نویسنده

روان­شناسی معاصر می­گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه­مندتر می­شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می­توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره­ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله­ی پی­درپی امیر گل­ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

تجربه‏مندى

 ده‏ها سال عمر پرفراز و نشیب در بحران‏هاى گوناگون اجتماعى، تاریخى، سیاسى و ... او را فردى بسیار پرتجربه بار آورده بود. دانش خداوندى‏اش هرگز باعث نشد تا تجربه را ناچیز انگارد. همواره انسان‏ها را به تجربه­اندوزى و مهم‏تر از آن تجربه‏آموزى سفارش مى‏کرد:

 بهترین تجربه آن است که تو را پند دهد.1

 سرکشى از فرمان پنددهنده­ی مهربان و دانشمند با تجربه را باعث حسرت خوردن و پشیمانى مى‏دانست.2

 بر تو باد به همنشینى با صاحبان تجربه؛ زیرا آنان با گران‏ترین قیمت آن‏ها را به دست آورده‏اند و تو به ارزان‏ترین بها، از آنان فرا مى‏گیرى.3

 تجربه‏ها را تمام نشدنى مى‏دانست و خردمند را در حال افزودن آن‏ها.4

 [ارزش] رأى آدمى، به اندازه­­ی تجربه­ی اوست.5

 کسى که تجربه‏اش بسیار است، کمتر فریب مى‏خورد.6

 نظر هر کسى، به اندازه­ی تجربه‏اش ارزش دارد.7

 کسى که تجربه‏اش اندک باشد، فریب مى‏خورد.8

 بهترین تجربه­ی تو، تجربه‏اى است که از آن پند گیرى.9

 روزگار، تجربه مى‏آموزاند.10

 تجربه، پایان‏ناپذیر است.11

 

    تلاشگرى

 اسلام آیینى است که به شدت با تنبلى و تن آسایى مبارزه مى‏کند و آن را اساس شوربختى‏ها مى‏داند. تلاش، همان اسب بادپایى است که آدمى را به کعبه­ی هدف مى‏رساند؛ زیرا اگر تلاش نباشد، نه این جهان آباد مى‏شود و نه آن جهان.

 خردمند، در کارش مى‏کوشد و از آرزوهاى [نامعقول] خود مى‏کاهد.12

 تلاش و کوشش را سودآورترین سرمایه مى‏دانست و بر این باور بود: هر کسى [چه مسلمان چه کافر] تلاش کند، به هدف خود خواهد رسید.13

 بارها تن آسایى را نکوهش و آثار زیان­بار آن را بیان مى‏کرد:

 آن که از تنبلى پیروى کند، پشیمانى او را در بر خواهد گرفت.14

 با اراده، به جنگ سستى و بى‏حالى بروید.15

 سستى را یکى از عوامل ناکامى16 و سبب از دست دادن فرصت مى‏شمرد.17

 هرگز مبادا که شرافت و شخصیت کسى وادارت کند که کار و رنج کوچکش را بزرگ بشمارى، یا گمنامى کسى برانگیزدت که کار بزرگ و تلاش او را کوچک ببینى.18

 کسى که در کودکى، خویش را به زحمت نیفکنده باشد، در بزرگسالى والامقام نخواهد شد.19

 آن که جدّیّت را از کف دهد، به مقام والا دست نخواهد یافت.20

 آن که در جست­وجوى چیزى [و هدفى] باشد، به [تمام] آن یا بخشى از آن مى‏رسد.21

 ر.ک: فعالیت اقتصادى

    جوانمردى

 جوانمرد بود؛ هم در جبهه‏هاى نبرد و هم در زندگى عادى. با بیان نشانه‏هاى جوانمردى، مردمان را تشویق مى‏کرد خود را به آن بیارایند:

 جوانمردى، نامى است در بردارنده­ی هر خوبى و برترى.22

 جوانمردى، دورى از فرومایگى است.23

 جوانمردى، دورى کردن آدمى است از آن‏چه برایش ننگ است و به دست آوردن چیزهایى که باعث آراستگى و آذین است.24

