(تبیین هستیشناختی حقوق کودک در اسلام و کنوانسیون جهانی حقوق کودک)
چکیده
در تبیین و تطبیق موضوعات مختلف علمی، شایسته است که علاوه بر محتویات مکاتب، به بنیانهای کلان آنها نیز توجه گردد. بنیانهای کلان یا فرانظریهها که تعیینکنندهی نوع نگاه ما به موضوع مورد مطالعهاند، از سه بخش معرفتشناسی، هستیشناسی و روششناسی تشکیل میگردند. این سه بخش، محورِ تمایز میان مکاتب مختلف است. به عبارت دیگر فهم این سه بخش در هر مکتب میتواند ما را به فهم درستی از محتویات و اصول موضوعهی آن مکتب رهنمون شود و نیز در مقام مقایسهی مکاتب میتواند چارچوبهای تئوریک را ایجاد نماید تا درپرتو آن، تشابهات و تناقضات میان مکاتب را آشکار سازیم. بنابراین در تبیین مسائل درونیِ رویکردها، غفلت از این مفروضههای بنیادین سبب کجفهمیها و کجرویهای متعددی میشود. مسئلهی هستیشناسی از مهمترین بخشهای این بنیانهاست که تعیینکنندهی نوع نگاه آنها به جهان بیرونی و انسان است. اتخاذ هر نوع رویکردی در هستیشناسی (مادی یا الهی) در وضع و جعل قوانین برای سامان بخشیدن زندگی اجتماعی بازتاب مییابد. در این مقاله بر آنیم تا با توجه به هستیشناسی اسلامی که در پرتو آن مبحث انسانشناسی اسلامی مطرح میگردد و مقایسهی آن با هستیشناسی لیبرال که منشا ظهور مکاتب غربی است، به حقوق کودک در اسلام بپردازیم. هدف ما این است که تبیینی روشن از حقوق کودک در اسلام ارائه داده، علت مخالفت کشور ما با برخی از مواد کنوانسیون جهانی حقوق کودک را نیز روشن کنیم.
کلید واژگان: هستیشناسی، انسانشناسی، حقوق کودک، کنوانسیون جهانی حقوق کودک.
مقدمه
هنگامی که سخن از حق به میان میآید بایستی توجه داشت که این امر بر اساس چه مبانی و اصولی طراحی و تدوین میگردد و مفروضههای بنیادین آن کدامند. زیرا هر مکتب نظری پیش از آن که اصول موضوعه و محتوایی خود را طرح نماید به تبیین بنیانهای فرانظری خود میپردازد که در واقع تعیینکنندهی اصول موضوعه و محتوایی مکتب است. مفروضههای بنیادین و یا فرانظریهها (methatheory)، به مثابهی بنیان و اساس مکاتب فکریاند که اصول محتوایی بر روی آنها چیده میشوند و شامل سه بخش عمده هستند: معرفتشناسی (Epistemology) هستیشناسی (Ontology) و روششناسی (Methodology)، (مشیر زاده،1384،ص25) در معرفتشناسی به این پرسش پاسخ داده میشود که آیا اساسا دستیابی به علم و معرفت امکانپذیر است یا خیر؟ و در صورت امکان آیا این امکان نسبی است یا مطلق؟ به عبارت دیگر در این بخش، نخستین مرحلهی شناخت و علم به طور مطلق و نیز حد و مرزهای آن تعیین میگردد. اما هستیشناسی به این امر میپردازد که آیا اساسا جهان خارجی وجود دارد یا نه؟ و در صورت وجود آیا متشکل از ماده است یا انگارهها و یا هر دو؟ و نیز رابطهی میان آنها چگونه است؟ و در هنگام مطالعه برای کدام بخش باید اولویت قائل شد؟ انسانشناسی(Anthropology) بخشی از هستیشناسی است که در آن تعریفی از انسان ارائه میگردد. در مباحث مربوط به روششناسی نیز اصولا به شیوههای مطالعهی جهان خارج پرداخته میشود که این بحث به مباحث هستیشناسی میگردد؛. یعنی هر پاسخی که در هستیشناسی برای جهان خارج تهیه شود شیوهی مطالعه و ابزارهای لازم برای مطالعه را در روششناسی تعیین مینماید. به این معنی که اگر هستیشناسی مادهگرا باشد روش مطالعه نیز طبعا «پوزیتویستی» و تجربی است، تا ابزارها، هماهنگ با موضوع مورد مطالعه باشد؛ و اگر در جهان هستی قائل به وجود انگارهها و معانی شدیم، بایستی از شیوههای تفسیری و «هرمنوتیکی» برای فهم آن استمداد جوییم. (فی، 1388، ص 125)
