لابد برخوردهاید با بعضیها که از دیدن چیزی شوکه شده یا از شنیدن چیزی یکه خوردهاند! یکی همان استاد دانشگاه که از شنیدن آن سوال یکه خورد.
آخر زبان فرانسه کجا، جنسیت رایانه کجا؟!
گمان نمیبرد وقتی دربارهی اسمهای فرانسوی توضیح میداد که برخی مذکرند و برخی مونث، دانشجویی یکهو و بیمقدمه بپرسد:
استاد رایانه مونث است یا مذکر؟
او که پاسخ روشنی برای این سوال نداشت، فکری در ذهنش جرقه زد. دانشجویان کلاس را به دو گروه دختر و پسر تقسیم کرد تا هر گروه فکرهایشان را روی هم بریزند و برای این پرسش جوابی پیدا کنند؛ آن هم جوابی مستدل و منطقی.
جالب است، دخترها و پسرها به نتیجهای مغایر با یکدیگر دست یافتند. دخترها اعلام کردند رایانه مذکر است و پسرها، درست برخلاف آنها جنس رایانه را مونث معرفی نمودند.
استاد میخندد؛ گویا بحث دارد از جاهای جالبی سر در میآورد.
اما دلایل دخترها:
رایانهها مذکرند، چون وقتی به آنها عادت میکنیم، گمان میکنیم بدون آنها کاری از پیش نمیبریم.
قرار است مشکلات را حل کنند؛ اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند.
با آن که دادههای فراوانی دارند، اما خیلی نمیتوان روی آنها حسابی باز کرد.
و سرانجام همین که پایبند یکی از آنها شدید، متوجه میشوید که اگر کمی صبر کرده بودید، مورد بهتری نصیبتان میشد!
دلایل پسرها هم دست کمی از دخترها نداشت:
رایانهها مونثاند، چون به غیر از خالق آنها کسی از منطق درونی آنها سر در نمیآورد.
احدی از زبان ارتباط میان آنها چیزی نمیفهمد.
کوچکترین اشتباهات را در حافظهی درازمدت خود ذخیره میکنند تا بعدها تلافی کنند.
و سرانجام همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پولتان را صرف خرید لوازم جانبی آن کنید.
بگذریم؛
این گفتوگو اگر هیچ سودی نداشت، دست کم به آنان فهماند که میان جنس مونث و مذکر، چه تمایز عجیبی است!!!
***
در سالهای اخیر، کتابی به بازار آمده که اطلاعات جامعی را در بارهی روابط زناشویی عرضه کرده است. این کتاب به سرعت میان همسران جوان جا باز کرده است. در طول مدت کوتاهی به چاپهای متعدد رسیده و دهها هزار نسخه از آن به فروش رفته است.
نویسندهی این کتاب دکتر «جان گری» مدعی شده موضوعات علمی این کتاب عملا بر روی 25000 نفر بررسی شده و 90 درصد آنان به صحت مطالب آن اذعان نمودهاند.
اساس تفکر حاکم بر این کتاب، آن است که زنان و مردان در روابط عاطفی، علایق، نیازهای جسمی و روحی و نیز عشق به یکدیگر چنان با یکدیگر متفاوتند که گویی مردان از سیارهی مریخ و زنان از سیارهی ونوس آمده، اتفاقا همزمان با هم پا به کرهی زمین گذاردهاند. آنان در زمین همدیگر را یافته و مجذوب یکدیگر شدهاند. آنان همچنین تصمیم گرفتهاند زندگی مشترکی را آغاز کنند اما دنیای آنان این قدر با هم مختلف است که باید عمری را صرف شناخت یکدیگر کنند، هم را بشناسند و با هم بسازند!
جالب نیست؟
چه اسم زیبایی: «زنان ونوسی، مردان مریخی»
***
«غلط میکردم ازدواج کنم، اگه میدونستم این همه دنگ و فنگ داره... این یه چاه عمیقیه که هر چی پول توش میریزیم پر نمیشه لامصّب!»
