امیر گل ها (قسمت یازدهم)

نویسنده



حسین سیّدی

روان‌شناسی معاصر می‌گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه‌مندتر می‌شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می‌توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره‌ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله‌ی پی‌درپی امیر گل‌ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

خدمت‌کاران

 روزى خدمت‌کارش را صدا زد. او پاسخ نداد. دو باره و سه ‏باره او را صدا زد، غلام پاسخ نداد. امام برخاست و نزدش رفت. دید دراز کشیده است. پرسید: «مگر نشنیدى؟»

 - شنیدم.

 - پس چرا جوابم را ندادى.

 - از مجازاتت ایمن بودم، در نتیجه، تنبلى کردم.

 - برو [به پاس این که خداوند مرا ظالم قرار نداد] در راه خدا آزادى.1

 به صاحب خدمت‌کاران مى‏فرمود:

 هرگاه خدمت‌کارت خدا را نافرمانى کرد، او را تنبیه کن؛ و اگر از تو سرکشى کرد، از او بگذر.2

 خویشاوندان

 روزى فرمود: «خداوندا! به تو از گناهانى پناه مى‏برم که نابودى را جلو مى‏اندازد.»

 «عبداللّه» - پسر کوّاء یشکرى - برخاست و پرسید: «اى امیر دین‏باوران! مگر گناهانى هستند که نابودى را جلو مى‏اندازد؟»

 - آرى. واى بر تو. گسستن خویشاوندى [از آن گناهان است]. خانواده‏اى گناه‌کار گِرد هم مى‏آیند و همدیگر را یارى مى‏کنند، پس خداوند آنان را روزىِ [بسیار] مى‏دهد؛ و خانواده‏اى پارسا از هم مى‏گسلند، خداوند آنان را [از روزى بسیار] ناکام مى‏کند.3

 خاله را [در احترام] همانند مادر مى‏دانست4 و از افراد مى‏خواست با خویشاوندان خود پیوند زنند؛ گرچه در حد سلام و علیک باشد.5

 دشمنى بستگان را تلخ‏تر از گزندگى عقرب‏ها مى‏دانست.6

 خویشاوندان خویش را گرامى دار؛ آنان، [همان] بالِ پرواز تواند و ریشه‏اى که به سوى آن برمى‏گردى و دستى که با آن [به دشمنت] حمله‏ور مى‏شوى.7

 کسى که دستش را [از ستم] به نزدیکانش نگه دارد، یک دست را از آنان باز داشته، و دستان بسیارِ آنان را [از ستم به خود] باز مى‏دارد.8

 کسى که دوست دارد عمرش طولانى، درآمدش بسیار، بدمرگى دفع، دعایش پذیرفته شود، پس با بستگانش پیوند برقرار کند.9

 از افراد مى‏خواست با خویشاوندانى که با آنان قطع رابطه کرده‏اند، پیوند زنند.10

 به‌دلیل اصطکاک‏هایى که همسایگى پدید مى‏آورَد، سفارش مى‏کرد بستگان به دیدن هم بروند، اما با هم همسایه نشوند.11

 اى مردم! آدمى هر چند توانگر باشد، از بستگانش و دفاع آنان از او با دست و زبان بى‏نیاز نیست. زیرا خویشاوند هر شخص، بزرگ‏ترین محافظان او هستند که از پشت سر حمایتش مى‏کنند و بیش از دیگر مردم، اوضاعِ پراکنده او را به سامان مى‏آورند و چون حادثه‏اى بر او فرو آید، از دیگران بدو مهربان‏ترند.12

 صِرف خویشاوندى را کافى نمى‏شمرد، بلکه مى‏فرمود:

 خویشاوند، کسى است که محبّت او را نزدیک کرده است، گرچه نسبش دور است؛ و دور [بیگانه] فردى است که دشمنى او را دور کرده، گرچه نسبش نزدیک است؛ چیزى از دست به بدن نزدیک نیست، و دست هرگاه فاسد شود، بریده مى‏شود؛ و وقتى قطع شد، [بین دست و بدن] جدایى مى‏افتد.13

 دشمنان

 روشش در برخورد با دشمنانش، تاب آوردن اهانت‏هاى آنان بود. روزى جمعى از خوارج وارد مسجد کوفه شدند تا با شعارهاى پى‏درپى، سخنرانى امام را بر هم زنند. در میانه‌ی خطابه‌ی حضرت، مردى فریاد زد: «لاحکم الاّ للّه»؛ دیگرى از سویى دیگر صدایش را بلند کرد: «لاحکم الّا للّه» و سومى از گوشه دیگر مسجد، همین شعار را داد. سپس گروهى برخاستند و این شعار را دَم گرفتند. امام خاموش مانْد تا آنان دست از شعار بردارند. آن گاه خطاب به مردم حاضر در مسجد فرمود: «سخن درستى است؛ اما باطل را از آن اراده کرده‏اند.»

