حسین سیّدی
روانشناسی معاصر میگوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقهمندتر میشوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش میتوان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطرهای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.
مقالهی پیدرپی امیر گلها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:
خدمتکاران
روزى خدمتکارش را صدا زد. او پاسخ نداد. دو باره و سه باره او را صدا زد، غلام پاسخ نداد. امام برخاست و نزدش رفت. دید دراز کشیده است. پرسید: «مگر نشنیدى؟»
- شنیدم.
- پس چرا جوابم را ندادى.
- از مجازاتت ایمن بودم، در نتیجه، تنبلى کردم.
- برو [به پاس این که خداوند مرا ظالم قرار نداد] در راه خدا آزادى.1
به صاحب خدمتکاران مىفرمود:
هرگاه خدمتکارت خدا را نافرمانى کرد، او را تنبیه کن؛ و اگر از تو سرکشى کرد، از او بگذر.2
خویشاوندان
روزى فرمود: «خداوندا! به تو از گناهانى پناه مىبرم که نابودى را جلو مىاندازد.»
«عبداللّه» - پسر کوّاء یشکرى - برخاست و پرسید: «اى امیر دینباوران! مگر گناهانى هستند که نابودى را جلو مىاندازد؟»
- آرى. واى بر تو. گسستن خویشاوندى [از آن گناهان است]. خانوادهاى گناهکار گِرد هم مىآیند و همدیگر را یارى مىکنند، پس خداوند آنان را روزىِ [بسیار] مىدهد؛ و خانوادهاى پارسا از هم مىگسلند، خداوند آنان را [از روزى بسیار] ناکام مىکند.3
خاله را [در احترام] همانند مادر مىدانست4 و از افراد مىخواست با خویشاوندان خود پیوند زنند؛ گرچه در حد سلام و علیک باشد.5
دشمنى بستگان را تلختر از گزندگى عقربها مىدانست.6
خویشاوندان خویش را گرامى دار؛ آنان، [همان] بالِ پرواز تواند و ریشهاى که به سوى آن برمىگردى و دستى که با آن [به دشمنت] حملهور مىشوى.7
کسى که دستش را [از ستم] به نزدیکانش نگه دارد، یک دست را از آنان باز داشته، و دستان بسیارِ آنان را [از ستم به خود] باز مىدارد.8
کسى که دوست دارد عمرش طولانى، درآمدش بسیار، بدمرگى دفع، دعایش پذیرفته شود، پس با بستگانش پیوند برقرار کند.9
از افراد مىخواست با خویشاوندانى که با آنان قطع رابطه کردهاند، پیوند زنند.10
بهدلیل اصطکاکهایى که همسایگى پدید مىآورَد، سفارش مىکرد بستگان به دیدن هم بروند، اما با هم همسایه نشوند.11
اى مردم! آدمى هر چند توانگر باشد، از بستگانش و دفاع آنان از او با دست و زبان بىنیاز نیست. زیرا خویشاوند هر شخص، بزرگترین محافظان او هستند که از پشت سر حمایتش مىکنند و بیش از دیگر مردم، اوضاعِ پراکنده او را به سامان مىآورند و چون حادثهاى بر او فرو آید، از دیگران بدو مهربانترند.12
صِرف خویشاوندى را کافى نمىشمرد، بلکه مىفرمود:
خویشاوند، کسى است که محبّت او را نزدیک کرده است، گرچه نسبش دور است؛ و دور [بیگانه] فردى است که دشمنى او را دور کرده، گرچه نسبش نزدیک است؛ چیزى از دست به بدن نزدیک نیست، و دست هرگاه فاسد شود، بریده مىشود؛ و وقتى قطع شد، [بین دست و بدن] جدایى مىافتد.13
دشمنان
روشش در برخورد با دشمنانش، تاب آوردن اهانتهاى آنان بود. روزى جمعى از خوارج وارد مسجد کوفه شدند تا با شعارهاى پىدرپى، سخنرانى امام را بر هم زنند. در میانهی خطابهی حضرت، مردى فریاد زد: «لاحکم الاّ للّه»؛ دیگرى از سویى دیگر صدایش را بلند کرد: «لاحکم الّا للّه» و سومى از گوشه دیگر مسجد، همین شعار را داد. سپس گروهى برخاستند و این شعار را دَم گرفتند. امام خاموش مانْد تا آنان دست از شعار بردارند. آن گاه خطاب به مردم حاضر در مسجد فرمود: «سخن درستى است؛ اما باطل را از آن اراده کردهاند.»
