دختران بهار/نمی‌دانم، خلاص!

نویسنده


پایه­ قرار دادنِ «دانسته­ها» برای کشف و ره بردن به «ندانسته­ها» روزبه­روز بر رشد علمی انسان می­افزاید.

آن چه به­عنوان یک «مانع»، این راه را می­بندد، «غرور» نسبت به دانسته­ها و «کبر» نسبت به پرسیدن و آگاه شدن است.

«احساس بی­نیازی»، نه تنها در قلمرو ثروت، بلکه درگستره­ی دانش هم فسادآور است و شخص را به «طغیان» و «حرمان» می­کشد.

این که گفته­اند: علوم بشری با این همه رشد و شکوفایی، تنها توانسته خراشی کوچک بر دیواره­ی عظیم مجهولات بیندازد، سخن درستی است و قبول آن، «غرور­شکن» است.

و این که گفته­اند: نهایت علم و دانایی انسان آن است که به این نتیجه برسد که چیزی نمی­داند، این نیز گویی در «کبرزدایی» از دل است.

گفتنِ «نمی­دانم»، از سپرهای حفاظتی انسان در برابر کبر و غرور علمی است. آنان که فاقد این سپر و جوشن ضدغرورند، زود آسیب می­بینند و برای حفظ وجهه­ی موهوم و پرستیژ خیالی، به حرف­های بی­مدرک و سخنان خام و نپخته روی می­آورند؛ حتی از بافتن دروغ­های بزرگ نیز پروا نمی­کنند.

این سخن نغز از «ابن مسعود»، صحابی بزرگوار رسول خدا(ص) نقل شده است که: «دیوانه کسی است که درباره­ی هر چه از او بپرسند، نظر  و فتوا دهد. «نمی­دانم» سپر انسان داناست».1

اگر پیرو مکتب امام صادق(ع) هم باشیم، این کلام از آن حضرت است: «اِذا سُئل الرّجُلُ مِنکم عمّا لا یَعلَمُ فَلیَقُل: لا اَدری؛2 اگر از یکی از شما چیزی پرسیدند که نمی­داند، بگوید: نمی­د­انم.»

این آموزه و عمل به آن، «شجاعت» می­خواهد. هر کس طاقت و تاب تحمل بار سنگین «نمی­دانم» را ندارد.

این نکته از علامه­ی طباطبایی که از چهره­های پرفروغ دانش فلسفه و عرفان و تفسیر است، شنیدنی است.

یکی از شاگردان وی در خاطراتش از استاد، می­گوید:

« در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم، هرگز کلمه­ی «من» از ایشان نشنیدم. در عوض، عبارتِ «نمی­دانم» را بارها در پاسخ سوالات، از ایشان شنیده­ام؛ همان عبارتی که افراد کم­مایه، ازگفتن آن عار دارند، ولی این دریای پرتلاطم  علم  و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می­گفت. جالب این­جاست که به دنبال آن، پاسخ سوال را به صورت احتمال و با عبارت «به نظر می­رسد» بیان می­کرد.»3

این گونه مردان خودساخته، الگوی سلوک علمی­اند؛ آنان که «علم»، مغرورشان نمی­سازد و تواضع علمی زینت­بخش حیات علمی آنان است.

کسی که فکر می­کند همه چیز را می­داند و قادر به تحلیل همه چیز است و در همه­ی زمینه­ها آگاهی دارد و در هر موضوعی اظهار نظر می­کند و روی نظرها و دیدگاه­هایش نیز جزمیت نشان می­دهد و هیچ گونه انعطافی ندارد، علاوه بر آن که بی­ظرفیتی خویش را می­شناساند، از رشد و ارتقا به درجات بالاتر هم محروم می­ماند.

