یکی از زنانی که افتخار بیعت با رسول خدا(ص) را بهدست آورد «امیمه» است. مادر او رقیقه دختر خویلد و پدرش «یخاء» نام داشت. خدیجه، همسر پیامبر، خالهی اوست. او از رسول خدا(ص) حدیث نقل کرده است. امیمه ماجرای بیعت را این گونه گزارش نموده است: «در میان گروهی از زنان، برای بیعت با پیامبر(ص)، به پیشگاه مقدس او تشرف یافتیم و عرض کردیم: «میخواهیم با شما بیعت کنیم که از شرک پرهیز نماییم، خلاف مرتکب نشویم، تهمت نزنیم و از فرمان تو سرپیچی ننماییم.» حضرت فرمود: "تا آن جا که قدرت داشته باشید و از عهدهاش برآیید." گفتیم: "خدا و فرستادهاش از خود ما به ما مهربانترند، پس آمادهایم تا با شما بیعت نماییم."» آن گاه پیامبر به ترتیبی که اشاره شد با آنان بیعت کرد. برخی منابع هم گفتهاند با گفتار و کلام و عدهای هم متذکر گردیدهاند از روی لباس و پوشش بیعت صورت گرفته است.1
معاویه این بانو را از ماندن در مدینه - که وطن مورد علاقهاش بود - محروم نمود و او را با اجبار به شام فرا خواند.2
مورخان از بانوی دیگر با همین نام یاد کردهاند که دختر «قیس بن ابی صلت غفاری» بوده، از زنان محدث بهشمار میرود و تعدادی از تابعین در زمرهی شاگردان او بودند و بهواسطهی او از پیامبر حدیث میشنیدند. این بانو نسبت به مجاهدان و رزمندگان کمال عطوفت را داشت و در جنگهای صدر اسلام حضور مییافت و برای مداوای مجروحین و انتقال شهدا از صحنههای نبرد اهتمام میورزید. امیمه فرزند قیس، علاوه بر حضور گسترده در میادین کارزار و پیگیری امور تدارکاتی جبههها، عهدهدار وظایف تبلیغاتی و ترغیب و ایجاد شور و هیجان در سلحشوران از راه ایراد خطابه و خواندن سرودههای حماسی بود. روزی گروهی از زنان «بنیغفار» به محضر پیامبر رسیدند و اجازه خواستند که در امور امدادی نبردهای مسلمانان با دشمنان و نیز دفن شهداء فعالیت داشته باشند. حضرت به این کار رضایت دادند. جالب این است که سخنگوی آنان امیمه بود. همچنین برنامهی سازماندهی و آموزشهای لازم زنان مورد اشاره را خودش عهدهدار گردید. زنان پس از آمادگیهای فکری و روحی، در غزوه خیبر حضور و با هدایت امیمه تا پایان جنگ به وظایف محوله پرداختند.
دربارهی دختر قیس گفتهاند، موقعی که مسلمان شد چهارده ساله بود، اما در جنگ خیبر هفده سال داشت. پیامبر اکرم او را پشت سر خود قرار داد و چون وظایف خویش را بهدرستی انجام داد، از رسول اکرم(ص) گردنبندی بهعنوان جایزه دریافت کرد که تا زمان مرگ، از خود جدا نکرد و وصیت نمود همراهش دفن کنند.3
*بانوی پایدار و پرهیزگار
«صفیه» دختر «عبدالمطلب» و عمهی رسول اکرم(ص)، در آغاز ظهور اسلام به این آیین ایمان آورد و همراه پیامبر خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد. شجاعت و شهامت و پایداری وی در تاریخ جنگهای صدر اسلام با کفار و مشرکین از درخشش خاصی برخوردار است. او در غزوه احد، خندق و خیبر حضوری فعال داشت. در نبرد احد وقتی مسلمانان شکست خوردند و برخی گریختند، با نیزهای بر پیشانی افراد فراری میزد و میگفت چرا رسول اکرم(ص) را تنها گذاشتهاید. وقتی بر بالین برادرش حمزه آمد و پیکر مثلهشدهاش را مشاهده نمود، متأثر گردید، سپس آیهی استرجاع بر زبان آورد و برای او طلب مغفرت کرد و بر جنازهاش نماز گزارد. بعد از آن، پیامبر دستور دفن حمزه سید الشهداء را داد. در غزوهی خندق، پیامبر همسران و برخی بانوان خاندان خویش را در خانهی «حسان بن ثابت» نگاهداری میکرد زیرا حصاری محکمتر از دیگر خانهها داشت. موقعی که یهودیان بنی قریظه پیمان خود را با مسلمانان نقض کردند و آتش جنگ را روشن نمودند یکی از افراد این قبیلهی یهودی، اطراف خانهی حسان به گشتزنی مشغول بود و گویا میخواست قصد سوئی کند. صفیه به صاحبخانه گفت مسلمانان مشغول جنگند و نمیتوانند از این مکان مراقبت کنند. من از نیرنگ این یهود ایمن نیستم. امکان دارد یهودیان را از محل اقامت ما آگاه کند و دردسری بهوجود آورد. پیامبر و اصحاب او نیز چون در معرکهی نبرد قرار دارند نمیتوانند در این باره اقدامی کنند، پس تو برو و این یهودی خیرهسر را بکش. حسان گفت: من از عهدهی این کار برنمیآیم. صفیه همین که پاسخ منفی او را شنید، عمودی را که در بر پا نمودن خیمهها از آن استفاده میکردند برداشت و از پناهگاه خود بیرون آمد و آن یهودی را با ضرباتی کشت.
