حیات پیامبر(ص)

نویسنده


به مناسبت چهاردهم تیرماه میلاد امام حسین(ع)

کودکى

  هنگامى که دومین شکوفه­ی درخت زندگى على(‏ع) و فاطمه(‏س) در سوم شعبان سال سوم هجرى در مدینه جوانه زد، جبرئیل بر پیامبر(ص) فرود آمد و از سوى خداوند پیام آورد که نام نوزاد را «حسین» بگذارند.1

 اهل‏سنت نقل کرده‏اند: «حسن، حسین، دو اسم بهشتى هستند که عرب‏ها تا پیش از این، چنین نام‏هایى بر فرزندان خود ننهاده بودند.»2

[بعدها] تنها کنیه‏اش «ابا عبداللّه» شد؛3 اما، مردمان لقب‏هاى بسیارى به او دادند که هر کدام جلوه‏اى از قله­ی شخصیت او بود:

 1. رشید [ = ره‏یافته].

 2. طیّب [ = نیکو].

 3. وفى [ = باوفا؛ آن که حق را به طور کامل پرداخت کند یا بگیرد].

 4. زکى [ = نیکوکار؛ پارسا؛ پاکیزه].

 5 . مبارک [ = خجسته؛ بابرکت؛ خوش­بخت].

 6 . التابعُ لمرضاه اللّه [ = پیرو خرسندى یزدان].

 7. سبط [ = فرزند پیامبر(ص)].

 8 . [و از سوى پیامبر(ص):] سرور جوانان بهشتى.4

 9. الدلیل على ذات‏ اللّه [ = ره­نمون به سوى آفریدگار].

 10. مطهّر [ = پاکیزه].

 11. بِرّ [ = نیکوکار].

 12. اَحَدُ الکاظمین [ = یکى از خویشتن­داران برابر خشم].5

 زمزمه­ی اذان و اقامه در گوش فرزندان، یکى از آموزه‏هاى دینى است، تا مذهب، در تار و پود وجود آدمى شکل گیرد، از این روى، رسول مهربانى، روز تولد نوزاد در گوشش اذان گفت6 و کام او را با خرما گشود.7

 به علل گوناگون، هماره در جامعه­ی انسانى، بی­نوا وجود داشته است؛ اسلام - و نه جوامع فعلى مسلمین - با برنامه‏ریزى‏هاى زیربنایى، براى نابودى این نابودگر ارزش‏ها و تحقیرگر انسان‏ها (فقر)، تلاش مى‏کند.

 یکى از ده‏ها شیوه­ی مبارزه با تهی­دستى در اسلام، مستحب بودن قربانى گوسفند به مناسبت‏هاى مختلف در اسلام است.

 یکى از آن مناسبت‏ها، «عقیقه» است. عقیقه، سنتى پسندیده و بسیار مورد سفارش رهبران دینى ماست؛ گرچه در جامعه­ی ما چندان رخ نمى‏نماید.

 در هفتمین روز تولد این نوزاد نیز پیامبر دو گوسفند نر قربانى کرد. براى قابله، ران گوسفند به همراه یک سکه طلا (دینار) فرستاد. سر نوزاد را تراشید و هموزن موهاى او نقره به بی­نوایان بخشید و ماده‏اى خوش­بو به­نام «خَلوق»(1) بر سر نوزاد مالید8؛ و این گونه دیگران را در شادى خود شرکت داد.

 رفتار پیامبر(ص) با حسن و حسین - که در کتاب‏هاى مهم و معتبر اهل‏سنت نیز آمده است - ، تنها رفتار عاطفى یک پدربزرگ با نوه­ی خویش نبوده است بلکه نشان­گر محبت غیرعادى، بزرگ شمردن مقام آنان و... بوده است تا امت اسلامى ده‏ها سال بعد، چنان رفتارى در پیش نگیرند که گرفتند و تاریخ را در حسرت وانهادند.

 تأثیر خانواده بر ساختار مثبت یا منفى شخصیت کودک بر کسى پوشیده نیست. کودکى که از چشمه­ی عاطفه سیراب شده و در سایه‏سار درخت آرامش رشد کرده است، به‏طور معمول دچار نابه­هنجارى‏هاى شخصیتى نمى‏شود.

 «لیث» پسر سعد نقل کرده است: «روزى رسول گرامى(‏ص) مشغول نماز و حسین خردسال کنارش بود. هرگاه پدربزرگ به سجده مى‏رفت، حسین بر پشتش سوار مى‏شد. پاهایش را تکان مى‏داد و مى‏گفت: "برو! برو!"

 چون پیامبر مى‏خواست سر از سجده بردارد، [آرام] او را مى‏گرفت و کنارش بر زمین مى‏نهاد. وقتى به سجده­ی بعدى مى‏رفت، حسین دوباره بر پشتش سوار مى‏شد و مى‏گفت: "برو! برو!" این کار تا پایان نماز ادامه یافت.

 مردى یهودى [که صحنه را دیده بود] گفت: "اى محمد! با بچه‏ها رفتارى [مهربانانه] دارید که ما نداریم."