سپس به خوارجِ حاضر در مسجد فرمود: «تا وقتى دست به شمشیر نبرید [و اقدام مسلحانه نکنید]، از سه امتیاز برخوردار خواهید بود:
1. از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگیرى نمىکنیم.
2. تا وقتى که با ما هستید، از حقوق بیت المال شما را محروم نمىکنیم.
3. تا دست به اقدام مسلحانه نزنید، با شما نمىجنگیم.»14
روزى پیش از نبرد نهروان، یکى از خوارج وارد مسجد شد، برابر حضرت ایستاد و گفت: «از تو اطاعت نمىکنم؛ پشت سرت نماز نمىخوانم و تو را دشمن مىدارم.»
امام به سخنانش گوش فرا سپرد و سپس فرمود: «با این روش، برخلافِ دین عمل مىکنى و به خویش زیان مىرسانى.»
مرد باشتاب از مسجد خارج شد. یاران حضرت به وى گفتند: «او مىرود و فتنهها برپا مىکند. تا دست به حرکتى نزده، دستگیرش کنیم.»
امام فرمود: «تا خلاف نکرده، نمىتوانیم آزادىاش را محدود کنیم.»
عفو، یکى از شیوههاى رفتارش با مخالفانش بود:
در نبرد جمل، عایشه شکست خورد و اسیر شد. حضرت دوازده هزار درهم به وى بخشید و چهل زن از قبیله عبد القیس را فرمان داد تا لباس رزم بر تن کنند، کلاهخود بر سر گذارند و عایشه را تا مدینه برسانند، و چنین شد.
دشمنانش را به جرم بیعت نکردن به پاى میز محاکمه نمىکشانْد و تا زمانى که در پى براندازى مسلحانه نبودند، کارى به کارشان نداشت:
پس از کشته شدن عثمان و هجوم انبوه مردمان به سوى ایشان، «عبداللّه» پسر «عمر»، «سعد» پسر «ابى وقاص»، «محمد» پسر «مسلمه»، «اسامه» پسر «زید» و گروهى دیگر با او بیعت نکردند. حضرت آنان را آزاد گذاشت، اما از آنها خواست تا جامعه را نشورانند.
در حکومت وى، نه فقط غیرمسلمانان، بلکه دشمنان نیز داراى حقوقاند. گرچه اگر به اقدام مسلحانه دست زدهاند باید سرکوب شوند، اما این بدان معنا نیست که تمامى حقوق آنها و خانوادههایشان لگدمال شود:
مردم بصره شورش کردند و پیش از آغاز نبرد با امام، پانصد تن از یاران وى را کشتند. سپس با حضرت جنگیدند و شکست خوردند. پس از شکست پا به فرار گذاشتند. سپاهیان حضرت به تعقیبشان پرداختند. در این جنگ و گریز، زنى از اهالى بصره که حامله بود و وحشتزده مىدوید، به سختى زمین خورد و بچهاش سِقْط شد و هر دو جان سپردند. به امام اطلاع دادند. حضرت - برخلاف تمامى نیروهاى پیروز در جنگهاى تاریخ که براى ملت شکست خورده حق قائل نیستند - فرمان داد شوهر آن زن را بیاورند. مرد حاضر شد، امام از شاهدان واقعه پرسید: «کدام یک زودتر جان سپردند، کودک یا مادر؟» پاسخ دادند: «نوزاد. مادر پس از مدتى مُرد.» امام دستور دادند دوسوم دیهی فرزند و نیمى از دیه زن را به شوهرش، و ثلث دیه فرزند و نیمى از دیه زن را به خویشاوندان زن بپردازند.
دشمنان هر کسى را سه نفر مىدانست: دشمن شخص؛ دشمن دوست فرد و دوست دشمن فرد.15
شوخى را آغاز دشمنى مىشمرد.
ستم در حق دشمن را روا نمىدانست. از این روى مىفرمود:
پسرکم! تو را سفارش مىکنم به دادگرى در حقِ دوست و دشمن.