علم­زدگان مغرور، همه­ی هستی را با متراژ دانسته­های خویش محاسبه می­کنند. تنها چیزی را    می­پذیرند که در فضای علمی و در محدوده­ی تنگ ذهن­شان بگنجد. ناچار، بسیاری از حقایق عالم را تنها به این سبب که در محاسبات علمی آنان نمی­گنجد، رد می­کنند.

غرور علمی، گاهی فرد را به رد و انکار روشن­ترین حقایق و بدیهی­ترین واقعیات می­کشاند. عناد و لجاجت در بحث و زیربار «حق» نرفتن در مناظرات و گفت­و­گوها، ریشه در همین غرور دارد. کسانی به توجیه یک خطا و اشتباه می­پردازند، که شهامت پذیرش حق و اعتراف به ضعف آگاهی را ندارند.

سال­های نخست ورود به محیط­های دانش (چه در مقطع ابتدایی، چه دانشگاه) همراه با این «غرور» است. اگر هر چه دانش بیش­تر شد، تواضع هم افزوده گشت و به موازات ارتقای سطح علمی، برای دانش­جو روشن گشت که چیزی نمی­داند و دانسته­هایش بسیار بسیار ناچیز است، این را می­توان شاهدی بر «مسیر درست» در علم­آموزی دانست.

باری، گفتن «نمی­دانم» هم نشانه­ی شجاعت است، هم دلیل خودساخته بودن.

وقتی چیزی را نمی­دانیم، بی­جهت آسمان و ریسمان به هم نبافیم و دیگران را هم به اشتباه نیندازیم و اطلاعات غلط ندهیم و به «بافندگی» نپردازیم که چنین بافته­هایی بسیار پوسیده است و زود از هم وا می­رود.

فروتنی، زمینه­ساز رشد علمی و معنوی است.

پیامبر خدا(ص) فرموده است: «تواضَعوا لِمَن تَعَلّمُونَ مِنه، و تواضَعُو لِمَن تُعَلمونه؛4 تواضع، هم نسبت به استادی داشته باشید که از او دانش می­آموزید، هم نسبت به شاگردی که به او علم می­آموزید.»

این فروتنی، در پاسخ به سوال دیگران هم خود را نشان می­دهد، آن هم با گفتن «نمی­دانم».

چه بسیار کسانی که از جواب­های بی­حساب و بدون تامل خویش، پشیمان شده­اند. بی­درنگ جواب گفتن هم، نوعی خودخواهی و غرور است ...

«مزن بی­تامل به گفتار، دم»

انسان، نه دانای همه چیز است نه بی­نیاز از پرسیدن. اعتراف به جهل، نوعی کمال اخلاقی است.

کسی که از گفتن «لا ادری» شرم دارد اما بدون شرم، حرف­های حساب­نکرده و نادرست می­گوید، گرفتار نوعی احساس کاذب شخصیت و دچار غروری است که گاهی صاحبش را با مغز بر زمین می­کوبد.

کدام یک شرم­آورتر است؟ گفتن «نمی­دانم» یا دروغ­بافی و نظر دادن درباره­ی مباحثی که از حوزه­ی علم و تخصص انسان بیرون است؟

دریغا که گاهی شیطان، چگونه از انسان سواری می­کشد و او را به «مردم فریبی» یا حتی «خود فریبی» سوق می­دهد.

از حضرت علی(ع) روایت شده است: «هرگاه از کسی سوالی شد درباره­ی چیزی که نمی­داند، از گفتن «نمی­دانم» شرم نکند.»5

این گام سلوک را از یاد نبریم.

این، عصایی است که در مسیر طولانی علم­آموزی، به شدت به آن محتاجیم و بدون آن، زمین می­خوریم.

 

 

1.      محجه­ البیضاء، ج1، ص146.

2.      همان، ص147.

3.      یادنامه­ی علامه­ی طباطبایی (نشریه­ی شماره­ی 47 حزب جمهوری اسلامی)، ص61.

4.      نهج­ الفصاحه، کلام 1185.

5.      غرر ­الحکم، ج6، ص277.

 

 

ا