 پیامبر فرمود: "اگر شما نیز به یزدان و پیامبرش باور داشتید، [دل­تان نرم مى‏شد و] با کودکان مهربان بودید"».9

 روزى فرشته­ی وحى - جبرئیل - به حضور پیامبر(ص) رسید و او را اندوهگین یافت. سبب را پرسید. رسول گرامى فرمود: «چون به حسن و حسینم چشم زخم زده‏اند، از این روى بیمار شده‏اند.» فرشته گفت: : «اى رسول گرامى! چشم زخم را باور کن. بدنظرى است اما حقیقت دارد. آیا فرزندانت را با این واژگان محافظت نکرده‏اى»؟ پیامبر پرسید: کدام کلمات؟» گفت: «این جمله‏ها:

 اللّهم ذى السلطانِ العظیم؛ ذاالمنِّ القدیم؛ ذاالوجه الکریم؛ ولىُّ الکلمات التّامّات و الدعوات المستجابات؛ عافِ الحسنَ و الحسینَ من اَنفُس الجنِّ و اَعیُنِ الانس."»10

 یعنى: خداوندگارا، اى صاحب قدرت بزرگ و نعمت‏بخش کهن؛ اى داراى روش بزرگوارانه؛ ‏اى یزدانِ سخنان کامل و نیایش‏هاى پذیرفته شده، حسن و حسین را از نَفَس‏هاى جنیان و چشم [زخم] آدمیان بهبودى بخش!»

 و این کار، مداوم بوده است!11

 حضرت سال‏هاى نخستین کودکى خود را در خانواده‏اى سپرى کرد که وقتى بیمار شد، مادر براى بهبودى‏اش نذر کرد سه روز روزه بگیرد.12 گاه مادر او را نزد پدربزرگ مى‏برد تا براى بهبودى‏اش دست نیاز به سوى آفریننده­ی بى‏نیاز بگشاید.13

 و زمانى که تن­درست بود، مادر با شعرخوانى، او را به طرب و جست­وخیز کودکانه وامى‏داشت.14 پیامبر براى پیش­گیرى از چشم زخم، - در کنار آموزش قرآن - «حرزى» را به آنان مى‏آموزاند تا بخوانند.15

 روزى مادر او را نزد پدرش آورد و درخواست هدیه‏اى معنوى برایش کرد. پیامبر(ص) فرمود: «سخاوت و دلیرى‏ام را به حسین مى‏دهم.»16

 پدربزرگ «او را از خودش17 [و پاره­ی تنش و همچون خودش که احترامش بر همگان واجب است]» مى‏شمرد و فراتر از آن، [حیات دین] «خودش را هم از حسین»18 اعلام مى‏کرد.

 تا زمانى که پدربزرگ زنده بود، کودک او را «پدر» و پدرش را «ابا الحسن» صدا مى‏زد.19

 مادر، دست وى و برادرش را مى‏گرفت و به دیدار شهداى «اُحُد» مى‏برد تا شهد مبارزه با ستم­گر، زنده نگه داشتن یاد شهیدان و شهادت را در کام آنان ریزد.20

 سرانجام، روزهاى بهارى با مادر و پدربزرگ به سر مى‏رسد و در پاییز جدایى، مادر در سفارشى به همسر وظیفه‏شناسش تأکید مى‏کند: «درباره­ی فرزندانم، [به تو] سفارش نیک [گفتارى و نیک­رفتارى] مى‏کنم.»21

 

    رخسار

 

 عبیداللّه حُرّ جُعِفى در توصیف امام مى‏گوید: «هرگز کسى را نیکوتر و چشم پُرکن‏تر [ = چشم­گیرتر] از حسین ندیدم.22

 «فرزدق» یکى از بزرگ‏ترین شاعران دوران نخستین اسلام در همین زمینه سروده است:

 او چشمان خود را از شرم فرو مى‏بندد و دیده‏ها از هیبت و شکوه او فرو مى‏خوابند.

 [هیچ‏گاه] با او سخن نگویند؛ مگر آن‏ گاه که لبخند بر لبان اوست.2)23)

 چه بسا به همین دلیل بود که هر یک از سپاهیان یزید، مى‏خواست دیگرى مرتکب قتل امام(‏ع) شود.

 و همین هیبت و شکوه زیبا بود که دشمن را وامى‏داشت تا بگوید: «چنان مبهوت جمال نورانى و شکوه او شدم که متوجه چگونگى کشتنش نشدم.»24

 از سویى، تاریخ­دانان (شیعه و اهل سنت) رسول گرامى را بسیار زیبا توصیف کردند؛25 و از سویى دیگر تاریخ­دانان (شیعه و اهل سنت) حسین را به پیامبر(ص) بسیار مانند دانسته‏اند.26

    مو و محاسن

 

 جز تعدادى از موهاى جلوى چانه، موهاى سر و محاسنش مشکى بودند.27 برخى این سیاهى را طبیعى و دیگران آن را ناشى از رنگ کردن دانستند.28

