تاریخ به دنبال تو می­گردد ...

از روزهای اول زمین تا امروز که زمین فرتوت، حادثه­هایی شگرف را نظاره­گر بوده است.

مردم از ابتدای زمین، آواره­ی تو هستند. دسته دسته، تو را می­جویند و نمی­یابند.

دسته­ای به سالاری موسی، آب نیل را کنار زدند و تو را نیافتند.

دسته­ای به سالاری نوح سوار کشتی شدند و آب­های جهان را گشتند؛ اما نبودی.

دسته­ای اصحاب کهف شدند و تو را در غار جستجو کردند؛ اما پیدایت نکردند.

تمام تاریخ را به دنبال تو گشتم؛ رد پایت بود و خودت نبودی.

هر وقت رد پایت را دنبال کردم،

آخر به جایی رسیدم که ردت به شاخه­های گوناگونی تقسیم می­شد و هر شاخه به هزار شاخه­ی دیگر.

هر وقت سراغ تو را از بوی تو گرفتم، تمام گل­ها،

تمام میوه­ها، تمام سنگ­ها، و تمام زنگ­ها بوی تو را می­دادند و من باز،

تو را گم کردم.

هر وقت سراغ تو را از حرف­هایت گرفتم، همه­ی لب­ها حرف تو را می­زدند.

تو چراغ خانه­هایی و ما هنوز نمی­بینیمت.

عیب از تو نیست؛ از چشم­های ماست که هر جا کم آورده­ایم، نام آن را خطای دید گذاشتیم.

توی هوای تمام تنفس­هایی و ما هنوز نیافته­ایمت. ریه­های­مان چرک کرده،

دل­های­مان زنگ زده و هوای تو برای ما سنگین است.

سیگارها ... سیگارهای نامهربان، هوای تو را از ما گرفته­اند.

تو کبوتر تمام بام­هایی و دست­های ما چه سنگ­ها که به سوی تو پرتاب نکرده­اند!

در سنگ­های ما چه دروغ­ها که پنهان نیست!

تاریخ به دنبال تو می­گردد.

زمان در به در، تو را می­جوید. مردم دسته دسته آواره­ی کوی تواند و تو را نمی­یابند.

و امروز مردم دسته دسته، تو را در جمکران می­جویند.

غافل از این که تو در جمکران، زندانی نیستی.