جفا




بس که نادیدنی از مردم دنیا دیدم

روشنم گشت که آسایش نابینا چیست

کلیم کاشانی

نسبت ما  و جفاهایش، کلیم امروز نیست

تیغ بیداد و دل ما، هر دو از یک آهن است

کلیم کاشانی

بیشتر، ما را «کلیم» آفت رسد ز ابنای جنس

شیشه از سنگ است و از وی، بیش دارد احتراز

کلیم کاشانی

آن چه از لشگر تاتار ندیده است کسی

من ز یک تار، از آن زلف پریشان دیدم

کلیم کاشانی

یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید؟

چه توقع ز عزیزان دگر باید داشت؟!

کلیم کاشانی

گر دهم شرح ستم‌های عزیزان «غالب»

رسم امید، همانا ز جهان برخیزد