     پوست

  پوست سپیدى داشت؛29 آن‏گونه که اگر در جاى تاریکى مى‏نشست، [از مردم معمولى بهتر] دیده مى‏شد.30 این سپیدى، در پیشانى و زیر گلو آشکار[تر] بود؛31 قسمت‏هایى که پیامبر(ص) بسیار آن‏ها را مى‏بوسید.32

     اندام

  نوشته‏اند: «در پیکر نیز همانند نیاى‏اش رسول گرامى بود؛33 و مى‏دانیم پدربزرگش اعضا و اندام معتدلى داشت.34 اعضایش محکم و استخوان‏بندى‏اش درشت بود.35 در لاغرى و فربهى، متوسط بود؛36 نه کوتاه بود و نه بلند؛ و خود مى‏فرمود: «تمامى خوبى‏ها در میانه بودن است».37

     انگشتر

  فاطمه(‏ع) انگشتر نقره با نگینى از عقیق داشت که چون وفاتش در رسید، آن را به حسن‏(ع) داد و او هم آن را به هنگام وفاتش به حسین(‏ع) داد.

 حسین‏(ع) فرمود: «دوست مى‏داشتم بر آن نقشى بنگارم.» عیسى مسیح، پسر مریم - که درود بر پیامبر ما و خاندانش و او باد - را در خواب دیدم و به او گفتم: اى روح خدا! چه چیز بر این انگشترم نقش کنم؟

 گفت: بر آن نقش کن: «لاإله إلّا اللّه الملک الحقّ المبین؛ خدایى جز خداوند نیست؛ فرمان‏رواى حق و آشکار» که این، آغاز تورات و پایان انجیل است.38

 [زمانى] دو انگشتر داشت، نقش یکى «لااله الّا اللّه، عُدّه للقاء اللّه» [ = جز اللّه، معبودى نیست؛ ساز و برگى برای [یا مهیاى ] دیدار پروردگار] و نقش نگین دیگرى «اِنّ‏اللّه بالغ امره» [ = ها] خداوند کار خود را به سرانجام مى‏رساند،39 بود.

 انگشترى داشت که نقش آن «الحمد للّه» بود.40

 پیامبر به او سفارش کرده بود انگشتر یاقوت و عقیق به دست راست کند که خجسته و بابرکت است و نماز با آن پاداش بسیارى دارد.41

 «محمد بن مسلم» مى‏گوید: «درباره­ی سرقت انگشتر حضرت پس از حماسه­ی عاشورا از امام صادق(‏ع) پرسیدم امام فرمود: "این مطلب صحت ندارد. [زیرا] ایشان [پیش از شهادت] انگشتر را به پسرش امام سجاد(ع) داد و سفارش‏هاى لازم [رهبرى امّت و دیگر مسائل] را به او کرد... سپس این انگشتر به پدرم به ارث رسید و اینک نزد من است و هر روز جمعه آن را در دست مى‏کنم و با آن نماز مى‏گزارم"».

 راوى مى‏گوید: «روز جمعه هنگامى بر امام ششم وارد شدم که مشغول نماز بود. در پایان نماز دستش را به طرفم دراز کرد، در انگشتش انگشترى دیدم با نقش «لا اله الّا اللّه عُدّه للقاء اللّه»؛ آن‏گاه به من فرمود: "این انگشترِ نیاى‏ام ابا عبداللّه است."»42

 در دست چپ خود نیز انگشتر داشت.43

     بهداشت دهان و دندان

  افزون بر خلال کردن و مسواک، نکته­ی ظریفى را مراعات مى‏کرد. مى‏فرمود: «پدرم به ما فرمان داده بود هنگامى که [دندان‏های­مان را] خلال کردیم، تا سه بار آب در دهان نگردانده [و بیرون نریخته]ایم، آب ننوشیم».44

     بهداشت بدن

  از پدربزرگش نقل مى‏کرد: «هان! کسى که مى‏خوابد در حالى که دستش بوى چربى و گوشت مى‏دهد [اگر بیمار شد]، جز خویشتن را نکوهش نکند.»45

     پوشاک

  با آن که با پوشیدن لباس زیبا [و نه اشرافى] و مرغوب مخالفتى نداشت؛ و خود در روز عاشورا تن‏پوشى از پشم نرم و نازک بر تن داشت،46 گاه نیز جورابى از خزّ47 مى‏پوشید یا عمامه‏اى از خز مى‏پیچید.48 اما آن ‏گاه که پاىِ به رخ کشیدن لباس و چشم و همچشمى به میان مى‏آمد، مخالفت مى‏کرد و مى‏فرمود:

 کسى که لباسى بپوشد تا انگشت‏نما و منحصر به فردِ جامعه شود، در رستاخیز، آفریدگار تن‏پوشى از آتش بر اندام وى مى‏پوشاند.49

    کفش

  به سفارش پیامبر(ص)، کفشِ خوب مى‏پوشید؛50 زیرا پدربزرگش، آن را زینتِ پاى مردان، برمى‏شمرد.51

     خوردن

  خوردن را با نام آفریدگار آغاز مى‏کرد و مى‏فرمود: «پیامبر هرگاه غذا مى‏خورد، مى‏فرمود: "خداوندگارا! آن را بر ما خجسته گردان و بهتر از آن را به ما بده"».52

 نان،53 سبزى،54 سرکه،55 هلیم،56 کرفس،57 آبِ گوشت،58 هلیله­ی زرد35 و برگِ کاسنى60 مى‏خورد.

