حکایت نسل سوخته

نویسنده


عنوان فیلم: آقا یوسف

نویسنده و کارگردان: علی رفیعی

بازیگران: مهدی هاشمی، هانیه توسلی، شاهرخ فروتنیان، پگاه آهنگرانی، لادن مستوفی

«رفیعی» پس از کارگردانی چند نمایش صحنه­ای موفق، با ساخت دو فیلم سینمایی نیز نشان داده که همچنان می­تواند از برگ­های برنده­ای که در هنر تئاتر رو کرده است، در فیلم­هایش هم بهره بگیرد. البته با این تفاوت که در اولین فیلم­اش «ماهی­ها عاشق می­شوند» با وجود تمام تلخی­هایش، مخاطب را چنان غرق رنگ، نور، کادر، میزانسن و صحنه­های زیبای فیلم می­کند که او ذره­ذره شیرینی زندگی را هم می­چشد؛ اما «آقا یوسف» ورای تمام جذابیت­های بصری­اش تلخ است و همچنان تلخ می­ماند.

آقا یوسف کارمند بازنشسته­ای است که برای گذران زندگیش، به اجبار به شغل دومی پناه می­برد؛ اما از آن جا که کارش چیزی جز نظافت خانه­های مردم نیست به­دلیل حفظ آبرو، این نکته را از خانواده­اش پنهان می­کند و به ظاهر هر روز به اداره می­رود. همسر آقا یوسف، تنها نیمه­ی سنتی او که می­توانست شرایط مردش را درک کند، فوت کرده است و تنها دخترش که به ظاهر نزد او زندگی می­کند، فرسنگ­ها از وی دور است؛ درست مثل پسرش که به کانادا مهاجرت کرده و خرج زندگی عروس و نوه هم بر روی دوش آقا یوسف افتاده است. او به­راحتی اعتراف می­کند که بچه­ها فقط برای خودشان زندگی می­کنند و دیگر مال وی نیستند. همین بچه­ها هستند که هرگز پی نمی­برند پدر به اداره نمی­رود و مشغول نظافت خانه­های مردم است؛ امری که با کمی کنجکاوی روزمره می­توانست آشکار شود ولی آن­ها چنان از او دورند که هیچ کدام متوجه مشکلاتش نمی­شوند. مخصوصاً دخترش «رعنا» که یوسف بدون او غذا نمی­خورد و سال­ها پز خانمی و متانت او را داده، در حالی که وی درگیر ماجرای عاطفی با مردی شده است که مشکلات اخلاقی دارد.

«آقا یوسف» فیلم ارتباط­های فراموش شده­ی اعضا خانواده است و روابط متقابل بین والدین و فرزندان که روز به روز کم­رنگ­تر می­شود و در این میان زندگی آقا یوسف و فرزندانش بارزتر از دیگران است. پس از او، زندگی دوست بازنشسته­اش که مسافرکشی می­کند، نشان داده می­شود و دختری که از پدرش کینه به دل گرفته است؛ چرا که در کودکی ساز او را شکسته و مانع کارش در زمینه­ی موسیقی شده است.

کارگردان به بهانه­ی شغل قهرمانش، به­راحتی به خانه­های مردم سرک می­کشد و از این راه، مشکلات دیگران - از هر قشر و فرهنگی - از لحاظ تزلزل روابط خانوادگی به نمایش در می­آید؛ فرزندانی که حرمت والدین خویش را نگه نمی­دارند و آن­ها را درک نمی­کنند.

شکاف بین نسل­ها و تقابل بین دو نسل گذشته و حال، امری است که تا به حال سوژه­ی بسیاری از فیلم­ها و آثار سینمایی و غیرسینمایی شده است و حال، «رفیعی» قصد دارد با روایت خود، این تقابل را بیشتر آشکار کند، آن هم با وجود شخصیتی چون آقا یوسف که از بی احترامی فرزندان مردم به پدرشان ناراحت است و نمی­تواند چیزی بگوید و خبر ندارد که در خانه­ی خودش هم اتفاقاتی در حال وقوع است و در نهایت او حرفی برای گفتن و پذیرش اجباری ماجرا ندارد.

