به مناسبت چهاردهم تیرماه میلاد امام حسین(ع)
کودکى
هنگامى که دومین شکوفهی درخت زندگى على(ع) و فاطمه(س) در سوم شعبان سال سوم هجرى در مدینه جوانه زد، جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد و از سوى خداوند پیام آورد که نام نوزاد را «حسین» بگذارند.1
اهلسنت نقل کردهاند: «حسن، حسین، دو اسم بهشتى هستند که عربها تا پیش از این، چنین نامهایى بر فرزندان خود ننهاده بودند.»2
[بعدها] تنها کنیهاش «ابا عبداللّه» شد؛3 اما، مردمان لقبهاى بسیارى به او دادند که هر کدام جلوهاى از قلهی شخصیت او بود:
1. رشید [ = رهیافته].
2. طیّب [ = نیکو].
3. وفى [ = باوفا؛ آن که حق را به طور کامل پرداخت کند یا بگیرد].
4. زکى [ = نیکوکار؛ پارسا؛ پاکیزه].
5 . مبارک [ = خجسته؛ بابرکت؛ خوشبخت].
6 . التابعُ لمرضاه اللّه [ = پیرو خرسندى یزدان].
7. سبط [ = فرزند پیامبر(ص)].
8 . [و از سوى پیامبر(ص):] سرور جوانان بهشتى.4
9. الدلیل على ذات اللّه [ = رهنمون به سوى آفریدگار].
10. مطهّر [ = پاکیزه].
11. بِرّ [ = نیکوکار].
12. اَحَدُ الکاظمین [ = یکى از خویشتنداران برابر خشم].5
زمزمهی اذان و اقامه در گوش فرزندان، یکى از آموزههاى دینى است، تا مذهب، در تار و پود وجود آدمى شکل گیرد، از این روى، رسول مهربانى، روز تولد نوزاد در گوشش اذان گفت6 و کام او را با خرما گشود.7
به علل گوناگون، هماره در جامعهی انسانى، بینوا وجود داشته است؛ اسلام - و نه جوامع فعلى مسلمین - با برنامهریزىهاى زیربنایى، براى نابودى این نابودگر ارزشها و تحقیرگر انسانها (فقر)، تلاش مىکند.
یکى از دهها شیوهی مبارزه با تهیدستى در اسلام، مستحب بودن قربانى گوسفند به مناسبتهاى مختلف در اسلام است.
یکى از آن مناسبتها، «عقیقه» است. عقیقه، سنتى پسندیده و بسیار مورد سفارش رهبران دینى ماست؛ گرچه در جامعهی ما چندان رخ نمىنماید.
در هفتمین روز تولد این نوزاد نیز پیامبر دو گوسفند نر قربانى کرد. براى قابله، ران گوسفند به همراه یک سکه طلا (دینار) فرستاد. سر نوزاد را تراشید و هموزن موهاى او نقره به بینوایان بخشید و مادهاى خوشبو بهنام «خَلوق»(1) بر سر نوزاد مالید8؛ و این گونه دیگران را در شادى خود شرکت داد.
رفتار پیامبر(ص) با حسن و حسین - که در کتابهاى مهم و معتبر اهلسنت نیز آمده است - ، تنها رفتار عاطفى یک پدربزرگ با نوهی خویش نبوده است بلکه نشانگر محبت غیرعادى، بزرگ شمردن مقام آنان و... بوده است تا امت اسلامى دهها سال بعد، چنان رفتارى در پیش نگیرند که گرفتند و تاریخ را در حسرت وانهادند.
تأثیر خانواده بر ساختار مثبت یا منفى شخصیت کودک بر کسى پوشیده نیست. کودکى که از چشمهی عاطفه سیراب شده و در سایهسار درخت آرامش رشد کرده است، بهطور معمول دچار نابههنجارىهاى شخصیتى نمىشود.
«لیث» پسر سعد نقل کرده است: «روزى رسول گرامى(ص) مشغول نماز و حسین خردسال کنارش بود. هرگاه پدربزرگ به سجده مىرفت، حسین بر پشتش سوار مىشد. پاهایش را تکان مىداد و مىگفت: "برو! برو!"
چون پیامبر مىخواست سر از سجده بردارد، [آرام] او را مىگرفت و کنارش بر زمین مىنهاد. وقتى به سجدهی بعدى مىرفت، حسین دوباره بر پشتش سوار مىشد و مىگفت: "برو! برو!" این کار تا پایان نماز ادامه یافت.
مردى یهودى [که صحنه را دیده بود] گفت: "اى محمد! با بچهها رفتارى [مهربانانه] دارید که ما نداریم."