 جوانمردى، یعنى دادگرى در [هنگام] فرمانروایى؛ عفو در [هنگام] توانایى انتقام؛ و برابر دانستن خود با همنشین [یا در زمان سختى].25

 کسى که پیمان دوستى را رعایت نکند و با دشمنش انصاف نورزد، جوانمرد نیست.26

 جوانمردى آدمى به مقدار خرد اوست.27

 از کمال جوانمردى آن است حقى که [بر اثر نیکى به دیگران] دارى فراموش کنى و حقى را که [دیگران] بر تو دارند به خاطر داشته باشى.28

 جوانمردى، از برترین [بخش‏هاى] آیین است؛ و خیرى در دینى نیست که در آن جوانمردى نباشد.29

 ر.ک: بردبارى، گذشت

 

    حق‏گرایى

 سخن رسول گرامی(ص) که به تصریح  قرآن جز آن ‏چه بر او وحى مى‏شد، حرفى نمى‏زد، درباره­ی او شگفت بود: «على با حق است و حق [هماره] با على است. حق بر مدار على مى‏چرخد!»30

 خود نیز فرمود: «از زمانى که حق را دیدم، [لحظه‏اى] در آن تردید نکردم!»31

 به آن‏هایى که بسیارىِ پیروان باطل و اندکىِ حق‏پویان، آنان را به این اشتباه افکنده بود که «حق همیشه با اکثریت است» مى‏فرمود:

 اى مردمان! اندکىِ حق‏پویان، شما را در حق­جویى بیم­ناک نکند. مردم بر سفره­ی [منافع شخصى خود] گِرد آمدند که سیرى‏اش اندک [و کوتاه مدت] و گرسنگى‏اش بسیار است. خرسندى و خشم [شخصى و حقیر] باعث اجتماع آدمیان [با یک­دیگر در مسیر زندگى] مى‏شود32 [نه حقیقت‏جویى].

 حق همواره حق است، گرچه روزگار بر آن بگذرد؛ و باطل خوار است، گرچه گروه‏ها آن را یارى دهند.33

 چه بسیارند کسانى که به حق اعتراف مى‏کنند اما از آن پیروى نمى‏کنند.34

 آن که حق گوید، سخنش را باور کنند.35

 کسى که به حق رفتار کند، مردم به وى گرایش یابند.36

 آن که هدفش حق‏یابى است، بدان دست مى‏یابد؛ هر چند حق بسیار پوشیده باشد.37

 کسى که حق را هدف خویش قرار دهد، سختى برایش آسان می­شود و دور برایش نزدیک.38

 شکست نمى‏خورد کسى که با حق پشتیبانى شود.39

 باور داشت و اعلام مى‏کرد: آن که با حق در آویخت، خون خود بریخت.40

 

    حیاورزى

 تاریخ­دانان نوشته‏اند: «بسیار باحیا بود.»41

 حیاورزى را همنشین پاک­دامنى مى‏شمرد42 و حریص را بى‏حیا مى‏دانست.43

 مى‏فرمود: ایمان و شرم، همراه یک­دیگرند؛ در یک رشته و جدایى‏ناپذیر.44

 میان خود و خدایت پرده‏اى [از شرم] بگذار؛ هر چند نازک.45

 با همه­ی پافشارى‏اش بر حیا، آن را از کم‏رویى جدا مى‏کرد. خجالت را نمى‏پسندید و مى‏فرمود: «هر کس کم‏رو باشد، [در رسیدن به هدفش] ناکام خواهد ماند.»46 خجالت را مانع درآمد مى‏دانست.47

 سه کار است که انجام آن خجالت ندارد: خدمت میزبان به مهمان؛ برخاستن به احترام پدر و مادر و آموزگار خویش؛ و حق را باز پس گرفتن، گرچه اندک باشد.48

 هرگاه مرد[= آدمى] عریان مى‏شود، شیطان در [انحراف] او طمع مى‏ورزد؛ پس خود را بپوشانید.49

 از مردم مى‏خواست از انجام پنهانى هر کارى که افشایش باعث مى‏شود خجالت بکشند، دورى کنند.50

 

    خردمندى

 خردمندى را سودمندترین ثروت و توانگرى بى‏نظیرى مى‏دانست.