در میان این سه محور، مبحث هستیشناسی از اهمیت ویژهای برخوردار است زیرا تعیینکنندهی نوع نگاه ما به جهان بیرونی است. در میان فلاسفه، هستیشناسی شامل هستیشناسی مادهگرا و معناگرا است که در این نوع نگاه، مسئلهی دین نادیده گرفته میشود، در حالی که در نگاه اسلامی مهمترین عنصر در تعریف مفاهیم است؛ بنابراین عمدهترین نگاهها را میتوان در دو نگاه ایدئولوژیکی مادهگرا و نگاه توحیدی تقسیمبندی نمود. به عبارت دیگر جهان هستی یا به صورت خط سیری که از مبدا هستی آغاز شده و به سمت معادی (مبدا هستی) در حرکت است دیده میشود و یا این که صرفا به همین جهان مادی اکتفا میگردد و برای آن خط سیری در نظر گرفته نمیشود و صرفا برای نظم و ترتیب بخشیدن به زندگی در همین ظرف زمانی تاکید میگردد. واضح است هنگامی که از سامان بخشیدن به زندگی در جهان هستی سخن به میان میآید، مراد وضع قوانینی است که بتواند زندگی انسانهای حاضر در این جهان را نظم و ترتیب ببخشد. تعریف انسان نیز در درون همین هستیشناسی صورت میگیرد. در حقیقت، تعریف انسان وابسته به تعریف ما از جهان هستی است. جعل و خلق و ایجاد قوانین و قواعد برای نظم و سامانبخشیدن به زندگی انسانی نیز کاملا متاثر از نوع نگاه ما در هستیشناسی و انسانشناسی است. بنابراین لازمهی ارائهی هر نوع تعریفی از «هستی» و «انسان» مستلزم جعل و وضع قوانینی مطابق با آن است.
هستیشناسی
هستیشناسی یا وجودشناسی (Ontology) شاخهای است از فلسفه که به مطالعهی «بودن»، «هستی» یا «وجود» میپردازد. دانش هستیشناسی در پی تشخیص و شرح ردههای بنیادین و ارتباطات آنها در هستی یا عالم وجود برمیآید تا بدین وسیله به تعریف موجودات و انواع آنها در آن چارچوب قادر گردد. هستیشناسی (Ontology) مطالعهی فلسفی «سرشت بودن»، «وجود» یا «واقعیت» به طورکلی و نیز مقولههای عمدهی «بودن» و روابط آنهاست. به صورت سنتی بخشی از شاخهی عمدهی فلسفهی متافیزیک به حساب میآید که با پرسشهای مربوط به چیستی موجودات، انواع، مقولهبندی سلسهمراتب و زیرشاخهها، تفاوتها و شباهتهای موجودات سروکار دارد. (ویکی پدیا، دانشنامهی آزاد)
شاید مهمترین مسئلهای که فلسفه - بهعنوان شاخهای از درخت تنومند شناخت بشری- در طول تاریخ حیات و حیات تاریخی خود، کوشیده به آن پاسخ دهد و آن را بهعنوان معمایی بغرنج حل کند، مسئلهی هستیشناسی است.
هستی چیست؟ سرچشمه و منشا وجودی وجود کدام است؟ گوهر بنیادین و ریشهی پنهان آن چیست و از کجاست؟ (نقیب زاده، 1385، ص12) بنابراین هستیشناسی علمی است که به مطالعهی پدیدههایی میپردازد که در عالم هستی وجود دارند؛ خواه این وجود واقعی باشد و خواه مجازی. به عبارت دیگر این موجودات ممکن است که با حواس قابل درک باشند و ممکن است قابل درک نباشند، مانند انگارههایی نظیر زیبایی و فضیلت ( زارع.1385)
1. هستیشناسی و انسانشناسی اسلامی
هستیشناسی اسلامی عبارت است از: تعریفی از هستی و جهان واقع که اسلام بر مبنای رویکرد توحیدی ارائه میدهد. به عبارت دیگر بر اساس آموزههای اسلامی، هستی از مبدائی آغاز میشود که سایر وجودات طفیل وجود او هستند. در این دین، هستیشناسیِ توحیدی نخستین مرحله از فهم جهان هستی است و بر تمامی زیرمجموعههای تئوریک خود تاثیری مستقیم میگذارد. به عبارت دیگر هستیشناسی توحیدی مهمترین مسئلهای است که در شکلگیری حقوقی متفاوت نسبت به سایر نظامهای حقوقی، موثر است. در مکاتب مادی، تصمیمسازی و نظریهسازی براساس اصالت فایده و با استفاده از عقل ابزاری، صرفا در جهت نظمبخشی به حیات اجتماعی دنیوی صورت میگیرد در حالی که در نظام حقوقی اسلامی چنین نیست بلکه سعادت محوری هم در دنیا و هم در آخرت در کنار نظمبخشی به زندگی اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است.
