امیر گل ها ( قسمت پنجم)

نویسنده


روان­شناسی معاصر می­گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه­مندتر می­شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می­توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره­ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله­ی پی­درپی امیر گل­ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

  

فداکارى

 از نبرد اُحُد برگشت؛ با هشتاد زخم. فتیله‏ها را از زخمى وارد مى‏کردند و از زخمى دیگر بیرون مى‏آوردند [و بخیه مى‏زدند]. پیامبر بر او وارد شد. على(ع) همانند لقمه‏اى بر سفره بود. چون رسول او را دید، گریست و فرمود:

 وقتى مردى در راه خدا این چیزها را تحمل مى‏کند، بر خداوند است که به او چنین و چنان [پاداشى] دهد ... .

 امام گریان گفت: «پدر و مادرم فدایت باد. سپاس خداى را که مرا در حال گریز و فرار از تو ندید. پدر و مادرم فدایت، چرا از شهادت محروم شدم؟»

 - او در پىِ توست اگر خداوند بخواهد. «ابوسفیان»، منطقه­ی «حمراء الاسد» را براى نبرد [بعدى] ما و خودش معیّن کرده است.

 - پدر و مادرم فدایت، اگر مردان مرا بر سر دست حمل کنند، مى‏آیم.1

 هنگامى که پیامبر به مدینه هجرت کرد، وظیفه­ی آوردن زنان بر عهده­ی على(ع) بود. آنان را سوار شتر کرد. شب‏ها راه مى‏پیمودند و روزها پنهان مى‏شدند. مسافت نزدیک به پانصد کیلومترى مکه تا مدینه را [به دلیل نداشتن مرکب دیگر] امام پیاده نوردید. وقتى بر پیامبر وارد شدند، از پاهاى حضرت چرک و خون مى‏ریخت.2

 مجموع زخم‏هایى که در نبردها تاب آورده بود، هزار زخم بود و هیچ گاه لب به شکایت نگشود.3

 خود مى‏فرمود: «از زمانى که آفریدگار، محمّد(ص) را [به پیامبرى] برانگیخت تاکنون، آسایش ندیده‏ام. خدا را شکر! در کودکى مى‏ترسیدم و در بزرگ­سالى مى‏جنگیدم. با مشرکان مى‏جنگیدم و با منافقان دشمنى مى‏ورزیدم. تا این که خداوند روح پیامبرش را برگرفت که فاجعه­ی بزرگى بود. [از آن زمان تاکنون] همچنان بیم­ناک و محتاط بودم که جایى براى اقامت من یافت نشود. به لطف خداوند خیرى ندیدم تا «عمَر» مُرد. پس چیزها [و شوراى فرمایشى] بود، ... پس فلانى[عثمان] کشته شد. پس همچنان که مى‏بینید، از کودکى تا زمانى که [اکنون] پیر شده‏ام، شمشیر مى‏زنم.»4

 

    فروتنى

 اوج دانش امام، دلیرى بى‏همانندش، نزدیکى‏اش به پیامبر خدا(ص) و فروتنى‏اش برابر مردمان عادى، عبادت بى‏نظیرش، اقیانوس سخاوتش، نیکوکارى‏هاى بى‏شماره‏اش، عفو حیرت­انگیزش، فرمانروایى‏اش بر ده‏ها کشور کوچک و بزرگ و ... ، همه و همه، باعث نشد تا همنشین مردمان کوچه و بازار نشود و فروتنانه و خاکسارانه، توشه­ی یتیمان و بیوگان را بر شانه‏هاى خسته‏اش حمل نکند. خود فروتن بود و همگان را چنین به فروتنى مى‏خوانْد:

