نگاهی به نقش بانوان در تاریخ اسلام (قسمت چهارم)


یکی از زنانی که افتخار بیعت  با رسول خدا(ص) را به­دست آورد «امیمه» است. مادر او رقیقه دختر خویلد و پدرش «یخاء» نام داشت. خدیجه، همسر پیامبر، خاله­ی اوست. او از رسول خدا(ص) حدیث نقل کرده است. امیمه ماجرای بیعت را این گونه گزارش نموده است: «در میان گروهی از زنان، برای بیعت با پیامبر(ص)، به پیشگاه مقدس او تشرف یافتیم و عرض کردیم: «می­خواهیم با شما بیعت کنیم که از شرک پرهیز نماییم، خلاف مرتکب نشویم، تهمت نزنیم و از فرمان تو سرپیچی ننماییم.» حضرت فرمود: "تا آن جا که قدرت داشته باشید و از عهده­اش برآیید." گفتیم: "خدا و فرستاده­اش از خود ما به ما مهربان­ترند، پس آماده­ایم تا با شما بیعت نماییم."» آن گاه پیامبر به ترتیبی که اشاره شد با آنان بیعت کرد. برخی منابع هم گفته­اند با گفتار و کلام و عده­ای هم متذکر گردیده­اند از روی لباس و پوشش بیعت صورت گرفته است.1

معاویه این بانو را از ماندن در مدینه - که وطن مورد علاقه­اش بود - محروم نمود و او را با اجبار به شام فرا خواند.2

مورخان از بانوی دیگر با همین نام یاد کرده­اند که دختر «قیس بن ابی ­صلت غفاری» بوده، از زنان محدث به­شمار می­رود و تعدادی از تابعین در زمره­ی شاگردان او بودند و به­واسطه­ی او از پیامبر حدیث می­شنیدند. این بانو نسبت به مجاهدان و رزمندگان کمال عطوفت را داشت و در جنگ­های صدر اسلام حضور می­یافت و برای مداوای مجروحین و انتقال شهدا از صحنه­های نبرد اهتمام   می­ورزید. امیمه فرزند قیس، علاوه بر حضور گسترده در میادین کارزار و پی­گیری امور تدارکاتی جبهه­ها، عهده­دار وظایف تبلیغاتی و ترغیب و ایجاد شور و هیجان در سلحشوران از راه ایراد خطابه و خواندن سروده­های حماسی بود. روزی گروهی از زنان «بنی­غفار» به محضر پیامبر رسیدند و اجازه خواستند که در امور امدادی نبردهای مسلمانان با دشمنان و نیز دفن شهداء فعالیت داشته باشند. حضرت به این کار رضایت دادند. جالب این است که سخن­گوی آنان امیمه بود. همچنین برنامه­ی ­سازمان­دهی و آموزش­های لازم زنان مورد اشاره را خودش عهده­دار گردید. زنان پس از آمادگی­های فکری و روحی، در غزوه خیبر حضور و با هدایت امیمه تا پایان جنگ به وظایف محوله پرداختند.

درباره­ی دختر قیس گفته­اند، موقعی که مسلمان شد چهارده ساله بود، اما در جنگ خیبر هفده سال داشت. پیامبر اکرم او را پشت سر خود قرار داد و چون وظایف خویش را به­درستی انجام داد، از رسول اکرم(ص) گردن­بندی به­عنوان جایزه دریافت کرد که تا زمان مرگ، از خود جدا نکرد و وصیت نمود همراهش دفن کنند.3

*بانوی پای­دار و پرهیزگار

«صفیه» دختر «عبدالمطلب» و عمه­ی رسول اکرم(ص)، در آغاز ظهور اسلام به این آیین ایمان آورد و همراه پیامبر خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد. شجاعت و شهامت و پای­داری وی در تاریخ جنگ­های صدر اسلام با کفار و مشرکین از درخشش خاصی برخوردار است. او در غزوه احد، خندق و خیبر حضوری فعال داشت. در نبرد احد وقتی مسلمانان شکست خوردند و برخی گریختند، با نیزه­ای بر پیشانی افراد فراری می­زد و می­گفت چرا رسول اکرم(ص) را تنها گذاشته­اید. وقتی بر بالین برادرش حمزه آمد و پیکر مثله­شده­اش را مشاهده نمود، متأثر گردید، سپس آیه­ی استرجاع بر زبان آورد و برای او طلب مغفرت کرد و بر جنازه­اش نماز گزارد. بعد از آن، پیامبر دستور دفن حمزه سید الشهداء را داد. در غزوه­ی خندق، پیامبر همسران و برخی بانوان خاندان خویش را در خانه­ی «حسان بن ثابت» نگاه­داری می­کرد زیرا حصاری محکم­تر از دیگر خانه­ها داشت. موقعی که یهودیان بنی قریظه پیمان خود را با مسلمانان نقض کردند و آتش جنگ را روشن نمودند یکی از افراد این قبیله­ی یهودی، اطراف خانه­ی حسان به گشت­زنی مشغول بود و گویا می­خواست قصد سوئی کند. صفیه به صاحب­خانه گفت مسلمانان مشغول جنگند و نمی­توانند از این مکان مراقبت کنند. من از نیرنگ این یهود ایمن نیستم. امکان دارد یهودیان را از محل اقامت ما آگاه کند و دردسری به­وجود آورد. پیامبر و اصحاب او نیز چون در معرکه­ی نبرد قرار دارند       نمی­توانند در این­ باره اقدامی کنند، پس تو برو و این یهودی خیره­سر را بکش. حسان گفت: من از عهده­ی این کار برنمی­آیم.  صفیه همین که پاسخ منفی او را شنید، عمودی را که در بر پا نمودن خیمه­ها از آن استفاده می­کردند برداشت و از پناهگاه خود بیرون آمد و آن یهودی را با ضرباتی کشت.

