درد جان را مرهمی باید

نویسنده


عنوان فیلم: مرهم

فیلم­نامه­نویس و کارگردان: علی­رضا داودنژاد

بازیگران: طناز طباطبایی، رضا داود­نژاد، احترام حبیبیان، کبرا حسن­زاده.

پس از شاهرگ، نازنین، خانه­ی عنکبوت، نیاز، هشت­پا، عاشقانه، ملاقات با طوطی، مصائب شیرین، بچه­های بد، هوو و تیغ زن، «مرهم»، مرهمی بر پرونده­ی سینمایی علی­رضا داودنژاد است. فیلمی متفاوت از لحاظ پرداختی نو به سوژه­ی همیشگی عشق و اعتیاد.

درگیری جوانان با مسائل احساسی و عشق نوجوانی، موضوعات فیلم­های اخیر داودنژاد بود، اما وی در مرهم، مواد مخدر، آن هم از نوع صنعتی­اش را وارد فیلم می­کند و جوانان را در ارتباط با این مواد به چالش می­کشد.

گویا جوانی، مجوز هر گونه خلافی است و هر مشکلی با گفتن این که طرف جوان است، حل خواهد شد. جوانی دوران عشق­های خام و دروغینی است که جوان به حکم جوان بودن درگیر چاله­های آن خواهد شد و در نهایت در چاله­ی فریب گرفتار خواهد گشت.

شیشه و عشق­هایی شیشه­ای و شکننده، بهانه­ای برای سرک کشیدن این کارگردان است. شیشه وسیله­ای است برای رسیدن به عوالمی که جوان در توهم آن غوطه­ور است. جوان به تصور این که فقط دارد برای خودش زندگی می­کند و کاری به دیگران ندارد، به سمت مواد مخدر می­رود و دانسته و ندانسته باعث گسترش ناهنجاری­های­ اجتماعی بسیاری می­شود که سر منشأ تمامی آن­ها مواد مخدر است.

عصیان در برابر خانواده، فرار از خانه، سرکشی در مقابل سرنوشت، تباه کردن آینده، فساد اخلاقی، ول­گردی، بی­ایمانی، نداشتن هدف و انگیزه برای زندگی درست و ... همه از نشانه­های بودن در توهمی پوچ است که منجر به باز شدن عقده­های سر گشوده­ی فرد، معضلات اجتماعی، افزایش جرم و جنایت و ... می­شود؛ در حالی که تمامی این­ها با ایجاد محبت در خانواده و افزایش اعتماد­به نفس جوان، قابل پیش­گیری و درمان خواهد بود.

مریم، قهرمان فیلم در اندیشه­ی رسیدن به آزادی، لذت و زندگی دل­خواه خود، آلوده­ی پارتی­های شبانه و شیشه می­شود و این کار نتیجه­ای جز اعتراض خانواده و عصیان مریم ندارد. او با وجود اندک تفاوت سنی با خواهرانش، از جنس آنان نیست و هرگز سر به زیر در خانه نمی­نشیند تا پدر زحمت­کشش جهازیه­ی او را نیز چون دو خواهرش جور کند و به خانه­ی بخت بفرستد.

مریم از عشق بردیا کور شده و به پشتوانه­ی او از خانه می­گریزد تا به زعم خودش زندگی سرشار از شادی و هیجانی تجربه کند. او نه به اعتراض­های مادرش توجه دارد و نه از کمربندهای پدرش می­ترسد. وی به عشق بردیا که کوچک­تر از او هم هست، چنان درگیر شیشه می­شود که دیگر راه نجاتی برای خود نمی­بیند؛ به­خصوص وقتی که بردیا هم او را رها می­کند و دختر، بی­پول و بی­حال در خیابان تنها می­ماند.

مادر بزرگ مریم در این میان چون الگویی اسطوره­ای از مادر، معدن محبت و پناهگاهی امن سر بر می­آورد؛ آن هم وقتی که والدین فرزندشان را درک نمی­کنند. این پیرزن مریم را با تمام مشکلاتش می­پذیرد و حتی با خون­سردی شاهد خرید مواد مخدر و مصرف آن توسط مریم است و اصلا هم او را شماتت نمی­کند. تنها خواسته­ی او این است که پس از دو ماه فرار مریم از خانه، حال که او را یافته است، تنهایش نگذارد. مادر بزرگی که در جای­گاه اغراق­شده­اش چون کشتی نجات هر جا که مریم در طوفان بلا غرق می­شود، سر می­رسد و به یاری­اش می­شتابد.