 سپس به خوارجِ حاضر در مسجد فرمود: «تا وقتى دست به شمشیر نبرید [و اقدام مسلحانه نکنید]، از سه امتیاز برخوردار خواهید بود:

 1. از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگیرى نمى‏کنیم.

 2. تا وقتى که با ما هستید، از حقوق بیت‏ المال شما را محروم نمى‏کنیم.

 3. تا دست به اقدام مسلحانه نزنید، با شما نمى‏جنگیم.»14

 روزى پیش از نبرد نهروان، یکى از خوارج وارد مسجد شد، برابر حضرت ایستاد و گفت: «از تو اطاعت نمى‏کنم؛ پشت سرت نماز نمى‏خوانم و تو را دشمن مى‏دارم.»

 امام به سخنانش گوش فرا سپرد و سپس فرمود: «با این روش، برخلافِ دین عمل مى‏کنى و به خویش زیان مى‏رسانى.»

 مرد باشتاب از مسجد خارج شد. یاران حضرت به وى گفتند: «او مى‏رود و فتنه‏ها برپا مى‏کند. تا دست به حرکتى نزده، دستگیرش کنیم.»

 امام فرمود: «تا خلاف نکرده، نمى‏توانیم آزادى‏اش را محدود کنیم.»

 عفو، یکى از شیوه‏هاى رفتارش با مخالفانش بود:

 در نبرد جمل، عایشه شکست خورد و اسیر شد. حضرت دوازده هزار درهم به وى بخشید و چهل زن از قبیله عبد القیس را فرمان داد تا لباس رزم بر تن کنند، کلاهخود بر سر گذارند و عایشه را تا مدینه برسانند، و چنین شد.

 دشمنانش را به جرم بیعت نکردن به پاى میز محاکمه نمى‏کشانْد و تا زمانى که در پى براندازى مسلحانه نبودند، کارى به کارشان نداشت:

 پس از کشته شدن عثمان و هجوم انبوه مردمان به سوى ایشان، «عبداللّه» پسر «عمر»، «سعد» پسر «ابى وقاص»، «محمد» پسر «مسلمه»، «اسامه» پسر «زید» و گروهى دیگر با او بیعت نکردند. حضرت آنان را آزاد گذاشت، اما از آن‏ها خواست تا جامعه را نشورانند.

 در حکومت وى، نه فقط غیرمسلمانان، بلکه دشمنان نیز داراى حقوق‏اند. گرچه اگر به اقدام مسلحانه دست زده‏اند باید سرکوب شوند، اما این بدان معنا نیست که تمامى حقوق آن‏ها و خانواده‏های‌شان لگدمال شود:

 مردم بصره شورش کردند و پیش از آغاز نبرد با امام، پانصد تن از یاران وى را کشتند. سپس با حضرت جنگیدند و شکست خوردند. پس از شکست پا به فرار گذاشتند. سپاهیان حضرت به تعقیب‌شان پرداختند. در این جنگ و گریز، زنى از اهالى بصره که حامله بود و وحشت‌زده مى‏دوید، به سختى زمین خورد و بچه‏اش سِقْط شد و هر دو جان سپردند. به امام اطلاع دادند. حضرت - برخلاف تمامى نیروهاى پیروز در جنگ‏هاى تاریخ که براى ملت شکست خورده حق قائل نیستند - فرمان داد شوهر آن زن را بیاورند. مرد حاضر شد، امام از شاهدان واقعه پرسید: «کدام یک زودتر جان سپردند، کودک یا مادر؟» پاسخ دادند: «نوزاد. مادر پس از مدتى مُرد.» امام دستور دادند دوسوم دیه‌ی فرزند و نیمى از دیه زن را به شوهرش، و ثلث دیه فرزند و نیمى از دیه زن را به خویشاوندان زن بپردازند.

 دشمنان هر کسى را سه نفر مى‏دانست: دشمن شخص؛ دشمن دوست فرد و دوست دشمن فرد.15

 شوخى را آغاز دشمنى مى‏شمرد.

 ستم در حق دشمن را روا نمى‏دانست. از این روى مى‏فرمود:

 پسرکم! تو را سفارش مى‏کنم به دادگرى در حقِ دوست و دشمن.