 میوه­ی [درخت] فروتنى مهر و علاقه [ی­دیگران به فرد فروتن] است.5

 هیچ چیز به اندازه­ی فروتنى، بزرگوارى و شرافت در پى ندارد.6

 هیچ کس فروتنى نکرد، جز آن که خداوند والا بر ارجمندى‏اش افزود.7

 با آنانى که دست نیاز به سوى تو دراز مى‏کنند، با خوش­رویى و فروتنى برخورد کن؛ که اگر بر تو ناگوارى پدید آید، در دیدار با آن‏ها از ذلیلانه رفتن به نزدشان و فروتنى در برابرشان آسوده و راحت باشى.8

 فروتنى آدمى در پُست و مقام، وى را از گزند سرزنش هنگام سقوط [و عزل از مقامش] باز مى‏دارد.9

 من ناخوش دارم که در پندار شما چنین آید که من خواهان ثنا و ستایشم و سپاس خدا را که چنین نیستم.10

 پسر «مغیره» مى‏گوید: از على(ع) شنیدم که مى‏فرمود: «از خداوند پروا کنید و کسى شما را فریب ندهد. دین من همان دین واحد [اسلام] است؛ دین حضرت آدم که پروردگار آن را پسندید. و من بنده‏اى مخلوقم و سود و زیانم دست من نیست جز آن‏چه یزدان بخواهد؛ و من نمى‏خواهم جز آن‏چه خدا بخواهد.»11

 روزى سواره بر یارانش گذشت. آنان پشت سرش پیاده به راه افتادند. رو به آنان کرد و گفت: «کارى دارید؟» گفتند: «نه اى امیرمؤمنان. اما دوست داریم با تو بیاییم.» به آن‏ها فرمود: «برگردید! پیاده‏روىِ پیاده با سواره، براى سواره تباهى [دینش] و براى پیاده، خوارى را به دنبال دارد.»12

 روزى دیگر عده‏اى پیاده در پى‏اش مى‏آمدند. به آن‏ها فرمود:

 برگردید! صداى کفش‏ها پشت سر انسان‏ها، دل‏هاى نادان را [به خاطر احساس غرور] تباه مى‏کند.13

 فروتنى را نردبان بزرگى و بزرگوارى مى‏دانست.14

 جز انسانِ والا، [کسى] فروتنى نکند.15

 هشدار مى‏داد: «آن که ثروتمندى نزدش بیاید و او به خاطر ثروتش به وى فروتنى کند، 23 دینش را از دست مى‏دهد.»16

 فروتنى را میوه­ی [درخت] آگاهى برمى‏شمرد.17

 

    فعالیت اقتصادى

 تشویق

 از زبان رسول گرامى نقل مى‏کرد: «هرگاه [زندگى] بر شما تنگ شد، پس [از خانه براى کار] خارج شوید، و خود و خانواده‏تان را [با غصه خوردن] غمگین نکنید.»18

 هماره مى‏فرمود: «من از مردى که در [سامان دادن] کارهاى این جهان تنبل است متنفرم؛ زیرا کسى که براى کارهاى این جهان تنبل است، براى انجام [واجبات و مستحبات و] کارهاى آن جهان تنبل‏تر است.19

 در جست­وجوى روزى برآیید؛ که روزى براى جوینده‏اش تضمین شده است.20

 در کوفه که بود، با آن که نیاز اقتصادى نداشت، براى کار از خانه خارج مى‏شد، زیرا دوست داشت که خداوند والا او را ببیند که در راه به دست آوردن [درآمد] حلال، خود را به زحمت مى‏افکنَد.21

 روزى شنید طلحه و زبیر مى‏گویند: «على بى‏پول است.» این سخن بر وى گران آمد. به مباشرانش فرمود: «غله‏اش را تا یک سال گِرد آورند [و آن گاه بفروشند]. صد هزار درهم فراهم آمد. آن را برابرش گستراند. به دنبال طلحه و زبیر فرستاد. آمدند. به آن‏ها فرمود: «قسم به خداوند، این ثروت من است. هیچ کس در آن سهمى ندارد.» آنان على را راست­گو مى‏دانستند. وقتى بیرون مى‏رفتند [با خود] مى‏گفتند: «او پول­دار است!»22 وقتى تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج کنند، فرزندشان بینوایى است.23