آن که دشمنى خویش را آشکار کند، از نیرنگش کاسته مىشود.16
بىهراس از دشمن مباش، گرچه [به زبان] سپاس گزارد.17
بر این باور بود که دشمن را نباید کوچک شمرد، گرچه ضعیف باشد.18
در نبرد صفین، به یارانش اجازه نداد شامیان را دشنام دهند.19
روزى مردى را دید که براى زیانِ دشمنِ خویش مىکوشید و به خود زیان مىرسانید، بدو فرمود:
تو مانند کسى هستى که نیزهاى در تن خود فرو کند، تا کسى را که پشت سرش بر اسب سوار شده، بکشد!20
براى انتقام گرفتن از دشمن دست به هر کارى زدن را روا نمىشمرد و پس از آن که «ابنملجم» او را ترور کرد، به اطرافیانش سفارش فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! نبینم که در خون مسلمانان فرو رفته باشید و بانگ برآورید که امیرالمؤمنین کشته شد. بدانید که نباید به قصاص خون من، جز قاتلم [کسى دیگر] کشته شود. بنگرید که اگر من از این ضربت که او زده است کشته شوم، شما نیز یک ضربت بر او زنید. اعضایش را مبرّید؛ که من از رسول اللّه(ص) شنیدم که فرمود: «بپرهیزید از مُثْله [تکهتکه کردن اعضا] حتى اگر سگ گیرنده [و درندهاى] باشد.»21
دوستان
سه چیز را باعث محبت مىدانست: خوش خُلقى، نرمخویى و فروتنى.22
دست دادن را از عوامل افزایش دوستى مىشمرد.23
مؤمن اُنس مىگیرد و خیرى نیست در کسى که انس نمىگیرد و با او انس نمىگیرند.24
ثروتتان براى [جذب] همهی مردم کافى نیست، پس با خوشرویى و خوشبرخوردى آنها را جذب کنید.25
دوستِ راستین تو کسى است که:
لغزشهایت را ببخشاید؛
نیازت را برطرف سازد؛
پوزشت را بپذیرد؛
عیبهایت را فروپوشد؛
هراست را برطرف کند؛
و به امید[ت به او و اهدافت در زندگى] جامهی عمل پوشد.26
چه بد دوستى است رفیق افسردهدل!27
بدىهاى دوستان را فراموش کن تا دوستىشان را هماره داشته باشى.28
خوشبرخوردى، به استوارى دوستى مىافزاید.29
بهترین دوست تو کسى است که [با رفع نیازهاى دوست تا حد ممکن] دوست خود را به دیگرى محتاج نسازد.30
با انصاف است که برادرى [و دوستى] تداوم مىیابد.31
نزدیکترین خویشاوندى، دوستى بهخاطر خداست.32
دوست مدان کسى را که ثروت خود را ثروت تو نمىداند.33
با دشمن دوستت دوست نشو؛ [زیرا با این کارَت] با دوستت دشمنى مىورزى.34
دوستان دنیایى بسیارى را [به دوستى] نگیر؛ زیرا اگر نتوانى اهدافشان را تأمین کنى، دشمن مىشوند؛ آنها همانند آتشاند؛ اندکشان سودمند و بسیارشان سوزاننده است35
انسانِ ملالتانگیز، بىدوست مىماند.36
هر کس از یارى [کردن] دوست خود [سستى کند و] بخوابد، با لگد دشمنش بیدار خواهد شد.37
آن که پس از آزمودنى نیکْکسى را به دوستى گیرد، دوستى تداوم یابد و محبت استوار شود.38
کسى که بدگمانى بر وى چیره شود، میان او و دوستش آشتى نخواهد ماند.39
چه بسیار برادرى [دارى] که مادرت او را نزاییده است.40
[ابراز] علاقه به کسى که به تو علاقهاى ندارد، خوارى توست.41
دوستىها را از دلها بپرسید؛ دلها شاهدانى رشوه ناپذیرند.42
بدترین دوستان، آدمهاى دمدمى مزاجاند.43
شرط [تداوم] دوستى، مخالفت کمتر است.44
کسى که از دوستانش بهخاطر هر اشتباهشان دورى کند، دوستان اندکى خواهد داشت.45
[زنهار] دوستت در [ابراز] محبت از تو قوىتر نباشد.46
دوستىهاى غیرخدایى، از هم مىگسلد؛ زیرا انگیزههاى آنها [با اندک چیزى] بهسرعت از هم مىگسلد.47
از هر چیز تازهاش را برگزین و از دوستان، دیرینهترینشان را.48
به دوستت کاملاً مهر بورز؛ اما اطمینان کامل به او مدار؛ او را با خویش یکسان شمار؛ اما تمام رازهایت را به او مگو.49
دلسوزى را در دوستى مهم مىشمرد:
هرگاه از دوستتان لغزشى دیدید، بر سرش نریزید، مثل خودش با او برخورد کنید. اندرزش دهید، راهنمایىاش کنید و با وى مهربان باشید50
دوستیابى را کار آسانى نمىدانست:
دلهاى مردان[= آدمیان] وحشى است؛ پس کسى که بتواند با آنها انس گیرد، به او روى مىآورند.51
هر کس از سخنچین پیروى کند، دوست [خویش] را از دست بدهد.52
به افراد یادآورى مىکرد هر بدى، بدى عمدى نیست، ممکن است بدى رفتارى باشد: بسا دوستى که از روى نادانى بدى کند، نه از روى نیت53 [و عمد].
