«سیده نفیسه» دختر «حسن بن زید»، نوادهی امام حسن مجتبی(ع) و عروس امام صادق(ع) بانویی پرهیزگار، پارسا، حافظ و مفسّر قرآن بود و برخی از علمای عصر از پرتو دانش حدیث او بهره میبردند. او از مدینه به مصر هجرت کرد. در آن جا وقتی «احمد بن طولون» به حکومت این سرزمین رسید، بنای ستم گذاشت و مردم را در تنگنایی نگرانکننده قرار داد. سیده نفیسه نامهای نوشت و بر سر راهش ایستاد. همین که حاکم مزبور از راه رسید، او را صدا زد و نامه را به دستش داد. او از مرکب خویش پیاده شد و به مطالعهی آن مکتوب پرداخت که در آن آمده بود:
حکومت میکنید و از قدرت خود سوء استفاده مینمایید. مردم را اسیر و حقوق مسلم آنان را پایمال میکنید، با این که میدانید تیرآههای سحریِ مظلومانِ گرسنه و برهنه خطا نمیکند. محال است که مظلوم بمیرد و ظالم بماند و به ستم خود ادامه دهد. هر چه میخواهید بکنید ما استقامت پیشه میکنیم و از جفای شماها نزد خداوند شکوه میبریم. بهزودی ظالمان به سرنوشت زشت خویش آگاه خواهند گردید.
فرزند طولون بعد از مطالعهی نامهی سیده نفیسه، تأملی کرد و از خواب غفلت بیرون آمد و از ستم دست برداشت و کوشید تاریکیهای گذشته را جبران کند و عدالت پیشه نماید.1
نخستین بانوی شهید
در تاریخ پر فراز و نشیب اسلام کم نیستند بانوانی که برای احیای حق و از بین بردن کفر، شرک، نفاق و ستم تا پای جان مقاومت کردهاند. یکی از آنان، اولین شهید راه اسلام و از نخستین مسلمانان صدر اسلام، بانو «سمیه» همسر «یاسر» و مادر «عمار» صحابی صادق پیامبر(ص) و یار حماسهآفرین امیر المؤمنین(ع) است.
یاسر از مردم یمن بود. او برای یافتن برادرش به مکه آمد اما رفتهرفته در این شهر اقامت گزید و با «ابو حنیفه» (بزرگ خاندان قبیلهی بنی مخزوم) همپیمان گردید و بعد از مدت کوتاهی ابو حنیفه یکی از کنیزان خود را که سمیه نام داشت به عقد ازدواج وی درآورد.
وقتی که آفتاب درخشان اسلام به پرتوافشانی پرداخت، یاسر و خاندانش جزو اولین افرادی بودند که به این آیین گرویدند و ایمان در اعماق جانشان نفوذ کرد.
سرسختترین دشمن اسلام در آن روزگار «هشام بن عمرو» بود که او را «ابو الحکم» میخواندند و بعدها در میان افراد مسلمان به «ابو جهل» معروف گردید. وی برادرزادهی ابو حذیفه و جانشین وی در ریاست قبیلهی بنی مخزوم بهشمار میرفت. روش ابو جهل در راه مبارزه با یکتاپرستی این بود که تازهگروندگان به اسلام را یا بیرحمانه شکنجه میکرد و یا این که به قتل میرسانید.
سمیه همراه همسرش - که عمری را در درستی و نیکنامی گذرانیده بود - به جرم حقطلبی و حقیقتجویی به سنگلاخهای مکه انتقال داده شدند و در آن جا به طرز وحشیانهای تحت شکنجه قرار گرفتند. اما ایمان این بانو چنان ریشهدار، محکم و زیربنایی بود که با این فشارها و تهدیدها از هدف الهی بازنایستاد و در آن لحظات وحشتناک زبانش به ذکر خداوند و تکریم رسول اکرم(ص) گویا بود. در چنین وضعی پیامبر برای تفقد حال این مدافعان توحید و آزادگان راستین به محلهی شکنجهی آنان تشریف آورد و خطاب به آنان فرمود: «بردبار باشید وعدهگاه شما بهشت است» و سپس دست به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا اینها را مشمول رحمت خویش قرار ده» سرانجام یاسر و سمیه زیر شکنجههای شدید مشرکین و رفتارهای ظالمانهی ابو جهل به شهادت رسیدند.2 آری آن زن مقاوم چنان عظمت و شرافتی به مسلمانان و جهان انسانیت اعطاء کرد که هرگز جلوهاش خاموشی نخواهد داشت؛ وضعی که او را بهعنوان اولین بانوی شهید در اسلام قلمداد نمود.