پیامبر فرمود: "اگر شما نیز به یزدان و پیامبرش باور داشتید، [دلتان نرم مىشد و] با کودکان مهربان بودید"».9
روزى فرشتهی وحى - جبرئیل - به حضور پیامبر(ص) رسید و او را اندوهگین یافت. سبب را پرسید. رسول گرامى فرمود: «چون به حسن و حسینم چشم زخم زدهاند، از این روى بیمار شدهاند.» فرشته گفت: : «اى رسول گرامى! چشم زخم را باور کن. بدنظرى است اما حقیقت دارد. آیا فرزندانت را با این واژگان محافظت نکردهاى»؟ پیامبر پرسید: کدام کلمات؟» گفت: «این جملهها:
اللّهم ذى السلطانِ العظیم؛ ذاالمنِّ القدیم؛ ذاالوجه الکریم؛ ولىُّ الکلمات التّامّات و الدعوات المستجابات؛ عافِ الحسنَ و الحسینَ من اَنفُس الجنِّ و اَعیُنِ الانس."»10
یعنى: خداوندگارا، اى صاحب قدرت بزرگ و نعمتبخش کهن؛ اى داراى روش بزرگوارانه؛ اى یزدانِ سخنان کامل و نیایشهاى پذیرفته شده، حسن و حسین را از نَفَسهاى جنیان و چشم [زخم] آدمیان بهبودى بخش!»
و این کار، مداوم بوده است!11
حضرت سالهاى نخستین کودکى خود را در خانوادهاى سپرى کرد که وقتى بیمار شد، مادر براى بهبودىاش نذر کرد سه روز روزه بگیرد.12 گاه مادر او را نزد پدربزرگ مىبرد تا براى بهبودىاش دست نیاز به سوى آفرینندهی بىنیاز بگشاید.13
و زمانى که تندرست بود، مادر با شعرخوانى، او را به طرب و جستوخیز کودکانه وامىداشت.14 پیامبر براى پیشگیرى از چشم زخم، - در کنار آموزش قرآن - «حرزى» را به آنان مىآموزاند تا بخوانند.15
روزى مادر او را نزد پدرش آورد و درخواست هدیهاى معنوى برایش کرد. پیامبر(ص) فرمود: «سخاوت و دلیرىام را به حسین مىدهم.»16
پدربزرگ «او را از خودش17 [و پارهی تنش و همچون خودش که احترامش بر همگان واجب است]» مىشمرد و فراتر از آن، [حیات دین] «خودش را هم از حسین»18 اعلام مىکرد.
تا زمانى که پدربزرگ زنده بود، کودک او را «پدر» و پدرش را «ابا الحسن» صدا مىزد.19
مادر، دست وى و برادرش را مىگرفت و به دیدار شهداى «اُحُد» مىبرد تا شهد مبارزه با ستمگر، زنده نگه داشتن یاد شهیدان و شهادت را در کام آنان ریزد.20
سرانجام، روزهاى بهارى با مادر و پدربزرگ به سر مىرسد و در پاییز جدایى، مادر در سفارشى به همسر وظیفهشناسش تأکید مىکند: «دربارهی فرزندانم، [به تو] سفارش نیک [گفتارى و نیکرفتارى] مىکنم.»21
رخسار
عبیداللّه حُرّ جُعِفى در توصیف امام مىگوید: «هرگز کسى را نیکوتر و چشم پُرکنتر [ = چشمگیرتر] از حسین ندیدم.22
«فرزدق» یکى از بزرگترین شاعران دوران نخستین اسلام در همین زمینه سروده است:
او چشمان خود را از شرم فرو مىبندد و دیدهها از هیبت و شکوه او فرو مىخوابند.
[هیچگاه] با او سخن نگویند؛ مگر آن گاه که لبخند بر لبان اوست.2)23)
چه بسا به همین دلیل بود که هر یک از سپاهیان یزید، مىخواست دیگرى مرتکب قتل امام(ع) شود.
و همین هیبت و شکوه زیبا بود که دشمن را وامىداشت تا بگوید: «چنان مبهوت جمال نورانى و شکوه او شدم که متوجه چگونگى کشتنش نشدم.»24
از سویى، تاریخدانان (شیعه و اهل سنت) رسول گرامى را بسیار زیبا توصیف کردند؛25 و از سویى دیگر تاریخدانان (شیعه و اهل سنت) حسین را به پیامبر(ص) بسیار مانند دانستهاند.26
مو و محاسن
جز تعدادى از موهاى جلوى چانه، موهاى سر و محاسنش مشکى بودند.27 برخى این سیاهى را طبیعى و دیگران آن را ناشى از رنگ کردن دانستند.28
پوست
پوست سپیدى داشت؛29 آنگونه که اگر در جاى تاریکى مىنشست، [از مردم معمولى بهتر] دیده مىشد.30 این سپیدى، در پیشانى و زیر گلو آشکار[تر] بود؛31 قسمتهایى که پیامبر(ص) بسیار آنها را مىبوسید.32
اندام
نوشتهاند: «در پیکر نیز همانند نیاىاش رسول گرامى بود؛33 و مىدانیم پدربزرگش اعضا و اندام معتدلى داشت.34 اعضایش محکم و استخوانبندىاش درشت بود.35 در لاغرى و فربهى، متوسط بود؛36 نه کوتاه بود و نه بلند؛ و خود مىفرمود: «تمامى خوبىها در میانه بودن است».37
انگشتر
فاطمه(ع) انگشتر نقره با نگینى از عقیق داشت که چون وفاتش در رسید، آن را به حسن(ع) داد و او هم آن را به هنگام وفاتش به حسین(ع) داد.
