اشاره

 در روایات زیادى به این مسئله اذعان شده است که ولایت اهل ‏بیت(ع) کلید پذیرش و قبولى طاعات و عبادات مؤمنین است و عبادتى که خالى از ولایت‏پذیرى باشد هیچ ارزشى ندارد و خالى از محتواى معنوى است. هر کس رهبرى و ولایت این چهارده نور واحد را پذیرفت، عبادت او در اعلى مرتبه­ی توحید و یکتاپرستى درج گردید در غیر این صورت عملش بى‏روح و پوچ خواهد بود.

 مؤمن باید قلبش آکنده از ولایت و دوستى این خاندان و عارى از محبت دشمنان آن­ها بوده و در یک کلمه، آکنده از تولّى و تبرّی باشد. چه بسا افرادی که به سبب عدم ولایت‏پذیرى سقوط کرده و نابود شده‏اند. انسان‏هایى که حتى از عبّاد و زهاد روزگار خویش نیز به شمار مى‏رفته‏اند. خداوند متعال در قرآن مى‏فرماید؛

 1. اَطِیعُوا اللَّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الأمْرِ مِنکُم؛ از خدا و رسول و کسانى که سرپرست شما هستند پیروى کنید. ( نساء / 59)

امام باقر(ع) در این باره فرمود: بُنِىَ الإسلامُ عَلَى خَمْسِ دَعَائِمَ: اَلوِلاَیَةُ وَ الصَّلاةُ وَ الزَّکَاةُ وَ صَومُ شَهرِ رَمَضَانَ وَ الحَجُّ؛ اسلام بر پنج پایه بنا شده است: ولایت، نماز، زکات، روزه­ی ماه رمضان و حج.1

آسیب صلوات فرستادن: صلوات ابتر

 زائران به طواف خانه­ی خدا مشغول بودند و ابراهیم‏وار به دور خانه­ی معشوق مى‏گشتند. امام باقر(ع) در حجر اسماعیل(ع) نشسته بود و با پروردگار مناجات مى‏کرد. صداى مردى که با ناله و زارى به پرده­ی خانه چنگ زده بود، توجه امام را به خود جلب کرد. او پرده­ی کعبه را در دستانش مى‏فشرد و براى برآورده شدن دعایش پیوسته صلوات مى‏فرستاد: «اللهم صل على محمد.» مرد صلوات را کامل نمى‏فرستاد. امام باقر(ع) به او فرمود: «بنده­ی خدا! تو با این صلوات به ما ستم مى‏کنى. چرا دنباله­ی دعاى صلوات را نمى‏گویى و آن را کامل نمى‏کنى؟ بگو: "اللهم صل على محمد و آل محمد."»2

 ولایت‏پذیرى

 پرسشى بزرگ در ذهنش نقش بسته بود که فقط یک نفر مى‏توانست به آن پاسخ دهد. در راه رسیدن به خانه­ی امام باقر(ع)، پرسش را در ذهن خود تکرار مى‏کرد. نزد امام رسید و اجازه خواست تا پرسش خود را مطرح کند. پرسش چنین بود: «کسى که بسیار عبادت مى‏کند و در عبادت خود نیز فروتن است ولى ولایت شما را نمى‏پذیرد، آیا دعایش مستجاب مى‏شود؟ آیا این همه راز و نیاز سودى به حال او دارد؟»

 مانند همیشه چهره­ی مهربان و سخن مشکل‏گشاى امام، او را در رسیدن به پاسخى درست ره­نمون شد. امام به او فرمود: "اى «محمد بن مسلم»! مَثَل ما خاندان پیامبر، مَثَل آن خانواده‏اى است که در قوم بنى‏اسرائیل به سر مى‏بردند و هرگاه چهل شب به راز و نیاز و پرستش خداوند مى‏پرداختند و پس از آن دعا مى‏کردند، دعای­شان مستجاب و خواسته‏شان برآورده مى‏شد، ولى یک بار، یکى از آنان بر خلاف همیشه، پس از چهل روز راز و نیاز، دعایش مستجاب نشد. پس نزد حضرت عیسى(ع) رفت و گله کرد و از او خواست که برایش دعا کند.»