صفیه فرزندانش را به حضور در جبهههای نبرد و جهاد با کافران و افراد مشرک تشویق میکرد و از آنان میخواست رسول خدا(ص) را در غلبه بر دشمنان یاری دهند و این در حالی بود که مخالفان زیاد بودند و دوستان اندک و حتی تشویقهای زبانی این بانو خطراتی را به همراه داشت. صفیه از ذوق ادبی و طبع شعری برخوردار بود و در رثای پدر و برادر شهید خویش اشعاری سوزناک سرود.
سپاهیان اسلام صرفاً در تعقیب کاروانهای مشرکین بودند و نمیخواستند نبردی صورت گیرد و نیز بهخاطر جلوگیری از ملامت دشمنان، پیامبر زنان را از حضور در این برنامهها معاف میساخت. پرستاری از مجروحان جنگی، تدارکارت و پشتیبانی مثل انتقال مواد غذایی، آب رسانی، آشپزی، نگهداری وسایل رزمندگان، تهیهی دارو، رسانیدن وسائل رزمی به سلحشوران، تعمیر تجهیزات آسیبدیده، منتقل کردن مجروحان به پشت جبهه، تخلیهی شهدا، تشویق رزمندگان، جلوگیری از فرار سربازان، خواندن خطابهها و سرودهای حماسی، مداوای مجروحان و اموری از این قبیل در زمرهی وظایفی است که بانوان در صدر اسلام و در عصر رسول اکرم(ص) در ارتباط با جهاد و مبارزه با شرک، کفر و نفاق به عهده گرفته بودند.
*نخستین زن امدادگر
«نسیبه» دختر «کعب بن عمرو»، همسر «زید بن عاصم» و مادر «عبدالله وخبیب» است. بعد از درگذشت نخستین همسرش، به عقد ازدواج «عربه بن عمرو» درآمد و از او نیز پسری به نام «تمیم» و دختری به نام «خوله» به دنیا آورد. او در بیعت عقبه و بیعت رضوان حضور داشت و همراه همسر و فرزندان در چندین غزوهی حضور یافت. فداکاری این بانو و رشادتهایش در غزوه احد بدان جا رسیدکه پیامبر اکرم(ص) به فرزند او فرمود: «مقام مادرت از آن دو نفر دلیری که به دلیل هراس از کشته شدن گریختند، برتر است.» نسیبه با احساس خطر نسبت به شخص پیامبر در این نبرد ضمن انجام وظایفی که به عهده گرفته بود، به دفاع از آن وجود گرامی پرداخت و در این مسیر چندین زخم برداشت. بهدنبال گریختن عدهای از نیروها در نبرد مذکور و خالی گذاردن میدان درگیری، فرزند نسیبه میخواست بگریزد که مادرش او را از این تصمیم منصرف کرد و به سوی صحنهی جنگ برگردانید. در همین حال یکی از قوای خصم به فرزندش یورش برد و در دم او را به شهادت رسانید. نسیبه بدون کوچکترین سستی، شمشیر فرزندش را گرفت و قاتل وی را با ضربتی سخت از پای درآورد و به هلاکت رسانید.