حسین(ع) فرمود: «دوست مىداشتم بر آن نقشى بنگارم.» عیسى مسیح، پسر مریم - که درود بر پیامبر ما و خاندانش و او باد - را در خواب دیدم و به او گفتم: اى روح خدا! چه چیز بر این انگشترم نقش کنم؟
گفت: بر آن نقش کن: «لاإله إلّا اللّه الملک الحقّ المبین؛ خدایى جز خداوند نیست؛ فرمانرواى حق و آشکار» که این، آغاز تورات و پایان انجیل است.38
[زمانى] دو انگشتر داشت، نقش یکى «لااله الّا اللّه، عُدّه للقاء اللّه» [ = جز اللّه، معبودى نیست؛ ساز و برگى برای [یا مهیاى ] دیدار پروردگار] و نقش نگین دیگرى «اِنّاللّه بالغ امره» [ = ها] خداوند کار خود را به سرانجام مىرساند،39 بود.
انگشترى داشت که نقش آن «الحمد للّه» بود.40
پیامبر به او سفارش کرده بود انگشتر یاقوت و عقیق به دست راست کند که خجسته و بابرکت است و نماز با آن پاداش بسیارى دارد.41
«محمد بن مسلم» مىگوید: «دربارهی سرقت انگشتر حضرت پس از حماسهی عاشورا از امام صادق(ع) پرسیدم امام فرمود: "این مطلب صحت ندارد. [زیرا] ایشان [پیش از شهادت] انگشتر را به پسرش امام سجاد(ع) داد و سفارشهاى لازم [رهبرى امّت و دیگر مسائل] را به او کرد... سپس این انگشتر به پدرم به ارث رسید و اینک نزد من است و هر روز جمعه آن را در دست مىکنم و با آن نماز مىگزارم"».
راوى مىگوید: «روز جمعه هنگامى بر امام ششم وارد شدم که مشغول نماز بود. در پایان نماز دستش را به طرفم دراز کرد، در انگشتش انگشترى دیدم با نقش «لا اله الّا اللّه عُدّه للقاء اللّه»؛ آنگاه به من فرمود: "این انگشترِ نیاىام ابا عبداللّه است."»42
در دست چپ خود نیز انگشتر داشت.43
بهداشت دهان و دندان
افزون بر خلال کردن و مسواک، نکتهی ظریفى را مراعات مىکرد. مىفرمود: «پدرم به ما فرمان داده بود هنگامى که [دندانهایمان را] خلال کردیم، تا سه بار آب در دهان نگردانده [و بیرون نریخته]ایم، آب ننوشیم».44
بهداشت بدن
از پدربزرگش نقل مىکرد: «هان! کسى که مىخوابد در حالى که دستش بوى چربى و گوشت مىدهد [اگر بیمار شد]، جز خویشتن را نکوهش نکند.»45
پوشاک
با آن که با پوشیدن لباس زیبا [و نه اشرافى] و مرغوب مخالفتى نداشت؛ و خود در روز عاشورا تنپوشى از پشم نرم و نازک بر تن داشت،46 گاه نیز جورابى از خزّ47 مىپوشید یا عمامهاى از خز مىپیچید.48 اما آن گاه که پاىِ به رخ کشیدن لباس و چشم و همچشمى به میان مىآمد، مخالفت مىکرد و مىفرمود:
کسى که لباسى بپوشد تا انگشتنما و منحصر به فردِ جامعه شود، در رستاخیز، آفریدگار تنپوشى از آتش بر اندام وى مىپوشاند.49
کفش
به سفارش پیامبر(ص)، کفشِ خوب مىپوشید؛50 زیرا پدربزرگش، آن را زینتِ پاى مردان، برمىشمرد.51
خوردن
خوردن را با نام آفریدگار آغاز مىکرد و مىفرمود: «پیامبر هرگاه غذا مىخورد، مىفرمود: "خداوندگارا! آن را بر ما خجسته گردان و بهتر از آن را به ما بده"».52
نان،53 سبزى،54 سرکه،55 هلیم،56 کرفس،57 آبِ گوشت،58 هلیلهی زرد35 و برگِ کاسنى60 مىخورد.