 خرماى تازه را خیلى دوست مى‏داشت61 و خوردن بیست و یک عدد کشمش سرخ در صبحِ ناشتا را در تن­درستى بسیار مؤثر مى‏دانست.62

     خوش‏بویى

  پدربزرگش مى‏فرمود: «گلاب [زدن] بر آبرو [و محبوبیت آدمى] مى‏افزاید؛63 و بهترین بندگان خدا آن‏هایى هستند که... خوش­بویند»؛64 از این روى، او نیز در سفر و شهر خود، از خوش‏بویى بهره مى‏جست.65 در سفر کربلا نیز شیشه‏هاى کوچک عطر به همراه داشت و آن را به دیگران هدیه مى‏داد.66

 در حضورش نیز بُخُور مى‏سوزاندند.67

      ب . سیماى حقیقى

     ادب‏ورزى

  مردى انصارى نزد امام حسین‏(ع) آمد و خواست تا حاجت خود را مطرح کند. امام فرمود: «اى برادر انصارى! آبروى خود را از خوارىِ درخواست کردن، نگاه‏دار و حاجتت را در برگه‏اى بنویس که من در این باره کارى مى‏کنم که اگر خدا بخواهد، شادمانت کند.»

 آن مرد نوشت: «اى ابا عبداللّه! فلان کس، پانصد دینار از من بستان­کار است و به من فشار مى‏آورد. پس با او گفت­وگو کن که تا زمانِ توانایى‏ام بر پرداخت، به من مهلت دهد.»

 چون امام برگه را خواند، وارد خانه‏اش شد و کیسه‏اى حاوى هزار دینار آورد و به او فرمود: «با پانصد دینارش، بدهى خود را بپرداز و از پانصد دینار دیگر، در رویارویى با روزگار، کمک بگیر و حاجتت را جز نزد یکى از این سه نفر مبر: دین­دار، جوان­مرد، و خانواده‏دار (با اصل و نَسَب)؛ زیرا دین­دار، دینش را پاس مى‏دارد [و به تو کمک مى‏کند]؛ جوان­مرد از جوان­مردى خویش، خجالت مى‏کشد؛ و خانواده‏دار، مى‏داند که تو آبروى خود را در پاى حاجتت ریخته‏اى؛ پس او آبرویت را نگه مى‏دارد و تو را، حاجتْ­ناروا برنمى‏گرداند.»68

 وقتى با لشگر «حرّ» روبه­رو شد، ظهر بود. ایشان براى جلوگیرى از این که مبادا خجالت بکشند، مؤدّبانه فرمود: «اى پسر یزید (حرّ) آیا مى‏خواهى تو با یارانت نماز بخوانى و من با یارانم نماز بخوانم؟»69

 و حرّ ادب را رعایت کرد و گفت: «شما با اصحاب خود نماز را شروع کنید و ما به شما اقتدا مى‏کنیم.» و هر دو لشگر به امامت حضرت نماز ظهر را اقامه کردند.

 امام‏(ع) وقتى به مجلس ولید (حاکم مدینه) مى‏رود اوّل سلام مى‏کند.70

 وقتى «عمرو بن سعید» (حاکم مکه) نامه‏هایى براى او فرستاد و به او امان داد، حضرت نپذیرفت ولى به نوعى از او تشکر کرد و فرمود:

 «اگر تو به وسیله­ی این نامه قصد داشتى که به من نیکى کنى، جزاى خیر در دنیا و آخرت براى تو باد.»71

 وقتى در کربلا، «شمر» جلو آمد و عبّاس، عبداللّه و جعفر برادران امام را صدا زد و خواست به آن‏ها امان دهد (و آن‏ها را جذب سپاه دشمن کند)، حضرت فرمود: «جواب او را بدهید اگرچه فاسق باشد؛ چرا که او از خویشان شماست.»72 یعنى ادب را در برابر دشمن نیز رعایت کنید.

 هنگامى که امام‏ برادر خویش (عبّاس) را صدا مى‏زند، مى‏فرماید: «یا عبّاس ارکب بنفسى انت یا اخى؛ اى عبّاس، برادرم، جانم به فدایت سوار شو و...»73

     اراده

  تاریخ، دست کم از بیست و یک تن از بزرگان نام مى‏برد که از حضرت خواستند از مدینه خارج نشود یا نظریات دیگرى دادند. اما چون ابعاد دیگر این سفر ویژه را نسنجیده بودند، امام نپذیرفت.

اندرزگویى

  حضرت، به­سان طبیبى دل­سوز به مردمان در عرصه‏هاى گوناگون - و به­ویژه دین - هشدار مى‏داد تا انسان از کویر تلخ­کامى‏ها، به بهارستان آرامش و آسایش این سرا و آن سرا دست یابد:

 اى انسان! بیندیش و [با خود] بگو: پادشاهان و فرمان­روایان جهان کجایند؟ آنانى که ویرانه‏ها را آباد کردند، رودها جارى کردند، درخت‏ها نشاندند [و] شهرها ساختند بى‏رضایت جهان را رها کردند [و از آن کوچیدند] و براى گروهى دیگر به ارث گذاشتند و ما نیز به­زودى به آن‏ها خواهیم پیوست.

