بانوى فداکار خانهی على(ع)
فاطمه، ملقب به «امّ البنینّ»، دختر «حزام بن خالد بن ربیعه»، از بانوانى است که در مکتب اسلام راستین پرورش یافته بود. او زنى باکمال، ادیب و باوقار بود که به عقد امیر مؤمنان(ع) در آمد و صاحب چهار فرزند شد که عباس(ع) بزرگترین آنها به شمار مىرفت. امّ البنین(س) در پرتو خورشید جهانافروز وحى، پیامبر گرانقدر اسلام(ص) و در بوستان باطراوت علوى، پرورش یافته بود. او در خانهی على(ع) بهترین مادر براى فرزندان او بود و همواره خود را خدمتگزار فرزندان و همسر شهید امام مىدانست و فرزندان زهرا(س) را بر فرزندان خویش مقدم مىداشت.
وى که پس از بازگشت کاروان آزادگان و سرافرازان حسینى به مدینه، به استقبال کاروانیان شتافته بود، با آگاهى یافتن از فاجعه، پیش از هر چیز، از یادگار زهرا(س) و على(ع)، آفتاب عاشورا، حسین(ع) سراغ مىگیرد و حتى از چهار فرزند دلاور و رشید خود، سخنى به میان نمىآورد. از این رو، نخست بیرق سوگ در عزاى فرزندان فاطمه(س) برمىافرازد و بر آنان مىگرید و مىگوید: «همهی فرزندانم و آن چه در زیر این آسمان کبود است، فداى حسین(ع) باد».1
این موضعگیرى عاشقانه و این ابراز احساسات پاک، بیانگر معرفت والا و محبت راستین این بانوى بزرگ و ازخودگذشته نسبت به خاندان وحى است.
فرزندان او در دامان مادرى تربیت یافته بودند که آنان را خدمتگزار فرزندان فاطمه(س) مىدانست و چون پروانه، گرد آنان مىسوخت. نوشتهاند هنگام تولد عباس(ع) امام على(ع) نوزاد خود را در آغوش کشید و نوازش کرد. سپس اشک او جارى شد و دستان عباس(ع) را بوسید و او را در آغوش خود فشرد. امّ البنین(س) با دیدن این منظره، از او پرسید: «چرا دستان او را مىبوسى؟ مگر عیبى در آن هست که این گونه به آن خیره شدهاى؟» امام على(ع) فرمود: «اگر خویشتندار باشى، خواهم گفت. این دستها در پى یارى فرزندم حسین(ع) در کربلا قطع مىشوند و ...». اشک در چشمان مادر حلقه زد ولى فرو نچکید2 زیرا عشق و علاقهی او نسبت به این خانواده به گونهاى بود که از خود و فرزندانش در گذشته بود و به جاى زارى، عزم خود را جزم کرد تا ثمرهی زندگىاش را براى آن روز بزرگ آماده سازد.
ازدواج امام على(ع) با امّ البنین(س)
ازدواج حضرت على(ع) با امّ البنین(س) بدین صورت بود که ایشان از برادر خویش «عقیل» خواست براى او زنى از خانوادهاى اصیل، شجاع و خداپرست برگزیند تا پسرى شجاع براى او به دنیا آورد.3
عقیل بن ابى طالب، یکى از چهار فردى بود که در عصر خود به نسبشناسى شهرت داشت. چون عقیل از اصالت خاندان و فرهیختگى پدران و جنگآورى نیاکان حضرت امّ البنین(س) آگاهى داشت، وى را به امیرمؤمنان على(ع) معرفى کرد.4 امام پس از مشورت با عقیل، از امّ البنین(س) خواستگارى کرد. امّالبنین(س) نیز با کمال رضایت پیشنهاد امام را پذیرفت و با امام على(ع) ازدواج کرد.
ثمرهی پیوند
على(ع) از امّ البنین(س) صاحب چهار پسر شد:
1. ابوالفضل العباس(ع).