خرماى تازه را خیلى دوست مىداشت61 و خوردن بیست و یک عدد کشمش سرخ در صبحِ ناشتا را در تندرستى بسیار مؤثر مىدانست.62
خوشبویى
پدربزرگش مىفرمود: «گلاب [زدن] بر آبرو [و محبوبیت آدمى] مىافزاید؛63 و بهترین بندگان خدا آنهایى هستند که... خوشبویند»؛64 از این روى، او نیز در سفر و شهر خود، از خوشبویى بهره مىجست.65 در سفر کربلا نیز شیشههاى کوچک عطر به همراه داشت و آن را به دیگران هدیه مىداد.66
در حضورش نیز بُخُور مىسوزاندند.67
ب . سیماى حقیقى
ادبورزى
مردى انصارى نزد امام حسین(ع) آمد و خواست تا حاجت خود را مطرح کند. امام فرمود: «اى برادر انصارى! آبروى خود را از خوارىِ درخواست کردن، نگاهدار و حاجتت را در برگهاى بنویس که من در این باره کارى مىکنم که اگر خدا بخواهد، شادمانت کند.»
آن مرد نوشت: «اى ابا عبداللّه! فلان کس، پانصد دینار از من بستانکار است و به من فشار مىآورد. پس با او گفتوگو کن که تا زمانِ توانایىام بر پرداخت، به من مهلت دهد.»
چون امام برگه را خواند، وارد خانهاش شد و کیسهاى حاوى هزار دینار آورد و به او فرمود: «با پانصد دینارش، بدهى خود را بپرداز و از پانصد دینار دیگر، در رویارویى با روزگار، کمک بگیر و حاجتت را جز نزد یکى از این سه نفر مبر: دیندار، جوانمرد، و خانوادهدار (با اصل و نَسَب)؛ زیرا دیندار، دینش را پاس مىدارد [و به تو کمک مىکند]؛ جوانمرد از جوانمردى خویش، خجالت مىکشد؛ و خانوادهدار، مىداند که تو آبروى خود را در پاى حاجتت ریختهاى؛ پس او آبرویت را نگه مىدارد و تو را، حاجتْناروا برنمىگرداند.»68
وقتى با لشگر «حرّ» روبهرو شد، ظهر بود. ایشان براى جلوگیرى از این که مبادا خجالت بکشند، مؤدّبانه فرمود: «اى پسر یزید (حرّ) آیا مىخواهى تو با یارانت نماز بخوانى و من با یارانم نماز بخوانم؟»69
و حرّ ادب را رعایت کرد و گفت: «شما با اصحاب خود نماز را شروع کنید و ما به شما اقتدا مىکنیم.» و هر دو لشگر به امامت حضرت نماز ظهر را اقامه کردند.
امام(ع) وقتى به مجلس ولید (حاکم مدینه) مىرود اوّل سلام مىکند.70
وقتى «عمرو بن سعید» (حاکم مکه) نامههایى براى او فرستاد و به او امان داد، حضرت نپذیرفت ولى به نوعى از او تشکر کرد و فرمود:
«اگر تو به وسیلهی این نامه قصد داشتى که به من نیکى کنى، جزاى خیر در دنیا و آخرت براى تو باد.»71
وقتى در کربلا، «شمر» جلو آمد و عبّاس، عبداللّه و جعفر برادران امام را صدا زد و خواست به آنها امان دهد (و آنها را جذب سپاه دشمن کند)، حضرت فرمود: «جواب او را بدهید اگرچه فاسق باشد؛ چرا که او از خویشان شماست.»72 یعنى ادب را در برابر دشمن نیز رعایت کنید.
هنگامى که امام برادر خویش (عبّاس) را صدا مىزند، مىفرماید: «یا عبّاس ارکب بنفسى انت یا اخى؛ اى عبّاس، برادرم، جانم به فدایت سوار شو و...»73
اراده
تاریخ، دست کم از بیست و یک تن از بزرگان نام مىبرد که از حضرت خواستند از مدینه خارج نشود یا نظریات دیگرى دادند. اما چون ابعاد دیگر این سفر ویژه را نسنجیده بودند، امام نپذیرفت.
اندرزگویى
حضرت، بهسان طبیبى دلسوز به مردمان در عرصههاى گوناگون - و بهویژه دین - هشدار مىداد تا انسان از کویر تلخکامىها، به بهارستان آرامش و آسایش این سرا و آن سرا دست یابد:
اى انسان! بیندیش و [با خود] بگو: پادشاهان و فرمانروایان جهان کجایند؟ آنانى که ویرانهها را آباد کردند، رودها جارى کردند، درختها نشاندند [و] شهرها ساختند بىرضایت جهان را رها کردند [و از آن کوچیدند] و براى گروهى دیگر به ارث گذاشتند و ما نیز بهزودى به آنها خواهیم پیوست.
