به مناسبت شانزدهم خرداد سالگشت شهادت امام دهم
اشاره
امام هادی(ع) با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارت بودند از: «معتصم» (برادر مأمون)، «واثق» (پسر معتصم)، «متوکل» (برادر معتصم)، «منتصر» (پسر متوکل)، «مستعین» (پسر عموی منتصر) و «معتز» (پسر متوکل).
معتصم در سال 218 ه.ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 ه.ق حکمرانی کرد. «محمد بن عبدالملک» تا پایان عمر وزیر او بود.1 پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» که مادرش کنیزی به نام «قراطین» بود، به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود بهسان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.2 او در سنگدلی و بیرحمی، رویهی مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئلهی «حدوث» یا «قِدم قرآن» گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 ه.ق در گذشت3 و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون» معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمد بن ابی داود» او را «المتوکل علی الله» خواند.4
متوکل بسیار تندخو و بیرحم بود و همگان را با تندی از خود میراند، تا اندازهای که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او میگفت: «حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد میکردند.5 او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران، سختترین روزگار برای شیعیان و علویان در دورهی عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او کینهی وصفناپذیری از خاندان پیامبر(ص) در دل داشت و این کینه سبب فشار و ستم به شیعیان آنان نیز شد، به گونهای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بیخانمان شدند. در دوران او، امام هادی(ع) به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سیدالشهداء(ع) در سال 236 ه.ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ تا جایی که مردم بغداد، در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند.
زندگی ننگین او در سال 247 ه.ق پایان یافت و فرزندش، منتصر به قدرت رسید. او برخلاف نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان میداد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان میکرد. او برادران خود، معتز و مؤید را که در زمان خلافت پدرش، ولایتعهدی پذیرفته بودند، خلع کرد. او در نخستین اقدام حکومتی خود، «صالح بن علی» را که از ستمگران و کینهتوزان به آل علی(ع) بود، از حکمرانی مدینه برکنار کرد و «علی بن الحسین» که فردی خوشرفتار با شیعیان بود، به جای او گمارد. وی فدک را به فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باز گردانید و آن چه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند.
همچنین اموالی را برای بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهر ابا عبدالله الحسین(ع) را که در زمان متوکل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.6
پس از او، المستعین احمد بن محمد بن معتصم، روی کار آمد که سخت شهوتپرست و اسرافکار بود و شیوهی سختگیریهای خلفای پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.7 در دوران مستعین، با توجه به مشکلات داخلی دولت عباسی هر کسی در اندیشهی تحکیم قدرت خود بود ولی دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252 ه.ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.8 معتز، خونخوار دیگری از این طایفه بود که دست خود را به خون امام علی النقی(ع) آغشت و وی را به شهادت رساند.
اوضاع سیاسی عصر امام(ع)
دوران امام هادی(ع)، فاصلهی انتقال میان دو عصر متفاوت از دوران حکومت عباسیان به حساب میآید. در این دوران، پدیدههای بسیاری به چشم میخورد که پیشتر در زمامداری عباسیان دیده نشده بود. هیمنه و شکوهی که دستگاه حکومتی، در دورههای پیش و خلفای پیشین داشت، از دست رفت و قدرت به گویی سرگردان در دست این و آن بدل شده بود. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهای غیرعرب بودند، به گونهی مستقل حکم برانند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترکان ترکستانی در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. فرمانروایی مناطق گستردهای به «اشناس» و «ایتاخ» تُرک وانهاده شد.
این ترکان بسیار جنگطلب و خونریز بودند که برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای نژادپرستی بدل گشت. شاید علّت این که خلفای این دوران به عناصر عرب تکیه نکردند، سلب اعتماد از حمایت آنان و نیز ناآرامیهایی بود که در دوران خلفای پیشین به بار آورده بودند و شاید علاقهی خویشاوندیای که بین معتصم و فامیل مادری او بود، وی را به این تصمیم وا داشت. از این گذشته، ترکها از توان نظامی بالایی برخوردار بودند و ویژگیهای جسمانی و رفتاری که در جنگها از آنان دیده میشد، این موضوع را تقویت میکرد.
خلفای جدید، این عصبیت روبهرشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن ترکان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم عربها شد. در نتیجه، شورشهای مختلفی بر ضدّ ترکان در گرفت که از آن قبیل میتوان به توطئهی «عباس بن مأمون» و «عجیف بن عنبه» اشاره کرد. اگرچه قیام آنها به شدت سرکوب و تمامی اموالشان ضبط و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در درازمدت خسارتهای جبرانناپذیری را برای عباسیان بر جای گذشت و رفتهرفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومتهای مستقل در گوشه و کنار، از همین موضوع ریشه میگرفت.
این سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان در رسیدن به قدرت بود. که عباسیان را تضعیف میکرد. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کمکم به فکر جداییطلبی و استقلال میافتادند. آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهای زدند و فرماندهان و فرمانروایان سرزمینهای دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرماندهان بلندپایهی عباسیان، از این دست است.9
پیدایش و گسترش نهضت علویان
در نگاهی کلان، اعتقاد شیعه مبنی بر حقانیت خلافت خاندان پیامبر، عامل احیای حرکت انقلابی علویان و شیعیان بر ضد حاکمیت را تشکیل داد و در درجهی دوم، این حرکتها، بازتابی روشن از سیاستها و برنامههای سرکوبگرانهی عباسیان بود. روحیهی تسلیمناپذیری علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسلکشی آنها از سوی دیگر، چهرههای برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند.
سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمهی اطهار(ع) و نوادگان آنان بودند که به انگیزهی براندازی نظام ستمپیشهی عباسی با شعار «الرّضا من آل محمّد(ص)» با شخصیت برگزیدهای از خاندان پیامبر(ص)، قیام خود را آغاز کردند. علّت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود میگذاشتند، - که بیشک، آن شخص امام هادی(ع) بود- دستگاه بهآسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب میکرد. مهمترین این قیامها عبارت بودند از:
1. قیام محمد بن قاسم10
2. قیام یحیی بن عمرو11
3. قیام حسن بن زید12
4. قیام حسین بن محمد13
5. قیام اسماعیل بن یوسف14
مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام هادی(ع)
امام هادی(ع) با بهکارگیری یک سلسله برنامههای ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزهی غیرمستقیمی را با حاکمیت آغاز کرد و بیآن که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیتهایی بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لزوم نیز تا جایی که حیات شیعه را به مخاطره نمیانداخت، دامنهی آن را گستردهتر میساخت و با این فعالیتها، بیاساس بودن این تصور را که «امام به دلیل مراقبت دشمن، در مسایل سیاسی مداخله نمیکند و هیچگونه مبارزهی سیاسی ندارد»، آشکار کرد.
گفتنی است امام در شرایط حاکم، به بهترین شیوههای مبارزاتی دست میزد که در بسیاری موارد، دشمن را مرعوب خود میساخت و او را غافلگیر میکرد. مبارزه، تنها به برخورد مسلحانه و رویارویی نظامی گفته نمیشود، بلکه در پیش گرفتن شیوهای است که بیشترین ضربه را به دشمن بزند و کمترین خسارت را بر جای گذارد. اکنون به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
1. زیر سؤال بردن مشروعیت دستگاه
امام با استفاده از فرصتهای مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان- مگر در موارد ضرورت- بر حذر میداشت و با این کار، چهرهی این جرثومههای فساد را برای مردم بیشتر آشکار میکرد.
«محمد علی بن عیسی» که از کارکنان دولت عباسی است، در نامهای به امام هادی(ع) نظر ایشان را دربارهی کار کردن برای بنی عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل کار جویا میشود. امام در پاسخ او مینویسد: «آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولی به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر، اندکش بهتر از افزونش است». او دوباره برای روشنتر شدن مطلب به امام مینویسد که انگیزه او از همکاری با آنان فقط یافتن راهی برای ضربه زدن به آنها و تشفی خاطر است.
امام پاسخ میدهد: «در چنین صورتی، همکاری با آنها نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش و ثواب نیز دارد».15 در این روایت، امام آشکارا، روش مبارزه را برای این فرد تبیین کرده، به خوبی برای او و دیگر شیعیان روشن میسازد که دستگاه حاکم از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نیست و میتوان از بودجهی خودش برای ضربه زدن و مبارزه با آن بهره برد.
2. مبارزه با فقیهان درباری
یکی از ابزار مردمفریبی خلفای عباسی، بهرهگیری آنان از فقیهان درباری برای جلب اعتماد مردم و ترسیم چهرهای آیینورز و اسلامگرا از خود بود. امام هادی(ع) نیز به وسیلهی رویارویی با آنان، به نوعی دیگر مشروعیت دستگاه را زیر سؤال میبرد و آنان را رسوا میکرد. دانش گیتیفروز امام به اندازهای بود که کورسوی این دانشمندان مزدور را به خاموشی میگرایاند و حتی تحسین آنان و خلفا را بر میانگیخت و آنان را وادار به تسلیم میکرد. نمونههای بسیاری از این گونه موارد در تاریخ یافت میشود که به ذکر نمونهای از آن بسنده میشود.
روزی فردی مسیحی را که با زنی مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست حد شرعی را بر او جاری سازد که در همین لحظه، مرد مسیحی اسلام آورد. حکم را به قاضی القضات «یحیی بن اکثم» ارجاع دادند. او گفت: «مسلمان شدن او کفر و عملش را از میان برده و نباید بر او حد جاری شود». قضیه مورد اختلاف قرار گرفت. و برخی از فقیهان گفتند: «باید سه مرتبه حد بر او جاری شود». برخی دیگر نیز به گونهای دیگر فتوا صادر کردند. پراکندگی نظرها، متوکل را بر آن داشت تا مسئله را با امام هادی(ع) در میان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: «او باید آن قدر شلاق زده شود تا بمیرد».
