نگاهی کوتاه به شخصیت شهید بهشتی
همان فرصت را به نوجوانها هم میداد
در یک جلسهی عمومی که چهارشنبهها در منزل ما تشکیل میشد و پدرم آن جلسه را اداره میکرد اگر احیانا در این جلسه یک دانشآموز نوجوان شروع به صحبت میکرد پدرم با همان دقت به حرفهای او گوش میکرد و همان مجالی را که به بزرگترها میداد به او هم میداد و او را ترغیب میکرد و این رفتار اصلا جنبه تصنعی نداشت و آن نوجوان احساس امنیت خاصی در جلسه پیدا میکرد.1
باید کار ریشهای بکنیم
هدف آقای بهشتی از ورود به عرصهی تدوین کتابهای درسی دبیرستانها این بود که میگفتند ما باید کار ریشهای و اساسی پایداری بکنیم و این نوجوانها و جوانها را که در دبستان یا دبیرستان درس میخوانند متدین بار آوریم که با تدین بیشتری وارد دانشگاه بشوند و دانشگاهها اگر دارای دانشجویان متدینی بشوند محصول جدیدی از علم و دین عرضه میکنند2
در سفر حج هم به فکر جوانها بود
شهید بهشتی در سفری که به حج داشت نیز از توجه به جوانها و پاسخ به پرسشهای آنها غافل نبود. ایشان در بیابان عرفات که معمولا همهی حجاج به دنبال مناجات و قرائت دعای عرفه هستند چند ساعت از وقت خود را صرف روشنگری جوانها میکرد. جالب است که در آن جا هم وقت خود را تنظیم میکرد و به آنها میگفت یک ساعت به من فرصت بدهید تا دعای عرفه را بخوانم پس از آن دو ساعت در اختیار شما هستم. شهید بهشتی در عروسی اکثر طلاب و دانشجویان جوان که با ایشان در ارتباط بودند و او را به مراسم جشن عروسی خود دعوت میکردند شرکت میکرد و بسیار به جوانها علاقهمند بود.3
مانند دو دوست بودند
برخورد آقای بهشتی با نوجوانان و جوانانی که در جلسات خانوادگی با ایشان شرکت میکردند خیلی ملاطفتآمیز و مهربانانه بود. با تواضع خاصی به یکایک آنها دست میداد و از حال و احوال و درسشان میپرسید که چه کار میکنید، برنامهی درسیتان چطور است که واقعا احساس میشد ایشان و نوجوانها مانند دو دوست هستند و با هم صحبت میکنند.4
باید قانون اجرا شود
یک بار که با آقای بهشتی در ماشین نشسته بودیم راننده خواست برای رعایت مسائل امنیتی و خروج از ترافیک بخشی از مسیر را عبور ممنوع حرکت کند. دکتر بهشتی وقتی توصیهی محافظان را شنیدند که ممکن است در این ترافیک شما را ترور کنند و بکشند، اجازه ندادند و گفتند ما زنده هستیم که قانون اجرا بشود.5
رعایت حقوق اجتماعی مردم
قبل از انقلاب بارها من در ماشین آقای بهشتی بودم که ایشان رانندگی میکردند. متین و منظم بودند و در رانندگی اصلا شتاب نداشتند. بینظمی در کارشان دیده نمیشد و با صبر و متانت خاصی در برابر چراغ قرمز میایستادند. بعضی از انقلابیون در آن زمان چون این کار علامت تمکین در برابر قانون شاه محسوب میشد از چراغ قرمز عبور میکردند که مثلا از قوانین طاغوتی سرپیچی کنند و این را نوعی مبارزه با طاغوت میدانستند ولی ایشان چنین اعتقادی نداشت و عمل به این قوانین را رعایت حقوق اجتماعی مردم میدانست.6
فقط یکبار تصادف کرد
پدرم در طول سالها رانندگی در داخل و خارج از کشور حتی یکبار نه تصادف کرد نه خلاف کرد که جریمه شود تنها یکبار در لبنان یا ترکیه خانمی که در یک سراشیبی بیاحتیاط رانندگی میکرد به ماشین پدرم صدمه زد. خیلی به مقررات راهنمایی پایبند بود.7
نظم آری، نظام نه!