 آن که دشمنى خویش را آشکار کند، از نیرنگش کاسته مى‏شود.16

 بى‏هراس از دشمن مباش، گرچه [به زبان] سپاس گزارد.17

 بر این باور بود که دشمن را نباید کوچک شمرد، گرچه ضعیف باشد.18

 در نبرد صفین، به یارانش اجازه نداد شامیان را دشنام دهند.19

 روزى مردى را دید که براى زیانِ دشمنِ خویش مى‏کوشید و به خود زیان مى‏رسانید، بدو فرمود:

 تو مانند کسى هستى که نیزه‏اى در تن خود فرو کند، تا کسى را که پشت سرش بر اسب سوار شده، بکشد!20

 براى انتقام گرفتن از دشمن دست به هر کارى زدن را روا نمى‏شمرد و پس از آن که «ابن‏ملجم» او را ترور کرد، به اطرافیانش سفارش فرمود:

 اى فرزندان عبدالمطلب! نبینم که در خون مسلمانان فرو رفته باشید و بانگ برآورید که امیرالمؤمنین کشته شد. بدانید که نباید به قصاص خون من، جز قاتلم [کسى دیگر] کشته شود. بنگرید که اگر من از این ضربت که او زده است کشته شوم، شما نیز یک ضربت بر او زنید. اعضایش را مبرّید؛ که من از رسول اللّه(ص) شنیدم که فرمود: «بپرهیزید از مُثْله [تکه‏تکه کردن اعضا] حتى اگر سگ گیرنده [و درنده‏اى] باشد.»21

 دوستان

 سه چیز را باعث محبت مى‏دانست: خوش خُلقى، نرم‌خویى و فروتنى.22

 دست دادن را از عوامل افزایش دوستى مى‏شمرد.23

 مؤمن اُنس مى‏گیرد و خیرى نیست در کسى که انس نمى‏گیرد و با او انس نمى‏گیرند.24

 ثروت‌تان براى [جذب] همه‌ی مردم کافى نیست، پس با خوش‏رویى و خوش‏برخوردى آن‏ها را جذب کنید.25

 دوستِ راستین تو کسى است که:

 لغزش‏هایت را ببخشاید؛

 نیازت را برطرف سازد؛

 پوزشت را بپذیرد؛

 عیب‏هایت را فروپوشد؛

 هراست را برطرف کند؛

 و به امید[ت به او و اهدافت در زندگى] جامه‌ی عمل پوشد.26

 چه بد دوستى است رفیق افسرده‏دل!27

 بدى‏هاى دوستان را فراموش کن تا دوستى‏شان را هماره داشته باشى.28

 خوش‏برخوردى، به استوارى دوستى مى‏افزاید.29

 بهترین دوست تو کسى است که [با رفع نیازهاى دوست تا حد ممکن] دوست خود را به دیگرى محتاج نسازد.30

 با انصاف است که برادرى [و دوستى] تداوم مى‏یابد.31

 نزدیک‏ترین خویشاوندى، دوستى به‌خاطر خداست.32

 دوست مدان کسى را که ثروت خود را ثروت تو نمى‏داند.33

 با دشمن دوستت دوست نشو؛ [زیرا با این کارَت] با دوستت دشمنى مى‏ورزى.34

 دوستان دنیایى بسیارى را [به دوستى] نگیر؛ زیرا اگر نتوانى اهدافشان را تأمین کنى، دشمن مى‏شوند؛ آن‏ها همانند آتش‏اند؛ اندکشان سودمند و بسیارشان سوزاننده است35

 انسانِ ملالت‏انگیز، بى‏دوست مى‏ماند.36

 هر کس از یارى [کردن] دوست خود [سستى کند و] بخوابد، با لگد دشمنش بیدار خواهد شد.37

 آن که پس از آزمودنى نیکْ‏کسى را به دوستى گیرد، دوستى تداوم یابد و محبت استوار شود.38

 کسى که بدگمانى بر وى چیره شود، میان او و دوستش آشتى نخواهد ماند.39

 چه بسیار برادرى [دارى] که مادرت او را نزاییده است.40

 [ابراز] علاقه به کسى که به تو علاقه‏اى ندارد، خوارى توست.41

 دوستى‏ها را از دل‏ها بپرسید؛ دل‏ها شاهدانى رشوه ناپذیرند.42

 بدترین دوستان، آدم‏هاى دمدمى مزاج‏اند.43

 شرط [تداوم] دوستى، مخالفت کم‏تر است.44

 کسى که از دوستانش به‌خاطر هر اشتباه‌شان دورى کند، دوستان اندکى خواهد داشت.45

 [زنهار] دوستت در [ابراز] محبت از تو قوى‏تر نباشد.46

 دوستى‏هاى غیرخدایى، از هم مى‏گسلد؛ زیرا انگیزه‏هاى آن‏ها [با اندک چیزى] به‌سرعت از هم مى‏گسلد.47