مرهم لایه­های درونی اندیشه­ی نسل جوان را می­کاود؛ لایه­هایی که تاریکی و یأس در آن­ها خانه کرده است و حال چراغ راهی لازم است تا این سیاهی و پلیدی را از بین ببرد و جوانان را به دامان روشنی و پاکی بازگرداند.

زندگی مریم در نبود محبت­های والدین شکل می­گیرد، همان طور که جوان دیگر فیلم، پسری است  که دور از خانواده­اش زندگی می­کند. هر دو جوان در غیبت خانواده و بی­توجهی آن­ها، فقط حامی­ای به­عنوان مادربزرگ دارند؛ هر چند دو مادربزرگ متفاوت، از دو دنیای مختلف. یکی مذهبی، درون­گرا و از قشر پایین اجتماع و دیگری نزول­خوار، پول­پرست، برون­گرا و مرفه.

اما هر دو پیرزن درگیر جوان­هایی هستند که سرخود و بی­عار بار آمده­اند و تلنگری باید تا به خود آیند و ارزش سلامت و زندگی پاک خانوادگی را بدانند. هر دو پیرزن یک نقطه­ی مشترک دارند و آن دل­سوزی برای نوه­هایی است که از والدین خود خیری ندیده­اند  و آن­ها باید جور فرزندان خود را بکشند و نوه­های مغز بادام­شان را سر به راه کنند.

در غیبت نسل دوم برای رشد و تربیت نسل سوم، پیرزن­های نسل اولی نقش پررنگی می­یابند و برای جوانان، راه علاجی می­شوند. جوان­هایی که هیچ شباهتی با نسل قبلی خود و قبل­تر از آن ندارند و به­ جای درک شرایط موجود فقط می­خواهند در جاذبه­های دنیای مدرن غرق شوند. در این میان پیرزن­های دل­سوز راه سعادت را نشان می­دهند و خبری از پیرمردها و پندهای مردانه­ی آن­ها نیست!

مرهم، مرهمی بر روی شکاف نسل دوم و سوم است همچنین نمایاندن نسل اولی که در زندگی خویش  همیشه برای دیگران فداکاری کرده و هرگز به فکر خود نبوده است؛ اما نسل­های بعد از او، به تنها چیزی که فکر کرده، خود و خواسته­های نامعقول خود بوده است.

فیلم­ساز، مادر بزرگ شجاع فیلم را با جوانان شرور درگیر می­کند و او را همراه یکی از آن­ها در پی مریم به شمال می­کشاند. پیرزن با ابیات کوچه­بازاری و محاوره­ای جوانان آشناست و می­داند ساقی­های مواد مخدر چه به روز نوه­اش می­آورند. او همه چیز را می­داند و می­شناسد و تنها وظیفه­اش همراهی با مریم و دل­سوزی برای اوست؛ دل­سوزی­ای که پیش از او باید از سوی پسرش برای مریم اعمال می­شد.

پدر مریم با این که مذهبی و جبهه رفته­است، نمی­تواند ارتباط درست و منطقی با دخترش داشته باشد؛ از دگر سو، قهرمان پسر فیلم هم پدرش به آمریکا رفته است و او در نبود پدر به کارهای خلاف روی می­آورد و مادربزرگش مدام وی را شماتت می­کند.

مرهم، نسل سوم را نسلی بی­اصل و ریشه معرفی می­کند که افسار­گسیخته شده­اند و تابع ارزش­های دینی و سنت­های خانوادگی نیستند. کارگردان مرهم هم چهره­ی واقعی این نسل را بدون پرده­پوشی به تصویر می­کشد؛ چهره­هایی که گویا برای به حراج گذاشتن خود، زندگی و آبروی­شان عجله دارند!

داودنژاد نسل بحران­زده را در پی گم­شده­ای نشان می­دهد که خود عامل گم­راهی است. مریم بارها و بارها در پی رسیدن به بردیا و مواد مخدر سوار ماشین­های مختلفی می­شود تا گم­شده­اش را بیابد و به آرامشی ظاهری و ناپای­دار برسد، غافل از آن که آرامش واقعی در خانه­شان است و گم­گشته­ی وی دامان پر­محبت  خانواده و مادر­بزرگی است که مرهم زخم­های بسیار او و در پی یافتن درمانی برای دردهای اوست ولی مریم  وی را از خود نمی­داند.