 عیسى(ع) وضو ساخت و به نماز ایستاد و پس از نماز براى فرد دعا کرد. پس پروردگار به عیسى(ع) فرمود: «این بنده­ی من، از درى که باید از آن به سوى من مى‏آمد و راز و نیاز مى‏کرد، نیامده است. او مرا مى‏خواند، ولى در دلش نسبت به پیامبرى تو شک وجود داشت. ازاین ‏رو، اگر آن‏ قدر با من به راز و نیاز بپردازد و گردنش را به­قدرى خم کند که بشکند و اگر آن‏ قدر دست به دعا بردارد که انگشتانش بریزند، دعایش را هرگز به اجابت نخواهم رساند. پس از آن، عیسى(ع) از مرد پرسید: «آیا تو خداى خود را مى‏خوانى ولى در مورد پیامبرش در دل خود شک مى‏پرورى؟» مرد سر به زیر انداخت و با شرمسارى پاسخ داد: «اى روح خدا! به خدایت سوگند همین گونه است که مى‏گویى و من درباره­ی پیامبرى تو شک دارم. حال از تو مى‏خواهم تا دعا کنى تا پروردگار این شک را از دل من بزداید.» عیسى(ع) مهربان‏تر از آن بود که خواهش مرد را نپذیرد. پس از دعاى عیسى(ع)، مرد توبه کرد. پروردگار هم توبه­ی او را پذیرفت و آن مرد نیز مانند دیگر افراد خانواده‏اش، مستجاب الدعوه شد. از آن پس، هرگاه چهل روز به نیایش مى‏پرداخت، سبد نیازش پر از گل‏بوته‏هاى اجابت مى‏شد."3

محمد بن مسلم، پاسخ خود را یافته بود. او دانست که بدون پذیرش ولایت، دعاى کسى مستجاب نخواهد شد.

 شیطان، زمینه‏ساز گناه

 در محضر امام باقر(ع) نشسته بودم و با امام گفت‏وگو مى‏کردم که ناگهان «حمران بن اعین» وارد شد و سلام کرد. براى پرسیدن چند پرسش آمده بود. پرسش‏هایش را مطرح کرد و هنگامى که مى‏خواست از جایش برخیزد و مجلس را ترک کند، از امام باقر(ع) پرسید: «وقتى که ما در محضر شما هستیم و سخنان ارزشمند شما را مى‏شنویم، دلهای­مان نرم و روان­مان از بى‏رغبتى به این دنیا آسوده مى‏شود و آن چه در دست مردم است و مال و ثروت دنیا در نظرمان بى‏ارزش جلوه مى‏کند، ولى همین که از نزد شما مرخص و مشغول زندگى و داد و ستد مى‏شویم، دوباره همان حالت‏هاى پیشین به سراغ ما مى‏آید و معنویت در ما کم‏رنگ مى‏شود. دلیل این تغییر حالت چیست؟»

 امام باقر(ع) فرمود: «این حالت به دل شما مربوط است که گاه نرم و گاه سخت مى‏شود.» آن‏گاه با نقل داستانى، پاسخ را براى او بیشتر شفاف کرد. امام فرمود: «روزى جمعى از اصحاب و یاران رسول خدا(ص) گرد آن حضرت نشسته بودند. یکى از آن­ها پرسید: «اى رسول خدا! ما در مورد این که مبادا منافق شویم، سخت در هراسیم.» پیامبر فرمود: «چرا هراسان هستید؟» گفتند: «هنگامى که ما در حضور شما هستیم، شما با نصایح خود به ما تذکر مى‏دهید و ما را به آخرت تشویق مى‏کنید. در ما حالت ترس پدیدار مى‏شود و دوستى دنیا را فراموش مى‏کنیم، به گونه‏اى که بدان بى‏میل مى‏شویم و گویى دوزخ را با چشم مى‏بینیم، ولى وقتى که از حضور شما مرخص مى‏شویم و به خانه‏های­مان بازمى‏گردیم، گویا هرگز در حضور شما نبوده‏ایم و هیچ‏گونه حالت معنوى در ما ایجاد نمى‏شود. آیا شما از این که این حالت، نشانه­ی نفاق در ما باشد، نگران نیستید؟» پیامبر با لبخندى سرشار از رضا فرمود: «نه، هرگز. این نشانه­ی نفاق در شما نیست، بلکه وسوسه‏هاى شیطان است که شما را به سوى دنیا تشویق مى‏کند. به خدا سوگند، اگر شما همان حالت را که مى‏گویید در حضور من پیدا مى‏کنید، نگه دارید و ادامه دهید، به مقامى دست مى‏یابید که فرشتگان دست در دست شما مى‏نهند و روى آب راه مى‏روید. بدانید که مؤمن، همواره در خطر سقوط در پرتگاه گناه است. ازاین ‏رو، بسیار توبه کنید. مگر این سخن خداوند را نشنیده‏اید که مى‏فرماید: «خداوند توبه‏کنندگان و پاکان را دوست دارد.»(بقره: 222) و خداوند مى‏فرماید: «از پروردگار خویش درخواست آمرزش کنید و به سوى او بازگردید."» (هود:90).4