2. عبداللّه که در 25 سالگى به دست «هانى بن ثُبیث حضرمى» در کربلا به شهادت رسید.
3. عثمان که در 21 یا 23 سالگى به دست «خولى بن یزید اصبحى» در کربلا به سختى مجروح و شهید شد.
4. جعفر که او نیز در سن 19 یا 21 سالگى در روز عاشورا، شهد شهادت نوشید.5
همهی اعضاى این خانواده، از مادر خویش آموخته بودند که چگونه در خط سبز رهبرى و امامت فرزندان فاطمه(س) جان خویش را بر کف اخلاص نهند و در این راه، شهد شیرین وصال بنوشند.
تبارشناسى امّ البنین(س)
امّ البنین(س) زنى سخندان با اندیشههاى بلند و روحى لطیف و شاعرانه بود. او در خانوادهاى اصیل از قبیلهی «بنى کِلاب»، چشم به جهان گشود. پدرش حزام و مادرش «ثمامه» بود. مادر او از خانوادهاى شجاع و دلاور بود. به جدّ مادرى او که «ابو البراء» نام داشت، «مُلاعِب الأسنه» مىگفتند؛ چون او در جنگها، نیزهها را به بازى مىگرفت و حماسه مىآفرید.6
پدر او حزام بن خالد نیز از خانوادهاى سلحشور، ادبْ دوست و شاعرپرور بود. «لبید بن ربیعه»، شاعر بزرگ عرب که در عصر جاهلیت مىزیسته و از بزرگان جزیره العرب به شمار مىآید، برادر خالد و عموى حزام است. در عصرى که فن شاعرى، اعجازى بىبدیل به شمار مىرفت و برگزیدهترین شعرها را بر دیوار کعبه مىآویختند، لبید سرایندهی یکى از معلّقات سبعه، هفت شعر برگزیده بود و سرشناسترین چکامهسراى عربستان به شمار مىرفت. در فصلهاى بعدى بررسى کاملترى در این باره به میان خواهد آمد.
مشهور است پدر حضرت امّ البنین(س) که پیش از به دنیا آمدن او، با گروهى از افراد قبیلهی خود به سفر رفته بود، در عالم رؤیا مىبیند در صحرایى نشسته و گوهرى در دست دارد و به آن خیره شده است. در این هنگام، سوارى به سوى او مىآید و مىگوید: «این درّ را مىفروشى»؟ حزام پاسخ مىدهد: «قیمت آن را نمىدانم». سوار مىگوید: «من نیز نمىدانم، ولى اگر آن را به امیر هدیه کنى، چیزى به تو مىدهد که ارزش آن از طلا و نقره والاتر خواهد بود». حزام مىپرسد: «آن چیز گرانقدر چیست؟» پاسخ مىگوید: «همان عزت و شرافت ابدى». حزام از خواب بیدار مىشود و تعبیر خواب خویش را مىجوید. به او مىگویند: «صاحب دخترى مىشوى که آن دختر به عقد شخصیت بزرگى در خواهد آمد.»
پدر امّ البنین(س) از سفر باز مىگردد و مىبیند خداوند دخترى به او عنایت فرموده است. رؤیایش به واقعیت مىپیوندد و سالها بعد، دخترش به ازدواج بزرگمرد تاریخ، امام على(ع) درمىآید.7
شجاعت در نیاکان ام البنین(س)
در نیاکان مادرى حضرت عباس(ع) نیز نام پهلوانان بزرگى به چشم مىخورد که آوازهی بلندى در عرب داشتند. عقیل با آگاهى از نام و آوازهی آنان، حضرت امّ البنین(س) را براى ازدواج به امام پیشنهاد کرد. امام با توجه به تأثیر عنصر مهم توارث در روحیات فرزند، اقدام به این ازدواج مىنماید.