قبل از انقلاب یک شب در منزل آقای بهشتی در تهران مهمان بودم. چون میخواستیم با ایشان به جایی برویم خودشان پشت فرمان نشستند. من کنار دست ایشان نشسته بودم. وقتی به چراغ قرمز رسیدیم ایشان توقف کرد. پرسیدم شما چطور به قانونهای رژیم شاه اعتنا میکنید و آنها را رعایت میکنید؟ گفتند من نظم را قبول دارم ولی نظام را قبول ندارم. ضمنا ایشان مثل بعضی نبود که موقع رانندگی عمامه خود را در میآورند تا معلوم نشود راننده یک فرد روحانی است.8
نیاز به سفارش من نیست
در یکی از جلسات فامیلی یکی از پیرمردان جلسه که آقای بهشتی برای او احترام زیادی قائل بودند به ایشان گفت در فلان دادگاه من یک مشکل دارم و پروندهای هم درست شده است. قصد او این بود آقای بهشتی که رئیس دیوان عالی کشور و مسئولیت قضایی کل کشور را داشت برای او توصیهای بنویسد که ماجرا به نفع او فیصله یابد ولی ایشان با کمال احترام به او گفت اگر در این قضیه حق با شماست نیاز به سفارش من نیست و به نفع شما حکم خواهد شد ولی اگر حق با شما نیست من چیزی نمینویسم.9
اگر از چراغ قرمز رد شدی
حجت الاسلام و المسلمین مروی برای من تعریف میکرد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی شبی که آقای بهشتی در ماشین من نشسته بود من به دلیل این که شب بود و خلوت از چراغ قرمز رد شدم. ایشان به من گفت آقای مروی اگر از چراغ قرمز دوم هم رد شوید دیگر نمیشود پشت سر شما نماز خواند چون شما اصرار بر گناه دارید. من به ایشان گفتم حکومت طاغوت است چطور خلاف قانون طاغوت عمل کردن گناه محسوب میشود؟ آقای بهشتی پاسخ داد قوانین راهنمایی و رانندگی انسانیترین قوانین است.10
پوست میوه را تا تهران نگه داشتند
آقای بهشتی وقتی از قم به تهران میآمدند و برمیگشتند سعی میکردند از فرصتی که راه هستند کمال استفاده را ببرند. در زمان رژیم شاه یکبار که با هم این مسیر را میرفتیم شخصی در ماشین میوهای به ایشان تعارف کرد که آن را پذیرفتند و میل کردند چون در ماشین سطل زباله نبود پوست آن را از قم تا تهران در دستشان نگه داشتند. وقتی به تهران رسیدند آن را در سطل زباله انداختند. با این که میتوانستند مثل بعضی از شیشهی ماشین آن را به بیرون بیندازند. جالب این جا بود که در این مسیر برنامههای خودشان را داشتند و پوست میوه هم در دستشان بود.11
به دنبال فرد کاملا مسلطی بود
پدرم در سال 1342 برای بعضی از طلاب حوزهی علمیه کلاس آموزش زبان انگلیسی تشکیل میدادند تا کاملا در مکالمه به زبان انگلیسی مسلط باشند. به خاطر دارم سعی میکردند کسی را برای تدریس در این کلاسها انتخاب کنند که به زبان انگلیسی کاملا مسلط و در حد زبان مادری با آن آشنا باشد. خودشان هم برای شاگردانشان کلاس زبان میگذاشتند و این زبان را برای آنها تدریس میکردند.12
باید خوب گوش کردن را یاد بگیریم
چون من مدیر مدرسهی رفاه بودم بهخاطر مشکلی که پیش آمده بود ناراحت شده بودم که این ناراحتی چند ماه طول کشید. وقتی جلسهی هیئت امنای مدرسهی رفاه تشکیل شد ایشان طی صحبتی که در این مورد داشتند به نکتهی جالبی اشاره کردند و گفتند دوستان عزیز، ما همان طور که خوب صحبت کردن را بلد هستیم باید خوب گوش کردن را هم یاد بگیریم. ولی متاسفانه خوب گوش کردن را بلد نیستیم. بعد به روایتی اشاره کردند که اگر کسی در میان صحبت دوستش حرف بزند مثل آن است که به صورت دوستش چنگ زده و صورت او را خونین کرده است. خود ایشان به شدت، هنر خوب گوش کردن را در خود داشتند. از جمله یکبار که من حدود بیست دقیقه مطالبی خدمتشان میگفتم در تمام این مدت نسبتا طولانی به دقت و آرامش به حرفهای من گوش میدادند و نکاتی را یادداشت میکردند. در پایان صحبت من گفتند آقای رثایی، مطالب فلان و فلان که گفتید درست بود ولی نقدی هم به نکات دیگر صحبتتان که کردید هست. و نقدشان را هم مطرح میکردند و این طور نبود که وسط صحبت من هر چند با من خودمانی بود حرف بزند و حرفم را قطع کند.13