 کم­حرفى را نشانه­ی کمال عقل برمى‏شمرد.51

 مى‏گفت: «عقل، بیشتر در درخشش حرص و آز زمین مى‏خورد.»

 زمانى از او پرسیدند: «خردمند را براى ما وصف کن.» فرمود: «عاقل کسى است که هر چیزى را در جاى خود نهد [و به هر چیزى، به اندازه­ی ارزش واقعى‏اش اهمیت دهد]». گفتند: «جاهل را براى­مان توصیف کن.» فرمود: «وصف کردم!»

 شوخى کردن [بیش از حد و نابه­جا] را از آفت‏هاى خرد برمى‏شمرد و مى‏فرمود:

 هیچ انسانى شوخى نکند، جز آن که مقدارى از خِرَدش را از دهانش پرانده است.52

 براى عقل چنان مقامى باور داشت که مى‏فرمود: «مؤمن تا خردمند نشده، ایمان نیاورده است [زیرا ایمان، تشخیص و باور به مکتب خوش­بختى آفرین اسلام است و جز در پرتو خِرَد، نمى‏توان به ایمان رسید].

 کم‏خِردى آدمى در سه مورد شناخته مى‏شود:

 در مسائل نامربوط به خودش سخن مى‏گوید؛

 چیزى را که از وى نمى‏پرسند پاسخ مى‏دهد؛

 بى‏اندیشه وارد کارها مى‏شود.53

 سه چیز نشانه­ی عقل صاحبان خود است:

 نوشته، هدیه و فرستاده [ی­ هر فرد].54

 با دشمن خردمندت مشورت و از نظر دوست نادانت دورى کن.55

 کم­خردترین انسان کسى است که گمان کند خردمندترین است.56

 از [نشانه‏هاى] خرد انسان آن است که همه­ی آن ‏چه را از دانش فرا گرفته است، بر زبان نیاورد.57

 از نشانه‏هاى کم‏خرد، دم­دمى­مزاج بودن اوست.58

 آفریدگارِ سبحان، میان بندگانش چیزى برتر از خِرد تقسیم نکرده است.59

 خردمند، بى‏نیاز از مشورت نیست.60

 سزاوار است خردمند با نادان چنان سخن گوید که طبیب با بیمار.61

 خردمند دشمن باشد، بهتر است تا دوست نادان.62

 بزرگ‏ترین کم‏خردى، زیاده روى در ستایش یا نکوهش است.63

 خردمند هرگاه خاموش است، مى‏اندیشد؛ و زمانى که لب به سخن مى‏گشاید، یاد خدا کند؛ و چون بنگرد، پند گیرد.64

 اعتماد به دیگران پیش از آزمودن [آن‏ها]، از کوتاهى خِرد است.65

 کم خردى، دردى بى‏درمان و بیمارى بى‏بهبود است.66

 خردمند جز هنگام نیاز، با آوردن دلیل بر گفته‏اش سخن نمى‏گوید.67

 عقل، پیراسته از زشتى و فرمان­دهنده به نیکى است.68

 خردمند به کار خویش تکیه زند.69

 عاقل کسى است که از تجربه‏ها بیاموزد.70

 خردمند کسى است که بر زبانش بند نهد.71

 خردمند کسى است که از [وضع] دیگران پند گیرد.72

 خردمند با خردمند اُنس مى‏گیرد.73

 خردمند کسى است که هر چیز را در جاى خویش نهد.74

 خردمند باید خود را از سرمستى ثروت، سرمستى قدرت، سرمستى دانش، سرمستى ستایش [شنیدن] و سرمستى جوانى، [دور] نگه دارد؛ چرا که هر کدام از این‏ها، بادهاى پلشتى دارند که خرد را غارت مى‏کنند و از متانت مى‏کاهند.75

 خردمند را نمى‏سزد جز پىِ سه چیز رود:

 زندگى را سر و سامان دهد؛

 در کار معاد گام نهد؛

 و از چیزهاى غیرحرام کام گیرد.76

 

