نویسنده

هما، همان دختری خنده­رویی که هر بار می­خندید دندان­های نامرتبش نمایان می­شد، رفت و دندان­هایش را ارتودنسی کرد. او تنها به این کار اکتفا نکرد و بینی­اش را طی یک عمل جراحی پلاستیک، کوچک و چشم­هایش را بادامی کرد.

او قصد دارد در آینده­ی نزدیک، صورتش را پلینگ کند.

کوکب، مدیر مرغ کنتاکی شده و مهمان­هایش هم در اداره­ی آن جا به او کمک می­کنند یکی از مهمان­ها لباسی به شکل یک مرغ می­پوشد و دم در به مشتری­ها خوش­آمد می­گوید و موقع صرف غذا به آن­ها تبلیغ رستوران را می­دهد.

فرهاد کنجکاو به جای تحقیق در مورد چگونگی تنفس کرم خاکی، اثرات مخرب انواع قرص اکستازی و مواد مخدر را بر روی افراد بررسی می­کند.

حسنک و عموحسین مثل سایر هم­ولایتی­های­شان به­دلیل بی­رونق شدن کار دام­داری و کشاورزی به شهر آمده­اند و از چند جا وام، با بهره­ی بالا گرفته  و یک سمند دوگانه­سوز خریده­اند و مسافرکشی می­کنند. رسیدن خورشید به پشت کوه­های مغرب که هیچ، گاهی بوق سگ هم زده می­شود ولی حسنک با موهای فشن و شلوار جین به خانه نرسیده است؛ با این حال درآمدش به کرایه­ی خانه و قسط ماهیانه­ی اتومبیل نمی­رسد. وضع عموحسین هم بهتر از او نیست چون او علاوه بر این­ها شهریه­ی دانشگاه آزاد مرجان را هم باید بدهد.

کبرا، مدتی یک لنگه پا از صبح تا شب سر میدان می­ایستاد و تی­شرت­های زنانه می­فروخت ولی آخر سر، پولش به کرایه­ی رفت­وآمدش هم نمی­رسید. تا این که زنی به او کارتی داد و به­علت خوشگلی­اش او را دعوت به همکاری کرد. کبرا خیلی با خودش کلنجار رفت و هر بار، چین­های درشت صورت بابا و دست­های ترک­خورده­ی خواهر کوچکش که در آجرپزی کار می­کردند جلوی چشم­هایش آمد؛ دست آخر به خودش گفت این هم یک­جور فروشندگی است. او می­داند اگر گیر بیفتد حکمش سنگ­سار است. به­علاوه از سی تومان یا پنجاه تومانی که می­گیرد فقط ده تومان مال خودش است و بقیه را خانم برمی­دارد او تصمیم دارد بعد از این برود دنبال یک کاسبی آبرومند به شرط این که تست ایدزش مثبت نباشد. 

انگشت پتروس نه به­خاطر نگه­داشتن در سوراخ سد، که از بس چت کرده، کرخ شده. پترس اسم اصلی او نیست. او بعد از این که چندین بار در قرعه­کشی گرین­کارت رد شد این اسم را برای خودش انتخاب کرد تا عشقش به خارج رفتن مخفی نماند.

ریزعلی، یک دوربین کوچک فیلم­برداری خریده و فیلم­های مستندی از  بخش­های حادثه­خیز خطوط ارتباطی کشور تهیه می­کند. از آن جا که او دهقان فداکاری است می­خواهد با این کار آمار جان­باختگان حوادث جاده­ای را پایین بیاورد. 

دکتر فرخنده، مدت­هاست فارغ­التحصیل شده و بی­کار است و سیزده نوروز و غیر آن، برایش فرقی نمی­کند. او که روابط عمومی­اش قوی است اخیراً سعی دارد منشی یک شرکت خصوصی شود تا بلکه بیماری افسردگی­اش درمان گردد.

اما بشنوید از چوپان دروغ­گو که همچنان دروغ­گو باقی مانده با این تفاوت که امروزه خیلی­ها حرف­های او را باور می­کنند. او سر راه مردم، به­خصوص جوان­ها سبز می­شود و می­گوید در پناه هروئین، شیشه و کراک می­توان خیلی از غم­ها را فراموش کرد و دردها را تسکین بخشید.