بهمناسبت بیست و هفتم خرداد، سالروز شهادت امام کاظم(ع)
کاروانی راه میپوید
همره این کاروان یک لشکر بیداد
تا به «یثرب» رفته از «بغداد» با فرمان «هارون» دوش
وینک آید باز سوی «بصره» و «بغداد» ...
***
با هیایای صدای کاروانسالار
همنوا بانگِ جرسهای درازآهنگ
کاروانی در قطار اشترانی تا به یک فرسنگ
وز دو سوی کاروان همرنگ
در دو خط مردانِ تیغ و تیر
بر نشسته تلخ بر اسبان
پی به پی چون دانهی زنجیر
چشمها در کاوش هر سوی کوه و دشت
دستها بر قبضهی شمشیر
«خُود»هاشان در بلور آفتاب بامدادان
یک دو تا زرّین
وان دگرهای دگر سیمین
هر یکی چون گنبدکهایی که دارد قلّههای تیز
میفِتد بر آن چو بر آیینه
- بس که صاف، بس که صیقلی –
تصویری از هر چیز
میفِتد تصویری از خورشید رخشان نیز
***
این سپه از پیش
وز پی آن هودجی1 بر پشتِ یک استر
وندر آن همگون خورشیدِ پگاهان، یک خُورِ2 دیگر
در غل و زنجیر
میبرندش تا به بند آرند
تا به بند بصره و بغداد بسپارند
میبرندش در غل و زنجیر
تا مگر رخسارِ آن مه را بپوشانند با تزویر
تا بپاید دولت «عباسیان» در روزگاران دیر
***
چند پاییدند؟ میپرسد ز ما تاریخ
یا چه مدت در جهان آیا به جا ماندند؟
باز میپرسم:
چهرِ آن خورشیدِ عالمتاب هفتم را به دست جور پوشاندند؟
***
پاسخ آن را دهند آنان که تاریخ جهان را خوب-تر خواندند.
1. هودج: کجاوه
2. خُور، خورشید