جرئت اظهارنظر صریح داشت
آقای بهشتی در رد و نقد مطالبی که آنها را به لحاظ مبانی دینی سست و ضعیف میدانستند شجاعت خاصی داشتند و برخلاف بعضی که جرئت و جسارت اظهارنظر در این گونه موارد را ندارند خیلی با صراحت نظرشان را بیان میکردند. ایشان نسبت به بعضی از شیوههای افراطی عزاداری که گاه حالت تند و حادی هم در هیئتها پیدا میکند اعتقادی نداشتند و ما نه تنها ایشان را در این گونه مراسم اصلا ندیدیم بلکه گاهی هم این روشها را نفی میکردند.14
جز به مصالح عمومی به چیزی نمیاندیشید
مردم شاید بهشتی را بیشتر به قامت رسا، بیان شیوا، تسلط در بحث و لیاقت، در مدیریت و به عنوان چهرهای جدید و پرکار و در عین حال منظم و مرتب بشناسند اما کافی بود یکبار بهشتی را از نزدیک دیده باشی، در مجلس شبهای پنجشنبه که در منزل شهید سالهای سال در اختناق کشندهی رژیم تشکیل میشد و محفل جوانان و روشنفکران بود یا در کلاس درس فلسفهی هگل یا اقتصاد اسلامی یا شناخت یکبار اگر با او مینشستی میدیدی که چه مردانه خویش را ساخته بود، به نظم آورده بود و متخلق به اخلاق اسلام گردیده بود و چه مهربان و خوشمشرب و متواضع با همه به گفتوگو میپرداخت. بهشتی را، انسان در اولین دیدار نمونهی تام و تمامی از یک مسلمان خلیق، مودب و منظم و خالص مییافت. بهآسانی ظرفیتها را درک میکرد و ماهرانه از هر کسی کاری متناسب او طلب میکرد. نماز را پاکیزه و حتما در اول وقت بهجا میآورد و هیچ امری در هنگام فرا رسیدن وقت نماز بازدارندهاش از انجام دادن آن نبود. لحظهای را در زندگی او نیافتیم که سخنی حاکی از حسادت، کینه و بدبینی بر زبان آورده باشد یا به دروغ زبان خود را آلوده بسازد.
انصاف در برابر مخالفان، راستی و راستگویی در گفتار، انضباط، پشتکار و مقاومت در کار، شجاعت در قبول مسئولیت و جامعیت و لیاقت، مشخصات روشنی بودند که بهسرعت در چهرهی بهشتی خود را نمایان ساختند.
در انجام دادن مسئولیت و حمایت از مسئولان مورد اعتماد بهجز مصالح عمومی هیچ چیز را نمیدید و هیچ گاه نظر شخصی خود را در مصلحت عمومی دخالت نمیداد. به شرکت جوانان مومن در امور اصرار میکرد و به سازندگی به مراتب بیشتر از حرکتهای تخریبی اهمیت میداد. کمتر خشمگین میشد و کمتر طریق متانت و وقار را رها میکرد. آن همه فحش که به او دادند و آن همه تهمت که نثار او کردند بس بود که جمعی از بزرگان را از کوره به در برد اما کوه صلیب و باوقار بهشتی تکان نمیخورد. از شنیدن مرگ بهشتی و شهادت دردناک او قلب من فقط بهخاطر مظلومیت بیمانند او آتش گرفت. منی که سالهای سال صداقت، شرافت نفس، راستی، تقوا و شرافت او را دیده بودم.15
برخورد جستوجوگرانه با غرب داشت
برخورد آقای بهشتی با غرب یک برخورد جستوجوگرانه بود. بعضی سالها در غرب هستند ولی غرب را نمیشناسند ولی ایشان در جریان آخرین حوادث و رویدادهای سیاسی اجتماعی آلمان و اروپا بود. مرتب اخبار را گوش میکرد و مسائل را دنبال میکرد و بهخصوص سعی میکرد نوع تبلیغاتی را که کلیسا داشت بشناسد و نسبت به آگاهی از این شیوهها خیلی حساسیت نشان میداد.16
مبانی فکری مغرب زمین را میشناخت
شناخت پدرم نسبت به دنیایی که در آن زندگی میکرد، نسبت به غرب نسبت به قدرتهایی که در مقابل حرکت اسلامی قرار گرفته بودند، شناخت عمیقی بود و شناخت سطحی نبود، حاصل چندین و چند سال مطالعه و بررسی روی مبانی فکری مغرب زمین بود. این طور نبود که فقط ظواهر و پدیدههای ظاهری غرب را شناسایی کرده باشد و با شناختی سطحی بخواهد با این فرهنگ و این مجموعهای که در مقابل انقلاب صف کشیده بود مقابله کند. بنابراین نه با یک لبخند ظاهری غرب فریفته میشد و نه از قهر آن میترسید، نه با خودبینی جاهلانه جنبههای مثبت این فرهنگ را نادیده میگرفت و نه سر از پا نشناخته به دنبال این بود که جامعهی ما در وضعی شبیه آن چه جامعه غرب قرار دارد قرار بگیرد.