 مجاهدى که بامدادان در راه خدا از خانه بیرون مى‏آید، ارجمندتر از کسى نیست که در جست­وجوى [درآمد] مناسب براى همه و فرزندان خویش بامدادان بیرون مى‏رود.24

 کسى که در جست­وجوى درآمد حلال است، همانند مجاهد راه خداست.25

 در روزگار رسول خدا از شدت گرسنگى سنگ بر شکم مى‏بستم؛ و اینک صدقه‏ام چهل هزار دینار [در سال] است.26

 هنگامى که حضرت را بیست و پنج سال به حاشیه راندند، ایشان ضمن هدایت فرهنگى جامعه، با کار و تلاش و حفر چاه‏هاى آب، درخت­کارى و باغبانى در منطقه­ی «یَنْبُع» در اطراف مدینه، توانست سرمایه­ی فراوانى به دست آورد. از این راه هزار برده آزاد کرد. براى خاله‏ها و عمه‏هاى خویش خانه­ی شخصى خرید و زنان و فرزندان خود را آبرومندانه اداره نمود. فراخى مال را از نعمت‏هاى آفریدگار برمى‏شمرد.27

 یکى از راه‏هایى که حضرت براى تشویق مردم به فعالیت‏هاى اقتصادى سالم برگزیده بود، نکوهش فقر اقتصادى بود:

 ناچارىِ فقر، انسان را به کار زشت و وحشت انگیز وا مى‏دارد.28

 فقر را خوارىِ جان، مایه­ی سرگشتگى عقل و فراهم آورنده­ی اندوه مى‏دانست.29

 شما را سفارش مى‏کنم ... خواه در فقر و خواه در توانگرى، در پىِ کسب [روزى] باشید.

 خرسند نمى‏شوم اگر از کار دنیا، سراسر، بى‏نیاز شوم، زیرا از بی­کارى بیزارم.30

 فقر را «مرگ» بزرگ‏تر برمى‏شمرد.31

 تنها فعالیت اقتصادى را کافى نمى‏دانست، بلکه داشتن «فکر اقتصادى» را بسى مهم مى‏شمرد:

 نیک‏کاردانى، بر ثروت اندک مى‏افزاید؛ و بدکاردانى، ثروتِ بسیار را بر باد مى‏دهد.32

 در سخنى به پسرش محمّد حنفیه فرمود:

 اى فرزند، بیم دارم که تو فقیر شوى؛ پس به خدا پناه ببر از فقر. زیرا فقر سببِ نقص در دین است و سرگردانى عقل و ایجاد کننده­ی دشمنى است.33

 هنگام شهادت، در وصیّت‏نامه‏اش - که اینک به صورت نامه­ی بیست و چهارم نهج البلاغه در اختیار ماست - ضمن دستورالعمل‏هاى اقتصادى به امام حسن مجتبى(ع) از ایشان مى‏خواهد درختان و زمین‏ها را نفروشد؛ بلکه با درآمد سالیانه­ی محصولات، نیازهاى اقتصادى خانواده­ی حضرت را تأمین کند.

 باغ‏هاى زیر، نمونه­ی فعالیت‏هاى تولیدى حضرت است: باغى در سرزمین خیبر؛ باغى در وادى القُرى؛ باغى در منطقه­ی ابى‏نیزر؛ باغى در بغیبغه؛ باغى در ارباجا؛ باغى در ارنیه؛ باغى در رعدا؛ باغى در رزیتا؛ باغى در رباحا. او همه­ی این باغ‏ها را وقف بینوایان کرد و فرزندان فاطمه­(س) را متولیان وقف قرار داد.

