به انگیزه­ی آغاز سال تحصیلی

 

حجره‌ی بی‏شمع و چراغ

«ملا مهدی نراقی»، از همان آغاز ورودش به جامعه‌ی طلاب، تصمیم گرفته بود قلّه‌ی علم و عمل را فتح کند. وی برای رسیدن به این هدف و در راه کسب دانش، هر سختی را تحمل می‏کرد. گاه از شدت فقر و نداری نمی‏توانست برای روشن کردن حجره‏اش در شب، شمع یا روغن چراغ بخرد. شب که فرا می‏رسید، حجره، تاریک و مطالعه در آن ناممکن می‏شد. از این ‏رو، از حجره بیرون می‏آمد و به قسمت انتهایی حیاط می‏رفت و زیر نور چراغ‏های وضوخانه­ی مدرسه به مطالعه و تحقیق می‏پرداخت. با همین استقامت و صبر و تلاش طاقت‏فرسا بود که اکنون موفقیت وی تحسین‏برانگیز و نامش بلندآوازه است.1

مطالعه‌ی دقیق

مدتی از ظهر گذشته بود که طلاب مدرسه­ی صدر(نجف) متوجه دود غلیظی شدند که از حجره‌ی «علامه محمدتقی جعفری(ره)» بیرون می‏آمد. گمان کردند حجره آتش گرفته است و وی به کمک نیاز دارد. بنابراین، به در حجره‌ی وی هجوم آوردند تا در را بشکنند و دوست­شان را که میان شعله‏های آتش اسیر شده بود، نجات دهند. ناگاه خود علامه در حجره را گشود و به آن­ها اعتراض کرد چرا مطالعه‏اش را ناتمام گذاشته و این موقع روز مزاحمش شده‏اند. طلاب که از این برخورد علامه شگفت‏زده شده بودند، گفتند: «یعنی تو متوجه دودی که حجره‏ات را پر کرده است، نشدی؟» ناگاه علامه به یاد آب‏گوشتی افتاد که پیش از شروع مطالعه روی اجاق گذاشته بود و با غرق شدن وی در مطالعه، اینک به زغال تبدیل شده بود.2

دانش در برابر دانش

مرد پافشاری می‏کرد صرف و نحو عربی را نزد «علامه حسن­زاده‌ی آملی» بیاموزد، ولی علامه وقت نداشت و به همین دلیل، نمی‏پذیرفت. سرانجام، پس از صحبت و پافشاری بسیار، علامه پذیرفت؛ به این شرط که آن مرد هم که به زبان فرانسه مسلط بود، به علامه، زبان فرانسه بیاموزد. به این ترتیب، علامه دانش را با دانش مبادله کرد.3

مرگ اولاد

شب، شبی طولانی و غم‏بار بود. هیچ‏گاه این‏گونه احساس غم و اندوه نکرده بود. اشک امانش نمی‏داد، ولی با خود پیمانی بسته بود که نمی‏توانست آن را زیر پا بگذارد. «صاحب جواهر» با خود پیمان بسته بود هر شب، بخشی از کتاب جواهر را بنویسد، ولی امشب، دست تقدیر، فرزند دل­بندش را از وی گرفته بود. با وجود این، با چشمانی گریان و قلبی داغ‏دیده، قلم و کاغذش را برداشت و کنار پیکر بی‏جان فرزندش نشست و مانند دیگر شب‏ها شروع به نوشتن کتاب جواهر کرد. او می‏توانست با مرگ فرزند و داغش کنار بیاید ولی نمی‏توانست پیمانش را زیر پا بگذارد.4

استقامت در راه آموختن دانش

از حجره­ی «علامه حسن زاده­ی آملی» در مدرسه‌ی مروی تا منزل استادش، «آیت‏اللّه‏ میرزا ابوالحسن شعرانی(ره)»، مسافت بسیار بود و علامه باید برای شرکت در درس ایشان، این راه طولانی را پیاده می‏پیمود. آن روز برف سنگینی می‏بارید و وی تردید داشت در این شرایط نامساعد به کلاس برود یا نه. از حجره‏اش بیرون رفت و به برفی که روی زمین نشسته بود، نگاه کرد. دوست نداشت به تنبلی و بی‏علاقگی به درس متهم شود. بنابراین، به راه افتاد. وقتی به در خانه‌ی استاد رسید، خجالت کشید در بزند. مدتی ایستاد تا شاید کسی بیرون بیاید، ولی خبری نشد. زمان درس نیز رو به پایان بود. از این‏ رو، در زد. در را به رویش باز کردند و وارد شد و خدمت استاد رفت و وی را سرگرم نوشتن دید. آن‏گاه در حالی‏ که از آمدنش پشیمان شده بود، با لحنی آرام و آهسته سلام کرد و نشست و گفت: «آقا! معذرت می‏خواهم که در این برف مزاحم­تان شدم. می‏خواستم نیایم.» استاد گفت: «چرا؟» علامه گفت: «چون نمی‏خواستم مزاحم شما شوم.» استاد گفت: «مگر شما هر روز سر راه­تان از مدرسه­ی مروی تا این جا، گداها را نمی‏بینید که نشسته‏اند و گدایی می‏کنند؟» علامه پاسخ مثبت داد. استاد پرسید: «امروز هم بودند یا نه؟» علامه گفت: «بله، امروز هم بودند»، سپس افزود: «شاید امروز پول بیشتری نیز به دست بیاورند.» آن‏گاه استاد گفت: «وقتی آن­ها تعطیل نکردند، چرا ما تعطیل کنیم؟»5

ادامه­ی بحث در پشت درهای بسته

زایران، حرم را ترک کردند و خبر تعطیلی آن نیز اعلام شد. دربان برای بستن درهای حرم امام حسین(ع) آمد و آیت الله «وحید بهبهانی(ره)» و آیت الله «یوسف بحرانی(ره)» را سرگرم بحث و گفت‏وگو دید. هر دو با دیدن دربان که قصد بستن در را داشت، از رواق بیرون آمدند و در صحن به مباحثه و گفت‏وگوی علمی خود ادامه دادند تا این که صحن نیز خالی شد. آن­ها که هنوز بحث­شان تمام نشده بود، از صحن نیز بیرون آمدند و پشت در حرم نشستند و دربان در را بست و رفت. وقتی دربان پیش از اذان صبح برای باز کردن درهای حرم آمد، دید آن دو هنوز پشت در نشسته‏اند. سپس در را باز کرد و وقتی صدای اذان بلند شد، آن دو به داخل حرم رفتند تا برای نماز صبح آماده شوند.6

پی­نوشت‌ها

1.      گلشن ابرار، ج1، ص288 و 289.

2.      درس زندگى زندگى‏نامه و خاطرات زندگى چهار علامه­ی فرزانه، ص55 و 56.

3.      همان، ص116.

4.      انسان از میلاد تا معاد، ص161.

5.      همان، ص117 و 118.

6.      گلشن ابرار، ج1، ص274.