مشکلات فکری و اجتماعی و مسائل عمیقی را که غرب به آن دچار است عمیقا میشناخت. به گمان من علت این که تبلیغات غرب این چنین سنگین متوجه شخصیت شهید آیتالله بهشتی شد همین بود و به زودی معلوم شد نقاطی از این نظام که کانون شکلگیری تفکر آن هستند کدام هستند و همین نقاط مورد تهاجم قرار گرفت. طبیعی است در کنار چهرهی بزرگ و شخصیتی عظیم مثل امام امت که رهبری انقلاب اسلامی را در عهده داشت و با برخورداری از بینش عمیق و با برخورداری از تجربهی طولانی انقلاب را در مسیر خودش هدایت میکرد و به طور طبیعی مورد تهاجم قرار میگرفت، شخصیتهایی مثل شهید بهشتی هم به واسطهی خصوصیاتی که داشتند میبایست از جانب غرب مورد تهاجم واقع شوند و این است که ما با این پدیده روبهرو هستیم و به گمان من شناختن توانی که در این چهره وجود داشت باعث شد این چنین مورد تبلیغات سوء واقع شود.17
باید ده قانون اساسی را نگاه کنم
یک روز آقای بهشتی به من فرمودند شما قانون اساسی آلمان را دارید؟ گفتم بله آقا و علاوه بر آن قوانین اساسی فرانسه و آمریکا را هم دارم. فرمودند سریعا اینها را برای من بیاور. وقتی جزوات را به ایشان دادم خیلی خوشحال شد و گفت من قبل از این که به مجلس خبرگان بروم میخواهم اقلا قانون اساسی ده کشور را مطالعه و نگاه کنم. چند تا را شما به من دادهاید و بقیه را هم از دیگران تهیه میکنم.18
آیا گفتن این حرفها لازم است؟
قبل از انقلاب در جلساتی دوستان اخباری را در مورد مبارزه به آقای بهشتی میدادند. در یکی از جلسات تا من آمدم اخبارم را بگویم آقای بهشتی که با عمل و رفتار خویش ما را تعلیم و آموزش میداد جلوی صحبت مرا گرفتند و گفتند آقای رثایی این مطلبی که میخواهید بگویید لازم است بگویید؟ بعد توضیح دادند منظور از لازم این است من که آن را میشنوم در پیگیری و دنبال کردن و تکمیل آن میتوانم موثر باشم یا نه، اگر میتوانم بگویید و اگر نه نگویید. همین تذکر آقای بهشتی باعث شد من در مورد حرفهایی که میخواستم به ایشان بزنم تردید کنم که اصلا حرف بزنم یا نه و اگر حرف بزنم چه مقدار از حرفها را که به ایشان مربوط میشد باید بزنم.19
میتوانید در ده دقیقه بگویید؟
گاهی که میخواستیم گزارش کارمان را به آقای بهشتی بدهیم میپرسیدند چقدر وقت میخواهید؟ وقتی مثلا میگفتیم نیم ساعت ایشان برای این که میخواستند ما را آموزش بدهند که بهطور خلاصه و دقیق حرف بزنیم و در زمان کمتری صحبتهایمان را بکنیم میگفتند اگر در ده دقیقه مطالبتان را بگویید خوب است. ما هم سعی میکردیم خلاصه حرف بزنیم و مطالب اصلی را بگوییم که البته مثلا 13 دقیقه میشد و عذرخواهی میکردیم. معلوم میشد دارند به ما آموزش میدهند که با صرف زمان کمتری حرفهایمان را به دیگران انتقال بدهیم.20
1. سیدمحمدرضا بهشتی.
2. محمدجواد رجاییان.
3. حجت الاسلام و المسلمین حسن کمالی.
4. حسین مهدیان.
5. کاظم سلامتی.
6. حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری.
7. سید علیرضا بهشتی.
8. حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی.
9. حجت الاسلام و المسلمین سید محسن بهشتینژاد.
10. علیرضا بهشتی.
11. حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالحسن نواب.
12. ملوک السادات بهشتی.
13. حسین رثایی.
14. حجت الاسلام و المسلمین محمود محمدی عراقی.
15. شهید سیدحسن شاهچراغی، یادنامهی شهید بهشتی، ص79و 80.
16. سیدعلیرضا بهشتی.
17. سیدمحمدرضا بهشتی، روزنامهی اطلاعات 7/4/71.
18. حجت الاسلام و المسلمین حسن کمالی.
19. حسین رثایی.
20. همان.