شیرینزبانى را از عوامل دوستیابى مىشمرد.54
بدترین دوست [تو] کسى است که در خوردن و نیاز[ش] تو را به زحمت مىافکنَد.55
بهترین دوست تو کسى است که اگر او را از دست بدهى، دوست نداشته باشى بعد از او زنده بمانى.56
چه بسیارند دوستان هنگام [گستردن سفره در روزگار] خوشى و اندکاند زمان پیشامد روزگاران.57
شوخى را از عوامل جدایى دوستان از یکدیگر مىدانست.58
به انسانها معیار مىداد:
بهترین دوست تو کسى است که اگر ثروتمندتر از او شدى، در محبت و دوستىاش به تو نیفزاید، و اگر به او نیازمند شدى، از محبت و دوستىاش نکاهد.
نه تنها از دوستان زندهاش یاد مىکرد، بلکه گاه دوستان از دست رفتهاش را مىستود و از دورى آنان اشک مىریخت:
برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد، اگر امروز زنده نیستند زیان نکردهاند تا اندوهگین شوند و شرنگ تیرهگون جفاى دشمن را بیاشامند. به خدا سوگند با خدا دیدار کردند و خدا مزدهایشان را به تمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان درآورْد.
کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و همراه حق در گذشتند؟ «عمار بن یاسر» کجاست؟ «ابن تیّهان» کجاست؟ «ذو الشّهادتین» کجاست؟ کجایند همانندان ایشان؛ برادرانمان که با هم بر مرگ پیمان بستند و سرهایشان به سوى بزهکاران فرستاده شد.
سپس دست در محاسن شریف خود زد و در گریه شد و بسیار گریست و سپس فرمود: «دریغا بر برادران من ... .»59
زندانیان
در بخشنامهاى به «رُفاعه»، حاکم اهواز، حقوق زندانیان را چنین به وى یادآورى مىکند: «اگر براى زندانى خوردنى، نوشیدنى یا لباس آوردهاند، مانع نشو و آنها را به زندانى برسان.
به هنگام نماز، دست و پاى آنان را از زنجیر آزاد کن.
زندانیان را هر روز به حیاط زندان بیاور، تا هوا بخورند و روحیه تازه کنند.»60
کودکان
شیر مادر را خجستهترین و بهترین غذاى کودک مىدانست.61
به تأثیر روانى شیر توجه داشت و از والدین مىخواست نگذارند زنان کم خِرَد، نوزادانشان را شیر دهند.62
زنانى که شیر دادنشان را ناروا مىشمرد، منحصر در زنان کم خِرَد نمىدانست؛ بلکه فراتر از آن مىفرمود:
بنگرید چه کسى به فرزندتان شیر مىدهد؛ همانا فرزند با شیر او رشد مىیابد.63
با عنایت به تأثیر بهداشتى ختنه در بدن، از پدر و مادر مىخواست در هفتمین روز تولد، پسرشان را ختنه کنند و گرما و سرما مانع کارشان نشود.64
به تقویت بُعد معنوى بچهها سفارش مىکرد:
به پسرانتان[= فرزندانتان] چیزهایى بیاموزید که برایشان سودمند است؛ تا «مرجئه» با دیدگاه [اشتباه-شان] بر آنان چیره نشوند.65
وقتى پسرانتان هفتساله شدند، به خواندن نماز تمرینشان دهید؛ وقتى ده ساله شدند، بسترهایشان را از هم جدا کنید.66
کهنسالان
از زبان رسول گرامى(ص) نقل مىکرد:
هیچ جوانى پیرى را احترام نمىکند، جز آن که خداوند براى کهنسالىاش کسى را مىفرستد که وى را احترام گذارد.67
کسى که پیرمردى را به خاطر کهنسالىاش احترام کند، پروردگار والا او را از هراس رستاخیز در امان نگه مىدارد68
پی نوشت:
1. شرح نهج البلاغه، ابنابىالحدید، 221/11؛ مسند الامام على(ع) 289/7.
