ای همه لحظه‌های آینده


سال­هاست روح من در اتاق انتظار می­تپد.

سال­هاست روح من در اسفند ماه زندانی است و

هر روز منتظر است تا یخ­های اسفند، آب شوند و بوی نوروز،

در فضا جاری شود و من با عطر بال آن پرستوی سال­ها همسایه شوم.

سال­هاست من منتظرم تا پزشک همه­ی روح­های مریض با صدای خوبش، بیمار روح مرا بخواند.

من می­دانم که صدای او کفترهای سلامتی را در آسمان روحم به پرواز در می­آورد.

صدای او سنتی­ترین موسیقی دنیاست. ای که تمام وجودم سال­هاست در انتظار رقص پروانه واژه­هایت

لحظه شماری می­کند، بخوان تا صدایت در کاست دل­ها ضبط شود!

روح من سال­هاست بر صلیب گناهان، به میخ کشیده شده است.

روح من در عمیق­ترین دره­ی جهان،

ضجه و زاری می­کند. من سال­هاست روحم را در دره جا گذاشته­ام و در جاده­ها می­دوم.

می­خواهم رد پایت را پیدا کنم.

از کدام جاده می­گذری ای همیشه مسافر؟

کدام جاده تو را به خود دیده است؟

نبض کدام جاده در زیر گام­هایت می­تپد؟

کدام جاده است که زیر پایت کش می­آید و تمام نمی­شود؟

به جاده­ها بگو دره­های جهان منتظرند.

به جاده­ها بگو دره­ها از صدای ضجه و ناله پر شده­اند.

به جاده­ها بگو هوای دره­ها مسموم است و نفس کشیدن دشوار؛

عفونت تا عمق دره­ها نفوذ کرده. به جاده­ها بگو این قدر زیر پای­تان کش نیاید!

منتظرم روزی بوی شکوفه­های نارنج در جاده­ها گل کند!

من با زیباترین غصه­ی تاریخ، همسایه­ام؛ با قدیمی­ترین و معروف­ترین آن.

غصه­های من از جنس رودخانه­اند می­آیند و می­خوانند و می­روند؛

اما تمام نمی­شوند غصه­های من به رنگ شعله­اند که با تمام سوزندگی،

به شمع، زندگی و معنا می­بخشند.

چه قدر خوش­حالم که غصه دارم.

سلام بر غصه­هایی که بر دامن انتظار نشسته­اند!

سلام بر غصه­هایی که فریاد می­کشند: «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.»

من با مولوی برادرم. غصه­های من به رنگ حال و هوای مولوی است.

من انتظار را با غصه سروده­ام و او با شعر.

خط پایان این انتظار ما کجاست؟ چه وقت روح من و مولوی آرام می­شود؟

ای همه­ی لحظه­های آینده! کدام یک با صدای «انا بقیه الله» می­شکوفید؟

و ای همه­ی اسب­ها جهان! رکاب کدام یک از شما، زیر پاهای او گُل خواهد داد؟