صفیه فرزندانش را به حضور در جبهه­های نبرد و جهاد با کافران و افراد مشرک تشویق می­کرد و از آنان می­خواست رسول خدا(ص) را در غلبه بر دشمنان یاری دهند و این در حالی بود که مخالفان زیاد بودند و دوستان اندک و حتی تشویق­های زبانی این بانو خطراتی را به همراه داشت. صفیه از ذوق ادبی و طبع شعری برخوردار بود و در رثای پدر و برادر شهید خویش اشعاری سوزناک سرود.

سپاهیان اسلام صرفاً در تعقیب کاروان­های مشرکین بودند و نمی­خواستند نبردی صورت گیرد و نیز به­خاطر جلوگیری از ملامت دشمنان، پیامبر زنان را از حضور در این برنامه­ها معاف می­ساخت. پرستاری از مجروحان جنگی، تدارکارت و پشتیبانی مثل انتقال مواد غذایی، آب رسانی، آش­پزی، نگه­داری وسایل رزمندگان، تهیه­ی دارو، رسانیدن وسائل رزمی به سلحشوران، تعمیر تجهیزات آسیب­دیده، منتقل کردن مجروحان به پشت جبهه، تخلیه­ی شهدا، تشویق رزمندگان، جلوگیری از فرار سربازان، خواندن خطابه­ها و سرودهای حماسی، مداوای مجروحان و اموری از این قبیل در زمره­ی وظایفی است که بانوان در صدر اسلام و در عصر رسول اکرم(ص) در ارتباط با جهاد و مبارزه با شرک، کفر و نفاق به­ عهده گرفته بودند.

*نخستین زن امدادگر

«نسیبه» دختر «کعب بن عمرو»، همسر «زید بن عاصم» و مادر «عبدالله وخبیب» است. بعد از درگذشت نخستین همسرش، به عقد ازدواج «عربه بن عمرو» درآمد و از او نیز پسری به نام «تمیم» و دختری به نام «خوله» به ­دنیا آورد. او در بیعت عقبه و بیعت رضوان حضور داشت و همراه همسر و فرزندان در چندین غزوه­ی حضور یافت. فداکاری این بانو و رشادت­هایش در غزوه احد بدان جا رسیدکه پیامبر اکرم(ص) به فرزند او فرمود: «مقام مادرت از آن دو نفر دلیری که به دلیل هراس از کشته شدن گریختند، برتر است.» نسیبه با احساس خطر نسبت به شخص پیامبر در این نبرد ضمن انجام وظایفی که به عهده گرفته بود، به دفاع از آن وجود گرامی پرداخت و در این مسیر چندین زخم برداشت. به­دنبال گریختن عده­ای از نیروها در نبرد مذکور و خالی گذاردن میدان درگیری، فرزند نسیبه می­خواست بگریزد که مادرش او را از این تصمیم منصرف کرد و به سوی صحنه­ی جنگ برگردانید. در همین حال یکی از قوای خصم به فرزندش یورش برد و در دم او را به شهادت رسانید. نسیبه بدون کوچک­ترین سستی، شمشیر فرزندش را گرفت و قاتل وی را با ضربتی سخت از پای درآورد و به هلاکت رسانید.