 حدود صد حلقه چاه نیز با دست خویش حفر و آن‏ها را نیز وقف تشنه‏کامان و مسافران کرد: چاه‏هایى در مسیر حاجیان؛ چاه‏هایى در نزدیکى مسجد شجره که هنوز به نام «آبار[= چاه‏هاى] على» موجود است؛ چاهى در جاده­ی کوفه.

 امام از نوجوانى مرد کار بود. در جوانى شترى داشت که با آن یا آب آشامیدنى از راه دور به مدینه مى‏آورْد و اجرت مى‏گرفت، یا باغستان‏هاى مدینه را آبیارى مى‏کرد و دست­مزد مى‏گرفت.

 آداب

 امام هر روز صبح در کوفه از دار الاماره به سوى بازارهاى کوفه حرکت مى‏کرد. تازیانه‏اش بر شانه‏اش بود. برابر هر بازار مى‏ایستاد و بانگ برمى‏آورْد:

 «اى بازرگانان! از خداوند والا پروا کنید.» چون بازاریان صدایش را مى‏شنیدند، دست از کار مى‏کشیدند و با گوش و جان­شان گوش مى‏سپردند. پس مى‏فرمود:

 از خداوند خیر بخواهید و با نرم­خویى تبرک بجویید. با مشترى‏ها صمیمى باشید و با بردبارى، خود را بیارایید. از قسَم دورى کنید. دروغ نگویید و از ستم کناره بگیرید. با مظلومان راه انصاف بپیمایید. به ربا نزدیک نشوید. پیمانه‏ها را پُر کنید ... .

 در تمام بازارهاى کوفه مى‏چرخید، سپس برمى‏گشت و مى‏نشست تا کار مردمان را سامان دهد.34

 بازرگانِ ترسو، ناکام است؛ و بازرگان پُردل، کامیاب.35

 شراکت در دارایى را باعث اضطراب مى‏دانست.36

 حضرت، آگاهى به احکام معامله را ضرورى مى‏دانست و مى‏فرمود: «آن که بى‏دانش [فقهى] تجارت کند، در ربا بسیار فرومى‏رود.»37

 به درآمد از راه حلال تشویق مى‏کرد و از زبان رسول گرامى نقل مى‏کرد: «کسى که دوست دارد دعایش پذیرفته شود، پس باید درآمدش را [از حرام] پاکیزه سازد.»38

 از دست‏اندرکاران اقتصادى مى‏خواست درآمدهاى کوچک را جدى بگیرند.39

 بازار را خانه­ی غفلت و بى‏توجهى [به معنویات] مى‏دانست؛ از همین روى مى‏فرمود: «کسى که در آن خداى را به پاکیزگى بستاید، پروردگار یک میلیون پاداش براى او مى‏نگارد.»40

 از ما نیست کسى که به مسلمانى خیانت کند، زیان رساند یا نیرنگ ورزد.41

 یکى از راه‏هاى کسب درآمد را سوار شدن بر [امواج] ترس و هراس [و خطر کردن] مى‏شمرد.

 افزون بر آن‏چه گفته شد، چیزهاى دیگرى را نیز عوامل معنوى و مادى افزایش درآمد مى‏دانست. مدارا کردن با مشترى،42 آراستن خویشتن،43 حریص نبودن،44 سحرخیزى45 و امانت­دارى46 با هم خواندن [و جمع بین ]دو نماز47 [ظهر و عصر یا مغرب و عشا]، خواندن تعقیبات نماز صبح و عصر،48 پیوند با خویشاوندان،49 پاکیزه کردن حیاطِ خانه،50 دوستى در راه خدا، طلب آمرزش،51 حق‏گویى،52 بازخوانى آرام اذانِ مؤذّن،53 حرف نزدن در دست­شویى،54 پاکیزگى خانه،55 حریص نبودن، قَسم دروغ نخوردن،56 وضوى پیش از غذا،57 خوردن ریزه‏هاى سفره،58 شکر خداوند،59 انجام حج و عمره،60 پیروى از پدر و مادر، همراهى با برادر دینى،61 پرداخت زکات،62 اِنفاق در راه خدا،63 نیکوکارى،64 سى بار تسبیح خداوند در روز65.

