ماهیت و اهداف فمینیسم (قسمت هفتم)


4- خانواده­ی فمینیست­های اسلامی، برخلاف فمینیست­های غربی که نهاد خانواده و مادری را ساخته­­ی نظام مردسالاری و برای تحکیم اقتدار خویش می­دانند، بر حفظ کیان خانواده اصرار و به نقش زن در خانه (به عنوان همسر و مادر) توجه دارند و گاه از دیدگاه­های لیبرالیستی به دلیل آن که مصالح جامعه و خانواده را در پای اعتقاد به فردگرایی افراطی قربانی می­کنند، انتقاد می­نمایند. به همین دلیل مخالفت خود را با همجنس­گرایی که به نظر آنان گرایشی افراطی به حساب می­آید اعلام کرده­اند. از دید آنان نهاد خانواده و مادری، در ذات خود مشکل­زا نیست با این حال از خانواده­ی سنتی که مبتنی بر سلسله­مراتب و سرپرستی مرد و حامل ارزش­های جامعه­ی سنتی است، انتقاد می­کنند و خواهان خانواده­ای براساس برابری نقش­ها و نفی سرپرستی مرد هستند. هر چند این دفاع از خانواده در مرحله­ی نظر است و آن گاه که به مرحله­ی عمل می­رسند، راه­بردهایی پیش­نهاد می­کنند که بعضاً در جهت تزلزل خانواده است، لذا بهتر است که تعریف خود از خانواده را روشن­تر بیان کنند تا امکان داوری بهتر فراهم آید.

استقلال اقتصادی و اشتغال، از مهم­ترین شعارهای فمینیست­هاست که فمینیست­های اسلامی هم بر آن پای می­فشارند. به نظر آنان این راه­برد، خودباوری زنان را افزایش می­دهد، نگرانی آنان را از آینده تقلیل می­دهد و آنان را برای مقابله با نقدیات احتمالی همسر آماده می­سازد.

اما آیا به­راستی تاکید بر اشتغال زنان به­طور اساسی به تقویت نظام خانواده کمک کرده است؟!

برای پاسخ به این سوال، به جهت اهمیت فوق العاده­ی خانواده در نظام اجتماعی، و آموزه­های دینی، بهتر است تاثیر «مدرنیزاسیون» بر خانواده را به تفصیل بررسی کنیم. باشد که مروجان ایده­ی کم­رنگ کردن بنیاد خانواده، بازنگری­ جدی­تری به افکار خویش داشته باشند.

1-4 تاثیر مدرنیزاسیون بر خانواده

آثار دگرگونی در زیست بشر، ابتدا در خانواده بروز می­کند زیرا آغاز زندگی از درون خانواده شکل می­گیرد و سپس توسعه و تنوع می­یابد. در حالت متعادل، خانواده دارای هویت و اصالت است اما با تغییر شرایط، خانواده از معناداری می­افتد و با بحران پوچی درگیر می­شود. نقطه­ی عطف بحران خانواده در دنیای امروز، از دست دادن ارزش­های ذاتی خانواده است. خانواده در جوامع غیرصنعتی، مسئولیت­های چندگانه­ای داشته است. مراقبت، نگه­داری و تربیت فرزندان، تغذیه، کار در منزل و نگه­داری از سال­مندان از جمله مسئولیت­های خانواده و به­ویژه زنان بود. با صنعتی شدن و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی، بهداشتی و آموزشی که مستقل از خانواده بودند، محول شده است. اعضای خانواده، غذاهای آماده را از فروشگاه­های بزرگ و در بسته­بندی­های معینی می­خرند و در مدت­زمان کوتاهی با وسایل برقی آماده­ی خوردن می­کنند. گفت­وگوی پس از شام، به سرگرمی در بازی­ها، گوش دادن به موزیک، دیدن برنامه­های رادیو و تلویزیون و بازی­های ویدئویی تبدیل شده و پیران خانواده نیز با سپری نمودن بقیه­ی عمر خویش در خانه­های سالمندان، از دیگر اعضای خانواده جدا می­شوند و کمتر امکانی برای حمایت جمعی می­یابند. در این صورت حمایت روانی، روحی و انسانی دیگر اعضای خانواده برای هر یک از اعضای نیازمند وجود ندارد و به مؤسسات روانکاوی و روان­درمانی سپرده شده است. آن­ها با دریافت پول، موظفند تا به رفع مشکلات روانی و اخلاقی افراد مبتلا به آسیب­های روانی و اجتماعی بپردازند.1

با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده­ی صنعتی، بیشترین زیان آن متوجه زنان است زیرا حتی در خانواده­هایی که زن منزلتی نداشت، عملاً به عنوان مادر خانواده، نقش محوری داشت، در حالی که با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای مدرن، طبیعتا چنین نقشی از زنان گرفته می­شود. براستی باید دید بر اثر دگرگونی­های جدید چه نقشی به زنان اعطا شده که هم­سنگ با نقش مادری باشد!