 از هر چیز تازه‏اش را برگزین و از دوستان، دیرینه‏ترین‌شان را.48

 به دوستت کاملاً مهر بورز؛ اما اطمینان کامل به او مدار؛ او را با خویش یک‌سان شمار؛ اما تمام رازهایت را به او مگو.49

 دل‌سوزى را در دوستى مهم مى‏شمرد:

 هرگاه از دوستتان لغزشى دیدید، بر سرش نریزید، مثل خودش با او برخورد کنید. اندرزش دهید، راه‌نمایى‏اش کنید و با وى مهربان باشید50

 دوست‏یابى را کار آسانى نمى‏دانست:

 دل‏هاى مردان[= آدمیان] وحشى است؛ پس کسى که بتواند با آن‏ها انس گیرد، به او روى مى‏آورند.51

 هر کس از سخن‏چین پیروى کند، دوست [خویش] را از دست بدهد.52

 به افراد یادآورى مى‏کرد هر بدى، بدى عمدى نیست، ممکن است بدى رفتارى باشد: بسا دوستى که از روى نادانى بدى کند، نه از روى نیت53 [و عمد].

 شیرین‏زبانى را از عوامل دوست‏یابى مى‏شمرد.54

 بدترین دوست [تو] کسى است که در خوردن و نیاز[ش] تو را به زحمت مى‏افکنَد.55

 بهترین دوست تو کسى است که اگر او را از دست بدهى، دوست نداشته باشى بعد از او زنده بمانى.56

 چه بسیارند دوستان هنگام [گستردن سفره در روزگار] خوشى و اندک‏اند زمان پیشامد روزگاران.57

 شوخى را از عوامل جدایى دوستان از یک‌دیگر مى‏دانست.58

 به انسان‏ها معیار مى‏داد:

 بهترین دوست تو کسى است که اگر ثروتمندتر از او شدى، در محبت و دوستى‏اش به تو نیفزاید، و اگر به او نیازمند شدى، از محبت و دوستى‏اش نکاهد.

 نه تنها از دوستان زنده‏اش یاد مى‏کرد، بلکه گاه دوستان از دست رفته‏اش را مى‏ستود و از دورى آنان اشک مى‏ریخت:

 برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد، اگر امروز زنده نیستند زیان نکرده‏اند تا اندوهگین شوند و شرنگ تیره‏گون جفاى دشمن را بیاشامند. به خدا سوگند با خدا دیدار کردند و خدا مزدهای‌شان را به تمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان درآورْد.

 کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و همراه حق در گذشتند؟ «عمار بن یاسر» کجاست؟ «ابن تیّهان» کجاست؟ «ذو الشّهادتین» کجاست؟ کجایند همانندان ایشان؛ برادران‌مان که با هم بر مرگ پیمان بستند و سرهای‌شان به سوى بزهکاران فرستاده شد.

 سپس دست در محاسن شریف خود زد و در گریه شد و بسیار گریست و سپس فرمود: «دریغا بر برادران من ... .»59

 زندانیان

 در بخش‌نامه‏اى به «رُفاعه»، حاکم اهواز، حقوق زندانیان را چنین به وى یادآورى مى‏کند: «اگر براى زندانى خوردنى، نوشیدنى یا لباس آورده‏اند، مانع نشو و آن‌ها را به زندانى برسان.

 به هنگام نماز، دست و پاى آنان را از زنجیر آزاد کن.

 زندانیان را هر روز به حیاط زندان بیاور، تا هوا بخورند و روحیه تازه کنند.»60

 کودکان

 شیر مادر را خجسته‏ترین و بهترین غذاى کودک مى‏دانست.61

 به تأثیر روانى شیر توجه داشت و از والدین مى‏خواست نگذارند زنان کم خِرَد، نوزادان‌شان را شیر دهند.62

 زنانى که شیر دادن‌شان را ناروا مى‏شمرد، منحصر در زنان کم خِرَد نمى‏دانست؛ بلکه فراتر از آن مى‏فرمود:

 بنگرید چه کسى به فرزندتان شیر مى‏دهد؛ همانا فرزند با شیر او رشد مى‏یابد.63

 با عنایت به تأثیر بهداشتى ختنه در بدن، از پدر و مادر مى‏خواست در هفتمین روز تولد، پسرشان را ختنه کنند و گرما و سرما مانع کارشان نشود.64

 به تقویت بُعد معنوى بچه‏ها سفارش مى‏کرد:

