چشم‌ها را باید شست

نویسنده




عنوان فیلم: چشم

کارگردان: جمیل رستمی

فیلم‌نامه: شاهد سلطانی‌آزاد، حمیدرضا سلیمی

بازیگران: لادن مستوفی، مهدی احمدی، افسانه پاک‌رو، حمید شریف‌زاده

کارگردان «مرثیه‌ی برف» و «ژانی گه‌ل»، در سومین فیلمش، حال و هوای تصویری متفاوتی با آثار پیشینش دارد. کارگردان پیش از این اعلام کرده بود، تمایل دارد سه‌‌گانه سینمایی چشم، گوش و زبان را بسازد؛ سه عضوی که به نوعی، ادراک بشر را از جهان هستی نشان می‌دهند و باعث تغییر دیدگاه او از وقایع می‌شوند. حال «رستمی» در فیلم نخست از این سه‌گانه، قصد دارد نشان دهد هر کس از نگاه خودش دنیا را متفاوت می‌بیند و قضاوت می‌کند.

در وضعیت نابه‌سامان سینمایی که فیلم سفارشی، طنز و گیشه-پسند، در صدر فیلم‌های سینمایی و سر در سینماها قرار دارد؛ رستمی سال‌هاست علایقش درباره‌ی مردم و فرهنگ کردستان را اصل کارش قرار داده است؛ و این امر امتیازی بزرگ برای وی محسوب می‌شود.

«ژوان سهرابی» محقق فرهنگ «فولکلوریک» کُرد با همسرش «بردیا کیانی» که کارگردان سینماست، دچار مشکل شده است. البته مشکلی به‌ظاهر کوچک که فقط از پنهان‌کاری آنان به همدیگر نشئت گرفته است؛ اما همین بی‌توجهی آن‌ها، تبدیل به فاجعه‌ای جبران‌ناپذیر می‌شود. ژوان مدام مشغول پژوهش و همچنین انجام کار خانه است؛ می‌شوید و می‌سابد و مواظب است مبادا زیر سر شوهرش بلند شود. مرد هم، کارش سر و کله زدن با کسانی است که هر روز برای تست بازیگری به دفترش می‌آیند.

 این دو زن و شوهر خوب بلد هستند با دوستان‌شان گپ و گفت-وگو داشته باشند اما از ایجاد رابطه‌ا‌ی معقول، حتی در حد همان گفت‌وگوی ساده عاجزند. برای پرشدن حلقه‌ی مفقوده‌ وقایع و روکردن اطلاعات و درونیات ژوان، فیلم‌نامه‌نویس پای دوست این زن را که هیچ کارکرد دیگری ندارد، به داستان باز می‌کند. زنی که ژوان در گفت‌وگو با وی، به مشکلات کاری، اصرار ناشر برای تحویل زودهنگام کتاب، بارداری، بیماری و روابط سردش با بردیا اعتراف می‌کند. اما ژوان در اثر مشغله‌ی ذهنی و تفکرات خاصش، فرصتی برای مطرح کردن همین مسائل و بارداریش با بردیا، پیدا نمی‌کند؛ بارداری‌ای که در صورت ادامه، منجر به مرگ او خواهد شد. یک سو ژوان می‌داند بردیا بزرگ‌ترین آرزویش، داشتن فرزند است و شاید به این دلیل چیزی به او نمی‌گوید. از دگر سو معلوم نیست زن بر اساس چه علاقه‌ی وافری به مرد، حاضر است او را به آرزویش برساند و خود غزل خداحافظی با دنیا را بخواند. این کلاف سر در گم ارتباطی، وقتی پیچیده‌تر می‌شود که همین محقق بیمار، با شواهد آشکار و پنهان در‌می‌یابد، بردیا با یکی از دخترانی که برای تست بازیگری به دفتر فیلم‌سازی‌اش آمده، سر و سری دارد. او علاوه بر این، عکس‌های آن دو را که به خانه‌اش پست شده است، می‌بیند. غافل از این‌ که بردیا با کمک و مشورت همکارش، تمام این ظاهرسازی‌ها را انجام می‌دهد.

بردیا که خود فیلم‌ساز است، تبدیل به بازیگر سناریوی جنایی خویش می‌شود. او نقش یک مرد عاشق‌پیشه را بازی می‌کند و عکس‌هایش با «مهتاب» را که دختری عاشق سینماست، توسط دستیارش برای ژوان می‌فرستد؛ تا مثلاً همسرش غیرتی شود و توجه بیشتری به وی داشته باشد! چرا که فقط به فکر کتاب ناتمام خود و در سفر تحقیقاتی برای آن است.

پرکاربودن زن و شوهر که به مرور، رابطه‌ی آن دو را دست‌خوش تلاطم کرده است، باعث می‌شود بردیا به جست‌وجوی چنین راه‌کار احمقانه‌ای بپردازد و با دیدن مهتاب از همه جا بی‌خبر، شیرین‌کاری نابش را به مرحله‌ی اجرا بگذارد. معلوم نیست یک زوج تحصیل‌کرده چرا نمی‌توانند به راه‌کارهای بهتری بیندیشند و مانند مردم عامی به  راه حل‌ و یا رفتارهای بچه‌گانه روی می‌آورند؛ یا برای چه کلاً سکوت پیشه می‌کنند و راه چاره‌ی مشکل را در نگفتن مشکل می‌جویند.

ژوان که می‌انگارد بازنده‌ی بازی است، پیش از رفتن از خانه‌ی بردیا و ترک وی، بدون این‌ که برخلاف زنان دیگر با شوهرش بگومگو کند، محترمانه با دسته گلی، به دیدار مهتاب می‌رود. اما یک اتفاق غیرسینمایی باعث قتل مهتاب می‌شود. بعد هم ژوان و بچه‌اش در بیمارستان از بین می‌روند.