در واقع نگاه سرمایه­داری جدید به زنان، از جنبه­ی زنانگی آن­ها نیست بلکه به­واسطه­ی پیش­رفت و تداوم چرخه­ی صنعت است و در این میان هر کس - مرد یا زن - به نحو مطلوب­تر و مطبوع­تر ایفای نقش کند، محبوب­تر است. بعضی از گرایش­های فمینیستی، نتیجه­ی اعتراضی است که زنان جوامع غربی به نگرش سوداگرانه­ی صاحبان سرمایه به زنان دارند، بنابراین نباید تصور کرد که موقعیت اجتماعی زنان در جامعه­ی صنعتی، بهتر از دیروز است. یکی از صاحب­نظران غربی می­گوید: «من فکر آن نیستم که زنان قبلاً مورد رفتار ناشایست و حتی در معرض شکنجه قرار می­گرفتند ولی به عقیده­ی من وضع آن­ها هیچ­گاه به اندازه­ی امروز که فرمان­روای خانه و نیز رقیب اداری مردانند رقت­بار نبوده است.»2

اصولاً در نظام سرمایه­داری جدید، زنان به دو دلیل باید خارج از خانه اشتغال یابند: 1- حفظ ماهیت مصرف­کنندگی خانواده­ی هسته­ای

 2- اشتغال زنان ارزان­تر و بی­دردسرتر است زیرا بسیاری از آنان برای باقی ماندن در کار حاضر به قبول دست­مزدهای پایین­تر می­شوند.

صنعتی شدن در اوایل باعث تعارض­های شدید میان کارگران، به­خصوص کارگران مرد و زن شد. زنان برای باقی ماندن در کار، حاضر به قبول دست­مزدهای پایین­تر بودند. زن بافنده­ی ماهر، روزی یک فرانک و مرد ماهر روزی چهار فرانک مزد می­گرفت و در سال 1870 متوسط دست­مزد زن در پاریس 14/2 فرانک و متوسط دست­مزد مردان 75/4 فرانک بود.3

در واقع نگاه سرمایه­داری جدید به زنان از آن رو که زن هستند، نیست چنان که به مردان هم نگاه مردانه نمی­کند؛ در چنین نظامی جنبه­های زنانگی و مردانگی کنار گذاشته می­شود. در حقیقت آن چه در جامعه­ی صنعتی دیده می­شود مهندس، تکنسین، مدیر، نقاش، هنرپیشه، فروشنده و دلال، کارگر و غیره است نه مرد یا زن. تنها زمانی مسائل زنانه اهمیت می­یابد که چرخه­ی صنعت با بحران مواجه شود!!

نگاهی به جوامع غربی نشان می­دهد که در حال حاضر، جوامع انسانی به موازات صنعتی­تر شدن، با ابعاد وسیع و پیچیده­تری از خشونت درگیر است. اگر تا دو، سه دهه­ی قبل در امریکا، خشونت را چندان جدّی  نمی­گرفتند، امروزه بدان توجه پیدا کرده­اند.

«در سال 1976 تنها 10% امریکاییان این پدیده را جدی می­دانستند و در سال 1983، 90% آن­ها خشونت را مهم تلقی کرده­اند.»4

آن­ها در تحقیقی که راجع به خشونت در خانواده­های امریکایی انجام گرفته، اظهار داشتند: «ما در خانواده­های منحرف زندگی می­کنیم چرا که در سال 1975 حدود دو  میلیون نفر از زنان امریکایی توسط همسران­شان کتک خورده­اند و در سال 1970 بیش از نوزده میلیون نفر از کودکان مورد اذیت قرار گرفته­اند.»5

همچنین تازه­ترین آمارها در کشور صنعتی شده­ی ژاپن بیانگر افزایش شمار همسران قربانی خشونت است. «در نیمه­ی نخست سال 2000 گزارش­هایی که در زمینه­ی اعمال خشونت از سوی شوهران ژاپنی نسبت به همسران­شان تحویل پلیس داده شده، نسبت به سال پیش دو برابر افزایش یافته است».6

خشونت در محل کار نیز از شایع­ترین اَشکال خشونت در جوامع پیش­رفته­ی صنعتی است. در این خشونت­ها زنان بیشترین قربانیان را دارند. آنان با خشونت­هایی مانند تجاوز جنسی، کتک خوردن و مجروح شدن، تهدید و ارعاب، آزار و اذیت­های فیزیکی و روحی و اهانت­های زبانی و غیرزبانی روبه­رو هستند. نکته­ی مهم در تحقیقات انجام گرفته این است که:

«در دنیای جدید، مشکل زنان، تنها کمتر بودن فرصت­های شغلی و تبعیض در دست­مزدها نیست بلکه سوء استفاده­ی جنسی در محل کار نیز مشکل­ دیگری است.»7

البته از تجارت فحشا به­ عنوان کثیف­ترین و ستمگرانه­ترین نوع خشونت نمی­توان چشم پوشید؛ این که انسانی را از کرامت، شرافت و حرمت خدادادی­اش به زور و خشونت محروم سازند و او را برای ارضای تمایلات نفسانی نامشروع دیگران مجبور سازند.