غر میزد و از پلهها بالا میآمد. بس که عجله داشت، از پاگرد دوم که گذشت، نفسش گرفت. خودش بود، زنش که نتوانسته بود بعد از سه سال او را به خانهی بخت ببرد، مادر و مادرزنش.
چهارتایی تنگ غروب آمده بودند به خیال این که این جا خطبهی طلاق میخوانند. میخواستند کار را یکسره کنند ... اما آن جا محضر ازدواج و طلاق نبود. مرکز مشاوره بود با مشاوری روحانی که آماده میشد برای نماز مغرب و عشا.
روحانی جوان نگفت اشتباه آمدهاید این جا محضر نیست. دست جوان را گرفت و مهربانانه از او پرسید قضیه چیه؟
جوانک سر درددلش باز شد:
- ببین حاجآقا! من یه شاگرد مکانیکم. هفتهای چندرغاز حقوق میگیرم و با مادرم زندگی میکنم. سه سال پیش با خودم گفتم: خب ما که دو نفریم، یه زن هم میگیرم میشیم سه نفر. مگر خرج خوراکمون چقدر فرق میکنه؟ رفتیم خواستگاری این خانم؛ اونم باباش فوت کرده بود و با مادرش تنها زندگی میکرد. عقدش کردیم و مدتی که گذشت دست و پا کردیم بساط عروسی رو جور کنیم اما نشد که نشد!
سه سال آزگاره هر روزی یه چیزی میگن: یه روز شیربها، یه روز سالن عروسی، یه روز خونهی مستقل ...
مشاور جوان رو به مادرزنِ شاگرد مکانیک کرد و گفت: «مادر! شیربها رو واسه چی میخوای؟»
- حاجآقا! میخوام یه تلک و پلکی برای جهازش بخرم ...
- اگه این جوون جهاز سنگین از دختر شما نخواد و دوست داشته باشن زندگیشونو ساده شروع کنن، بازم شیربها میخوای؟
- نه حاجآقا، میخوام چیکار کنم؟
یک مانع از سر راه برداشته شد ... سپس او شروع کرد تلفنی با استاد مکانیک صحبت کردن و توانست با اندکی گفتوگو، قول یک اضافهحقوق را هم از او بگیرد ...
سالن عروسی را هم خود روحانی تقبل کرد. مدیر سالن قرار گذاشته بود که ماهی دو عروسی رایگان در سالن او برگزار شود.
وقتی صدای موذن به اذان بلند شد جوانک دید هیچ مانع جدی بر سر راه زندگی مشترک او وجود ندارد.
میدانید عیب کار ما کجاست؟
از ما میخواهند امکاناتی را که خانوادههای ما پس از سی سال زندگی به دست آوردهاند در همان آغاز زندگی تدارک کنیم ... و این شدنی نیست!
برویم با هم بسازیم؛
باقی کارها را به دست کسی بسپاریم که با یاری او به یاری دیگران نیازی نیست!
***
همسران جوان که از نزد آن عارف عالیمقام و پیر فرزانه بازگشتند، واله و حیران بودند که در کنار سفرهی عقد این چه اندرزی بود!
«بروید با هم بسازید!»
آخر در آغاز ازدواج که دختر و پسر از یک لحظه بودن با هم نمیگذرند گل میگویند و گل میشنوند ... دل میدهند و قلوه میگیرند، چه هنگام این نصیحت است؟
پسرک جوان با همهی وجود در گوش انیس تازهاش زمزمه میکند:
ز من مرنج اگر پر نگه کنم سویت
گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت
آن وقت او میگوید بروید با هم بسازید!
بهتر نبود که بگوید: «بروید با هم خوش باشید!»
این حرف گذشت. آنان سالها بعد دریافتند که چون زن و مرد شریک خصوصیترین عرصههای زندگی یکدیگرند و چون دو نفر هستند و بالاخره گاهی در عقیده و روش با هم متفاوتند، چارهای نیست که بروند و با هم بسازند!
کاش همهی همسران جوان فقط به همین نکته عمل کنند تا ببینند چه زندگی خوشی در انتظار آنهاست.