکسیستی هستند. آن­ها می­گویند: زن (همسر) یک سرمایه­دار، انگل یک انگل است و زن یک کارگر، برده یک برده و اصولاً همه یا انگلند یا برده، حالت سومی هم وجود ندارد. نابرابری بین زن و مرد از نابرابری در مالکیت، استثمار، کار و ازخودبیگانگی نشأت می­گیرد. آن­ها علت اصلی ستم به زنان را در ماهیت نظام پدرسالار می­دانند. آن­ها می­گویند: نظام پدرسالار و مردسالار از ابتدای تاریخ وجود داشته است. همین­که به آن­ها ضعیفه می­گفتند، معلوم است که چه­قدر آن­ها را شکنجه می­داده­اند. مردهای بی­تربیت و بی­رحم، کتک زدن زنان را بعد از هر غذا، مانند مسواک زدن بر خودشان واجب می­دانستند و اگر یک شب زنی را کتک نمی­زدند، خواب­شان نمی­برد.  می­گویند: یک شب زنی، مردی را دید که خوابش نمی­برد و در کوچه­ها عاطل و باطل می­گردد. به او گفت: ای جوانمرد، می­دانم چون امشب زنت را کتک نزده­ای خوابت نمی­برد و از خانه بیرون زده­ای. بیا و مرا بزن. چون من هم امروز از شوهرم کتک نخورده­ام و خوابم نمی­آید. آن مرد او را زد و به خوبی و خوشی هر دو تا رفتند و تا صبح آسوده خوابیدند. حال این سؤال به وجود می­آید که چرا پدرسالاری این چنین عمومیت یافت؟ یک جواب ساده وجود دارد: هیچ­کس، تا به حال، هیچ مردی را ندیده که زایمان کند. زایمان و بعد از آن هم درماندگیِ کودک انسان، باعث می­شد که مراقبت اولیه از او شدید و طولانی باشد. همین جا فردوسی می­گوید:  زنان را همین بس بود یک هنر                                 نشینند و زایند شیران نر اصولاً چون زن در قدیم به عنوان یک ماشین زاد و ولد به کار گرفته می­شد و مراقبت از کودک هم به عهده­ی او بود، وقت سر خاراندن و رفتن به بیرون از خانه و کار کردن را نداشت پس مجبور بود در خانه بنشیند و منتظر شود تا شوهر ظالمش یک لقمه نان بخور و نمیر برایش بیاورد؛ و این طور بود که مردسالاری در طول تاریخ باب شد. تصور کنید که کار تولید و پرورش کودک در طول تاریخ به عهده­ی مرد بود، آن وقت، زن­ها همین یک لقمه نان را هم به مردها نمی­دادند و چنان سروری و سالاری نشان مردها می­دادند که نسل­شان منقرض می­شد. حالا تصور کنید چه به سر یلان و پهلوانان شاهنامه می­آمد. رستم به دلیل این­که سهراب را حامله بود از اسفندیار نُه ماه فرصت می­خواست تا نوزادش را به دنیا بیاورد و بعد به جنگ برود. گفت­وگوی رستم و اسفندیار: چنین گفت رستم به اسفندیار «این پسره سهراب چند وقتیه لگد می­زنه، فکر کنم دیگه وقت به دنیا اومدنشه. بذار به دنیا بیاد بعد میام دمار از روزگارت در میارم، عزیزم!» 3- نظریه ستم­گری: طرف­داران این نظریه اعتقاد دارند اصولاً مرد­ها دو دسته­اند: دسته­ی اول، دسته­ی دوم؛ که مرده شور جفت­شان را ببرد، هر دو دسته ظالم هستند و هیچ فرقی با هم ندارند. زن­ها هم دو دسته­اند: دسته­ی اول: کسانی که مورد ظلم و ستم قرار دارند و خودشان خبر ندارند. دسته­ی دوم: کسانی که از مظلوم بودن خودشان اطلاع کافی دارند و همیشه از این حربه استفاده می­کنند. مثلاً وقتی کسی چیزی به آن­ها بگوید یا کاری ازشان بخواهد، سریعاً مظلومیت تاریخی خود را اعلام می­کنند و تاریخ چندین هزارساله­ی «مظلومیت زن» را با جزئیات برای او شرح می­دهند، طوری که طرف مقابل از کرده­ی خود زار و پشیمان شود. برخی از طرفداران این نظریه معتقدند زن­ها باید برای جبران مظلومیت تاریخی­شان هر مردی را دیدند مورد ضرب و شتم قرار دهند تا کمی زخم­های تاریخی زنان التیام یابد . این­ها مرد­ها را متهم به خشونت خانوادگی در طول تاریخ می­کنند و اعتقاد دارند؛ در طول