اى آدمى! از مرگ یاد کن؛ و از آرامگاهت در برابر آفریدگار؛ روزى که پاها [بر صراط] مىلغزند، اندامت علیه تو گواهى خواهد داد؛ و دلها [از هراس بسیار] تا گلو [بالا] خواهد آمد؛ و چهرهها[ى دین باور] سپید مىشود؛ پنهانها، آشکار مىگردد و ترازوى عدل برپا خواهد شد.74
مردى به امام نامه نوشت و از او پندى فشرده در دو جمله خواست. حضرت برایش نوشت: «کسى که به خاطر کارى خداى را سرکشى کند، آن مطلوب، پیشتر از آن چه گمان مىبرد از کَفَش مىرود و کسى که آن چه [از انجام واجبات] بیم دارد، [و از این روى به جاى نمىآورد] زودتر از آن چه فکر مىکند آن چه را که میترسیده، بر سرش مىآید.»75
مىفرمود: «اگر سه چیز [در جهان] نبود، آدمى [از بسیارى غرور] سر فرود نمىآورد [و فروتن نمىشد]: بىنوایى، بیمارى و مرگ.»76
بر دستهی شمشیرش نوشته شده بود: تنگ چشمِ مورد سرزنش، آزمند ناکام و حسود [هماره] اندوهگین است.77
مردى نزدش آمد و [صادقانه] گفت: «مردى گنهکارم و نمىتوانم دست از این کار بکشم؛ مرا پند ده!»
حضرت فرمود: «پنج کار را انجام بده، آنگاه هر چه قدر دلت خواست گناه کن.
1. روزىِ خداوند را نخور، هر چه قدر دلت خواست گناه کن.
2. از سرزمین یزدان بیرون برو، هر چه قدر خواستى سرکشى کن.
3. [براى گناه] جایى را پیدا کن که خدایت نبیند، سپس هر چه قدر دلت خواست گناه کن.
4. هرگاه فرشتهی مرگ براى گرفتن روحت آمد، او را از خود بران؛ هر چه قدر دلت خواست معصیت کن.
5 . هرگاه نگهبان دوزخ خواست تو را در جهنم بیفکند، نرو؛ بعد هر چه قدر خواستى گناه کن.»78
بزرگوارى
امام صادق(ع) مىفرماید: «روزى میان امام و برادرش محمد حنفیه بگو، مگویى رخ داد. [هنگامى که از یکدیگر جدا شدند،] محمد یادداشتى به حضرت نوشت:
برادرم! پدر من و تو یکى است و از این لحاظ بر همدیگر برترى نداریم؛ [اما] مادر تو فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) [و مادر من فردى معمولى] است. اگر مادرم صاحب ثروتى به اندازهی کرهی زمین بود، باز [در ارزش] با مادرت برابرى نمىکرد. وقتى نامهام را خواندى، نزد من بیا تا مرا خرسند کنى! زیرا تو [در سنجش با من] به برترى [پاداش کسى که ابتدا آشتى مىکند] سزاوارتر از من هستى. درود، آمرزش و برکتهاى خداوندى بر تو باد!
حضرت نیز چنین کرد؛ از آن زمان به بعد دیگر بگو، مگویى میانشان رخ نداد.79
رخداد بالا، درسهایى به ما مىآموزد:
1. پیشدستى در حل اختلافات، پىآمد طبیعى اخلاقِ برتر است.
2. اختلاف را باید پیش از عمیق شدن و ریشه دواندن حل کرد.
3. عدل و انصاف فرمان مىدهد که آدمى به فضیلت دیگران اعتراف کند و از آن نکاهد.
4. انسانهاى شایسته نیز گاه به علت سوءتفاهم ممکن است دلخور شوند، اما تربیت اسلامى باعث مىشود از جادهی درستِ زندگى خارج نشوند.80
پذیرش توبهی حُر و گذشت از گناه بزرگ او، نمونهی دیگرى از این بزرگوارى است. حسین(ع) نه تنها توبهاش را مىپذیرد، بلکه براى کاهش احساس گناه، او را «برادر» خطاب مىکند: «یا اخى ان تُبْتَ...»81
شب عاشورا هنگامى که خاندان و یارانش را جمع کرد، در بخشى از سخنرانى خود خطاب به آنان فرمود: ... بدانید که مىدانم فردا کارمان با این دشمنان به کجا خواهد کشید؛ بدانید که من اجازهتان مىدهم. با رضایت من همگىتان بروید که حقى بر شما ندارم؛ اکنون شب شما را فراگرفته است؛ پس آن را وسیلهی رفتن کنید.82
و نیز روایت شده است که فرمود:
اکنون شب شما را در بر گرفته است؛ پس آن را وسیلهی رفتن کنید و هر یک از شما دست یکى از افراد خاندان مرا بگیرد و در آبادىها و شهرهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد؛ که این قوم، فقط مرا مىخواهند و چون به من دست یابند، از دنبال کردن دیگران غافل مىمانند.83
گرچه یاران و خاندانش هر یک در سخنانى دیدگاه خود را دربارهی مرگ و یارى کردن او به گونهاى افتخارآمیز بیان کردند.