2. عیون الحکم و المواعظ /77؛ مستدرک الوسائل 379/13.
3. اصول کافى 348/2؛ بحار الانوار 138/71؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 210/15.
4. تهذیب الاحکام 326/9.
5. بحار الانوار 91/10؛ تحف العقول /103؛ خصال /613.
6. عیون الحکم و المواعظ /339.
7. همان /حدیث 8880.
8. مسند الامام على(ع) 161/7.
9. امالى، طوسى، /208؛ مستدرک الوسائل 253/15.
10. نهج البلاغه /حکمت 697.
11. غرر الحکم /حدیث 2451.
12. نهج البلاغه /خطبهی 23.
13. اصول کافى 643/2؛ بحار الانوار 106/75؛ تحف العقول /234؛ کنز العمال 122/16.
14. الایضاح /474؛ دعائم الاسلام 393/1؛ شرح الاخبار 9/2؛ مستدرک الوسائل 65/11؛ مناقب أمیرالمؤمنین 341/2.
15. امام على(ع) و مسائل سیاسى /158.
16. مسند الامام على(ع) 244/9.
17. غرر الحکم /حدیث 10197.
18. همان /حدیث 10216.
19. نهج البلاغه /خطبهی 197.
20. بحار الانوار 212/72؛ نهج البلاغه /حکمت 288.
21. بحار الانوار 257/42؛ ذخائر العقبى /116؛ روضه الواعظین /137؛ شرح الاصول 150/6؛ نهج البلاغه، نامهی 47.
22. مسند الامام على(ع) 246/9.
23. همان 65/10.
24. همان 67/10.
25. همان 68/10.
26. غرر الحکم /حدیث 3645.
27. همان /حدیث 4392.
28. همان /حدیث 4574.
29. همان /حدیث 4827.
30. همان /حدیث 4985.
31. همان /حدیث 9736.
32. همان /حدیث 1402.
33. همان /حدیث 10276.
34. همان /حدیث 10342.
35. همان /حدیث 10381.
36. همان /حدیث 7481.
37. همان /حدیث 8673.
38. همان /حدیث 8921.
39. همان /حدیث 8950.
40. همان /حدیث 5351.
41. همان /حدیث 5383.
42. همان /حدیث 5641.
43. همان /حدیث 5742.
44. همان /حدیث 5783.
45. همان /حدیث 8166.
46. تحف العقول /162.
47. غرر الحکم /حدیث 1796.
48. همان /حدیث 2461.
49. همان /حدیث 2463.
50. مسند الامام على(ع) 429/7.
51. نهج البلاغه /حکمت 50.
52. جلوههاى حکمت /342.
53. غرر الحکم /حدیث 55337.
54. همان /حدیث 7761.
55. جلوههاى حکمت /24.
56. غرر الحکم /حدیث 5018.
57. جلوههاى حکمت /26.
58. همان /538.
59. نهج البلاغه /خطبهی 181.
60. امام على و مسائل حقوقى /51.
61. امام على و بهداشت و درمان /131.
62. همان.
63. همان.
64. مسند الامام على(ع) 445/7.
65. بحار الانوار 92/10؛ خصال /614.
66. مسند الامام على(ع) 136/5.
67. مشکاه الانوار /293.
68. بحار الانوار 137/72؛ مسند الرضا(ع) /129؛ مستدرک الوسائل 391/8؛ النوادر /99.