اسوهی استقامت
«ام شریک» دختر «جابر بن حکیم» در دفاع از اسلام، پایداری فوق العادهای از خود بروز داد. همسرش بعد از گرایش به اسلام برای ملحق گردیدن به پیامبر(ص) رهسپار مدینه گردید اما او در مکه ماند تا دور از چشم مشرکان و کافران، زنان این سرزمین را بهسوی اسلام فرا خواند. وقتی دشمنان از برنامههای تبلیغی او با خبر شدند، تصمیم گرفتند به طریقی او را تحت فشار قرار دهند تا از آیین محمدی دست بردارد. پس او را بر شتری بدخو سوار کردند و بهسوی مسیری حرکت کردند. در راه به او نان و عسل میدادند تا به سختی تشنه گردد. گرمای شدید بیابان عربستان، رنج راه و تشنگی شدید، بهتدریج تاب و توان او را به تحلیل برد. ظرف سه شبانهروزی که این زن مقاوم گرفتار این وضع فرساینده بود بهتدریج حواس خود را از دست داد و در آستانهی مرگ قرار گرفت. مخالفان به تصور این که روحیهی یک زن تحمل چنین فشارهایی را ندارد و در همان مراحل اولیه تسلیم میگردد، دست به چنین رفتار غیرانسانیای زدند اما متوجه شدند این تنگناها خللی در ارادهی او بهوجود نیاورده است. وقتی به مقصد هم رسیدند خیمهها را برافراشتند و در حالی که ام شریک در حرارت آفتاب میسوخت و میگداخت، خود به چادرها پناه بردند. روز سوم به او گفتند از دین اسلام دست بردار. او که بهسختی قادر به درک سخنان آنان بود و نیروی تکلم هم نداشت با دست اشاره به آسمان کرد و به آنان فهمانید که از یکتاپرستی جدا نخواهد شد. سرانجام نیروهای غیبی به امدادش آمدند و بهوسیلهی مشکی آب، چندین بار تشنگی او را برطرف کردند. وقتی برای سومین بار آب کافی نوشید، باقیماندهاش را بر بدن و لباس خویش ریخت تا آن که خنک گردید. دشمنان سرسخت وقتی از خیمهها بیرون آمدند و با این صحنهی شگفت روبهرو شدند از وی پرسیدند آب را از کجا آوردهای، پاسخ داد: «خداوند برای نجاتم آب فرستاد.» آنها سراسیمه بهسوی ظرفهای آب خود رفتند و دیدند هیچ کدام خالی نشدهاند از این روی نزد ام شریک آمدند و گفتند: «گواهی میدهیم که خدای تو، پروردگار ما هم است» و بر اثر این امداد غیبی که محصول استقامت آن بانو بود، حجاب جهالت و غرور از جلوی چشمانشان کنار رفت و همگی اسلام آوردند و به اتفاق ام شریک عازم مدینه شدند و همواره سپاسگزار او بودند که آنان را از گمراهی و شرک رهانید.3
بانوی جانباز
«زنیزه» بانویی از طایفهی بنی مخزوم بود که با طلوع خورشید اسلام، باورهای خرافی و اوهام جاهلیت و هر گونه بتپرستی و شرک را از دل و ذهن خود دور ساخت و قلب خویش را به نور معنوی اسلام صفا داد و به آیین پاک محمدی(ص) گرایش یافت. ایمان او بهقدری خالصانه و عمیق بود که در همان روزهایی که معاندین و مشرکین برای آخرین فرستادهی الهی کارشکنی میکردند او یکی از حامیان جدی و راستین پیامبر اکرم(ص) گردید و با نهایت شجاعت و شهامت در راه باورهای اصیل خویش و در دفاع از قرآن و اسلام فداکاریهای ارزنده و جاویدی از خود به یادگار نهاد. وقتی از نیرنگهای ابوجهل اگاهی یافت و احساس کرد شعلههای آتشی که این انسان شرور افروخته، جامعهی کوچک و نوپای اسلامی را در تنگنا قرار داده است، برای صیانت از مکتب اسلام به مبارزه برخاست و ستیز با این آفت معرفت و معنویت را بهطور جدی پی گرفت و در برابر منکرات، هرج و مرجها و فسادهای او موضع گرفت.
