از دست این جوونها. لباس پوشیدنهایشان، تیپ زدنهایشان، هیچ کارشان مثل آدمیزاد نیست. حرف هم که میزنی بد میشوی. مگه قبول میکنند. انتقادپذیر نیستند.
پدر و مادرها انتقاد میکنند. مینالند از دست جوانهایشان.
کارشناس برنامهی رادیویی، جواب سؤال بزرگترها را میدهد و من لم دادهام به صندلی زوار در رفتهی تاکسی. چه قدر خوب است که تاکسیها رادیو دارند.
مجری ادامه میدهد: «چه قدر خوب است که یک نفر از آدم تعریف کند. متوجه آدم بشود و بگوید که: "ببین! میبینمت."»
یک جورهایی شدهایم؛ بیخیال، بیتفاوت ... آره، واژهی بیتفاوت خیلی بهتر است. چون بیخیال نیستیم و از تو خودمان را میخوریم ولی در ظاهر مثلاً خونسردیم.
مادری با لهجهی غلیظ اصفهانی میگوید: «همهاش میخوان جلب توجه کنن. همه نگاشون کنن.»
***
پسر نوجوانی هر روز سر ایستگاه منتظر سرویس میایستد. دو سالی هست من او را میبینم و او من را.
این قدر از هم دوریم که حتی به هم سلام نمیکنیم. البته من بزرگترم و باید او به من سلام کند. تازه من هزار تا بدبختی دارم. ادارهام دیر نشود، چک امروزم برگشت نخورد، توی راه بروم تعاونی، مرغ بخرم، بعد از ظهر بروم کلاس ضمن خدمت. (باید مدرکش را به کارگزینی بدهم) و هزار هزار تا از این کارها.
به قول مجری رادیو، ما باید همیشه بخندیم. به خودم میگویم: «اینها چه ربطی به بقیه دارد. چه ربطی دارد که تو نخندی! اگر اخم کنی کارهایت تندتر پیش میرود؟ تنها باشی همهی کارهایت ردیف میشود؟ پس برو. آن قدر تنها بمان تا بمیری!»
جلو میروم کنارش میایستم و میگویم: «چه طوری پسرم!»
پسر صاف میایستد و میگوید: «سلام آقا. ممنونم»
خندهام میگیرد هم از «پسرم» گفتن خودم و هم از «آقا» گفتن پسر.
***
امروز یک پیراهن آبی پوشیده است؛ مثل مردهای متشخص.
-آقا آرمان چه قدر بهت میاد. بزرگ شدی!
آرمان سرش را پایین میاندازد و خودش را نگاه میکند. مثل این که به خودش شک کرده است.
-راست میگید. عمهام سوغاتی داده. دوسش ندارم، فکر میکردم زشتم کرده!
خیلی وقت است که آرمان را با همان تیپ مرتب میبینم. دیگر تیشرت نارنجیاش که از توی یقهاش گردنبند صلیب رد شده بود، تنش نمیکند. فقط به دلیل این که- من یک کم دورتر- دیدمش. چرا وقتی جوانهایمان کار بدی میکنند یا لباس و تیپ ناجوری میزنند به خودمان حق انتقاد میدهیم - حتی اگر غریبه باشیم - ولی کارهای خوبشان را به روی خودمان نمیآوریم. آنها منتظر یککم تعریفاند. میتوانیم با همه خوب باشیم و قشنگیهای همه را ببینیم،
حتی اگر یککم دور باشیم!