1. ملاعب الاسنه: از جمله نیاکان مادرى حضرت عباس(ع)، «عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب» مشهور به ملاعب الاسنه است. این لقب را «حسان بن ثابت انصارى» شاعر معروف به او مىدهد. «اوس بن حجر» دربارهاش سروده است:
یُلاعِبُ أَطْرَافَ الأسِنَةِ عَامِرٌ
فَرَاحَ لَهُ حَظُّ الکَتَائِبِ أَجْمَعِ8
عامر سرنیزهها را به بازى مىگیرد پس او کارایى و توان یک لشگر را دارد
2. طفیل فارس قُرزُل: پهلوان دیگرى از این خاندان، طفیل فارس قرزل برادر ملاعب الاسنه است. فارس قرزل به معناى سوارکار تنومند است.9 نوشتهاند او روزى شنید، «ربیع بن زیاد عبسى»، از ندیمان «نعمان بن منذر»؛ حکمران و فرمانرواى برخى از نواحى عربستان جاهلى، نزد فرمانروا سخنچینى او را کرده است. او به همراه برادرانش ملاعب الاسنه، ربیعه، عبیده و معاویه به دربار فرمانروا رفت و او را با ربیع بن زیاد مشغول غذا خوردن دید. در این مجلس لبید بن ربیعه برادرزادهی طفیل، شروع به سرودن اشعارى در نامآورى و بىهماوردى عموهاى خود به صورت فىالبداهه کرد. فرمانروا و ندیم سخنچینش از ترس و شرمندگى هر دو سر به زیر انداخته بودند. فرمانروا براى خشنود کردن آنها ربیع بن زیاد را از خود راند.10
3. عامر بن طفیل: ملاعب الاسنه برادرزادهاى به نام عامر بن طفیل داشت که او نیز از پهلوانان عرب بود. وى با پهلوانى به نام «علقمه بن علاثه» قرار مىگذارد که هر کدام حسب و نسب افتخارآمیزترى داشتند و به نفع هر کدام از آنها داورى شد، صد شتر از دیگرى بستاند. عامر بن طفیل براى پیروزى در این مسابقه از عموى خود کمک گرفت. عموى او کفشى به وى داد و گفت: «براى تعیین شرافت خود از این کفش کمک بگیر زیرا من با آن چهل مِرباع به دست آوردهام؛ مرباع به یکچهارم غنائم جنگى گفته مىشد که در یک جنگ به دست مىآمد و مخصوص رئیس قبیله بود و شکست خوردگان آن را تسلیم او مىساختند.11 ناگفته پیداست که عموى عامر بن طفیل گُردى نامآور بوده که در چهل جنگ شرکت داشته و در تمامى آنها پیروز شده و یکچهارم غنائم آن جنگها را به خود اختصاص مىداده است. عامر بن طفیل چندان بلندْ آوازه بود که در دیگر امپراطورىها نیز فردى شناخته شده به شمار مىرفت. نوشتهاند وقتى یکى از اعراب بادیهنشین نزد قیصر روم رفت، قیصر از او پرسید: «تو با عامر بن طفیل چه نسبتى دارى»؟ او قصد داشت اگر فرد عرب نسبتى با این پهلوان نامآور دارد به او تفقّد نماید و رفتار کریمانهترى از خود نشان دهد.12
4. عروه الرَّحّال: از دیگر نیاکان مادرى عباس(ع) عروه الرَّحّال بن عتبه بن جعفر بن کلاب است. او نیز جنگجویى شجاع بود و به دلیل سفرهاى زیاد، جهانگردى و رفت و آمد با پادشاهان مناطق و سرزمینهاى گوناگون او را لقب «رَحّال» داده بودند.13
بلاغت در نیاکان حضرت ام البنین(س)
ام البنین(س) زنى سخندان و بهرهمند از شعر بود. شمیمى از طراوت بوستان سخندانى این بانوى ارجمند، در مرثیههاى جانسوزى که در سوگ عباس(ع) مىسراید به چشم مىخورد. پدران و نیاکان امّ البنین(س) افزون بر شجاعت از این ویژگى نیز برخوردار بودهاند. در بین آنان لبید بن ربیعه مشهورترین است. او از معمّرین بوده و 145 یا 155 سال عمر کرده است.14