 اى آدمى! از مرگ یاد کن؛ و از آرامگاهت در برابر آفریدگار؛ روزى که پاها [بر صراط] مى‏لغزند، اندامت علیه تو گواهى خواهد داد؛ و دل‏ها [از هراس بسیار] تا گلو [بالا] خواهد آمد؛ و چهره‏ها[ى دین باور] سپید مى‏شود؛ پنهان‏ها، آشکار مى‏گردد و ترازوى عدل برپا خواهد شد.74

 مردى به امام نامه نوشت و از او پندى فشرده در دو جمله خواست. حضرت برایش نوشت: «کسى که به خاطر کارى خداى را سرکشى کند، آن مطلوب، پیش‏تر از آن چه گمان مى‏برد از کَفَش مى‏رود و کسى که آن چه [از انجام واجبات] بیم دارد، [و از این روى به جاى نمى‏آورد] زودتر از آن چه فکر مى‏کند آن چه را که می­ترسیده، بر سرش مى‏آید.»75

 مى‏فرمود: «اگر سه چیز [در جهان] نبود، آدمى [از بسیارى غرور] سر فرود نمى‏آورد [و فروتن نمى‏شد]: بى‏نوایى، بیمارى و مرگ.»76

 بر دسته­ی شمشیرش نوشته شده بود: تنگ چشمِ مورد سرزنش، آزمند ناکام و حسود [هماره] اندوهگین است.77

 مردى نزدش آمد و [صادقانه] گفت: «مردى گنه‏کارم و نمى‏توانم دست از این کار بکشم؛ مرا پند ده!»

 حضرت فرمود: «پنج کار را انجام بده، آن‏گاه هر چه قدر دلت خواست گناه کن.

 1. روزىِ خداوند را نخور، هر چه قدر دلت خواست گناه کن.

 2. از سرزمین یزدان بیرون برو، هر چه قدر خواستى سرکشى کن.

 3. [براى گناه] جایى را پیدا کن که خدایت نبیند، سپس هر چه قدر دلت خواست گناه کن.

 4. هرگاه فرشته­ی مرگ براى گرفتن روحت آمد، او را از خود بران؛ هر چه قدر دلت خواست معصیت کن.

 5 . هرگاه نگهبان دوزخ خواست تو را در جهنم بیفکند، نرو؛ بعد هر چه قدر خواستى گناه کن.»78

     بزرگوارى

  امام صادق(ع) مى‏فرماید: «روزى میان امام و برادرش محمد حنفیه بگو، مگویى رخ داد. [هنگامى که از یک­دیگر جدا شدند،] محمد یادداشتى به حضرت نوشت:

 برادرم! پدر من و تو یکى است و از این لحاظ بر همدیگر برترى نداریم؛ [اما] مادر تو فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) [و مادر من فردى معمولى] است. اگر مادرم صاحب ثروتى به اندازه­ی کره­ی زمین بود، باز [در ارزش] با مادرت برابرى نمى‏کرد. وقتى نامه‏ام را خواندى، نزد من بیا تا مرا خرسند کنى! زیرا تو [در سنجش با من] به برترى [پاداش کسى که ابتدا آشتى مى‏کند] سزاوارتر از من هستى. درود، آمرزش و برکت‏هاى خداوندى بر تو باد!

 حضرت نیز چنین کرد؛ از آن زمان به بعد دیگر بگو، مگویى میان­شان رخ نداد.79

 رخ­داد بالا، درس‏هایى به ما مى‏آموزد:

 1. پیش­دستى در حل اختلافات، پى‏آمد طبیعى اخلاقِ برتر است.

 2. اختلاف را باید پیش از عمیق شدن و ریشه دواندن حل کرد.

 3. عدل و انصاف فرمان مى‏دهد که آدمى به فضیلت دیگران اعتراف کند و از آن نکاهد.

 4. انسان‏هاى شایسته نیز گاه به علت سوءتفاهم ممکن است دل­خور شوند، اما تربیت اسلامى باعث مى‏شود از جاده­ی درستِ زندگى خارج نشوند.80

 پذیرش توبه­ی حُر و گذشت از گناه بزرگ او، نمونه­ی دیگرى از این بزرگوارى است. حسین(ع) نه تنها توبه‏اش را مى‏پذیرد، بلکه براى کاهش احساس گناه، او را «برادر» خطاب مى‏کند: «یا اخى ان تُبْتَ...»81

 شب عاشورا هنگامى که خاندان و یارانش را جمع کرد، در بخشى از سخن­رانى خود خطاب به آنان فرمود: ... بدانید که مى‏دانم فردا کارمان با این دشمنان به کجا خواهد کشید؛ بدانید که من اجازه‏تان مى‏دهم. با رضایت من همگى‏تان بروید که حقى بر شما ندارم؛ اکنون شب شما را فراگرفته است؛ پس آن را وسیله­ی رفتن کنید.82

 و نیز روایت شده است که فرمود:

 اکنون شب شما را در بر گرفته است؛ پس آن را وسیله­ی رفتن کنید و هر یک از شما دست یکى از افراد خاندان مرا بگیرد و در آبادى‏ها و شهرهای­تان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد؛ که این قوم، فقط مرا مى‏خواهند و چون به من دست یابند، از دنبال کردن دیگران غافل مى‏مانند.83

 گرچه یاران و خاندانش هر یک در سخنانى دیدگاه خود را درباره­ی مرگ و یارى کردن او به گونه‏اى افتخارآمیز بیان کردند.