 بازرگانى

 تجارت کنید که در این کار، بى‏نیازى است از آن‏چه در دست مردم است.66

 درآمد از راه حلال جهاد است ... و درهمى از حلال از تجارت به دست آوردن، برتر از ده درهم حلال از غیر این راه است.67

 تجارت کنید، خداوند به شما برکت دهد. از رسول گرامى شنیدم که مى‏فرمود: «درآمد ده قسمت است، نُه بخش آن در بازرگانى است و یک بخش آن در درآمدهاى دیگر.»68

 اى بازرگان! از پنج چیز بپرهیز: این که فروشنده کالایش را بستاید، مشترى کالا را نکوهش کند، بر معامله سوگند خورند، عیب را بپوشانند و ربا بخورند.69

 پیشه‏ورى(11)

 پیشه‏ورى، گنجینه­ی مرد است.70

 خداوند والا، پیشه‏ور امین را دوست دارد.71

 دامدارى

 خیر را در کف پا و گردن شتر بجویید؛ آن گاه که از آبشخور برمى‏گردد و آن گاه که به آبشخور مى‏رود.72

 پس از کشاورزى، براى دام­دارى نسبت به دیگر فعالیت‏هاى اقتصادى، اولویت قائل بود [و در دام­دارى نیز، گوسفندپرورى را بر گاودارى مقدم مى‏دانست].73

 کسى که در خانه‏اش یک گوسفند داشته باشد، فرشتگان هر روز برایش یک بار تسبیح مى‏گویند. کسى که دو گوسفند در خانه‏اش داشته باشد، فرشتگان دو بار در روز برایش تسبیح مى‏گویند و اگر سه گوسفند داشته باشد، سه بار، و آفریدگار به او مى‏گوید: برایت خجسته باد.74

 کشاورزى

 امام باقر(ع) درباره­ی فعالیت کشاورزى حضرت على(ع) مى‏فرماید:

 هزار برده را با تلاش یدى خود آزاد کرد؛ تلاشى که در آن دست‏هایش به گِل، آلوده مى‏شد و عرق بر پیشانى‏اش مى‏نشست. کسى نمى‏توانست تلاش او را تاب بیاورد.75

 و مَشکى حمل مى‏کرد که در آن سیصد هزار هسته­ی خرما بود. از او پرسیدند: «بارَت چیست؟» فرمود: «به خواست خدا سیصد هزار درخت خرما.» همه را در [منطقه]­ی «یَنْبُع» [اطراف مدینه] کاشت و همه به بار نشستند.76

 مى‏فرمود: «کسى که آب و خاک داشته باشد و باز فقیر باشد، خداوند او را [از رحمت خودش] دور مى‏کند.»77

 امام نقل مى‏کرد روزى کسى از رسول گرامى پرسید: «چه سرمایه‏اى بهتر است؟» فرمود: «کِشتى که صاحبش آن را بکارد و سامان بخشد و روز درو حقّ [بینوایان]اش را بپردازد.»78

 بهترین مال را کِشت و کار مى‏دانست.

 

    قانون‏مدارى

 طلحه و زبیر نزد او آمدند و گفتند: «عمر به ما این گونه [مساوى با دیگران] نمى‏داد.» حضرت پرسید: «رسول گرامى - که درود خدا بر او باد - چگونه به ما [از بیت‏المال] مى‏داد؟» آن دو خاموش ماندند. امام خود فرمود: «مگر نه این است که پیامبر میان مسلمانان بیت‏ المال را مساوى تقسیم مى‏کرد؟» گفتند: «آرى.»

