یک سال تحصیلی، با فصول چهارگانهاش، با روزهای تحصیل و تعطیلش، با ایام امتحان و فصل استراحت و مسافرتش، الگویی برای «چهار فصل زندگی» است.
ایام تحصیل را برخی به بازیگوشی و کارهای جنبی و اشتغالات کماهمیت میپردازند. در نتیجه، سنگینی بار امتحان بر دوشهای آنها، به ستوهشان میآورد.
اما آنان که هر زمان، کار همان زمان را خوب انجام دادهاند، مشکل کمتری دارند.
محصول باغ «دانشجویی»، چیدن میوههای موفقیت در فصل برداشت است.
دانش، بذری است که در مزرعهی دل افشانده میشود و با آب همت و تلاش و نور امید و عشق، رشد میکند و به برگ و بار مینشیند.
***
تشابهاً، عمر ما نیز چهار فصل دارد.
«جوانی»، بهار عمر ماست؛ پرطراوت و شاداب، زیبا و جذاب، با نشاط و شکوفا.
این بهار، تابستانی هم در پی دارد؛ فصل گرما و رسیدن و پختگی و ثمردهی و بلوغ زندگی.
روزی هم پاییز عمر و خزان زندگی خواهد رسید. برف پیری هم در فصل زمستان عمرمان بر ارتفاعات سر و صورتمان خواهد نشست و چهرهی زمستانی ما تماشایی خواهد بود.
در بوستان عمر ما نیز «کشت» و «برداشت» وجود دارد. روزی «صیفیجات» زندگیمان قابل استفادهی خود و بهرهرسانی به دیگران خواهد بود.
حافظ میگوید:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
روزهای اول سال تحصیلی، به سرعت به پایان سال میانجامد. ایام تعطیلات آغاز میشود و باز هم به زودی، ایام دیگری؛ همراه با ثبتنام و کلاس جدید و درس جدید و استاد جدید و کتاب جدید.
این روند، همچنان ادامه داد.
البته باید بیش از «مدرک» به «درک» اندیشید.
اگر هدف از آموختن دانش، کمال و انسانیت و فهم باشد، پس هیچ وقت «فارغ التحصیل» نخواهیم شد، چرا که: راه، بس طولانی و سربالاست و همتی میخواهد بس بزرگ، تا رسیدن به «قله».
***
تابستان است و سفر و دیدار و تعطیلی و رفع خستگی.
چه کسی میتواند از این «فرصت» بهره و لذت ببرد؟ آن که روزهای تحصیل خود را بهخوبی راه سپرده و از خط پایان «امتحان» گذر کرده و امتیاز «قبولی» گرفته و وجدانش راحت و اعصابش آرام است. پس میتواند این فرصت را مغتنم شمارد. اما آن که هنوز از «شهریور زندگی» نگذشته است، دلهره و نگرانی آن امتحان راحتش نمیگذارد.
تابستان عمر ما چگونه خواهد بود؟
دلهرهی مشروط شدن، نصیب چه کسی میشود؟
تداوم نشاط بهاری در تابستان زندگی چگونه به دست میآید؟
سفر آخر تعطیلات، به چه کسانی خوش خواهد گذشت؟ و اساسا «راه آینده» و «آیندهی راه» را چگونه میبینیم؟
دوست نداریم که خزانزدهی پاییزی شویم. همیشه بهاری بودن، آرزوی ماست. اما پیششرط آن، آشنایی با فنون زراعت وجود و به ثمر رساندن نهال عمر و به برگ و بار نشاندن درخت استعداد در باغ زندگی است.
پس آفتها و آسیبها را هم باید بشناسیم.
هم علم و تحصیلات ما، آفاتی دارد، هم جوانی و شادابی این فصل از عمر، هم شهرت و نام و آوازه، هم ثروت و مکنت و دارایی، هم قدرت و توانایی...
اگر «آفتشناس» نباشیم، مزرعهی عمرمان را کرمهای ساقهخوار و حشرات موذی و ملخهای غارتگر و شتههای هستیسوز، از بین خواهند برد. همیشه جوان نیستیم و همیشه در بهار نیستیم!
کسی از روی پند و عبرتآموزی، به یکی از همین آفتزدگان میگوید:
در فصل لالهریز و گلافشان،
در رهگذار باد نشستی
آوای غم گرفتهی خود را
در گوش باد بادیه خواندی
پاییز هم گذشت،
اما تو از «خزان» نگذشتی! ...
***
باری ... تجربهی درسی سال گذشته، میتواند الگویی برای سالهای بعد باشد. فراز و نشیبهایی مقطعی که پشت سر گذاشتی، «آینه»ای است که میتوان «آینده» را هم در آن به تماشا نشست.
یک نکتهی مهم، و آن این که:
کسی که کار امروز را به فردا میافکند، کار فردا را هم به پس فردا خواهد انداخت.
کسی که ایام هفته را به امید «جمعه» سپری میکند و جمعه را به انتظار ایام تعطیل، و ایام تعطیل امسال را - اگر هدر رفت – به امید تعطیلیهای آینده، همیشه دچار حسرت است و یک عمر، گرفتار باختن!
اشکال کار کجاست که تعطیلات نوروز و میان ترم و جمعهها و تابستانها به پایان میرسد، بی آن که بعضیها به کارها و برنامههایشان برسند؟ چرا برخی همیشه عقبماندگی دارند و در حسرت پیدا شدن یک فرصت عالی!؟
شاید اگر نظم و برنامهریزی و تقید به انجام هر کاری در جای خود و زمان خود و تقسیم اوقات و اهم و مهم کردن امور در کار باشد، از میزان این حسرتها و عقبماندنها کاسته شود.
«تابستان هم گذشت! ...» این حرف چه کسی است، که با تاسف و آه، بر زبان میآورد؟ و آیا میشود جلوی آن را گرفت؟ هنوز دیر نشده است. جلوی ضرر را از هر جا که بگیرند، نفع است.
تابستان در حال گذر است، مثل نواری در حال عبور!
تا در لحظهلحظههای آن، چه ضبط کنیم، که در مرحلهی «باز شنوایی» این نوار، دچار حسرت و غصه نشویم!
***
و ... بالاخره، رسیدن به قله، نفسگیر است و دشوار.
افتادن به دره، راحت است و بیرنج، چرا که آن راه، «سر بالایی» است و این راه، «سرازیری».
پیمودن قلههای دانش و کمال و ادب و فرزانگی، همت میخواهد.
این همت در «جوان» اگر نباشد، پس در کیست؟
عرصههای رشد، فراوان است و میدان برای دویدن مهیاست.
باید صبور بود و مقاوم. باید «شرح صدر» داشت و ظرفیت و اراده. باید در مقابل توفانها و امواج ایستاد؛ چه امواج مصیبتها، چه امواج و توفان حوادث و ناکامیها و شکستها.
امید ما به نسل جوان و با ایمان امروز، امید به رود پرتبوتابی است که در بستر تاریخ معاصر در جریان است و امید به چکهچکهی آبی است که از پنجههای زمانه فرو میچکد.
چنین نیست که همهی راهها به «نمیشود» ختم گردد و همهی کوچهها «بنبست» باشد.
میتوان همیشه «بهاری» زیست و «خزان» نداشت، اگر «امید» را احیاگر جانمان سازیم و به خودمان «ایمان» بیاوریم.
تعطیلات هم میگذرد، مثل ایام تحصیل.
هنوز «اولین»های زیادی پیشرو داریم، پس خود را آماده نگاه داریم.