پی نوشت:
اوحى اللّه ... فسمّه باسم ابن هارون... سمِّهُّ الحسین؛ فسّماه الحسین.
الامالى الصدوق/ 198؛ بحار الانوار 238/43؛ مستدرک الوسائل 145/15؛ معانى الاخبار/ 57 .
2 . شرح الاخبار 89/3 ؛ ینابیع المودّه 482/2.
3 . عوالم، الامام الحسین علیه السلام/ 28؛ کشف الغمّه 213/2.
4 . همانها.
5 . حیاه الامام الحسینعلیه السلام 38/1 و 39.
6 . بحار الانوار 240/43؛ تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه 49/21.
7 . قال علىعلیه السلام : حنّکوا اولادَکم بالتّمر؛ هکذا فعل النبىصلى الله علیه وآله بالحسن و الحسینعلیهما السلام .
بحار الانوار 123/101؛ تهذیب الاحکام 436/7؛ وسائل الشیعه 407/21.
8 . بحار الانوار 239/43؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 29/1؛ وسائل الشیعه، چاپ آل البیت علیه السلام 408/21.
9 . اما لو کنتم تؤمنون باللّه و رسوله، لرحمتم الصبیان.
بحار الانوار 296/43؛ شرح الاخبار 86/3 ؛ مناقب 227/3.
10 . بحار الانوار 132/92؛ مجتنى/ 28؛ مصباح/ 220.
11 . بحار الانوار 133/92؛ تاریخ مدینه دمشق 461/24؛ کنز العُمّال 108/10.
12 . تفسیر صافى 261/5؛ تفسیر نورالثقلین 470/5؛ وسائل الشیعة چاپ آل البیت علیه السلام ( 305/23.
13 . قالت: یا رسول اللّهصلى الله علیه وآله ادع اللّه لابنک اَن یشفیه.
بحار الانوار 104/59؛ دعائم الاسلام 146/2؛ الدعوات/ 189.
14 . بحار الانوار 286/43؛ عوالم، الامام الحسین علیه السلام/ 29.
15 . بحار الانوار 133/92؛ تاریخ مدینه دمشق 461/24؛ کنز العمّال 108/10.
16 . بحار الانوار 293/43؛ عوالم، الامام الحسینعلیه السلام/ 129؛ المناقب 165/3.
17 . حسینٌ منّى.
ارشاد 127/2؛ بحار الانوار 261/43؛ کامل الزیارات/ 52 .
18 . و انا من حسین.
همانها.
19 . فرهنگ جامع سخنان امام حسنعلیه السلام/ 68 .
20 . بحار الانوار 468/29؛ کتاب سلیم بن قیس/ 465.
21 . بحار الانوار 27/79؛ بیت الاحزان/ 177.
22 . ما رایت احداً قَطُّ احسن من الحسین و لا املأ للعین منه.
تهذیب المقال 209/1؛ حیاه الامام الحسینعلیه السلام 38/1.
23 . یُغضى حیاءً و یُغضى مِن مهابتِه فلا یکلّم اِلّا حین یَبتسم.
بحار الانوار 122/46؛ تاج العروس 175/9؛ تاریخ مدینه دمشق 347/29؛ مناقب 306/3.
24 . لقد شغلنا نور وجهه یوم الطف ضربات السیوف و لاطعنات الرماح.
حیاه الامام الحسینعلیه السلام 37/1.
25 . کان رسول اللّه احسن ما خلق اللّه خلقاً.
26 . کان مِن اشبههم برسول اللّهصلى الله علیه وآله .
البدایه و النهایه 161/8؛ تاریخ مدینه دمشق 127/14؛ بحار الانوار 294/43.
27 . البدایه و النهایه 161/8؛ تاریخ مدینه دمشق 127/14؛ مجمع الزوائد 200/9.
28 . همانها.
29 . انّ الحسین علیه السلام کان اذا جلس فى المکان المظلم، یهتدى الیه الناسُ ببیاض جبینه و نحره.
بحار الانوار 188/44؛ العوالم، الامام الحسینعلیه السلام/ 30.
30 . همانها.
31 . همانها.
32 . فانّ رسول اللّه صلى الله علیه وآله [کان] کثیراً ما یقبّل جبینه و نحره.
همانها.
33 . الحسین یشبه به ]النبىصلى الله علیه وآله [ مِن صدره الى رجلیه.
