ما و بردهداری آن روز
بدر است و حنین، احد و صفین؛
آن چه به گوش میرسد، صدای چکاچک شمشیرها و آن چه به چشم میخورد، غبار است و خون.
که ناگاه شیرمردی حمله میبرد و دشمنی را اسیر میگیرد.
با او چه کند؟
آیا آزادش کند که برود تجدید قوا کند و دوباره حمله آرد و عرصه را بر سپاه اسلام تنگ کند؟
یا او را بکشد که با جوانمردیاش نمیسازد!
... به ناچار او میشود برده.
چه کسی برده میشود؟ آن که در مسیر باطل خویش آن قدر استوار است که حاضر شده جان خود را در جبههی جنگ به مخاطره اندازد.
بردهی چه کسی میشود؟ بردهی مجاهدی فی سبیل الله که از در جهاد وارد شده؛ دری که خدا تنها برای خاصان درگاهش، گشوده است.
خب؛ میآید به خانهی او. قدم به قدم آموزش میبیند و تربیت میشود. انسان میشود و رسم انسانیت میآموزد.
یکی از سپاه دشمن کم میشود و به خیل یاران افزوده!
اکنون خداست و آن مسلمان؛ اگر روزهی واجبی را به عمد افطار کند، میگوید که باید بردهای آزاد کنی. اگر سوگند خویش را بشکند، باز کفارهی آن آزادی یک برده است.
و اگر ...
این گونه او آزاد میشود و میآید به دل اجتماع و خود، بعدها مجاهدی میشود فی سبیل الله و روز از نو و روزی از نو!
این آیین بردهداری آن روز ماست.
***
اغیار و بردهداری دیروز
اما بنا نیست همیشه نبردی صورت پذیرد و سپاه غالب، دشمن مغلوب را به بردگی بگیرد.
آدمها هر چه میگذرد، زیرکتر میشوند. روزی میرسد که میفهمند با پنبه هم میتوان سر برید!
اگر بنا باشد سری بریده شود، کدام گزینه مناسبتر است؟ شمشیر یا پنبه؟!
روزی میرسد که پای میز مذاکره مینشینند و قرارداد مینویسند و کشور ما را تقسیم میکنند. نیمی را به روسیه میسپارند و نیمی را به انگلستان.
آن روز ما خود، سند بردگی خویش را امضا میکنیم و متعهد میشویم که برای عزیمت به برخی شهرهای کشورمان از گذرنامه استفاده کنیم!!
شاه این مملکت نیز زیر یوغ بردگی میرود. هفده شهر این سرزمین را به بیگانگان میبخشد و با خفت و خواری از این سوی کاخ گلستان به آن سو گام برمیدارد و فریاد میزند: «خاک بر سر مملکتی که شاه آن برای رفتن به شمال آن مملکت باید از روسیه اجازه بگیرد و برای رفتن به جنوب آن از انگلستان!»
هه! جالب است که بعدها احساس آقایی میکنیم و بردهایم.
شما بگویید این که به حکومتی دیکته کنند که بایستی 65% نفت اسرائیل و 95% نفت رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی را تامین کنی و رئیس آن حکوت چارهای جز تمکین نداشته باشد، عین بردگی نیست؟
***
اسلوب و روش بردهداری متمدن امروز
اکنون کار به مراتب پیچیدهتر است. دیگر بردهداران نیازی نمیبینند که حتی با بردگان خود سر میز مذاکره بنشینند.
آنان در حال حاضر به فکر جهانی کردن بردهداری خویشند. آنان مغزها و مرزها را در نوردیدهاند و میخواهند عالم و آدم را بردهی خود کنند!
جهان سوم که نشسته، پاک است؛ نیمنگاهی به جهان اول کنید:
لابد تعبیر رسای «تخصصی شدن» را شنیدهاید. این که در کارخانهای یا کارگاهی، کسی متصدی یک کار مخصوص باشد و بس!
فرض کنید نصب آینهی بغل مرسدس؛
میدانید این یعنی چه؟ یعنی آدمی که میتواند فکر خود را از این سو به آن سو جولان دهد، به جز این کار نه کاری بکند و نه به چیزی بیندیشد؛ هشت ساعت کار تخصصی در روز!
هنگامی هم که از کارگاه و کارخانه جدا میشود، صدها کانال تلویزیونی و ماهوارهای، صدها فیلم مبتذل و خشونتبار، صدها مسابقهی ورزشی و سرگرمی و اینترنت و کامپیوتر و ... چنان او را احاطه کنند که مجالی برای آزاداندیشی انسان قرن بیستم باقی نگذارند!