این فتوای امام با انتقاد و مخالفت شدید فقهای دربار بهویژه یحیی بن اکثم روبهرو شد و اذعان داشتند که این فتوا هیچ گونه پشتوانهای در آیات و روایات ندارد. آنها، از متوکل خواستند در نامهای، مدرک و مستندات فتوای ایشان را بخواهد. متوکل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا این آیه را نگاشت: «هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: «به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم» ولی ایمانشان هنگام دیدن قدرت ما سودی نخواهد بخشید. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و پیروان باطل در چنین شرایطی زیانکار شدند».16
امام با این آیه به آنان فهماند که اسلام آوردن آن مسیحی حد را ساقط نمیکند. متوکل پاسخ امام را پذیرفت و دستور داد حکم همان گونه که امام فرموده بود، اجرا شود.17
3. نفوذ عاطفی بر برخی درباریان
درباریان، فرماندهان و سرداران نظامی دستگاه عباسی، بهسان اربابانشان پایبند و دلبسته به حکومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شیعیانشان، کینهی خاصی در دل داشتند. دلیل انتخاب این گونه افراد و سپردن پستهای کلیدی به آنان نیز جهت دادن به کینهتوزی آنها در سرکوب شیعیان بود. بر این اساس، امامان، خود و شیعیانشان را از آنان دور نگه میداشتند ولی در برخی موارد که زمینه را فراهم مییافتند، با آنان تماس حاصل کرده، آنها را به مسیر حق رهنمون میشدند یا دستکم از وجود آنان برای کاهش فشار بر شیعیان و رفع مشکلاتشان بهره میگرفتند.
از جملهی آنان، «بُغای بزرگ» را میتوان نام برد. او در میان دیگر فرماندهان و سرداران، پایبند به دین بود و نسبت به علویان از خود مهربانی و خوشرفتاری نشان میداد. روزی معتصم به او دستور داده بود که یکی از علویان را به قفس درندگان بیاندازد. هنگامی که بغا میخواست چنین کند، نجوای نیایش او را میشنود و دلش به رحم آمده، وی را رها میکند و از او قول میگیرد که تا وقتی معتصم زنده است، او را نبینند. پس از این جریان، بغا خواب رسول گرامی اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) را میبیند و از دعای خیر آن دو بزرگوار بهرهمند میشود.18
در سال235 هجری که امام در مدینه به سر میبرد، این شهر مورد تاخت و تاز شورشیان «بنی سلیم» قرار میگیرد و واثق، بغا را برای سرکوبی شورشیان با لشگری مجهز گسیل میدارد. بغا با آنان وارد جنگ شده، آنان را شکست میدهد.
هنگامی که وارد مدینه میشود، امام هادی(ع) به یاران خود میفرماید: «بیایید با هم به بیرون مدینه برویم تا ببینیم که این سردار ترک، چگونه لشکر خود را برای سرکوبی شورشیان آماده و مجهز کرده است». سپس به بیرون شهر میروند و لشکر او را در حال عبور تماشا میکنند. وقتی امام، بغا را دید، با او به زبان ترکی سخن گفت. بغا سریع از مرکب خود پیاده شد و پای مرکب امام را بوسید.
«ابوهاشم جعفری» که راوی این جریان است، میگوید: «من بغا را سوگند دادم که بگوید امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسید: «آیا این فرد پیغمبر است؟» گفتم: «نه». گفت: «او مرا به اسمی خواند که در کودکی و در سرزمین خودم، مرا بدان نام میخواندند و تاکنون هیچکس از آن آگاهی نداشته است؟!»19 امام با این رفتار، اسباب نفوذ عاطفی در یکی از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شیفتهی خود ساخت که وی پای مرکب ایشان را بوسه زد.
سپس او را برای سرکوبی غارتگرانی که با چپاول اموال عمومی و کشتار مردم مدینه، آنان را آزرده بودند، تشویق و ترغیب کرد. گذشته از آن، امام فردی مورد اطمینان از دولتمردان حاکمیت را یافته بود و میتوانست از نفوذ او در دستگاه به سود شیعیان ستمدیده در برابر ستمورزی حکمرانان بهرهگیری کند.
در این راستا، رفتار مهربانانهی امام با «یحیی بن هرثمه»، فرماندهی اعزامی متوکل برای تبعید امام به سامرا و تغییر رویهی او و شیفتگیاش نسبت به امام نیز اهمیت فراوان دارد. امام در سال 243 ه.ق از مدینه به سامرا تبعید شد.20 در بین راه کرامتهایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقهمندی و تغییر رویهی یحیی بن هرثمه شد. او در ابتدای سفر بسیار با امام بدرفتاری میکند اما عاقبت تسلیم میشود.