 

پی نوشت:

اوحى اللّه ... فسمّه باسم ابن هارون... سمِّهُّ الحسین؛ فسّماه الحسین.

 الامالى الصدوق/ 198؛ بحار الانوار 238/43؛ مستدرک الوسائل 145/15؛ معانى الاخبار/ 57 .

 2 . شرح الاخبار 89/3 ؛ ینابیع المودّه 482/2.

 3 . عوالم، الامام الحسین‏ علیه السلام/ 28؛ کشف الغمّه 213/2.

 4 . همان‏ها.

 5 . حیاه الامام الحسین‏علیه السلام 38/1 و 39.

 6 . بحار الانوار 240/43؛ تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه 49/21.

 7 . قال على‏علیه السلام : حنّکوا اولادَکم بالتّمر؛ هکذا فعل النبى‏صلى الله علیه وآله بالحسن و الحسین‏علیهما السلام .

 بحار الانوار 123/101؛ تهذیب الاحکام 436/7؛ وسائل الشیعه 407/21.

 8 . بحار الانوار 239/43؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 29/1؛ وسائل الشیعه، چاپ آل البیت‏ علیه السلام 408/21.

 9 . اما لو کنتم تؤمنون باللّه و رسوله، لرحمتم الصبیان.

 بحار الانوار 296/43؛ شرح الاخبار 86/3 ؛ مناقب 227/3.

 10 . بحار الانوار 132/92؛ مجتنى/ 28؛ مصباح/ 220.

 11 . بحار الانوار 133/92؛ تاریخ مدینه دمشق 461/24؛ کنز العُمّال 108/10.

 12 . تفسیر صافى 261/5؛ تفسیر نورالثقلین 470/5؛ وسائل الشیعة چاپ آل البیت‏ علیه السلام ( 305/23.

 13 . قالت: یا رسول اللّه‏صلى الله علیه وآله ادع اللّه لابنک اَن یشفیه.

 بحار الانوار 104/59؛ دعائم الاسلام 146/2؛ الدعوات/ 189.

 14 . بحار الانوار 286/43؛ عوالم، الامام الحسین‏ علیه السلام/ 29.

 15 . بحار الانوار 133/92؛ تاریخ مدینه دمشق 461/24؛ کنز العمّال 108/10.

 16 . بحار الانوار 293/43؛ عوالم، الامام الحسین‏علیه السلام/ 129؛ المناقب 165/3.

 17 . حسینٌ منّى.

 ارشاد 127/2؛ بحار الانوار 261/43؛ کامل الزیارات/ 52 .

 18 . و انا من حسین.

 همان‏ها.

 19 . فرهنگ جامع سخنان امام حسن‏علیه السلام/ 68 .

 20 . بحار الانوار 468/29؛ کتاب سلیم بن قیس/ 465.

 21 . بحار الانوار 27/79؛ بیت الاحزان/ 177.

 22 . ما رایت احداً قَطُّ احسن من الحسین و لا املأ للعین منه.

 تهذیب المقال 209/1؛ حیاه الامام الحسین‏علیه السلام 38/1.

 23 . یُغضى حیاءً و یُغضى مِن مهابتِه       فلا یکلّم اِلّا حین یَبتسم.

 بحار الانوار 122/46؛ تاج العروس 175/9؛ تاریخ مدینه دمشق 347/29؛ مناقب 306/3.

 24 . لقد شغلنا نور وجهه یوم الطف ضربات السیوف و لاطعنات الرماح.

 حیاه الامام الحسین‏علیه السلام 37/1.

 25 . کان رسول اللّه احسن ما خلق اللّه خلقاً.

 26 . کان مِن اشبههم برسول اللّه‏صلى الله علیه وآله .

 البدایه و النهایه 161/8؛ تاریخ مدینه دمشق 127/14؛ بحار الانوار 294/43.

 27 . البدایه و النهایه 161/8؛ تاریخ مدینه دمشق 127/14؛ مجمع الزوائد 200/9.

 28 . همان‏ها.

 29 . انّ الحسین‏ علیه السلام کان اذا جلس فى المکان المظلم، یهتدى الیه الناسُ ببیاض جبینه و نحره.

 بحار الانوار 188/44؛ العوالم، الامام الحسین‏علیه السلام/ 30.

 30 . همان‏ها.

 31 . همان‏ها.

 32 . فانّ رسول اللّه ‏صلى الله علیه وآله [کان] کثیراً ما یقبّل جبینه و نحره.