«آقا یوسف» فیلمی خانوادگی و اجتماعی است که به تمامی به اضمحلال خانواده در عصر جدید می­پردازد؛ عصری که با بزرگ­تر شدن و گسترش آن، روابط خانوادگی و مناسبات درست اجتماعی، رنگ باخته و انزوای آدم­ها در محیط خانه، آن­ها را به روابط خارج از چارچوب خانواده کشانده است و آدم­ها، تنهایی خود را با یافتن جفت­هایی از میان جفت­های مردم دیگر پر می­کند.

تمام والدین پیر این فیلم می­خواهند بچه­های­شان مثل آن­ها باشند و در کنارشان؛ اما فرزندان همگی زندگی شخصی و آزادی­های دل­خواه خود را می­خواهند و مشغولیت­های شخصی­شان را از والدین پنهان می­کنند و برای این پنهان­کاری، دروغ در پس دروغ بر زبان­ها رانده می­شود. رعنا نیز یکی از این دروغ­گوهاست که می­خواهد یک شبه فاصله­ی طبقاتی­اش را از بین ببرد و با مردی ازدواج کند که تصادفاً پدرش خدمت­کار خانه­ی اوست.

رعنا در نمایشی از شازده کوچولو، صداپیشه است و وقتی ساعت سه­ی­ شب به بهانه­ی تمرین نمایش به خانه بازمی­گردد، پدر خوش­خیالش که در نبود مادر نتوانسته او را در چارچوب­های اخلاقی خودش بزرگ کند، همه­ی گفته­های رعنا را باور می­کند و تصورش را هم نمی­تواند بکند که دخترش در جایی مهمان بوده که او فردا صبح باید آثار مهمانی شب گذشته را از آن جا پاک کند و شال گردن و شیشه­ی ادوکلن دخترش را از اتاق خواب مرد صاحب خانه بیابد. صاحب­خانه پزشکی است که خانواده­اش را به خارج از کشور فرستاده و خود مدام با پارتی­های شبانه برای زنان و دختران، رعنای او را گل سرسبد آن مهمانی­ها کرده و قرار است به­زودی رعنا را به کانادا ببرد؛ جایی که قبلاً پسر یوسف را از او گرفته و باعث کابوس­های شبانه­اش شده است.

«رفیعی» که فیلمی در ستایش از والدین و به­ویژه مقام پدر ساخته است، همه­ی حوادث فیلم را بر پایه­ی یک اتفاق و تصادفی ساده شروع می­کند. پدری که کسی جز دخترش برای او نمانده است، به هیچ کدام از رفتار، گفتار و پوشش دخترش شک نمی­کند و حتی وقتی به صورت غیرمستقیم تنها اعتراضش را به رعنا اعلام می­کند، تنها می­گوید که مادر او زیباترین زن دنیا بوده آن هم بدون آرایش. همان طور که رعنا از پدرش غافل است، پدر هم چشمش را به زندگی غیرعادی و کمد لباس­های تجملی دخترش بسته است. او اگر اتفاقی متوجه حضور دخترش در خانه­ی دکتر نمی­شد، هرگز ذره­ای به رفتار دخترش شک نداشت. با وجود این که این شک کم­کم به یقین بدل می­شود اما هیچ بحران و کشمکشی را در پی ندارد. آقا یوسف برای نگاه داشتن دخترش و تنها بازمانده­ی­ خانواده­اش هیچ تلاشی نمی­کند و به بهانه­ی لو رفتن شغلش دم فرو می­بندد و هیچ کاری برای آشکار شدن حقیقت و پی بردن دخترش به ماهیت دکتر نمی­کند.

در عادی­ترین وضعیت، هر پدری وقتی متوجه شود فرزندش گام در راه کج گذاشته است با شیوه­ی خودش سعی در نجات جگرگوشه­اش خواهد کرد اما آقا یوسف که گویا نمی­خواهد واقعیت را قبول کند، هیچ چیز نمی­گوید و مثل تمام پدرانی که در خانه­های­شان کار می­کند، چشمش را به روی حقیقت می­بندد و فقط با دخترش سرسنگین­تر می­شود. مسئله­ای که دختر می­انگارد از تنهایی پدر نشأت گرفته است. لذا به فکر یافتن یک نامادری می­افتد. این زن، همسایه­ی آن­هاست که آقا یوسف هر روز برای او نان می­خرد و رعنا خبر ندارد آن زن و شوهرش هر دو معلول هستند و سال­ها به پای هم مانده­اند. رعنا نه تنها پدرش، بلکه آدم­های دور و برش و حتی همسایه­های­شان را هم نمی­شناسد و فقط غرق رنگ و لعاب زندگی دکتر است؛ رنگ و لعاب و زرق و برقی که او و تمام دوستانش را فراگرفته و در این میان، یوسف با تمام سادگی و همیتش تنها مانده و کسی او را درک نمی­کند.