تاریخ، مردها دست و پاهای زیادی از زن­ها شکسته­اند و بادمجان­های زیادی پای چشم زن­ها کاشته­اند و این کشاورزی و زراعت باید جبران شود. آن­ها می­گویند آن­قدر باید بادمجان در مزرعه­ی پای چشم مردان کاشته شود تا در زمینه­ی بادمجان به خودکفایی برسیم. شعار آن­ها: هر مرد دو بادمجان است. آن­ها به دختران جوان توصیه می­کنند که شب خواستگاری با یک وسیله­ی مناسب قلم پای خواستگار را بشکنند تا اولین و آخرین دفعه­اش باشد که به خواستگاری می­رود. هم­چنین برای اطمینان از سلامت بدنی خواستگار یک صندلی بر سرش بکوبند، اگر کله­اش شکست او را رد کنند و اگر صندلی شکست خسارت صندلی را از او بگیرند. می­توانند خواستگار را از پله­ها به پایین پرتاب کنند تا هم ظرفیت شوخی خواستگار را بسنجند و هم استحکام استخوان­هایش را. هم­چنین می­توانند برای پای­بند کردن او به زندگی زناشویی او را غل و زنجیر کنند یا با چکش و میخ، پاهای او را به زمین خانه بکوبند تا او جَلد شود. در ضمن کیفیت تمام ظروف جهیزیه را می­توانند روی سر مرد امتحان کنند. معتقدان به این نظریه یعنی فمینیست­های سوسیالیست و فمینیست­های رادیکال اعتقاد دارند مرد خوب مرد مرده یا در حال موت است. آن­ها اعتقاد دارند دعوای زن و مرد مانند دعوای موش و گربه ذاتی و غیر قابل حل است. آن­ها زندگی مشترک را صحنه­ی خیلی از درگیری­های تاریخ­ساز می­دانند. شعار آن­ها جنگ، جنگ تا نابودی کامل تمام مردان است. مردها از نظر آن­ها موجوداتی وحشی و رام نشدنی هستند که یا باید شکار شوند تا پشت میله­های قفس یک باغ وحش نگه­داری شوند و فقط تعدادی مرد ضعیف شده به عنوان واکسن باید به جامعه­ی زنان تزریق شوند تا آن­ها قدرت تدافعی خود را حفظ کنند. انواع دیگر فمینیسم هم وجود دارند که عبارتند از: فمینیسم سیاه: این­ها مسبب اصلی رنگ سیاه پوست­شان را وجود مردان می­دانند و اعتقاد دارند سیاه و سفید مرد هیچ فرقی ندارد، همه­شان را باید ریخت درون کوره­ی آجر پزی و درش را هم گذاشت. فمینیسم جهان سومی:  این­ها اعتقاد دارند دلیل عدم پیش­رفت جامعه­شان وجود مردهاست و برای پیش­رفت باید همه­ی مردها را درون اقیانوس ریخت. فمینیست­های طرف­دار محیط زیست یا «اکوفمینیست»: این­ها عامل اصلی آلودگی هوا و محیط زیست را مردان می­دانند. می­گویند اگر مردها نبودند، نه سوراخ لایه­ی ازن بود نه هوای کثیف شهرها. مردها با دود کارخانه­ها، ماشین­ها و سیگار­های خود هوا را آلوده می­کنند و برای پاکی محیط زیست مردها را باید درون کیسه­ی زباله ریخت و رأس ساعت 9 شب سر کوچه گذاشت. فمینیست­های طرف­دار صلح: این­ها مردان را عامل راه­اندازی تمام جنگ­های جهان می­دانند و می­گویند: محض رضای خدا حتی یک «دو جنسه» بین خون­ریزهای عالم از جمله هیتلر، موسولینی، چنگیز، آتیلا، اسکندر، ناپلئون و ... پیدا نمی­شود. پس برای حل ریشه­ای مشکل جنگ، باید ریشه­ی مردان را از زمین کند. فمینیست­های رمانتیسم: این­ها می­گویند زنان انسان­هایی آرام، نجیب، اخلاقی و بی­آزار هستند. زن­ها سریال­های خانوادگی و فیلم­های هندی می­بینند و ساعت­ها اشک می­ریزند. زن­ها داستان­های پاورقی پر سوز و گداز نشریه­های زرد خانواده را می­خوانند و برای شخصیت اول داستان ساعت­ها زانوی غم بغل می­کنند ولی مرد­ها همگی عاشق فیلم­های رزمی چینی و وسترن آمریکایی هستند و هر روز اخبار خشن روزنامه و تلویزیون را می­بینند و از آن­ها لذت می­برند. پس مرد­ها بد و زن­ها خوب هستند و مرد­ها باید از زندگی اخراج شوند، بعد به شدت تنبیه شوند و بعد از روی زمین نیست و نابود شوند.