 همان‏ها.

 33 . الحسین یشبه به ]النبى‏صلى الله علیه وآله [ مِن صدره الى رجلیه.

 الارشاد 27/2؛ بحار الانوار 293/43؛ الخرائج و الجرائح 889/2 .

 34 . سنن النبى/ 117

 35 . حلیه الابرار 173/1؛ معانى الاخبار/ 80 ؛ مناقب آل ابى‏طالب 136/1.

 36 . سنن النبى/ 404.

 37 . جامع الصغیر 303/2؛ الشمائل المحمدیه/ 41؛ صحیح مسلم 84/7 ؛ مسند احمد 454/5.

 38 . الغیبه/ 297؛ ترجمه از حکمت‏نامه­ی امام حسین ‏علیه السلام 295/2.

 39 . بحار الانوار 247/43.

 40 . بحار الانوار 258/43؛ عوالم، الامام الحسین‏ علیه السلام/ 31.

 41 . قال لى رسول اللّه‏ صلى الله علیه وآله : یا بُنىّ! ... تختّم بالیاقوت و العقیق؛ فانّه میمون مبارک، ... و الصلاه فیه سبعون صلاه.

 دعائم الاسلام 165/2؛ مستدرک الوسائل 297/3.

 42 . امالى (صدوق)/ 208؛ بحار الانوار 248/43 و 17/46؛ عوالم الامام الحسین ‏علیه السلام/ 31.

 43 . کان على و الحسن و الحسین‏ علیهم السلام یختمِّون فى یَسارهم.

 الکافى 469/6؛ وسائل الشیعه 80/5 .

 44 . کان امیرالمؤمنین‏ علیه السلام قد امرَنا اذا تَخلَّلنا، الّا نشرب الماءَ حتى تتمضمضَ ثلاثاً.

 بحار الانوار 438/63؛ مسند زید بن على/ 483؛ مکارم الاخلاق/ 153.

 45 . اَلا لایَلومَنَّ امرُؤٌ الّا نفسَه یبیتُ و فى یده ریحُ غمرٍ.

 تهذیب الکمال 248/19؛ سنن ابن‏ ماجه 1096/2؛ کنز العُمّال 242/15.

 46 . قال محمد بن على: قتل الحسین بن على‏ علیه السلام و علیه جُبّةٌ خَزّ دَکناء.

 بحار الانوار 94/45؛ العُدد القویه 149/1؛ کشف الغمّه 156/2؛ وسائل الشیعه 364/4.

 47 . قال مستقیم بن عبدالملک: رأیتُ على الحسن و الحسین‏علیه السلام جوارب خزّ.

 فرهنگ جامع سخنان امام حسین‏ علیه السلام (چ مشرقین و معروف)/ 795.

 48 . رأیتُ حسین بن على‏علیه السلام و علیه عمامةُ خزّ، قد خرج شَعره مِن تحت العمامه.

 همان.

 49 . مَن لبس ثوباً یَشهَرَه، کساه اللّه یوم القیامه ثوباً من النّار.

 کافى 445/6؛ وسائل الشیعه (چ اسلامیه) 354/3.

 50 . قال لى رسول اللّه‏ صلى الله علیه وآله : یا بُنَىّ! واستجِدِ النِّعال.

 دعائم الاسلام 165/2.

 51 . فانّها خلالیلُ الرّجال.

 همان.

 52 . کان النبى‏ صلى الله علیه وآله اذا اکل طعاماً، یقول: اللهم بارک لنا فیه و ارزقنا خیراً منه.

 بحار الانوار 99/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 42/1؛ وسائل الشیعه 25/25.

 53 . بحار الانوار 113/41؛ مناقب 375/1.

 54 . همان‏ها.

 55 . همان‏ها.

 56 . جامع الصغیر 475/2؛ کنز العمال 281/15.

 57 . بحار الانوار 240/63؛ مستدرک الوسائل 420/16؛ مکارم الاخلاق/ 180.

 58 . دعائم الاسلام 165/2.

 59 . بحار الانوار 237/59.

 60 . بحار الانوار 299/59؛ مستدرک الوسائل 416/16؛ معجم الکبیر 130/3.

 61 . انا نشتهى رُطباً جنّیاً.

 بحار الانوار 311/43؛ مدینه المعاجز 345/1.

 62 . بحار الانوار 151/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 45/1؛ وسائل الشیعه (آل البیت) 26/25.

 63 . بحار الانوار 144/76.

 64 . سنن کبرى (بیهقى) 20/6؛ مجمع الزوائد 140/4؛ معجم الصغیر 99/2؛ مسند احمد 269/6.

 65 . حیاه الامام الحسین‏ علیه السلام 40/1.

 66 . آموزه‏هاى اخلاقى - رفتارى امامان شیعه ‏علیهم السلام/ 327.

 67 . بحار الانوار 151/63؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 45/1؛ وسائل الشیعه (چ آل البیت) 26/25.

