حرفی از جنس زمان

نویسنده


یک قطعه آهن

اگر یک قطعه آهن وسط یک مشت پنبه جاسازی کرده، از کنار انواع چوب­های زیبا و برش­خورده و شکل­یافته عبور دهی، هیچ­ کدام برای آن قطعه­ی آهنی جاذبه­ای ندارد اما آهن­ربا دارد.

لقمه­ی حلال هم در وجود انسان دقیقا مثل آن قطعه آهن است. چنین انسانی وقتی از کنار اولیای خدا عبور می­کند، جذب آن­ها می­شود. ولی کسانی که غیر از اولیاء خدا باشند برای او هیچ جاذبه­ای ندارند.

روز عاشورا چرا لشگریان یزید از کنار امام حسین(ع) می­گذشتند و امام برای آن­ها هیچ جاذبه­ای نداشت؟ چون لقمه­ی حلال را درون خود نداشتند.

همین حقیقت را سید الشهدا(ع) به امام سجاد(ع) فرمود که: «شکم­هاشان مالامال از لقمه­های حرام است.»

قیافه­ها

بعضی­ها فکر می­کنند که آدم­ها توی قیافه­هاشان زندگی می­کنند، لذا هر روز خود را به یک تیپ و شکل درمی­آورند. ولی آرامش پیدا نمی­کنند. بعضی­ها فکر می­کنند که آدم­ها توی خانه­های­شان زندگی می­کنند لذا هر روز خانه­های خود را به یک شکل و با یک دکور خاصی درمی­آورند، ولی باز آرامش پیدا نمی­کنند و این­ها در اشتباهند، باید بدانند که آدم­ها توی دل­هاشان زندگی می­کنند و نه توی قیافه­ها و خانه­ها و ...

روز عاشورا سید الشهدا(ع) به خداوند چه فرمود؟

فرمود: «خدایا! ما از تو ممنونیم که: (جعلت لنا افئده) به ما دل دادی و ما را اهل دل کردی».

سید الشهدا(ع) و یاران نازنینش اهل دل بودند؛ و یکی از درس­های بزرگ عاشورا همین است که: ای آدم­ها بیایید اهل دل شوید. آی آدم­ها! اگر آرامش و آسایش می­خواهید، بیایید دل­های خود را آباد کنید.

پر طاووس

قدیم­ها وقتی قرآن می­خواندند، برای این­ که نشانه بگذارند که تا کجا خوانده­اند، از پر طاووس استفاده می­کردند. هیچ گاه هیچ کس از پر کلاغ استفاده نمی­کرد؛ چون قرآن زیباست و چیزی هم که در دل آن قرار می­گیرد باید زیبا باشد.

امام حسین(ع) حقیقت قرآن است پس اگر کسی می­خواهد در دل او جای بگیرد و در کنار او قرار بگیرد و همراه و همگام با او باشد شرطش این است که یک زیبایی­هایی از خود نشان بدهد.

«حبیب بن مظاهر» به خاک و خون کشیده شده بود. امام حسین(ع) بر بالین او آمد و یک جمله به او گفت که اشاره به همین حقیقت داشت.

حضرت فرمود:

لقد کنت فاضلا

یعنی، حبیب تو آدم بافضیلتی بودی و آن چیزی که مرا به تو پیوند داد، فضیلت تو بود. این یک درس و بلکه یک پیغام به همه­ی ماست که اگر می­خواهید با من حسین بن علی(ع) جوش خورد، و پیوند و ارتباط برقرار کنید باید اهل فضیلت باشید.

نان سنگک

نان سنگک تا خمیر و خام است، به سنگ­ها - حتی به ریزترین آن­ها - می­چسبد اما همین که پخته شد، خیلی راحت از همه­ی آن­ها جدا خواهد شد.

انسان هم همین طور است تا خام است دل­بسته و وابسته است اما همین که پخته شد، خیلی راحت از این چیزهایی که به آن­ها وابسته و دل­بسته است، دل برمی­کند.

اصحاب سید الشهدا(ع) بر اثر آتش عشق ابی عبدالله(ع) پخته شده بودند، لذا خیلی راحت از این دل­بستگی­ها و از عزیزترین کسان و بستگان خود گذشتند.