گوشه­گیری یوسف هم هیچ نتیجه­ای ندارد جز این که رعنا تازه متوجه رفتار پدرش شود و بیاشوبد که پدر هرگز او را ندیده و مثل اسباب خانه با وی رفتار کرده است؛ همان غفلتی که آقا یوسف در تربیت فرزندش داشته و حال نتیجه­ای جز پنهان­کاری رعنا ندارد؛ همان شکاف نسلی که از کم­کاری دو طرفه­ی والدین و فرزندان­شان نشأت می­گیرد چرا که هیچ کدام حاضر نیستند با دنیای طرف مقابل کمی ... فقط کمی، کنار بیایند و حرف­های آن­ها را گوش کنند. نکته­ای که بارها شنیده می­شود: باید با فرزندان هر نسل مانند خود آن نسل رفتار کرد و همیشه پذیرای مشکلات فرزندان بود تا آن­ها به یاغی­گری روی نیاورند.

آقا یوسف به جای این­که دخترش را نجات دهد فقط دردش را برای دوستش می­شکافد و خبر ندارد که رقیب سرسخت رعنا که در پی تصاحب دکتر است با وجود رعنا و بی­توجهی دکتر به وی، چاقوی خشمش را بر وجود دکتر فرود می­آورد.

تلخ­ترین صحنه­ی فیلم درست جایی است که رعنا به خانه­ی دکتر می­آید تا وسایل او را برای سپری کردن دوران نقاهتش در شمال کشور بردارد و یوسف که در حال نظافت خانه است، دخترش را می­بیند که با کلید دکتر وارد خانه­ی او شده است و به جای هر گونه اعتراض و سخنی، با کوله­باری از تنهایی خانه­ی دکتر را ترک می­کند و رعنا را با رویاهای خوشش تنها می­گذارد. آن هم آقا یوسفی که با توهم داشتن دختری سر به راه و راست­گو در فکر ازدواج او با مردی نجیب بوده است، ولی وقتی واقعیت را با تمام تلخی­هایش می­پذیرد به جای هرگونه اعتراض می­گذارد سرنوشت به­راحتی دخترش را از او برباید و او همچنان به پنهان­کاری احمقانه­اش ادامه می­دهد.

در یک نگاه کلی به­راحتی می­توان فهمید که «رفیعی» درد را می­شکافد و مشکل را نشان می­دهد ولی والدین را در مقابله با رفتارهای نابه­هنجار فرزندان، عاجز و ناتوان می­گذارد. همه پدرهای فیلم کمابیش با فرزندان­شان مشکل دارند ولی چه آن­هایی که با بچه­های­شان حرف می­زنند و چه آن­هایی که از برقراری یک ارتباط درست با آنان غفلت می­کنند، در نهایت متوجه می­شوند نسل جدید هر آن چه دل­خواهش است انجام می­دهد و کمتر توجهی به خواسته­ی نسل قبل از خودش دارد.

با وجود شخصیت­پردازی سنتی آقا یوسف و علاقه­ی بیش از حد او به خانواده و مقام زن، مخاطب نمی­تواند این انفعال و سکوت او را بپذیرد؛ هرچند در دنیای درونش بارها خود را ملامت کند و تقصیرها را به گردن کوتاهیش در امر تربیت فرزند بگذارد.

«آقا یوسف» تلنگری برای دوباره دیدن است تا مخاطبان باری دیگر زندگی و رفتارشان را با بزرگ­ترها و کوچک­ترها مشاهده کنند و متوجه اشتباهات­شان شوند؛ هرچند فیلم­هایی از این دست نخواهد توانست به تنهایی شکاف بین نسل­ها را پر نماید.