با توجه به مباحث هستیشناسی میتوان گفت همهی ادیان با تکیه بر تعریفی که از انسان ارائه میدهند برنامهای را برای سعادت وی تنظیم مینمایند چرا که هر دینی دارای نگرشی خاص به مقولهی انسان و تحلیلی ویژه از روحیات و رفتار وی و برنامهای منحاز برای تکامل اختیاری اوست. بنابراین، انسانشناسی دینی اسلام، با انسانشناسی دینی مسیحیت و انسانشناسی دینی زرتشت تفاوت فراوانی با یکدیگر دارند (مرادی، 1385، ص 12) در انسانشناسی اسلامی نفس انسان دو رویه دارد: رویی به طرف بالا و جنبهی عالی که بخش درونی آن است و به جهان ملکوت و عالم غیب راه دارد و رویی به طرف پایین و سافل که بخش بیرونی آن است و هر رویهی نفس، آثار ویژهی خود را دارد. بنابراین، انسان موجودی دو بعدی است که خیر و شر را در او درآمیختهاند؛ نه خیر محض و فرشتهوار است و نه شر محض و شیطانصفت. جنبهی خیر مربوط به روح و نفس و جنبهی شر مربوط به طبیعت و شهوت وی است (نصری،1379،ص306)
تاثیرات انسانشناسی بر ابعاد مختلف حیات بشری - اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ...- غیرقابل انکار است. برای نمونه پاسخ به پرسشهایی از قبیل «مبدأ یا مبادی پیدایش انسان، ماهیت وجود و روابط وی و نیز غایات، اهداف و آمال انسان» هر چه باشد دستگاه سیاسی ویژهای را پیریزی خواهد کرد. مکتب یا متفکری که مبدأ انسان را الهی (انّا للّه) میبیند، با متفکری که مبدأ انسان را مادی میانگارد، دو نوع اندیشه و عمل سیاسی متفاوت خواهند داشت. همچنین اگر غایت انسان را الهی (انا الیه راجعون) یا مادی بدانیم، باز در نوع اندیشه و عمل سیاسیِ تجویزی، تفاوت حاصل خواهد شد (لک زایی، 1384، ص2)
2. هستیشناسی و انسانشناسی لیبرال
از آن جایی که هستیشناسی لیبرال بر اساس دریافتهای محض عقلانی است و ارتباطش را با خالق عالم هستی گسسته است لذا نمیتواند نگاه جامعی از جهان هستی ارائه دهد. این امر تاثیر بلاواسطهای بر انسانشناسی و به تبع آن بر سایر حوزههای حیات اجتماعی از جمله وضع قوانین مدنی میگذارد (حبیبی، 1381) در انسانشناسی غربی برخلاف انسانشناسی اسلامی با نوعی مادهگرایی مواجهایم که محصول افراطگریهای اربابان کلیسا در قرون وسطی است. این امر منجر به رواج دینستیزی و شکلگیری فلسفههای غیردینی و ضددینی گردید که مهمترین محورهای آن را میتوان لیبرالیسم، سکولاریسم و اومانیسم برشمرد. مهمترین مبانی اومانیسم را میتوان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1. انسان، مدار و محور همهی ارزشها و ارزشگذاری هاست.
2. انسان مالک هستی و استعدادهای خود، موجودی آگاه و انتخابگر است.
3. انسان محصول محیط نیست بلکه خالق محیط است.
4. دین در ستیز با خواستههای انسان است (اکثر اومانیستها)
5. عقل انسانی رهبری بشر را به عهده دارد.
6. ارضای نیازها و لذت طلبی جسمانی هدف نهایی بشر است.