 فرمود: «شیوه­ی پیامبر که در نزد شماست سزاوار پیروى است یا شیوه­ی عمر؟» گفتند: «شیوه­ی رسول خدا اى امیر دین‏باوران. [امّا] ما [نسبت به دیگران] داراى سابقه­ی اسلامى، رنج و نزدیکى بیشترى [به پیامبر] هستیم.»

 امام فرمود: «سابقه­ی شما در اسلام بیشتر است یا سابقه­ی من؟»

 - پیشینه­ی شما.

 - شما به پیامبر نزدیک‏تر بودید یا من؟

 - خویشاوندى شما.

 - رنج‏هاى شما در راه اسلام بزرگ‏تر از رنج‏هایى است که من براى اسلام کشیدم؟

 - رنج‏هاى شما بزرگ‏تر است.

 - سوگند به خداوند من و این کارگرِ مزدبگیرم، [در سهم از بیت‏ المال] مساوى هستیم. و با دستش به کارگر اشاره کرد.79

 هنگامى که از نبردى با سپاهیانش به مکه برگشتند، لشکریان، بسیار از او به پیامبر شکْوه کردند. رسول گرامى فرمان داد جارچى اعلام کند:

 درباره­ی على بن ابى‏طالب خاموش باشید. او در راه خداوندِ والا بى‏انعطاف و در راه دین بى‏نرمى است.80

 هیچ حدّى از حدود الهى را تعطیل نمى‏کرد81 و مى‏فرمود: «کسى خوش­بخت نشد، جز با برپایى کیفرهاى الهى، و بدبخت نشد، جز با اجرا نکردن آن.»82

 به کسى چنین سفارش کرده است: «بر تو باد برپایى کیفرهاى خداوندى بر نزدیک و دور، و حکم به قرآنِ خداوند بلند پایه کردن، چه در حال خرسندى و چه خشم، و تقسیم عادلانه میان سرخ­پوست و سیاه­پوست.»83

 مى‏فرمود: «براى اجراى کیفرهاى الهى، ساعتى درنگ نشاید.»84

 در نامه‏اى که به یکى از کارگزاران خود نوشته، گفته است:

 به خدا سوگند، اگر از حسن و حسین چنین عملى [خلاف] سر مى‏زد، نه با ایشان مدارا و مصالحه مى‏نمودم و نه هیچ یک از خواهش‏های­شان را برمى‏آوردم؛ تا آن گاه که حق را از ایشان بستانم و باطلى را که از ستم ایشان پا گرفته است، بزدایم.85

 در نامه‏اى به فرماندار بصره نوشت:

 به خدا سوگند مى‏خورم، سوگندى راست؛ که اگر به من خبر رسد که در غنائم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کرده‏اى، چنان بر تو سخت گیرم که کم‏مایه مانى و بار هزینه­ی عیال بر دوشت سنگینى کند و حقیر و خوار شوى.86

 

    گشاده‏دستى

 بارها پیامبر ایشان را سخاوت­مندترین انسان اعلام کرد.87

 شَعبى مى‏گوید: «على، گشاده­دست‏ترینِ افراد بود. او بر مَنِشى بود که خداوند آن را دوست دارد: گشاده دستى که هرگز به خواهشگرى "نه" نگفت.»88

 بدترین بخشش را آن مى‏دانست که پیش از دادن به تأخیر افکنند و پس از دادن منّت کنند.89

 به پیامدهاى منفى عدم بخشش هشدار مى‏داد:

 چون توانگر از نیکوکارى بخل ورزد، تهى‏دست [نیز به ناگزیر] آخرتش را به دنیایش بفروشد.90

 خانه‏اى در محلّه­ی بنى‏زریق مدینه ساخت و وقف­نامه‏اى نوشت که در آن، خانه را وقف خاله‏ها و خاله زاده‏هایش کرد و شرط نمود اگر تبار آنان از میان رفت، فقیران در آن سکنا گزینند.91

 به آن‏هایى که در پىِ شهرت و ستایش مردم هستند یادآورى مى‏کرد:

 در پى ستایش برآمدم، آن را جز در سخاوت نیافتم. گشاده دست باشید تا ستایش­تان کنند.92

 روزى چاهى کند. آبى شیرین و گوارا به اندازه گردن شتر فواره زد. اطرافیان شادمان بدو تبریک گفتند. حضرت پاسخ داد:

 من نیز براى سپاس به درگاهِ آفریدگار، این چاه را را وقف مسافران و حاجیان مى‏کنم؛ تا خرید و فروش آن و بخشیدنش به این و آن ممکن نباشد.