از آن سوی، ابوجهل که از پیشرفت سریع اسلام در خشم بود و نمیتوانست خشم و نفرت این بانو را تحمل کند، وی را دستگیر نمود و تحت شکنجههای شدیدی قرار داد. ابوجهل وی را مورد خطاب قرار داد و گفت: «چرا به دین محمدی ایمان آوردهای. اگر از او و آئینش دست برداری و بیزاری جویی درامان خواهی بود، در غیر این صورت شکنجهها و مجازاتهای سخت ادامه خواهد یافت.» زنیزه با قاطعیت و صلابت ناشی از نور ایمان گفت: «هرگز، چرا که این را من درک کردهام که محمد(ص) فرستادهی خداوند است و مأموریتی الهی دارد و از طرف خدایی برانگیخته شده که آفرینندهی آسمانها و زمین، قادر بر تمامی امور و دانا به همه اشیا و موجودات است. ولی آن چه را شما میپرستید و از آن حمایت میکنید ساختهی ذهن آشفته و پرداختهی دست شما هستند. چیزی نمیدانند، بر هیچ کاری توانا نیستند.»
وقتی ابوجهل چنین استواری در عقیده را از وی دید، دستور داد او را شدیدتر از گذشته شکنجه دهند. سرانجام زنیزه که در افکار و گفتارش، در آن شرایط آشفته و تهدیدکننده پافشاری میکرد شکنجه گردید و از ناحیهی دو چشم آسیب جدی دیده بینایی خود ر ا از دست داد. اگر چه او دیدگان خود را در این مسیر تقدیم کرده بود اما شادمان بود که دلش به برکت انوار توحیدی منور گشته و هرگز دیگر حاضر نبود فرهنگ جاهلی را که آغشته به شرک و انحراف و خرافات بود بپذیرد.4
مروج فضیلت
«ام حارث» از بانوانی است که وقتی به پیامبر اکرم(ص) ایمان آورد، معرفت، فضیلت و پرهیزگاری را از محضر آن خاتم انبیا آموخت و با این توانایی فکری و اخلاقی برای ارشاد و هدایت افراد جامعه معتصم گردید. او به این تلاش فرهنگی و ترویجی اکتفا نکرد و ضمن معرفی آئین اسلام نقل حدیث و گفتن حقایق برای مشتاقان معارف دینی، همپای رزمندگان اسلام در نبرد با مشرکان و کافران شرکت مینمود. این زن دلیر، فداکار و دانشور، با صلابتی که ارمغان اعتقادات پاکش بود، در غزوهی حنین حضور یافت و در آن هنگامهای که عدهای صحنههای سرنوشتساز را برای تاخت و تاز دشمن خالی میکردند، با نهایت اخلاص دوشادوش سربازان اسلام و در رکاب پیامبر عهدهدار وظایف محوله بود و در حمایت از پیامبر و یارانش دریغ نکرد و در ترغیب و تشویق رزمندگان برای جهادی مقدس، نقش مؤثری ایفا کرد. ایمانش به حدی رسیده بود که به تهدیدهای جانی اعتنایی نداشت و حاضر بود تمامی هستی و شئونات خویش را از دست بدهد که حق برقرار بماند و موانع آن از میان برداشته شود.5
مشوق مجاهدان
«هند» دختر «عمرو بن خزام» با ظهور اسلام به آیین مذکور علاقه نشان داد و با رسول خدا(ص) بیعت کرد. قلب پاکش بهزودی حقایق معنوی را که ره آورد قرآن و سنت نبوی بود درک کرد و در پیشرفت و گسترش اسلام خالصانه کوشید و بهعنوان حامی پیامبر و صحابی و سلحشوران آن حضرت برای محو شرک و کفر و ستم اهتمام ورزید.