    خوش­بختى

 موفقیت [در رسیدن به اهداف]، بنیان خوش­بختى است.77

 براى خوش­بختى یک فرد همین بس که در امور این جهان و [مسائل] دینى، مورد اعتماد باشد.78

 هرگاه اراده با دوراندیشى توأم شود، خوش­بختى کامل مى‏شود.79

 هیچ چیز را به اندازه­ی همّت، باعث اوج گرفتن آدمى [و خوش­بخت شدنش] نمى‏دانست.80

 چهار چیز از خوش­بختى مرد است:

 داشتن همسر شایسته، فرزندانى نیک، همنشینانى شایسته و این که محل کارش در شهر خودش باشد.81

 کسى موفق است که کار [برنامه] روزانه‏اش را سامان دهد و کوتاهى روز گذشته‏اش را جبران کند.82

 انسان، با ایمان به چکاد خوش­بختى و اوج شادى‏ها مى‏رسد.83

 تجربه‏اندوزى قسمتى از موفقیت است.84

 با بر شمردن عوامل شکست، مردمان را از عوامل شوربختى آگاه مى‏کرد:

 آفت موفقیت، تن‏پرورى است.85

 کسى که تنبلى‏اش ادامه یابد، به اهدافش نمى‏رسد.86

 کسى که بتواند خودش را از چهار چیز باز دارد، سزاوار است که ناخوشایندى بر او فرود نیاید. پرسیدند: آن امور کدام‏اند؟ گفت: شتاب­زدگى، پاى فشردن بى‏جا، خودخواهى و تنبلى.87

 آن که همت حقیرى داشته باشد، برترى [و پیش­رفت]اش ناچیز خواهد بود.88

خوش‏خلقى

 پیامبر درباره­ی او فرمود: «على، خوش­خلق‏ترین مردمان است.»89

 مى‏فرمود: «گنج‏هاى درآمدها، در وسعت اخلاق است.»90

 با خوش­خلقى، زندگى نیکو [و شیرین] مى‏شود.91

 اخلاق نیکو را باعث نرمى سخن [و ملایمت] مى‏دانست.92

 کسى را در اوج ایمان مى‏شمرد که خوش اخلاق‏ترین باشد.93

 با بر شمردن زیان‏هاى بداخلاقى، به انسان‏ها هشدار مى‏داد:

 چه بسیار عزیزى که اخلاقش او را خوار کرد!94

 بداخلاق، نزدیکان را دور مى‏کند و آدم­هاى بیگانه را فرارى مى‏دهد.95

 کسى که بداخلاق است، [بیش از دیگران] خودش را شکنجه مى‏دهد.96

 از او پرسیدند: «چه کسى غم و اندوهش طولانى‏تر از دیگران است؟» فرمود: «کسى که بداخلاق‏ترین است.»

پی نوشت­ها:

1. بحار الانوار 164/71؛ نهج البلاغه /حکمت 321.

 2. تحف العقول /80؛ خصائص الائمه /117؛ عیون الحکم و المواعظ /240؛ کشف المحجه /167.

 3. بحار الانوار 322/33؛ نهج البلاغه /خطبه 35.

4. جلوه‏هاى حکمت /96.

 5. همان.

 6. عیون الحکم و المواعظ /269.

7. همان /432.

 8. غرر الحکم، حدیث 5426.

 9. همان حدیث 7899.

 10. همان حدیث 4961.

 11. همان حدیث 376.

 12. همان حدیث 364.

 13. عیون الحکم و المواعظ /59.

 14. همان /432.

 15. همان /465.

 16. همان /310.

 17. بحار الانوار 208/74؛ تحف العقول /80؛ کشف المحجه /167.

 18. جلوه‏هاى حکمت /109.

 19. نهج البلاغه /نامه­ی 53.

 20. غررالحکم /حدیث 8272.

 21. همان /حدیث 9530.

 22. همان /حدیث 8490.

 23. همان /حدیث 2178.

 24. همان /حدیث 968.

 25. همان /حدیث 1815.

 26. همان /حدیث 2112.

 27. همان /حدیث 7540.

 28. همان /حدیث 9777.

 29. همان /حدیث 9409.

