ترانه ای جاودانه خواهم سرود




در ابتدای پرواز ایستاده‌ام

و به ابهت یک راز می‌نگرم

رازی که رهایم کرد از یک دنیا نیاز

رازی که از وسعت سبز جان برخاست

و مرا تا فراسوی افق‌های زیبایی رساند

و وارهاند از زنجیرهای پوسیده‌ی طنازی و جلوه‌گری

من زخمی وامانده در صخره‌های غفلت و پریشانی

باید آشیان خویش را بیابم

اوج می‌گیرم تا آفتاب گم‌شده‌ی خویش

تا سپیدی دستان نوازش‌گر ایمان

پس می‌خوانم این آواز ناز شوربرانگیز را

تو هم بخیز، به من ملحق شو

باید در بی‌کرانه‌ی هستی

جایگاه بلند خویش را بیابیم

با من بیا که پر زنیم تا سبک‌بالی مرغان غزل‌خوان دشت حجاب

می‌دانم که آواز من جاودانه خواهد ماند

چرا که از چشمه‌ی زلال معنویت جرعه‌ای نوشیده‌ام