او که همسر «عمرو بن جموح» بود به همراه جوان تازهمسلمانش «معاذ» میکوشید شوهر را از شرک و بتپرستی باز دارد. از سویی برایش غیرقابل تحمل بود که او را در حال مزبور ببیند و خاموشی و سکوت در برابر این آلودگی را روا نمیدانست و از سوی دیگر در ناراحتی و نگرانی به سر میبرد که باید یکتاپرستی خود را از شویش مخفی دارد. سرانجام آرامآرام تصمیم گرفت با همگامی فرزندش، عمرو بن جموح را از این خرافات جاهلی منصرف سازد. او از خداوند خواست با نسیم لطف خویش وی را یاری کند. و از این باتلاق انحراف برهاند.
ابتدا وظیفهی تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر را با رعایت برخی جوانب و تاکتیکها پیش گرفت و رفتهرفته از افکار باطل و موهوم شوهر جلوگیری کرد و خرد دفن شده و فطرت خفتهاش را پیدا کرد و خطاب به وی گفت: «آئین محمدی(ص) سعادت همه جانبهی بشریت است و اکنون زمان آن فرا رسیده که تو از چندگانهپرستی دست برداری و دوگانه به سوی پروردگار یگانه آوری. آیا نمیخواهی نزد آخرین فرستادهی الهی بروی و با او بیعت کنی؟» همسر هند پس از لحظاتی درنگ و تأمل از او پرسید معاذ کجاست. او باید مرا نزد محمد امین ببرد. بدین ترتیب با تلاش و بردباری این بانو فروغ توحید و نور ایمان بر خانوادهی معاذ پرتو افکند و دیگر کسی در این خانه نبود که به حالت شرک باقی مانده باشد.
با تشویق هند، عمرو بن جموح و سه فرزندش معاذ، معوذ و خلاد در غزوهی بدر شرکت کردند. آن گاه این مادر مهربان با قلبی سرشار از ایمان و عزمی راسخ و استوار بر فراز تپهها و ارتفاعات حوالی مدینه رفت تا آن رزمندگان را وداع گوید و خود لشکریان اسلام را تا بلندیهای یثرب بدرقه کرد. این در حالی است که عمرو بن جموح از ناحیهی یک پا مشکل داشت و جهاد بر او واجب نبود. فرزند جموح به اتفاق فرزندش خلاد و برادر همسرش عبدالله بن عمرو، در غزوهی احد نیز شرکت کرد و در نبرد با کفار و مشرکان به فیض عظیم شهادت نائل گردیدند.