بنابراین مکتب اومانیسم به کلی از آخرت انسان غفلت ورزیده است و پاسخگوی عطش علمی انسان برای دانستن پایان کارش نیست (مرادی، همان) به عبارت دیگر اومانیسم در پی آن است که حقیقت را به واقعیت فرو کاهد و امور قدسی، متعالی و معنوی را به واقعیات غریزی، نیازها و امیال تقلیل بخشد. در چنین حیطهای است که واقعیت هم رنگ میبازد و انسان واقعیتگریز به پوچی و نیهیلیسم خواهد رسید. (خسروپناه،1384)
بنابراین بازتاب هستیشناسی و انسانشناسی غربی و اسلامی در وضع قوانین، در بحث قوانین بشری و الهی و تمایز میان آنها آشکار میگردد. به عبارت دیگر در وضع قوانین الهی؛ خداوند باریتعالی با توجه به شناخت و آگاهی از وضعیت خلقت انسان و نیازمندیهایش اقدام به وضع قوانین نموده اما بشر، به علت ناقص بودن در شناختش، در جعل قوانین نیز ناقص عمل خواهد کرد.
حقوق کودک در اسلام
قبل از ظهور اسلام، کودکان در وضعیت بسیار بدی به سر میبردند و از حقوق عادی محروم و دستخوش ارادهی پدرانشان بودند. اگر پدران میخواستند آنها را نگه میداشتند و اگر نه، برای رهایی از نفقه و هزینهی زندگی، آنها را میفروختند و یا میکشتند. قران کریم در این باره میفرماید: «هرگاه یکى از آنان را به دختر مژده دهند، چهرهاش سیاه مىشود، در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مىخورد و از بدى آن چه بدو بشارت داده شده، از قبیله [یخود] روى مىپوشاند که آیا او را با خوارى نگاه دارد یا در خاک پنهانش کند؟ و چه بد داورى مىکنند» (نحل، 58 و 59) با آمدن اسلام، این عادت ناپسند شدیدا مورد مقابله قرار گرفت. اسلام عالیترین توجه را به کودک نمود و از پیش از تولد و حتی قبل از انعقاد نطفه و پیش از آن، در هنگام انتخاب همسر، با وضع حقوقی، خاص کودک مسیر درست سعادت را برای جامعهی بشری هموار نمود (بهشتی، 1375، ص187) آیات و روایات موجود همه حکایات از اهمیت اسلام به کودکان و حقوق ایشان دارد. اسلام، پدران را از کشتن فرزندان به خاطر ترس از کمبود هزینه منع کرد چنان که خداوند در قرآن کریم میفرماید: «فرزندان خود را از ترس کمی روزی نکشید، ما به شما و آنها روزی میدهیم زیرا قتل آنها اشتباه و گناه بزرگی است.» (نحل،60 و 61).
از آن جایی که دین اسلام نگاهی مبدا و معادی به انسان دارد، طراحی فرایندی از سوی خالق یگانه برای دستیابی به سعادتی ابدی امری الزامی است. بنابراین با نگاه به قوانین وضعشده برای کودک میتوان به دو نوع قانون اشاره نمود:
قوانینی که در جهت تربیت صحیح و سعادت کودک است؛
و قوانینی که جنبهی حمایتی از کودک دارند.
بنابراین دین اسلام، هم بسیار پیشتر از مکاتب غربی و هم وسیعتر از آنها در جهت وضع قوانینی برای کودکان اقدام نموده که در فقه اسلامی مدون شده است.
در میان جوامع مدرن امروزی که مشکلات آن حتی قویترین انسانها را تحت تاثیر قرار داده، بسیاری از بازتابهای فشارها بر بزرگترها در کودکان ظاهر میشود و در این میان کودکان به آسیبپذیرترین گروه در جوامع انسانی تبدیل شدهاند (بافکار،1387) بیسرپرستی ناشی از اعتیاد، طلاق، جنگ، تغذیهی نامناسب، آلودگى به انواع بیمارىهاى خطرناک و یا گرفتار شدن در چنگال افراد پلید به انواع سوءاستفادههاى انسانى مانند توزیع مواد مخدر، خودفروشى و کار اجبارى، از جمله مسائلیاند که اثرات منفی جبرانناپذیری بر کودکان خواهند داشت. به تعبیری دیگر موجب نقض حقوق آنها میشود (بافکار، همان) جوامع انسانی پس از قرنها ظلم در حق بشریت به سمت و سوی جعل قوانینی برای کودک حرکت نمودند در حالی که اسلام در همان آغازین روزهای طلوع خود به این امر توجهی ویژه داشته، برای کودک حتی از پیش از تولد حقوقی را وضع نموده و تکالیفی را بر عهدهی والدین قرار داده است. در اسلام کودک عضوی از اعضای جامعه است و از حقوقی مسلم برخوردار است، زیرا اگر به تربیت انسان از ابتدای حضورش در عرصهی هستی اهتمام شود گذار به سمت سعادت برای او آسانتر خواهد گردید.