شراب‏خوارى، بزرگ‏ترین گناه

 با گام‏هایى استوار وارد مسجد شد. گروهى از قریشیان با دیدن جلال او پرسیدند: «این مرد کیست؟» گفتند: «امام باقر(ع) پیشواى عراقیان است.» با خود گفتند: «بد نیست از او پرسش کنیم تا از جایگاه علمى او آگاه شویم.» به یکى از جوانان قبیله­ی خود گفتند نزد او برود و از او سؤالى بکند.

 جوان نزد امام باقر(ع) آمد و پرسید: «بزرگ‏ترین گناه کدام است؟» امام در پاسخ فرمود: «شراب‏خوارى.» جوان پیش دوستان خویش بازگشت و آنان را از پرسش خود و پاسخ امام آگاه کرد. آنان دوباره او را نزد امام فرستادند. جوان آمد و پرسش خویش را تکرار کرد. امام پاسخ داد: «مگر به تو نگفتم بزرگ‏ترین گناه، شراب‏خوارى است؛ زیرا شراب، فرد شراب‏خوار را به دزدى و آدم‏کشى وا مى‏دارد و سبب کفر به پروردگار بلندمرتبه مى‏شود. انسان شراب‏خوار کارهایى انجام مى‏دهد که همه­ی آن­ها گناهانى بزرگ به شمار مى‏آیند.»5

نگه‏دارى زبان، نشانه­ی مسلمانى

 یار و دوست­دار امام باقر(ع) بود و امام نیز به او بسیار علاقه داشت. «سلیمان‏ بن ‏خالد» همواره در محضر امام باقر(ع) مشغول درس آموختن و پند گرفتن بود. کنار امام نشسته بود که امام سکوت را شکست و به او فرمود: «اى سلیمان! آیا مى‏دانى مسلمان راستین کیست؟» سلیمان که مى‏دانست امام مى‏خواهد درس دیگرى به او بیاموزد و بى‏صبرانه منتظر پاسخ بود، گفت: «فدایت شوم! شما بهتر مى‏دانید!» امام فرمود: «مسلمان راستین کسى است که مسلمانان از گزند زبان او در امان باشند.»6

 نشانه‏هاى دانشمند دینى

 امام باقر(ع) نشسته بود و افراد گوناگونى نزد امام مى‏آمدند و درباره­ی مسائل گوناگون پرسش‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. فردى نزد امام آمد و مسئله‏اى را پرسید. امام پاسخ او را داد، ولى مرد قانع نشد. اندکى فکر کرد و به امام گفت: «دانشمندان دینى به گونه‏هاى دیگرى پاسخ این پرسش را ارائه داده‏اند.»

 امام به او فرمود: «واى بر تو! آیا تو هرگز دانشمند دینى دیده‏اى؟ دانشمند دینى کسى است که نسبت به دنیا بى‏رغبت، شیفته­ی آخرت و عمل‏کننده به سنت رسول‏خدا(ص) باشد. آیا آن دانشمندانى که تو از آنان سخن مى‏گویى، این‏ گونه‏اند؟»7