وقتی هم که تهدید شدند که خانه­هاشان را خراب خواهند کرد، خیلی سریع و صریح آدرس و نشانی خود را به تیرها بستند و به وسیله­ی کمان­ها به سوی آن­ها پرتاب کردند، چون هیچ دل­بسته نبودند.

باطری ضبط صوت

باطری ضبط صوت وقتی ضعیف می­شود نوارها زور می­زنند و کلمات را خیلی سنگین ادا می­کنند.

انسان هم همین طور است؛ وقتی شارژ نباشد قلدری می­کند و زور می­گوید.

روز عاشورا، سپاهیان یزید چرا این قدر قلدری کردند و زور گفتند؟ چون برای ارتباط با خدا شارژ نشده بودند.

اما اصحاب سید الشهدا(ع) این گونه نبودند. چه قدر روز عاشورا روان حرف می­زدند! شما رجزهای آن­ها را ببینید که چه قدر رسا و نرم و زیباست، چرا؟ چون شب­ مردان خدا روز جهان افروز است.

شب در حالی که لشگریان یزید داشتند شمشیرهای خود را تیز و زهرآگین می­کردند، روایت داریم که اصحاب باوفای آن امام نازنین، یا در رکوع بودند و یا در سجود، یا ایستاده و در نماز بودند یا نشسته و قرآن می­خواندند.

بَین قائم و قائد و راکع و ساجد

درخت سبز

درخت سبز هر کجا که باشد به محض آمدن یک نسیم یا باد، انعطاف نشان داده و خم و راست می­شود.

انسان هم همین طور است؛ اگر زنده باشد و حیاط داشته باشد، به محض این که اذان بشنود و وقت نماز برسد انعطاف نشان داده، به نماز درمی­آید و رکوع و سجود می­کند.

وسط معرکه­ی جنگ در روز عاشورا همین که وقت نماز فرا رسید حضرت فرمود: «از آن­ها درخواست کنید تا به ما اجازه­ی نماز بدهند» و این خیلی عجیب است! و خدا می­داند در این نماز چه نهفته است که سید الشهدا(ع) هم شب عاشورا و هم روز عاشورا به دشمن رو می­اندازد و اجازه­ی نماز می­خواهد.

پارچه

پارچه­فروشی­ها معمولا یک پارچه پیش روی مشتری می­گذارند. مشتری اگر آن را انتخاب کرد که کرد و گرنه یک پارچه­ی بهتر از آن می­آورند.

شب عاشورا سید الشهدا(ع) به هلال فرمود:

یا هلال اِنج بِنَفسک

هلال! شب است و تاریک. این جا هم کوهستان است. برو و به این کوه­ها پناه ببر و [مطمئن باش که] نجات پیدا می­کنی. ولی هلال گریه کرد و گفت: «محال است! من دوست دارم پیش پای شما به خاک و خون افتاده، قربانی بشوم.»

یعنی سید الشهدا(ع) یک راه را برای رسیدن به یک راحتی کم به هلال نشان داد و او نپذیرفت، لذا راحتی عظیم و ابدی، به بلندای ابدیت در اختیار او گذاشت.

اتوبوس­های ایستاده

بارها برای خود شما هم اتفاق افتاده است که در اتوبوس توقف کرده نشسته­ای و اتوبوس دیگری، کنار شما در حال حرکت است. شما احساس می­کنید که اتوبوس خود شما در حرکت است ولی این طور نیست.

روز عاشورا اصحاب سید الشهدا(ع) شتابان در حال حرکت بودند اما سپاهیان یزید – که یک نگاهی به خود نکرده بودند و دچار خودفراموشی شده بودند، لذا - فکر می­کردند خود در حال حرکتند. در حالی که آن­ها ایستاده بودند و در گِل فرو رفته و زمین­گیر شده بودند اما نمی­فهمیدند و اصحاب سید الشهدا(ع) را ساکن و گرفتار می­دیدند، لذا یکی از آن­ها فریاد کرد و گفت:

بکشید این­ها را، این­ها از دین خدا خارج شده­اند.

یعنی ما در دین خدا هستیم!