به عبارت دیگر در آموزههاى آسمانى اسلام بیشترین مسئولیت در قبال کودک، بر دوش والدین است که به «حق الوَلَدِ عَلَى الوالِد» مشهور است (نهج البلاغه، ص1264) کودک، برکت خانه و نعمت و حسنهاى است که خداوند به پدر و مادر ارزانى کرده است از این رو رعایت قدر و جایگاه فرزند الزامی است و خداوند سبحان برای کودکانی که والدینشان حقوق آنها را مراعات نمیکنند، حق عاق نمودن والدین را قرار داده است. ذکر این نکته ضروری است که اسلام با توجه به شرایط متفاوت زن و مرد به طور کلی و نیز کودک دختر و پسر، حقوقی متناسب با شان هر کدام را وضع نموده و صرفا به کلیگوییها و یا وضع حقوقی متشابه اکتفا ننموده است چرا که وضع حقوق مشابه سبب ضایع شدن حقوق میگردد. اسلام با در نظر گرفتن همهی نیازهاى اولیهی جسمى، روحى و روانى کودکان و دفاع از آن، زمینه را براى رشد و پیشرفت آنان در همهی جنبهها فراهم آورده است (بافکار، همان)
منابع و مآخذ
1. قران کریم.
2. نهج البلاغه، ترجمه احمد دشتی، نشر هممیهن،1386.
3. بافکار، حسین، نگاهی به حقوق کودک در اسلام، ماهنامهی طوبی، شمارهی 27، فروردین 1387.
4. بحرانی، یوسف بن احمد بن احمد؛ الحدائقه ناضره فی احکام العتره طاهره، مؤسسه النشر الاسلامی (التابعه) لجماعه المدرسین، قم، 1378.
5. بهشتی، احمد، اسلام و حقوق کودک، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم، 1388.
6. جبلی عاملی، زین الدین، معروف به شهید ثانی، الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، قم، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1378.
7. حبیبی، تهمینه، نقد فقهی کنوانسیون جهانی حقوق کودک، کتاب زنان، ش 16، 1387.
8. خسروپناه، عبدالحسین، انسانشناسی اسلامی به مثابه انسانشناسی اجتماعی، مجلهی پژوهشهای تربیت اسلامی، ش 1، زمستان1384.
9. زارع، سمیرا، هستیشناسی، باشگاه اندیشه، 1379.
10. ضیایی بیگدلی، محمدرضا، حقوق بین الملل عمومی، انتشارات رشدیه، چاپ سوم،1382.
11. نصری، عبدالله، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ چهارم، 1379.
12. علامه محمدرضا مظفر، اصول فقه، موسسهی مطبوعاتی ایران، قم، 1375.
13. فی، برایان، فلسفهی امروزین علوم اجتماعی، ترجمهی خشایار دیهیمی، طرح نو، 1386.
14. فیض کاشانی، ملا محسن، محجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج 2، بی تا.
15. قبلهای، خلیل، بررسی احکام فقهی و حقوقی کودکان نامشروع، دیدگاههای حقوقی1384.
16. کنوانسیون جهانی حقوق کودک، مصوبهی سازمان ملل متحد ترجمه دکتر آبشار، بر گرفته از سایت حقوق.
17. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، 1983.
18. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، دار الحدیث، 1385.
19. مرادی، جعفر، درآمدی بر مطالعات انسانشناختی تطبیقی؛ انسانشناسی فلسفی، معرفت ش1، 1382.
20. مشیر زاده، حمیرا، تحول در نظریه های روابط یبن الملل، سمت، ص 25، 1384.
21. لک زایی، نجف، مبانی انسانشناسی انقلاب اسلامی، علوم سیاسی1384.
22. نگاهی به هستیشناسی در فلسفهی غرب از آغاز تا سقراط، به نقل از: سایت فلسفی:
http://www.falsafeh.com/atefrad_hastishenasi.htm
23. ویکی پدیا، دانشنامهی آزاد