قرار است گره اصلی ماجرا با پنهان‌کاری مرد و رازداری زن شکل بگیرد؛ اما درست هنگامی که این گره و کشمکش پنهان به اوج خود می‌رسد و مخاطب می‌خواهد به سرانجام این تعلیق و هول و ولای ایجاد شده پی ببرد، روایت، بدون فرودی منطقی، پایان می‌یابد. از لحظه‌ی‌ اعتراف بردیا در اجرای این تمهید برای جلب توجه ژوان، پایه‌های درام به لرزه می‌افتند تا این‌که با پایانی نچسب، درست در اوج ماجرا، همه چیز با یک تصادف تمام می‌شود.

ژوان و دوستش به‌عنوان زنان مولف و فرهیخته‌ی کشور، چون مهتاب کم سن و سال و بی‌تجربه، نمی‌تواند با همفکری و کمک یک-دیگر بردیا را متوجه قضایا کنند و یا از ناشر سنگ‌دل، فرصتی برای تحویل کتاب بگیرند. همان طور که کارگردان و دستیارش به‌عنوان مردان تحصیل‌کرده، حتی به اندازه‌ی گارسون جوان رستوران که دلش را به مهتاب باخته است، نمی‌توانند درست از اندیشه‌شان استفاده کنند.

«چشم» نشان‌گر زندگی روشن‌فکرانی است که آرزوهای‌شان را به گور می‌برند. آنان با این‌که با مردم هستند و از آن‌ها می‌نویسند و فیلم می‌سازند اما چشم‌شان را بر روی حقایق همین مردم و خودشان بسته‌اند. این زوج با حرف نزدن با یک‌دیگر، پشت خانه و دفتر لوکس کارشان پنهان شده‌اند و بیشتر به درد دل دیگران گوش می‌کنند تا حرف دل شریک زندگی‌شان. آن‌ها همچنان، به‌راحتی امید کوچک خودشان به ادامه‌ی زندگی را با نمادی از جنینی که نمی‌تواند به‌طور طبیعی رشد کند و به دنیا بیاید، از دست می‌دهند.

مخاطب در این جا در می‌ماند، مردی که این همه فن دلبری می‌داند، چرا نمی‌تواند دو کلام با همسر خودش صحبت کند و یا مشکلات کاری او را درک نماید. بر فرض اگر مرد برای ساخت فیلمی، به سفر کاری می‌رفت و زن مجبور می‌شد مدتی تنها زندگی کند، آیا ژوان نیز دست به چنین مقابله به مثلی می‌زد؟ و یا این که شرایط کاری همسرش را درک می‌کرد و در نبود او به مراقبت از خانه و کاشانه می‌پرداخت؟!

از دگر سو، فیلم پیام آشکار دیگری برای سینه‌چاکان سینما دارد که ناخواسته در دام برخی فیلم‌سازان و دفاتر سینمایی می‌افتند. مهتاب که دختری ساده و مظلوم است با رفتن در لباس حیوانات عروسکی برای یک فست فود مشتری جمع می‌کند. اما در نهایت آرزوهای خفته‌اش سر باز کرده، دلش می‌خواهد از آن لباس همیشگی - که خود واقعی او را پنهان می‌کند - بیرون بیاید و این بار با ورود به جامعه دیده شود. بردیا که مشتری آن رستوران است، توسط گارسون با مهتاب آشنا می‌شود. در ادامه، مرد که به ظاهر کارش منطقی است، دختر را مجبور می‌کند برای خرید لباس و گردش با او بیرون برود تا مثلاً با بازیگری و نقش آینده‌اش، بیشتر آشنا شود. مهتاب ساده‌دل نیز با بردیا همراه می‌شود؛ بی آن که بداند وی چه قصد شومی در سر دارد و تنها به چشم یک طعمه به وی می‌نگرد. پس از تهیه‌ی عکس‌های مورد نظر بردیا به‌راحتی عذر مهتاب را می‌خواهد و تنها عنوان می‌کند که مناسب فیلم نیست.

مهتاب نماینده‌ی دختران جوان بی‌هدف و عاشق شهرت است. او به جای این که به فکر ادامه‌ی تحصیل و پیدا کردن کاری مناسب برای خود باشد، این موقعیت را بزرگ‌ترین شانس زندگی‌اش می-داند که می‌تواند او را یک شبه تبدیل به ستاره کند. پس جلوی دوربین لبخند می‌زند، ژست می‌گیرد و برای تمام مشکلاتش اشک می‌ریزد.

همچنین در بخش‌هایی از فیلم، به موضوعاتی چون فرهنگ یک‌سان کُردی در شهرهای مختلف کردنشین ایران اشاره می‌شود. رستمی با چشم نشان می‌دهد که از کردستان فرزندی متولد نخواهد شد؛ چرا که ژوان کُردزبان و محقق فرهنگ کُردی دیگر نمی‌تواند فرزندی به دنیا آورد و تاریخ کردستان واحد را بنویسد.

چشم یک درام اجتماعی است که با تراژدی نامعقولی پایان می‌گیرد و تنها با برخی تصاویر و حرف‌هایش تلنگری برای انسان خطاکار است تا فرصت‌های همنشینی با همسرش را در زندگی مشترک از دست ندهد. حال باید دید آیا رستمی با ناموفق بودن اولین سه‌گانه‌اش، همچنان اصرار به ساخت دو اثر دیگرش دارد یا نه.