 بهشت را خانه­ی سخاوتمندان،93 و انگیزه­ی اصلى گشاده دستى را «یقین به پاداش خداوند» مى‏دانست.94

 امام روان‏شناسى چیره‏دست بود و به خوبى آگاه از دشوارى بخشش. از همین روى مى‏فرمود: «کسى که از مالش بخشیده است، [در حقیقت] از جانش مایه گذاشته است!»95 تأثیرات مثبت سخاوت و نفى تنگ چشمى را به آدمیان گوشزد مى‏کرد:

 بخشندگى مرد، او را نزد دشمنانش محبوب مى‏سازد؛ و تنگ چشمى، او را منفور فرزندانش مى‏گرداند.96

 گشاده‏دستى خصلت پیامبران است.97

 پیش از پرسیدن درخواست کننده، به او ببخش؛ زیرا اگر او را ناگزیر به خواهش از خود کنى، آن چه از آبرویش مى‏گیرى، بیش از آن است که به او مى‏دهى.98

 خداى را بندگانى است که - به سود دیگر بندگانش - با نعمت‏هایى امتیازشان بخشیده است؛ از این رو، آن نعمت‏ها را تا زمانى در اختیارشان مى‏نهد که بذل و بخشش کنند؛ اما همین که از دهش دریغ ورزند، آن نعمت‏ها را از آنان باز مى‏ستاند و به دیگران وامى‏نهد.

 بخشنده را در این جهان ستوده، و در آن جهان خوش­بخت مى‏شمرد.99

 به دور از بریز و بپاش، گشاده‏دست باش.100

 حضرت که جامعه‏شناسى آگاه بود، مردمان را دو دسته مى‏دانست:

 بخشنده‏اى که چیزى [براى بخشش] نمى‏یابد؛ و دارنده‏اى که نمى‏بخشد!

 سخاوت هنگامى است که بخشش بدون سؤال باشد؛ و پس از سؤال، یا از شرم است و یا از بیم بدگویى و ذم.101

 از افراد مى‏خواست وقتى دچار تنگ­دستى شدند، با صدقه و اِنفاق با پروردگار سودا کنند.

 

 

1. الاختصاص، 158؛ بحار الانوار 114/40.

 2. الاختصاص، 147؛ بحار الانوار 100/40.

 3. الاختصاص، 145؛ بحار الانوار 99/40؛ حلیه الابرار 435/2.

 4. بحار الانوار 67/28؛ مناقب آل ابى طالب 387/1.

 5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 296/20؛ عیون الحکم والمواعظ، 209.

 6. عیون الحکم والمواعظ، 481.

 7. همان /477.

 8. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 336/20.

 9. همان 290/20.

 10. اصول کافى 355/8؛ بحار الانوار 253/27؛ نهج البلاغه، خطبه 207.

 11. بحار الانوار 89/65.

 12. اصول کافى 540/6؛ تحف العقول، 209؛ محاسن 629/2؛ وسایل‏الشیعه، چ آل البیت، 494/11.

 13. محاسن 629/2.

 14. غرر الحکم، حدیث1051.

 15. همان، حدیث9468.

 16. نهج البلاغه، حکمت 228.

 17. غرر الحکم، حدیث301.

 18. مسند الامام على - علیه السلام - 10/17.

 19. همان 41/17.

 20. غررالحکم، حدیث 7127.