 68 . جاءه [الحسین‏ علیه السلام] رجل مِن الانصار یرید ان یَسأله حاجه، فقال‏علیه السلام : یا اخا الانصار صُن وجهک عن بَذلةه المسألةه؛ وَارفع حاجتک فى رُقعه، فانّى آتٍ فیها ما سارَّک اِن شاءاللَّهُ.

 بحار الانوار 118/75؛ تحف العقول/ 247؛ ترجمه از حکمت‏نامه­ی امام حسین ‏علیه السلام 145/2 و 147.

 69 . اترید ان تصلّى باصحابک و اصلّى باصحابى؟

 الارشاد 76/2؛ بحار الانوار 376/44.

 70 . آموزه‏هاى تربیتى عاشورا/ 110.

 71 . اِن کنتَ اَردتَ بکتابک اِلَىّ برّى و صِلَتى، فَجُزیتَ خیراً فى الدنیا و الآخره...

 حکمت‏نامه­ی امام حسین‏ علیه السلام 322/1.

 72 . اَجیبوا؛ و ان کان فاسقاً؛ فانّه مِن اَخوالکم.

 اللهوف/ 88 .

 73 . یا عباس! اِرْکَبى بنفسى انت یا اخى.

 الارشاد 89/2 .

74 . یابن آدم تفکر، و قل: أین ملوک الدنیا و أربابها الذین عمروا خرابها و احتفروا أنهارها، و غرسوا أشجارها، و مدنوا مدائنها، فارقوها و هم کارهون، و ورثها قوم آخرون، و نحن بهم عما قلیل لاحقون.

 یابن آدم اذکر مصرعک، و فى قبرک مضجعک بین یدى اللّه، تشهد جوارحک علیک یوم تزول فیه الاقدام، و تبلغ القلوب الحناجر، و تبیض وجوه، و تبدو السرائر، و یوضع المیزان القسط.

 ارشاد القلوب 30/1.

 75 . کتب إلیه رجل یطلب منه أن یعظه یحرفین أى یوجز القول مکتب‏ علیه السلام له: «مَن حاول أمراً بمعصیه اللّه تعالى کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجى‏ء ما یحذر... »

 بحار الانوار 120/75؛ تحف العقول 248/1.

 76 . لولا ثلاثه، لما وضع ابن‏آدم رأسه لشى‏ء: الفقر، المرض و الموت.

 معدن الجواهر/ 36؛ نزهه الناظر/ 80 .

 77 . البخیل مذموم؛ و الحریص محروم، و الحسود مغموم.

 حکمت‏نامه­ی امام حسین‏ علیه السلام 229/2.

 78 . روى أن الحسین بن على‏علیه السلام جاءه رجل و قال: أنا رجل عاص و لاأصبر عن المعصیه، فعظنى بموعظه.

 فقال‏علیه السلام : افعل خمسة أشیاء و أذنب ما شئت. فأوّل ذلک: لاتأکل رزق اللّه و أذنب ما شئت، و الثانى: اخرج من ولایه اللّه و أذنب ما شئت، و الثالث: اطلب موضعاً لایراک اللّه و أذنب ما شئت، و الرابع: إذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و أذنب ما شئت، و الخامس: إذا أدخلک مالک فى النّار فلا تدخل فى النار و أذنب ما شئت.

 بحار الانوار 136/75.

 79 . حدّث صولى عن الصادق‏علیه السلام فى خبر أنّه جرى بینه و بین محمد بن الحنفیه کلام، فکتب ابن الحنفیه إلى الحسین‏ علیه السلام : اما بعد یا أخى فإنّ أبى و أباک علىّ؛ لاتفضلنى فیه و لاأفضلک؛ و اُمّک فاطمه بنت رسول اللّه‏ صلى الله علیه وآله ، ولو کان مل‏ء الارض ذهباً ملک امّى، ما وفت امّک؛ فاذا قرأتَ کتابى هذا، فصر إلىّ حتى تترضّانى؛ فانّک احقّ بالفضل منّى. والسلام علیک و رحمه اللّه و برکاته. ففعل الحسین‏ علیه السلام ذلک؛ فلم یجر بعد ذلک بینهما شى‏ء.

 بحار الانوار 191/44؛ عوالم، الامام الحسین‏ علیه السلام/ 66 ؛ مناقب 66/4 .

 80 . آموزه‏هایى از اخلاق امام حسین‏علیه السلام/ 202.

 81 . یا اخى! ان تُبتَ، کنتَ ممّن تاب اللّه علیهم؛ انّ اللّه هو التوّاب الرحیم.

 82 . ... ألا و انّى قد رأیت [اذنتُ] لکم؛ فانطلقوا جمیعاً فى حلّ. لیس علیکم منّى ذمام. هذا لیل قد غشیکم؛ فاتخذوه جملاً.

 ارشاد 91/2؛ روضه الواعظین 183/1.

 83 . هذا اللیل قد غشیکم. فاتخذوه جملاً. ثم لیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من اهل بیتى؛ تفرّقوا فى سوادکم و مدائنکم، حتّى یفرّج اللّه؛ فانّ القوم انّما یطلبوننى؛ ولو أصابونى، لهَوْا عن طلب غیرى.

 مقتل الحسین (ازدى)/ 109؛ مناقب 98/4.