وی در دوران خلافت معاویه بدرود زندگانى گفت.15 وى با دیدن معجزهاى از پیامبر اکرم(ص) ایمان آورد.16 پیامبر اکرم(ص) در جنگ «بئر معونه» با قبیلهی آنان درگیر شد. ملاعب الاسنه که پیشتر سخنى در مورد شجاعت او به میان آمد، دو اسب ممتاز و چند شتر را به رسم هدیه براى پیامبر اکرم(ص) فرستاد اما پیامبر(ص) فرمود: «به خدا قسم هدیهی فردى مشرک را نخواهم پذیرفت.» لبید از این سخن پیامبر اکرم(ص) تعجب کرد و گفت: «گمان نمىکردم که پیامبر(ص) هدیهی مردى از قبیلهی مُضَر (اجداد لبید بن ربیعه) را رد نماید». سپس به همراه ملاعب الاسنه خدمت پیامبر اکرم(ص) رسید و عرض کرد: ملاعب الاسنه از بیمارىای که در ناحیهی شکم دارد رنج مىبرد و از شما شفا مىخواهد.» رسول خدا(ص) نیز کلوخى را با آب دهان آغشته ساخت و به او خورانید و بیمارى او برطرف شد. این معجزهی پیامبر(ص) شگفتى آن دو را برانگیخت و از پیامبر(ص) خواستند تا چند نفر را به عنوان مبلغ اسلام به قبیلهی آنان بفرستد. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «مىترسم «بنى عامر» به آنها صدمهاى بزنند.» ملاعب الاسنه و لبید گفتند: «ما سلامتى آنان را تضمین مىکنیم».17
لبید بن ربیعه، از بزرگان جزیرهالعرب به شمار مىآمد. اگر چه او در عصر جاهلیت مىزیست اما مردى بخشنده، جوانمرد، حقیقتجو و در عین حال دلاور و شجاع بود و اندامى تنومند و ورزیده داشت.
وى هنگام تشرف به اسلام، تکبیتى سرود که در آن، خداوند را به سبب این فیض بزرگ چنین سپاس مىگوید:
اَلحَمدُ لِلّهِ اِذْ لَمْ یَأْتِنِى اَجَلِى
حَتّى لَبِسْتُ مِنَ الإسلامِ سِرْبَالاً18
«عمر بن خطاب» در روزگار خلافت خویش به «مغیره بن شعبه» دستور داد تا به شاعران مسلمان بنویسد یک نسخه از اشعار خود را براى درج در دیوان شاعران اسلامى به مدینه بفرستند. وقتى مغیره بن شعبه دست به کار انجام دستور شد نزد لبید بن ربیعه و «اغلب راجز عجلى» رفت تا اشعار آنها را دریافت کند. لبید گفت: من هرگز شعرى را که از جاهلیت رسیده در اسلام نخواهم سرود و در پاسخ عمر، سورهی بقره را در کاغذى نوشت و برایش فرستاد اما اغلب راجز شعر خود را نوشت و براى عمر فرستاد. عمر که پیشتر دستور داده بود به هر شاعر هزار سکه بدهند، امر کرد پانصد سکه از بخششى که به اغلب شده را کم و به لبید بیفزایند. اغلب ناراحت شده و گفت: «آیا سزاوار است من که از دستور پیروى کردهام پانصد سکه بگیرم و لبید که سرپیچى کرده هزار و پانصد سکه دریافت دارد؟» در این میان معاویه هم پانصد سکه به بخششى که به لبید شده بود افزود اما لبید هرگز این دوهزار سکه را نپذیرفت و براى خودشان بازگرداند و تا آخر عمر عطاى آنان را در قبال شاعرى خود نپذیرفت تا از دنیا رفت.19
او در دوران حیات همواره مورد احترام پیامبر(ص) بود و پیامبر بارها به شعر او تمسک مىکرد. شهرت لبید، تنها به سخندانى و چکامهسرایى او نیست بلکه احترام پیامبر اکرم(ص) نسبت به او به خاطر تعهد این شاعر بزرگ بوده است. حضرت دربارهی او فرمود: بهترین حرفى که عرب [جاهلى] زده است سخن لبید است که گفته:
اَلاَ کُلُّ شَىءٍ مَا خَلا اللَّهُ بَاطِلٌ
وَ کُلُّ نَعِیمٍ لا مُحَالَةَ زَائِلٌ
به هوش باش که هر آن چه غیر خداست باطل است و هیچ نعمتى نیست که پایدار باشد.20
پی نوشتها
1. بحار الأنوار، محمدباقر المجلسى، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ه’ . ق، ج 45، ص 40؛ تنقیح المقال، ج 2، ص 70؛ ریحانه الأدب، ج 8، ص 292.