مرهم فیلمی جامعه­شناختی است که از منظر جرم­زایی نگاهی تلخ ولی خوش­بینانه به جامعه دارد؛ چرا که در جهان واقع سرگذشت دختران فریب و فرار بسیار تلخ­تر است و همیشه یک ناجی مثل مادربزرگ پیر مریم سر راهشان سبز نمی­شود.

مردان مرهم جوانانی ول­گرد هستند که تمام دنیای­شان چرخیدن با سگ است و غوطه­ور شدن در دنیای سگی که خودشان برای خودشان ایجاد کرده­اند. خوشی­شان موادی است که در هر گوشه­ی شهر به­سرعت و با قیمتی گزاف یافت می­شود و طلای  وقت و عمرشان، در غارت شیطان و تمامی پلیدی­هاست. حتی نسل دوم مردان - که همسن پدر مریم هستند - به­صورتی دیگر شیطان­صفت هستند و در اندیشه­ی غارت دختران بی­پناهی که به لحظه­ای بی­دغدغه محتاجند تا به خود آیند و آینده­شان را در آینه­ی چشمان خمارشان ببینند.

کارگردان برای به تصویر کشیدن این همه بی­تابی و انرژی­هایی که به اشتباه در حرکتی ناصواب صرف می­شود، قالب مناسبی نیز یافته است. مرهم با حرکات بسیار دوربین و نماهای لرزانِ دوربینِ روی دست، همراه است و همه­ی این­ها نشان­گر فیلمی مستندگونه و به نزدیک به زندگی است که  هر لحظه به گوشه­ای سرک می­کشد و تقلا و جست­و­خیز جوانان را نشان می­دهد. تطابق حرکات دوربین با حرکات شخصیت­های فیلم از یک جنس هستند و این­جا همان جایی است که کارگردان می­کوشد برای محتوایش، فرمی مناسب بیابد و الحق که برای نشان دادن چنین محتوایی احتیاج به همین شکل مغشوش و پریشان از ذهنیت­ها و حرکات جوانان است.

شخصیت­پردازی مریم، قهرمان فیلم، با الگو­برداری از جوانانی که چون او فکر می­کنند و راه زندگی­شان را می­یابند، پرداختی منطقی است؛ اما این که وی طی یک روز با مواجه شدن با مردی که خواسته­ای نامعقول از او دارد، به خود آید کمی دور از ذهن است. دختری که دو ماه تمام بی­نظارت والدین با پول­های بردیا مواد مخدر کشیده است و شب و روزش با لذات کاذب پر شده است، روحش آن­قدر آلوده است که نمی­تواند با یک خواسته­ی غیراخلاقی در لفافه، دچار تشویش و اضطراب شود و در اندیشه­ی بازگشت به آغوش مادربزرگ باشد. مادر بزرگی که وی بارها او را از خود رانده و حتی اجازه­ی نگاه کردن او به خودش را نداده است.

شوک­هایی که در این یک روز بر زندگی مریم وارد می­شود آن قدر نیست که او چون دختری معصوم و بی­گناه بر خود بلرزد و در پی یافتن مأمنی امن باشد.

از این نکته­ی مهم نباید غافل شد که مریم با نامش ترکیبی از جمع اضداد تشکیل داده است. نام او به معنی دختری پاک و پارساست ولی خود از آن­ها گریزان است؛ هر چند به مدد مرد خبیث پایان فیلم دریچه­های تحول به رویش گشوده می­شود. در حالی که در طول ماه­های قبلی و دو ماه پس از فرارش به اشکال مختلف با مردان جوانی در پارتی­های شبانه نشست و برخاست کرده و دم نزده است.

در هر حال باید به همین اندک نیز راضی بود و به این اندیشید و که برای زخم­های بسیار جوانان جامعه مرهمی یافت شده است، هر چند این مرهم در حد تسکینی است که فقط چند لحظه سوزدل جوانان و خانواده­ی آن­ها را آرام می­کند و دمی، فقط دمی باعث می­شود جامعه نفسی آسوده بکشد و به التیام زخم­های بسیار خود بیندیشید.