البته نسیبه در غزوه احد عهده­دار آب­رسانی و سقایت رزمندگان بود و با مشک آبش مجروحین را سیراب می­ساخت، ولی چون اوضاع را استثنایی دید به دفاع از پیامبر پرداخت و در نبرد با دشمنانی که قصد جان پاک پیامبر را داشتند دوازده زخم نیزه و شمشیر بر بدنش وارد آمد. دختر سعد بن ربیع گفته است: «نزد نسیبه رفتم و تقاضای شرح ماجرای احد را از او نمودم.» او گفت: «از ابتدای درگیری مشک را پر از آب کردم و خود را به پیامبر(ص) رسانیدم. مسلمانان در آغاز ابتکار عملیات را در دست داشتند. وزش باد نیز به نفع آنان بود و چون برخی از صحنه فرار کردند، من پیرامون پیامبر گاهی با شمشیر و زمانی با تیر و کمان دفاع می­کردم و به سختی مجروح شدم.» دختر سعد بن ربیع می­افزاید:  «در چند جای از بدن نسیبه جای زخم­های عمیقی را دیدم، عمده­ی آن­ها زخم شانه­اش بود. پرسیدم ای ام عماره (مادر عماره) چه کسی تو را این گونه مجروح کرد؟» گفت: «وقتی مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده شدند، فردی به نام «ابن قمیثه» پیش آمد و فریاد کشید محمد را به من نشان دهید. من همراه افرادی دیگر راه را بر او بستیم. در این هنگام ضربتی بر شانه­ام فرود آورد. البته من هم ضرباتی بر او وارد کردم ولی چون زره­پوش بود چندان مؤثر واقع نگردید.» پیامبر اکرم(ص) فرموده است هر وقت در نبرد احد به چپ و راست خود می­نگریستم نسیبه را می­دیدم که در اطراف من می­جنگید و از من دفاع می­کرد. خود این بانو نقل نموده است همراه دو پسر و همسرم در پیش­روی حضرت در حال نبرد بودیم تا دشمن را از ایشان دور سازیم. پیامبر متوجه گردید من بدون سپر می­جنگم. در همان حال حضرت مردی را دید که سپر به­دست در حال گریختن است. پیامبر از وی خواست: «سپرت را فرو افکن تا آن­ها که می­جنگند بردارند.» او اطاعت کرد و چون سپرش را انداخت من برداشتم و به­دفاع از رسول خدا(ص) ادامه دادم. اگر دشمنان، پیاده­نظام بودند ما از عهده­ی آنان  برمی­آمدیم ولی سواره­نظامان زره­پوش بودند.

در همین گیرودار نسیبه محل جراحت فرزند خویش را که زخم برداشته بود پانسمان کرد و او را برای نبردی دوباره تشویق کرد. پیامبر در تقدیر از فداکاری او فرمود: «ای ام عماره چه کسانی مانند تو استقامت و صبر دارند؟»

هنگامی که پیامبر به فرمان خدا مأمور گردید به همراه مجروحین روز قبل، دشمن را تا حمراء الاسد تعقیب کند، منادی ندا داد تنها مجروحین احد می­توانند بیایند. نسیبه با شنیدن این فراخوانی از جای برخاست و جامه­های خود را به خویش پیچید ولی به دلیل خون­ریزی موفق نشد در این برنامه حضور یابد. چون پیامبر از مأموریت مذکور بازگشت، قبل از آن که به خانه­ی خویش بازگردد «عبدالله بن کعب مازنی» را برای عیادت از نسیبه فرستاد و چون از سلامتی وی آگاه گردید شادمان شد.

 در جنگ یمامه چون مسلمانان از برابر کفار فرار کردند، نسیبه شمشیری برداشت و به­سوی دشمن یورش برد. بعد از لحظاتی نبرد دلیرانه، در اثر ضربت یکی از کافران یک دست او قطع گردید و به افتخار جان­بازی در راه خدا نایل آمد.

نسیبه درباره­ی وقایع صلح حدیبیه گفته است: «در آن روز مردم با رسول خدا(ص) بیعت کردند، گویی آن روز را، اکنون که مدتی از آن می­گذرد، می­بینم که مسلمانان سلاح برداشتند، ما و تعداد بی­شماری به منظور عمره از مدینه بیرون آمده بودیم، من، شوهرم عربه بن عمرو را دیدم که شمشیر بر کمر بسته بود، لذا از جای برخاسته، میله­ی آسیاب را برداشتم و کاردی بر کمر بستم و گفتم اگر دشمن به من نزدیک شد، از خود دفاع می­کنم، اگر چه او را به قتل برسانم.» موقعی که مسلمانان در جنگ حنین پا به فرار گذاشتند، نسیبه خاک برمی­داشت و به صورت فراریان می­پاشید و می­گفت: «آیا فرار می­کنید و از خدا و رسولش می­گریزید.»4

1.      تفسیر مجمع البیان، ج9 و 10، ص276.

2.      الاصابه، کتاب النساء، طبع مصر، ج4، ص234-235.

3.      الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص67.

4.      المغازی، واقدی، ج اول، ص268 -271؛ طبقات الکبرا، ح8، ص412-415، بحار الانوار، ج21، ص150.