امروز بردهداران، فیلمهای مستهجن خویش را در کانون بردهداری نوین عالم، ضبط میکنند و چیزی نمیگذرد (فقط دوازده روز) که این فیلمها در اختیار مشتریان ایرانی است!
باور میکنید در سال 81، یک صد و بیست هزار CD مستهجن تنها در یک استان کشور ما کشف و ضبط شده است؟
باور میکنید کشفیات CD هر سال ما، اغلب متعلق به همان سال میلادی است؟
باور میکنید امروز بهای یک CD مبتذل original تنها 350 تومان است اما شما برای خرید یک CDقرآنی بایستی 8500 تومان بپردازید؟
میدانید از تولید مشروبات الکلی در ایتالیا یا فرانسه تا مصرف آن در ایران ما فقط یک هفته فاصله است؟
باور میکنید مشروب صادراتی از تولید تا مصرف صد در صد بیمه است؟
جوانی که به گوشهی خلوت خود میخزد، الکل مصرف میکند یا به تماشای سکس و خشونت مینشیند، آیا برده نیست؟
چندی پیش با یکی از همین جوانها برخورد کردم. از آن دست کسانی که ساعت خود را به وقت گرینویچ تنظیم میکنند و دهانشان بوی «مک دونالد» میدهد.
جوانکی بود بیست و یکی دو ساله، با شلواری تنگ و چسبان و سیگاری بر کنار لب، ایستاده در خیابان حجاب. پشت خودروی او نشانهای نقش بسته بود که آن را در یکی از کشورهای خارجی دیده بودم و مفهوم آن را میدانستم اما مطمئن بودم که او از این مفهوم بیخبر است. سن و سال کم و معصومیت چهرهاش این را میگفت.
جلو رفتم و پرسیدم: «میدانی این آرم یعنی چه؟»
- کدام آرم؟
نشانش دادم. مکثی کرد و گفت: «نه!»
گفتم: «این آرم یکی از باشگاههای شبانهی فلیت استریت لندن است.
(محلهای در لندن که مردم برای عیاشی و خوشگذرانی به آن جا رفت و آمد میکنند) و مفهموم آن این است که : من هرزهام!»
این را گفتم و از او دور شدم در حالی که او چاقویی از جیب خود بیرون آورده بود و با نوک آن آهستهآهسته آن آرم را میتراشید.
میبینید چهطور بردهداری، متدولوژی پیدا کرده و آدمها – بی آن که خود بفهمند – زیر سلطهی بردهدارانند؟
امروز تکنولوژی هم به مدد بردهداری آمده است. هم دامنهی آن را گسترش داده و هم میان بردهداران و بردگان نوعی تفاهم برقرار کرده است!
اگر ماجرای آن ازدواج مدرن را نشنیده بودم، شاید به این صراحت حرف نمیزدم. این ماجرا در سالهای اخیر یکی از گزارشهای جنجالی «نیویورک تایمز» بوده است.
چندی پیش یک میلیونر آمریکایی به نام «ریک اکول» به شبکهی تلویزیونی «فاکس» اعلام کرد قصد دارد همسر آیندهی خود را از طریق نمایش تلویزیونی برگزیند.
این شبکه موضوع را با مردم آمریکا مطرح کرد و از دخترانی که علاقهمند بودند با این شخص ازدواج کنند، دعوت به ثبت نام نمود. طی یک هفته، هزار زن آمریکایی از سراسر این کشور با ارسال E-Mail برای ازدواج با این مرد ثروتمند ثبت نام کردند. شورایی از داوران تشکیل شد و از بین متقاضیان، پنجاه نفر را برای شرکت در نمایش تلویزیونی برگزید.
داماد پشت صحنه نشسته بود و هیچ یک از نامزدها از چهره یا شخصیت او اطلاعی نداشت.
ملاک تنها پول بود و ثروت!
مجری برنامه با این پنجاه زن گفتوگو میکرد و او شاهد این گفتوگو بود. سرانجام 5 نفر برگزیده شدند تا داماد میلیونر از میان آنها همسر آیندهی خود را برگزیند!
شبکههای تلویزیونی با پخش مستقیم این برنامه، میلیونها نفر را پای گیرندهها نشاندند و هزاران دلار به جیب زدند!
جامعهشناسان تاسف خوردند ... و بردهداری وارد مرحلهی تازهای شد.
***
همین بردهداران مدرن وقتی به دین ما میرسند، میگویند: «اسلام دو عیب بزرگ دارد: یکی پذیرش نظام بردهداری، دیگری نظام حقوق زن!»
من جلوهای از این دو آیین را برای شما گفتم.
حالا میپرسم: کدام یک بدتر است؟
بردهداری سنتی 1400 سال پیش ما؟
یا بردهداری مدرن امروز آنان؟