 به پسران‌تان[= فرزندان‌تان] چیزهایى بیاموزید که برای‌شان سودمند است؛ تا «مرجئه» با دیدگاه [اشتباه-شان] بر آنان چیره نشوند.65

 وقتى پسران‌تان هفت‏ساله شدند، به خواندن نماز تمرین‌شان دهید؛ وقتى ده ساله شدند، بسترهای‌شان را از هم جدا کنید.66

 کهن‌سالان

 از زبان رسول گرامى(ص) نقل مى‏کرد:

 هیچ جوانى پیرى را احترام نمى‏کند، جز آن که خداوند براى کهن‌سالى‏اش کسى را مى‏فرستد که وى را احترام گذارد.67

 کسى که پیرمردى را به خاطر کهن‌سالى‏اش احترام کند، پروردگار والا او را از هراس رستاخیز در امان نگه مى‏دارد68

پی نوشت:

1. شرح نهج البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید، 221/11؛ مسند الامام على(ع) 289/7.

 2. عیون الحکم و المواعظ /77؛ مستدرک الوسائل 379/13.

 3. اصول کافى 348/2؛ بحار الانوار 138/71؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 210/15.

 4. تهذیب الاحکام 326/9.

 5. بحار الانوار 91/10؛ تحف العقول /103؛ خصال /613.

 6. عیون الحکم و المواعظ /339.

 7. همان /حدیث 8880.

 8. مسند الامام على(ع) 161/7.

 9. امالى، طوسى، /208؛ مستدرک الوسائل 253/15.

 10. نهج البلاغه /حکمت 697.

 11. غرر الحکم /حدیث 2451.

 12. نهج البلاغه /خطبه‌ی 23.

 13. اصول کافى 643/2؛ بحار الانوار 106/75؛ تحف العقول /234؛ کنز العمال 122/16.

 14. الایضاح /474؛ دعائم الاسلام 393/1؛ شرح الاخبار 9/2؛ مستدرک الوسائل 65/11؛ مناقب أمیرالمؤمنین 341/2.

 15. امام على(ع) و مسائل سیاسى /158.

 16. مسند الامام على(ع) 244/9.

 17. غرر الحکم /حدیث 10197.

 18. همان /حدیث 10216.

 19. نهج البلاغه /خطبه‌ی 197.

 20. بحار الانوار 212/72؛ نهج البلاغه /حکمت 288.

 21. بحار الانوار 257/42؛ ذخائر العقبى /116؛ روضه الواعظین /137؛ شرح الاصول 150/6؛ نهج البلاغه، نامه‌ی 47.

 22. مسند الامام على(ع) 246/9.

 23. همان 65/10.

 24. همان 67/10.

 25. همان 68/10.

 26. غرر الحکم /حدیث 3645.

 27. همان /حدیث 4392.

 28. همان /حدیث 4574.

 29. همان /حدیث 4827.

 30. همان /حدیث 4985.

 31. همان /حدیث 9736.

 32. همان /حدیث 1402.

 33. همان /حدیث 10276.

 34. همان /حدیث 10342.

 35. همان /حدیث 10381.

 36. همان /حدیث 7481.

 37. همان /حدیث 8673.

 38. همان /حدیث 8921.

 39. همان /حدیث 8950.

 40. همان /حدیث 5351.

 41. همان /حدیث 5383.

 42. همان /حدیث 5641.

 43. همان /حدیث 5742.

 44. همان /حدیث 5783.

 45. همان /حدیث 8166.

 46. تحف العقول /162.

 47. غرر الحکم /حدیث 1796.

 48. همان /حدیث 2461.

 49. همان /حدیث 2463.

 50. مسند الامام على(ع) 429/7.

 51. نهج البلاغه /حکمت 50.

 52. جلوه‏هاى حکمت /342.

 53. غرر الحکم /حدیث 55337.

 54. همان /حدیث 7761.

 55. جلوه‏هاى حکمت /24.

 56. غرر الحکم /حدیث 5018.

 57. جلوه‏هاى حکمت /26.

 58. همان /538.

 59. نهج البلاغه /خطبه‌ی 181.

 60. امام على و مسائل حقوقى /51.

 61. امام على و بهداشت و درمان /131.

 62. همان.

 63. همان.

 64. مسند الامام على(ع) 445/7.

 65. بحار الانوار 92/10؛ خصال /614.

 66. مسند الامام على(ع) 136/5.

 67. مشکاه الانوار /293.

 68. بحار الانوار 137/72؛ مسند الرضا(ع) /129؛ مستدرک الوسائل 391/8؛ النوادر /99.