 گستردگى بلایا

 همه «مغیره بن سعید» و افکار منحرف او را مى‏شناختند. یک بار گفته بود: «مؤمن به بیمارى‏هاى سخت مانند جذام و پیسى مبتلا نمى‏شود؛ زیرا از عدل خدا به دور است.» سخن او به گوش امام باقر(ع) رسید. امام در پاسخ به فرد پرسش‏کننده در مورد گفته­ی مغیره پاسخ داد: «گوینده­ی این سخن، حتماً داستان «حبیب نجار» را که مؤمنى پاک و شایسته در زمان حضرت عیسى(ع) بود، نشنیده است. او به دلیل یک بیمارى سخت دستش از کار افتاده و معیوب شده بود. با این حال، با همان وضع، قوم خود را به خداپرستى و دورى از شرک راه­نمایى مى‏کرد. در مقابل، مردم سرکش و طغیان‏گر قومش، وى را سرزنش مى‏کردند و آن ‏قدر از سخنان او به تنگ آمدند که دست به خون او آغشتند و او را به شهادت رساندند. گویا هم‏اینک دارم او را در این وضع مى‏بینم که قوم خود را ارشاد مى‏کند و آنان او را سرزنش مى‏کنند. بدانید که مؤمن، به هر گونه بلا گرفتار مى‏شود و امکان دارد به هر گونه مرگى بمیرد....»8

 مضمون نوحه‏ها نباید باطل باشد

 «خدیجه»، نوه­ی امام سجاد(ع) بود. فرزندش از دنیا رفت و مردم با چهره‏هاى غمگین، دسته­دسته براى گفتن تسلیت به خانه‏اش آمدند. زنى از میان زنان برخاست و به زن دیگرى که نوحه‏سرایى مى‏دانست، گفت: «برخیز و نوحه‏خوانى کن.»

 زن اشعار غم‏انگیزى در سوگ فرزند خدیجه خواند.

 خدیجه در اشعار زن دقت کرد و به او گفت: «از عمویم امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: "زن در مصیبت‏ها نوحه‏گر مى‏خواهد که اشکش جارى شود، ولى براى زن شایسته نیست که در مصیبت‏ها و نوحه‏گرى‏هاى خود سخن بیهوده و خلاف رضاى خدا سر دهد؛ زیرا او با این نوحه‏گرى باطل خود، فرشتگان الهى را مى‏آزارد. پس مراقب باشید در نوحه‏گرى‏هاى خود فرشتگان الهى را نرنجانید."»16

 تلاش براى ازدواج فرزندان

 اجازه­ی ورود خواست. سلام کرد و کنار امام باقر(ع) نشست. پس از اندکى گفت‏وگو از امام پرسید: «چرا زمینه­ی ازدواج فرزند خود، جعفر(ع) را فراهم نمى‏کنید. ظاهراً وقت ازدواج او فرا رسیده است؟» در مقابل امام، کیسه‏اى مهر شده وجود داشت. امام دستى بر آن گذاشت و فرمود: «به زودى این کار را خواهم کرد.»

 مدتى گذشت و او که «ابن عکاشه» نام داشت، خدمت امام رسید. امام کیسه­ی پول را به او داد و به او فرمود که با این پول نزد فلانى برو و کنیزى براى او خریدارى کن. او با هفتاد دینارى که در کیسه بود، سراغ آن شخص رفت و کنیزى را به هفتاد درهم خرید و نزد امام آورد. امام از او پرسید: «نامت چیست؟» گفت: «حمیده.» امام لبخندى زد و فرمود: «امیدوارم در دنیا و آخرت رستگار باشى.» امام به گونه‏اى با او سخن مى‏گفت که گویى پیشتر او را دیده بود و مى‏شناخت. سپس حمیده را به عقد فرزند خود، امام صادق(ع)، درآورد و از نتیجه­ی وصلت او با امام صادق(ع)7، موسى بن جعفر(ع) به دنیا آمد.9

 شیعه­ی واقعى و رعایت حقوق برادران دینى

 نزد امام باقر(ع) نشسته بود و با امام سخن مى‏گفت و از همشهریان خود براى امام حرف مى‏زد. او گفت: «پیروان شما در آن شهرى که ما زندگى مى‏کنیم، بسیارند.» امام پس از تمام شدن صحبت او فرمود: «آیا آنان نسبت به هم مهربان هستند. آیا به درد هم رسیدگى مى‏کنند؟ آیا نیکوکاران نسبت به اشتباه برادران دینى خود گذشت نشان مى‏دهند؟ آیا نسبت به همدیگر همکارى و برادرى دارند و یک­دیگر را در مشکلات یارى مى‏دهند؟»