الارشاد 27/2؛ بحار الانوار 293/43؛ الخرائج و الجرائح 889/2 .
34 . سنن النبى/ 117
35 . حلیه الابرار 173/1؛ معانى الاخبار/ 80 ؛ مناقب آل ابىطالب 136/1.
36 . سنن النبى/ 404.
37 . جامع الصغیر 303/2؛ الشمائل المحمدیه/ 41؛ صحیح مسلم 84/7 ؛ مسند احمد 454/5.
38 . الغیبه/ 297؛ ترجمه از حکمتنامهی امام حسین علیه السلام 295/2.
39 . بحار الانوار 247/43.
40 . بحار الانوار 258/43؛ عوالم، الامام الحسین علیه السلام/ 31.
41 . قال لى رسول اللّه صلى الله علیه وآله : یا بُنىّ! ... تختّم بالیاقوت و العقیق؛ فانّه میمون مبارک، ... و الصلاه فیه سبعون صلاه.
دعائم الاسلام 165/2؛ مستدرک الوسائل 297/3.
42 . امالى (صدوق)/ 208؛ بحار الانوار 248/43 و 17/46؛ عوالم الامام الحسین علیه السلام/ 31.
43 . کان على و الحسن و الحسین علیهم السلام یختمِّون فى یَسارهم.
الکافى 469/6؛ وسائل الشیعه 80/5 .
44 . کان امیرالمؤمنین علیه السلام قد امرَنا اذا تَخلَّلنا، الّا نشرب الماءَ حتى تتمضمضَ ثلاثاً.
بحار الانوار 438/63؛ مسند زید بن على/ 483؛ مکارم الاخلاق/ 153.
45 . اَلا لایَلومَنَّ امرُؤٌ الّا نفسَه یبیتُ و فى یده ریحُ غمرٍ.
تهذیب الکمال 248/19؛ سنن ابن ماجه 1096/2؛ کنز العُمّال 242/15.
46 . قال محمد بن على: قتل الحسین بن على علیه السلام و علیه جُبّةٌ خَزّ دَکناء.
بحار الانوار 94/45؛ العُدد القویه 149/1؛ کشف الغمّه 156/2؛ وسائل الشیعه 364/4.
47 . قال مستقیم بن عبدالملک: رأیتُ على الحسن و الحسینعلیه السلام جوارب خزّ.
فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام (چ مشرقین و معروف)/ 795.
48 . رأیتُ حسین بن علىعلیه السلام و علیه عمامةُ خزّ، قد خرج شَعره مِن تحت العمامه.
همان.
49 . مَن لبس ثوباً یَشهَرَه، کساه اللّه یوم القیامه ثوباً من النّار.
کافى 445/6؛ وسائل الشیعه (چ اسلامیه) 354/3.
50 . قال لى رسول اللّه صلى الله علیه وآله : یا بُنَىّ! واستجِدِ النِّعال.
دعائم الاسلام 165/2.
51 . فانّها خلالیلُ الرّجال.
همان.
52 . کان النبى صلى الله علیه وآله اذا اکل طعاماً، یقول: اللهم بارک لنا فیه و ارزقنا خیراً منه.
بحار الانوار 99/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 42/1؛ وسائل الشیعه 25/25.
53 . بحار الانوار 113/41؛ مناقب 375/1.
54 . همانها.
55 . همانها.
56 . جامع الصغیر 475/2؛ کنز العمال 281/15.
57 . بحار الانوار 240/63؛ مستدرک الوسائل 420/16؛ مکارم الاخلاق/ 180.
58 . دعائم الاسلام 165/2.
59 . بحار الانوار 237/59.
60 . بحار الانوار 299/59؛ مستدرک الوسائل 416/16؛ معجم الکبیر 130/3.
61 . انا نشتهى رُطباً جنّیاً.
بحار الانوار 311/43؛ مدینه المعاجز 345/1.
62 . بحار الانوار 151/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 45/1؛ وسائل الشیعه (آل البیت) 26/25.
63 . بحار الانوار 144/76.
64 . سنن کبرى (بیهقى) 20/6؛ مجمع الزوائد 140/4؛ معجم الصغیر 99/2؛ مسند احمد 269/6.
65 . حیاه الامام الحسین علیه السلام 40/1.
66 . آموزههاى اخلاقى - رفتارى امامان شیعه علیهم السلام/ 327.
67 . بحار الانوار 151/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 45/1؛ وسائل الشیعه (چ آل البیت) 26/25.
68 . جاءه [الحسین علیه السلام] رجل مِن الانصار یرید ان یَسأله حاجه، فقالعلیه السلام : یا اخا الانصار صُن وجهک عن بَذلةه المسألةه؛ وَارفع حاجتک فى رُقعه، فانّى آتٍ فیها ما سارَّک اِن شاءاللَّهُ.