2. العباس(ع) ، عبد الرزّاق المقرم، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص 75.
3. سفینه البحار، شیخ عباس قمى، تهران، کتابخانه سنایى، بى تا، ج 2، ص 155.
4. بطل العلقمى، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعه الحیدریه، بىتا، ج 1، ص 97؛ عمده الطالب فى أنساب آل ابى طالب، ابن عنبه الحسنى، نجف، المطبعه الحیدریه، چ دوم، 1380 ه’.ق، ص 394؛ معالى السبطین، محمد مهدى المازندرانى، قم، منشورات الشریف الرضى، چاپ دوم،1363 ه’.ش، ج 1، ص 430.
5. اعیان الشیعه، السید محسن الأمین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ه’.ق، ج 4، ص 129 ؛ الکامل فى التاریخ، عزالدین ابوالحسن على بن محمد ابن الاثیر الجزرى، بیروت، دار الکتاب العربیه، چ دوم، 1378 ه’.ق، ج 4، ص 30.
6. بحار الأنوار، ج 18، ص 22.
7. مولد العباس بن على(ع)، ص 26.
8. الاغانى، ابو الفرج الاصبهانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا، ج 15، ص 50.
9. همان، ج 2، ص 1572.
10. العباس(ع)، ص 71.
11. الاغانى، ج 15، ص 35.
12. همان.
13. جهانگرد و دنیادیده؛ المنجد، لوئیس معلوف، تهران، انتشارات اسلام، چ دوم، 1378 ه’.ش، ج 1، ص 658.
14. بحار الأنوار، ج 89، ص 132؛ رساله فى المعنى المولى، محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، بیروت، دار المفید، چاپ دوم، 1414 ه’.ق، ج 1، ص 45.
15. بحار الأنوار، ج 89، ص 132.
16. الغدیر، عبد الحسین امینى، بیروت، دار الکتب العربیه، 1379 ه’.ق، ج 7، ص 23.
17. . تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 72؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 101؛ الکنى و الألقاب، شیخ عباس قمى، بى جا، بىتا، ج 1، ص 17؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندى، قم، مؤسسه الامام الهادى(ع)، بىتا ، ج 3، ص 994.
18. خداى را سپاس مىگویم که نمردم و جامهی اسلام را بر تن کردم. مناقب آل ابىطالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 166.
19. بحار الأنوار، ج 89، ص 133؛ کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، علاء الدین على المتقى بن حسام الدین الهندى، بیروت، مؤسسه الرساله، بى تا، ج 3، ص 85، ش 8935.
20. البدایه والنهایه، الحافظ ابوالنداء اسماعیل بن کثیر الدمشقى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چ اول، 1408 ه’.ق، ج 7، ص 247؛ مستدرک سفینه البحار، الشیخ على النمازى الشاهرودى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1419 ه’.ق، ج 9، ص 97؛ الأنساب، ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمى السمعانى، بیروت، دار الجنان، چ اول، 1408 ه’.ق، ج 4، ص 117؛ تناقضات الإبانى الواضحات، حسن بن على السقاف، بیروت، دار الامام النووى، 1412 ه’.ق، ج 2، ص 342؛ مسند احمد بن حنبل، امام احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، بىتا، ج 2، ص 444.