سوگمندانه باید گفت:

زن اروپایی در غفلت تفکر و تمدن جدید، چنان به بند کشیده شد که نتوانست درک کند عامل پیش­رفت­های اقتصادی یا سودآوری هر چه بیشتر صاحبان ثروت­های انبوه گردیده، بدون آن­که در آن سود سهیم باشد.8

ناگفته نماند که حضور فیزیکی زن در بیرون از خانه، با شعار آزادی و نیاز کار خانه­داران به آن­ها و حمایت نظری پر زرق و برق از زنان، چنان جنگ آشکاری را بین زنان و مردان به وجود آورده که تا اعماق خانواده­ها رسوخ کرده است. در پرتو این آزادی و تساوی و مقررات حمایتی، زن فارغ از هرگونه مسئولیت خانوادگی و همپای مردان در کارخانه­ها ساعات بسیاری از عمر خود را هدر داده است. اما در واقع آن چه که نصیب زنان گردیده، محرومیت از کرامت انسانی است.

در این راه، بردگی ماشینی و صاحبان ماشین در کارخانه­ها، ارزشی بود که زنان به جای کرامت انسانی به آن دست یافتند. از تولیدات دستی و خلاقیت­های هنری و به­کارگیری ذوق خویش محروم شده، به واژگونی نگرشی و ارزشی رسیدند. شغل و درآمدهای ناچیز، جای­گزین ارزش­های معنوی گردید. زنی که تا پیش از تولد کارخانه­ها، محور و ستون خانواده محسوب می­شد و خویش را منبع برآورده شدن نیازهای معنوی خانواده می­دید حود را در بازارهای کار غرق دیده، از چشمه­ی جوشان مهر، عشق و ایثار به موجودی بی­اساس، خسته و بی­رمق تبدیل شد. از مهر مادری تهی گردید و با همسر و فرزندان بیگانه شد. به جای تکیه بر همسر، وابسته به کارخانه­ها شد و برای کار بیشتر، نداشتن فرزند را حسنی بزرگ و گامی اساسی در راستای آزادی کامل خود برشمرد. خانه خواب­گاهی شد که اعضای بیگانه با هم، خسته و بی­نشاط و در حد ضرورت در آن حاضر می­شدند. فرهنگ تجدد با مبانی و اصول خرد و کلان خود، زن را بدین گونه از قالب خویش خارج ساخت و در غفلتی مهیب او را به طرد غریزه­ی مادری دعوت کرد و زن به گمان خود جاده­ی پیروزی را پیمود و به تدریج به ابزار وحشتناک تبلیغات تجاری تبدیل گردید و در این عرصه بیش از همه «انسانیت» او لگدمال گردید و دریغ که:

زن آزاد شده­ی غربی، امروزه خود را همپای مردان و شاید بالاتر از آن­ها می­داند و در نهایت آزادی، شغل­های محترم دزدی، آدم­کشی و سیاست را نیز فراگرفته است.9

البته آن چه که زنان از دست داده­اند، قدرت فکری مستقل، شخصیت کریم و جایگاه رفیع خانواده و ... است و در حقیقت «زن امروزی نمی­داند که این آزادی نوین، برایش مشکل پیچیده­ای مانند دوران اسارت و بندگی به بار آورده است»10

 

1. تقی آزاد ارمکی و مهری بهار، بررسی مسائل اجتماعی، (چاپ اول، مؤسسه نشر جهاد، 1377) ص193.

2. باقر ساروخانی، جامعه شناسی خانواده، (چاپ دوم، تهران، سروش، 1375، ص169.

3. شهلا اعزازمی، جامعه شناسی خانواده، (چاپ اول، روشنگران و مطالعات زنان، 1376، ص141)

4. همان، ص203.

5. محمد صفوی «کارگران جنسی «مجموعه مقالات جنس دوم، ج8، 1371، ص96

6. تقی آزاد ارمکی و مهری بهار، بررسی مسائل اجتماعی، ص218.

7.رنکن کپل، خشونت درکار، ترجمه معاونت فرهنگی و امور بین المللی وزارت کار و امور اجتماعی، ص23.

8. ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه­ی عباس زریاب، ص154.

9. همان، ص158.

10. همان، ص147.