 21. سنن الامام على - علیه السلام - /438.

 22. مسند الامام على - علیه السلام - 440/5.

 23. همان 26/6.

 24. همان 30/6.

 25. همان.

 26. همان 302/6.

 27. امالى، طوسى، 147؛ بحار الانوار 88/1؛ تحف العقول، 203؛ نهج البلاغه، حکمت 381.

 28. توسعه­ی اقتصادى بر پایه­ی قرآن و حدیث 120/1.

 29. همان 160/1.

 30. همان 203/1.

 31. تحف العقول، 111؛ خصائص الائمه، 108؛ روضه الواعظین، 454؛ مشکاه الانوار، 228.

 32. غررالحکم، حدیث 4833.

 33. عیون الحکم والمواعظ، 149؛ نهج البلاغه، حکمت 311.

 34. سنن الامام على - علیه السلام - /427.

 35. غررالحکم، حدیث 2032.

 36. همان، حدیث 9318.

 37. مسند الامام على - علیه السلام - 14/6.

 38. همان 15/6.

 39. همان.

 40. همان 70/6.

 41. همان 71/6.

 42. عیون الحکم و المواعظ، 440.

 43. بحار الانوار 53/75؛ تحف العقول، 215؛ نظم درر السمطین، 159.

 44. مشکاه الانوار، 230.

 45. خصال، 505.

 46. همان.

 47. همان.

 48. همان.

 49. عیون الحکم و المواعظ، 275.

 50. خصال، 505.

 51. همان.

 52. همان.

 53. همان.

 54. همان.

 55. بحار الانوار 177/73؛ محاسن 624/2.

 56. خصال، 505.

 57. همان.

 58. همان.

 59. بحار الانوار 44/68.

 60. نهج البلاغه، خطبه­ی110.

 61. خصال، 505؛ روضه الواعظین، 455.

 62. نهج البلاغه، حکمت416.

 63. عیون الحکم و المواعظ، 250.

 64. همان، 301؛ مستدرک الوسائل 346/12.

 65. خصال، 505.

 66. خصال، حدیث الاربعمائه، ص621.

 67. مسند الامام على - علیه السلام - 11/6.

 68. همان 12/6.

 69. توسعه­ی اقتصادى در اسلام 335/1.

 70. همان، 249.

 71. مسند الامام على - علیه السلام - 29/6.

 72. توسعه­ی اقتصادى در اسلام، 245.

 73. مسند الامام على - علیه السلام - 17/6.

 74. همان 18/6.

 75. بحار الانوار ج102 و 103.

 76. الاختصاص /158؛ بحار الانوار 114/40.

 77. مسند الامام على - علیه السلام - 23/8.

 78. همان 18/6.

 79. بحار الانوار 116/41.

 80. همان 385/21.

 81. محاسن 426/1.

 82. مستدرک الوسائل 9/18.

 83. همان 8/18.

 84. همان.

 85. نهج البلاغه، نامه­ی41.

 86. همان، نامه­ی20.

 87. مناقب على بن ابى طالب، 151.

 88. الامام على بن ابى طالب من المهد الى اللحد، 153.

 89. غرر الحکم، حدیث 5731.

 90. نهج البلاغه، حکمت 373.

 91. دعائم الاسلام 343/2.

 92. بحار الانوار 399/66.

 93. مسند الامام على - علیه السلام - 254/10.

 94. خصال، 621؛ عیون الاخبار الرضا - علیه السلام - /59؛ من لا یحضره الفقیه 416/4؛ نهج البلاغه، حکمت 138.

95. نهج البلاغه، حکمت785.

 96. غرر الحکم، حدیث4729.

 97. همان، حدیث777.

 98. همان، حدیث2457.

 99. عیون الحکم و المواعظ، 67.

 100. نهج البلاغه، حکمت32.

 101. بحار الانوار 357/68؛ شرح اصول کافى 182/8؛ نهج البلاغه، حکمت53.