خود او میگوید: «در بین راه دچار تشنگی شدیدی شدیم به گونهای که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتی به دشت سرسبزی رسیدیم که درختها و نهرهای بسیاری در آن بود. بدون آن که کسی را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر میتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم.
پس از اینکه مقداری از آن جا دور شدیم، متوجه شدیم که یکی از همراهان، کوزهی نقرهای خود را جا گذاشته است. فوری بازگشتیم ولی وقتی به آن جا رسیدیم، چیزی جز بیابان خشک و بیآب و علف ندیدیم. کوزه را یافته، به سوی کاروان برگشتیم ولی با کسی هم از آن چه دیده بودیم، چیزی نگفتیم. هنگامی که خدمت امام رسیدیم، بیآن که چیزی بگوید، با تبسمی فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافتهام».21
رفتار مهربانانهی امام، حتی سبب علاقهمندی یکی از فرماندهان بزرگ متوکل به امام گردید. وقتی امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آن جا به طور طبیعی باید به دلیل رفتار خلفا، بیشتر از دیگر شهرها نسبت به خاندان پیامبر کینه به دل داشته باشند.
یحیی در بیان آن چه دیده بود، میگوید: «پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، روبهرو شدم. وی به من گفت: «ای یحیی، این مرد فرزند پیامبر است. اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنی، بدان که دشمن تو رسول خدا(ص) خواهد بود.» من در پاسخ او گفتم: «به خدا سوگند، تا به حال جز نیکی و خوبی از او ندیدهام که بخواهم دست به چنین کاری بزنم».22
4. تقویت پایگاههای مردمی
امام با مشاهدهی اوضاع وخیم حاکم، برای جلوگیری از انهدام پایگاههای مقاومتی مردم و ناامیدی از گشایش در کار خود، با دلداری دادن و پشتیبانی از مردم و آگاهی یافتن لحظه به لحظه از شرایط معشیتی آنان، حیات جامعهی اسلامی را تداوم میبخشید تا هنگام رویارویی با مشکلات و ستمگریها، آنان امیدواری خود را از دست ندهند. همچنین امام با بهرهگیری از آگاهی و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه کردن از آینده، به برچیده شدن بساط ستم امیدوار میکرد. مردی از اهالی مداین که گویا از ستم متوکل به تنگ آمده بود، از امام دربارهی مدت حکومت متوکل پرسید. امام در پاسخ، این آیات را نوشت:
«هفت سال پیدرپی زراعت میکنید و آن چه درو کردید را - جز اندکی که می خورید- در خوشههای خود بگذارید. پس از آن، هفت سال سخت خواهد آمد که آن چه را شما برای آنان ذخیره کردهاید، خواهید خورد جز اندکی که (برای بذر) نگه میدارید. سپس سالی فرا میرسد که باران فراوان نصیب مردم میشود و در آن سال، مردم عصاره (میوهها و دانههای روغنی) میگیرند».23 سرانجام همانگونه که امام هادی(ع) پیشبینی کرده بود، متوکل در نخستین روزهای پانزدهمین سال حکومتش به قتل رسید.24
پینوشتها
1. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن الحسین، ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1370ش، ج2، ص459
2. تاریخ الیعقوبی، ابن ابی یعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1977م، ج2، ص510
3. همان، ص511
4. مروج الذهب، ج2، ص495
5. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص513
6. تتمه المنتهی فی وقایع ایام خلفاء، شیخ عباس قمی، تهران، کتابخانهی مرکزی، 1325ش، ج2، ص352
7. همان، ص353
8. مروج الذهب، ج2، ص568
9. همان، 500؛ مروج الذهب، ج2، ص475
10. مقاتل الطالبیین، صص424-430
12. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، بیروت، دار صادر، 1385 ه.ق، ج7، ص407
13. تاریخ الطبری، ج9، ص328
14. همان، ص346
15. وسائل الشیعه، العاملی، محمد بن الحسن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا، ج12، ص137
16. غافر، 84 و85
17. وسائل الشیعه، ج18، ص408
18. مروج الذهب، ج2، صص564 و 565
19. الکامل فی التاریخ، ج7، ص12
20. الارشاد، مفید، محمد بن محمد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378ش، ج2، ص438
21. اثبات الوصیه، علی بن الحسین المسعودی، نجف، مکتبه المرتضویه، بیتا، ص197
22. تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، تهران، مکتبه نینوی الحدیثه، بیتا، ص360؛ مروج الذهب، ج2، ص573
23. یوسف: 47، 48و 49
24. بحار الانوار، ج50، ص186