بحار الانوار 118/75؛ تحف العقول/ 247؛ ترجمه از حکمتنامهی امام حسین علیه السلام 145/2 و 147.
69 . اترید ان تصلّى باصحابک و اصلّى باصحابى؟
الارشاد 76/2؛ بحار الانوار 376/44.
70 . آموزههاى تربیتى عاشورا/ 110.
71 . اِن کنتَ اَردتَ بکتابک اِلَىّ برّى و صِلَتى، فَجُزیتَ خیراً فى الدنیا و الآخره...
حکمتنامهی امام حسین علیه السلام 322/1.
72 . اَجیبوا؛ و ان کان فاسقاً؛ فانّه مِن اَخوالکم.
اللهوف/ 88 .
73 . یا عباس! اِرْکَبى بنفسى انت یا اخى.
الارشاد 89/2 .
74 . یابن آدم تفکر، و قل: أین ملوک الدنیا و أربابها الذین عمروا خرابها و احتفروا أنهارها، و غرسوا أشجارها، و مدنوا مدائنها، فارقوها و هم کارهون، و ورثها قوم آخرون، و نحن بهم عما قلیل لاحقون.
یابن آدم اذکر مصرعک، و فى قبرک مضجعک بین یدى اللّه، تشهد جوارحک علیک یوم تزول فیه الاقدام، و تبلغ القلوب الحناجر، و تبیض وجوه، و تبدو السرائر، و یوضع المیزان القسط.
ارشاد القلوب 30/1.
75 . کتب إلیه رجل یطلب منه أن یعظه یحرفین أى یوجز القول مکتب علیه السلام له: «مَن حاول أمراً بمعصیه اللّه تعالى کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجىء ما یحذر... »
بحار الانوار 120/75؛ تحف العقول 248/1.
76 . لولا ثلاثه، لما وضع ابنآدم رأسه لشىء: الفقر، المرض و الموت.
معدن الجواهر/ 36؛ نزهه الناظر/ 80 .
77 . البخیل مذموم؛ و الحریص محروم، و الحسود مغموم.
حکمتنامهی امام حسین علیه السلام 229/2.
78 . روى أن الحسین بن علىعلیه السلام جاءه رجل و قال: أنا رجل عاص و لاأصبر عن المعصیه، فعظنى بموعظه.
فقالعلیه السلام : افعل خمسة أشیاء و أذنب ما شئت. فأوّل ذلک: لاتأکل رزق اللّه و أذنب ما شئت، و الثانى: اخرج من ولایه اللّه و أذنب ما شئت، و الثالث: اطلب موضعاً لایراک اللّه و أذنب ما شئت، و الرابع: إذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و أذنب ما شئت، و الخامس: إذا أدخلک مالک فى النّار فلا تدخل فى النار و أذنب ما شئت.
بحار الانوار 136/75.
79 . حدّث صولى عن الصادقعلیه السلام فى خبر أنّه جرى بینه و بین محمد بن الحنفیه کلام، فکتب ابن الحنفیه إلى الحسین علیه السلام : اما بعد یا أخى فإنّ أبى و أباک علىّ؛ لاتفضلنى فیه و لاأفضلک؛ و اُمّک فاطمه بنت رسول اللّه صلى الله علیه وآله ، ولو کان ملء الارض ذهباً ملک امّى، ما وفت امّک؛ فاذا قرأتَ کتابى هذا، فصر إلىّ حتى تترضّانى؛ فانّک احقّ بالفضل منّى. والسلام علیک و رحمه اللّه و برکاته. ففعل الحسین علیه السلام ذلک؛ فلم یجر بعد ذلک بینهما شىء.
بحار الانوار 191/44؛ عوالم، الامام الحسین علیه السلام/ 66 ؛ مناقب 66/4 .
80 . آموزههایى از اخلاق امام حسینعلیه السلام/ 202.
81 . یا اخى! ان تُبتَ، کنتَ ممّن تاب اللّه علیهم؛ انّ اللّه هو التوّاب الرحیم.
82 . ... ألا و انّى قد رأیت [اذنتُ] لکم؛ فانطلقوا جمیعاً فى حلّ. لیس علیکم منّى ذمام. هذا لیل قد غشیکم؛ فاتخذوه جملاً.
ارشاد 91/2؛ روضه الواعظین 183/1.
83 . هذا اللیل قد غشیکم. فاتخذوه جملاً. ثم لیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من اهل بیتى؛ تفرّقوا فى سوادکم و مدائنکم، حتّى یفرّج اللّه؛ فانّ القوم انّما یطلبوننى؛ ولو أصابونى، لهَوْا عن طلب غیرى.
مقتل الحسین (ازدى)/ 109؛ مناقب 98/4.