البته نسیبه در غزوه احد عهدهدار آبرسانی و سقایت رزمندگان بود و با مشک آبش مجروحین را سیراب میساخت، ولی چون اوضاع را استثنایی دید به دفاع از پیامبر پرداخت و در نبرد با دشمنانی که قصد جان پاک پیامبر را داشتند دوازده زخم نیزه و شمشیر بر بدنش وارد آمد. دختر سعد بن ربیع گفته است: «نزد نسیبه رفتم و تقاضای شرح ماجرای احد را از او نمودم.» او گفت: «از ابتدای درگیری مشک را پر از آب کردم و خود را به پیامبر(ص) رسانیدم. مسلمانان در آغاز ابتکار عملیات را در دست داشتند. وزش باد نیز به نفع آنان بود و چون برخی از صحنه فرار کردند، من پیرامون پیامبر گاهی با شمشیر و زمانی با تیر و کمان دفاع میکردم و به سختی مجروح شدم.» دختر سعد بن ربیع میافزاید: «در چند جای از بدن نسیبه جای زخمهای عمیقی را دیدم، عمدهی آنها زخم شانهاش بود. پرسیدم ای ام عماره (مادر عماره) چه کسی تو را این گونه مجروح کرد؟» گفت: «وقتی مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده شدند، فردی به نام «ابن قمیثه» پیش آمد و فریاد کشید محمد را به من نشان دهید. من همراه افرادی دیگر راه را بر او بستیم. در این هنگام ضربتی بر شانهام فرود آورد. البته من هم ضرباتی بر او وارد کردم ولی چون زرهپوش بود چندان مؤثر واقع نگردید.» پیامبر اکرم(ص) فرموده است هر وقت در نبرد احد به چپ و راست خود مینگریستم نسیبه را میدیدم که در اطراف من میجنگید و از من دفاع میکرد. خود این بانو نقل نموده است همراه دو پسر و همسرم در پیشروی حضرت در حال نبرد بودیم تا دشمن را از ایشان دور سازیم. پیامبر متوجه گردید من بدون سپر میجنگم. در همان حال حضرت مردی را دید که سپر بهدست در حال گریختن است. پیامبر از وی خواست: «سپرت را فرو افکن تا آنها که میجنگند بردارند.» او اطاعت کرد و چون سپرش را انداخت من برداشتم و بهدفاع از رسول خدا(ص) ادامه دادم. اگر دشمنان، پیادهنظام بودند ما از عهدهی آنان برمیآمدیم ولی سوارهنظامان زرهپوش بودند.
در همین گیرودار نسیبه محل جراحت فرزند خویش را که زخم برداشته بود پانسمان کرد و او را برای نبردی دوباره تشویق کرد. پیامبر در تقدیر از فداکاری او فرمود: «ای ام عماره چه کسانی مانند تو استقامت و صبر دارند؟»
هنگامی که پیامبر به فرمان خدا مأمور گردید به همراه مجروحین روز قبل، دشمن را تا حمراء الاسد تعقیب کند، منادی ندا داد تنها مجروحین احد میتوانند بیایند. نسیبه با شنیدن این فراخوانی از جای برخاست و جامههای خود را به خویش پیچید ولی به دلیل خونریزی موفق نشد در این برنامه حضور یابد. چون پیامبر از مأموریت مذکور بازگشت، قبل از آن که به خانهی خویش بازگردد «عبدالله بن کعب مازنی» را برای عیادت از نسیبه فرستاد و چون از سلامتی وی آگاه گردید شادمان شد.
در جنگ یمامه چون مسلمانان از برابر کفار فرار کردند، نسیبه شمشیری برداشت و بهسوی دشمن یورش برد. بعد از لحظاتی نبرد دلیرانه، در اثر ضربت یکی از کافران یک دست او قطع گردید و به افتخار جانبازی در راه خدا نایل آمد.
نسیبه دربارهی وقایع صلح حدیبیه گفته است: «در آن روز مردم با رسول خدا(ص) بیعت کردند، گویی آن روز را، اکنون که مدتی از آن میگذرد، میبینم که مسلمانان سلاح برداشتند، ما و تعداد بیشماری به منظور عمره از مدینه بیرون آمده بودیم، من، شوهرم عربه بن عمرو را دیدم که شمشیر بر کمر بسته بود، لذا از جای برخاسته، میلهی آسیاب را برداشتم و کاردی بر کمر بستم و گفتم اگر دشمن به من نزدیک شد، از خود دفاع میکنم، اگر چه او را به قتل برسانم.» موقعی که مسلمانان در جنگ حنین پا به فرار گذاشتند، نسیبه خاک برمیداشت و به صورت فراریان میپاشید و میگفت: «آیا فرار میکنید و از خدا و رسولش میگریزید.»4
1. تفسیر مجمع البیان، ج9 و 10، ص276.
2. الاصابه، کتاب النساء، طبع مصر، ج4، ص234-235.
3. الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص67.
4. المغازی، واقدی، ج اول، ص268 -271؛ طبقات الکبرا، ح8، ص412-415، بحار الانوار، ج21، ص150.