هند که عمهی «جابر بن عبدالله انصاری» است به منطقهی احد آمد و شهیدان و عزیزان خود را که بر خاک آرمیده و در خون خویش غوطهور بودند، از زمین برگرفت و بر روی شتری قرار داد و بهسوی مدینه حرکت کرد. از آن سوی، منافقان در مدینه شایعه کردند رسول خدا(ص) در معرکهی نبرد کشته شده و زنان برای کسب آگاهی از حالش به سوی احد رفتهاند. هند در طول مسیر با همسران پیامبر برخورد نمود. آنان از وی پرسیدند حال پیامبر خدا چگونه است؟ هند با حالتی آرام و بدون آن که آثار تشویش و آشفتگی از سیمایش هویدا باشد در حالی که پیکر خونین شوهر، برادر و فرزند را بر مرکبی بسته و به جانب مدینه حمل میکرد، در جواب آنان گفت: «من خبر شادمانکنندهای برای شما و تمام مسلمانان مدینه دارم و آن این است که حضرت محمد به لطف خداوند متعال در سلامتی بهسر میبرد و در برابر این نعمت بزرگ، تمام مصائب دیگر ناچیز جلوه مینماید» و افزود: «خوشبختانه خداوند کفار را در حالی که نشانههای ناراحتی و خشم در چهرهی آنان آشکار بود برگردانید و آیهی زیر را تلاوت کرد:
"وَردّ الله الذین کفروا بِغَیظِهِم لَم یَنالوا خیراً و کَفَیالله المؤمنین القِتال و کانالله قوِیاً عَزیزاً6؛
و خداوند کافران کینهتوز را باز پس زد، اینها به هیچ غنیمتی دست نیافتند.
و در کارزار، مؤمنان را خدا کافی است، زیرا خداوند قوی و پیروزمند است."7»
هند به راه خود ادامه داد ولی احساس کرد مرکب حامل پیکر شهدا از حرکت کردن امتناع میکند. جالب این است تا عنان را بهسوی احد برمیگردانید، حیوان مثل تشنهی آب دیده، به چالاکی و با سهولت طی طریق میکند. پس با همان وضع در سرزمین احد نزد پیامبر آمد و اوضاعی را که پیش آمده بود برای آن حضرت بیان کرد. پیامبر فرمود: «هنگامی که همسرت به میدان نبرد میرفت چه میگفت و از خدا چه خواستهای داشت؟» هند پاسخ داد: «موقع عزیمت به صحنهی نبرد، رو به آسمان دستهای خود را دراز کرد و گفت: "خدایا مرا به خانهام باز مگردان."» حضرت محمد(ص) فرمود: «پس حکمت نرفتن شتر به مدینه آشکار گردید زیرا دعای این حماسهآفرین شهید به اجابت رسیده و خداوند نمیخواهد جنازهی شهیدان بهسوی خانهی عمرو بن جموح برگردد. حالا شما باید جنازهی عزیزان را در سرزمین احد دفن کنی.» حضرت افزود: «ای بانوی با تدبیر، آگاه باش که این شهیدان راه اسلام در سرای دیگر زندهاند و نزد خداوند روزی میخورند.» اشک شوق از دیدگان هند جاری گردید و گفت: «چه سعادتی ای رسول خدا از پروردگارت بخواه من هم نزد آنان باشم.»8
هند در غزوات خیبر و حنین نیز حضور داشت و عهدهدار خدمتگزاری رزمندگان مسلمان و درمان مجروحین جنگی بود. رسول خدا(ص) در مواقعی به خانهاش میرفت و در آن جا نماز میخواند و هدایایی به او عطا میکرد و او را مادر خطاب مینمود. میگویند هند در افشای چهرهی ستمگرانی که حق محرومان را نادیده میگرفتند فعال بود و تبلیغات مداوم و پیگیرش سبب هدایت و آگاهی عدهای از افرادی گردید که از حقایق اسلامی دور بودند.
1. شرح حال این بانوی فاضل و شجاع را در کتاب «بانوی باکر» به قلم نگارنده مطالعه نمایید.
2. سیرهی ابن هشام، ج اول، ص342، ریاحین الشریعه، ج2، ص348.
3. طبقات کبری، ج8، ص110، اسدالغابه، ج5، ص594.
4. کامل ابن اثیر، ح2، ص47.
5. ریاحین الشریعه، ج3، ص360.
6. احزاب، آیهی 25.
7. این آیه در ماجرای غزوهی خندق نازل گردیده که بعد از غزوهی احد اتفاق افتاد. امکان دارد هند مضمون نخستین بخش آیه را خوانده باشد و مورخین با این آیه تطبیق دادهاند.
8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج14، ص262.