 30. همان /حدیث 9368.

 31. بحار الانوار 432/10؛ شرح اصول کافى 426/6؛ طرائف /131؛ الفصول المختاره /97.

 32. ارشاد 254/1؛ بحار الانوار 562/29؛ حلیه الابرار 63/2؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 211/1.

 33. بحار الانوار 266/2؛ الغیبه /27؛ مستدرک الوسائل 194/12.

 34. مسند الامام على - علیه السلام - 487/7.

 35. غرر الحکم /حدیث 9521.

 36. همان /حدیث 7841.

 37. همان /حدیث 8646.

 38. همان /حدیث 9024.

 39. همان /حدیث 8899.

 40. همان /حدیث 10685.

 41. نهج البلاغه /حکمت 408.

 42. بحار الانوار 173/29؛ الثاقب فى المناقب /169.

 43. عیون الحکم و المواعظ /40.

 44. شرح کلمات أمیرالمؤمنین /47؛ شرح مائه کلمه /123.

 45. غرر الحکم /حدیث 1784.

 46. نهج البلاغه /حکمت 234.

 47. عیون الحکم و المواعظ /212.

 48. بحار الانوار 10/108؛ تحف العقول /119؛ تهذیب الاحکام 373/1؛ خصال /630.

 49. نهج البلاغه /نامه­ی 69.

 50. شرح اصول کافى 326/8؛ شرح مائه کلمه /69؛ عیون الحکم و المواعظ /134؛ نهج البلاغه /حکمت 68.

 51. بحار الانوار 170/70؛ عیون الحکم و المواعظ /116؛ نهج البلاغه /حکمت 210.

 52. بحار الانوار 160/1؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 66/19.

 53. بحار الانوار 60/73؛ عیون الحکم و المواعظ /480؛ نهج البلاغه /حکمت 442؛ وسائل‏ الشیعه، چ آل البیت، 120/12.

 54. غرر الحکم /حدیث 4552.

 55. همان /حدیث 4681.

 56. همان /حدیث 2471.

 57. همان /حدیث 3089.

 58. همان /حدیث 9327.

 59. همان /حدیث 9445.

 60. همان /حدیث 9605.

 61. همان /حدیث 10693.

 62. همان /حدیث 10944.

 63. همان /حدیث 6295.

 64. همان /حدیث 2985.

 65. همان /حدیث 1813.

 66. همان /حدیث 1980.

 67. همان /حدیث 1793.

 68. همان /حدیث 1732.

 69. همان /حدیث 1250.

 70. همان /حدیث 1240.

 71. همان /حدیث 1189.

 72. همان /حدیث 502.

 73. همان /حدیث 1284.

 74. همان /حدیث 326.

 75. همان /حدیث 10948.

 76. نهج البلاغه /حکمت 390.

 77. عیون الحکم و المواعظ /31.

 78. همان /386.

 79. همان /135.

 80. غررالحکم /حدیث 9707.

 81. کنز العمال 93/11.

 82. عیون الحکم و المواعظ /358؛ مستدرک الوسائل 151/12.

 83. میزان الحکمه 133/2.

 84. مسند الامام على - علیه السلام - 97/16.

 85. عیون الحکم و المواعظ /181؛ مستدرک الوسائل 67/12.

 86. عیون الحکم و المواعظ /453؛ مستدرک الوسائل 45/13.

 87. تحف العقول /206.

 88. غرر الحکم /حدیث 8091.

 89. الاحتجاج 363/1؛ الریاض النضره 144/3؛ مناقب على بن ابى طالب 151 و 188.

 90. غرر الحکم /حدیث 6513.

 91. همان /حدیث 4263.

 92. همان /حدیث 4052.

 93. عیون اخبار الرضا - علیه السلام - 41/1؛ وسائل الشیع ،چ آل البیت، 152/12.

 94. الارشاد 300/1؛ بحار الانوار 396/68؛ شرح نهج البلاغه /حکمت 461.

 95. عیون الحکم والمواعظ /283؛ مستدرک الوسائل 76/12.

 96. عیون الحکم و المواعظ /424؛ مستدرک الوسائل 77/12.