 مرد که با این پرسش‏ها اندکى در گفته‏ها و اعتقاد خود نسبت به همشهریان خود شک کرده بود، پاسخ داد: «البته این ویژگى‏ها که شما فرمودید، در میان آن­ها نیست.» امام فرمود: «پس این­ها پیروان راستین ما نیستند. پیرو واقعى کسى است که این ویژگى‏ها را نسبت به برادران خود داشته باشد.»10

 تشییع جنازه­ی برادران دینى

 تشییع‏کنندگان با گریه به دنبال جنازه در حرکت بودند و زنى با صداى بلند در میان جمعیت مى‏گریست و فریاد مى‏کشید. «عطا»، قاضى ‏القضات وقت، در جمع تشییع‏کنندگان بود. وقتى دید همگان از گریه‏ها و فریادهاى زن آزرده‏خاطر شده‏اند، نزد زن آمد و گفت: «ساکت شو زن وگرنه همگى بازخواهیم گشت.» گوش زن بدهکار نبود و پیوسته فریاد مى‏کشید. عطا خشمگین شد و از گروه تشییع‏کنندگان جدا شد و بازگشت. «زراره بن اعین» نیز به همراه امام باقر(ع) در میان جمعیت بودند. زراره به امام گفت: «اى فرزند رسول خدا! عطا بازگشت. آیا ما نیز بازگردیم؟» امام آرام فرمود: «ما به دنبال جنازه مى‏رویم و کارى نداریم دیگران چه مى‏کنند. هرگاه حق با باطلى آمیخته شد، نباید حق را ترک کنیم؛ زیرا در این صورت، حق مسلمان را ادا نکرده‏ایم.» آن‏گاه به راه خود ادامه داد. به نزدیکى قبر که رسیدند، جنازه را روى زمین گذاشتند و امام بر جنازه نماز خواند. صاحب عزا نزد امام آمد و تشکر کرد و گفت: «خداوند شما را رحمت کند. شما نمى‏توانید پیاده راه بروید، از همین‏جا بازگردید.» امام نپذیرفت. زراره زیر لب به امام گفت: «سرورم، صاحب عزا از شما خواست که بازگردید. دیگر برگردیم.» امام فرمود: «نه! ما به اجازه­ی او نیامده‏ایم که با اجازه­ی او بازگردیم، بلکه باید حق خود را نسبت به برادر دینى‏مان به انجام رسانیم و ثوابى را که در نتیجه­ی این کار به­دنبال آن هستیم، دریافت کنیم. انسان هر اندازه در پى جنازه برود، پاداش بیشترى از خداوند مى‏ستاند.»11

 آثار دوستى مؤمنان

 در محضر امام باقر(ع) نشسته بود. پس از گفت‏وگو هر دو سکوت کردند. ناگاه غمى بر دلش نشست و آهى کشید. از امام پرسید: «گاهى بدون این که اتفاق ناگوارى افتاده باشد، دلم مى‏گیرد و اندوهگین مى‏شوم - به گونه‏اى که آثار آن در چهره­ی من نیز پدیدار مى‏شود - در حالى که نه مصیبتى به من رسیده و نه چیز ناراحت‏کننده‏اى براى من پیش آمده است، دلیل آن چیست؟» امام فرمود: «آرى اى «جابر جعفى»! پروردگار، انسان‏هاى بهشتى را از گلى بهشتى و مبارک آفرید و از نسیم روح خویش در آن دمید. به همین دلیل است که مؤمنان با همدیگر، دوست و برادرند. بر این اساس، حتى اگر در شهرى دور آسیب یا مصیبتى به دوست مؤمن انسان برسد، روح دوستش نیز اندوهگین مى‏شود؛ زیرا روح‏هاى آنان به دلیل ایمان با همدیگر در ارتباط است تا بدین‏ وسیله همواره به علت دوستى‏شان از حال هم باخبر باشند.»12

پی نوشت­ها

1.     اصول کافى، ج2، ص21؛ وسائل الشیعه، ج1، ص13. 

2.     بحار الانوار، ج27، ص88.

3.     همان، ص495، ح21.

4.      همان، ص 400، ح9

5.     اصول کافى، ج2، ص423، ح1

6.      همان، ج46، ص358.

7.     اصول کافى، ج2، ص234، ح12.

8.     همان، ص70، ح8.

9.     همان، ص254، ح12.

10.                همان، ج1، ص358، ح17.

11.                بحار الانوار، ج48، ص5.

12.             همان، ص173، ح11.