لبخند مسیح/ سارا عرفانی/سورهی مهر
چاپ اول 1387/چاپ هشتم1390
وقتی پا به کتابفروشی میگذاریم تا برای لذت بردن از خواندن کتاب، انتخابی داشته باشیم، میشمارند کتابهایی که تازه بهچاپ رسیدهاند و در عناوین مختلف به فروش میرسند. کتابهایی که بیش از هشتاد درصد آنها رنگ و بویی عاشقانه دارند و اکثر آنها به کشمکش چند جوان عاشق و نهایتاً ازدواج آنها میانجامد.
با وجود این همه کتاب که روزانه بر تعداد آنها افزوده میشود، میتوان ادعا کرد که کیفیت از کمترین اهمیت برخوردار است و داستانها از پیرنگ، شخصیتپردازی و اوج و فرود ضعیفی رنج میبرند که این امر برای کشوری بافرهنگ و هنرپرور جای بسی تأسف است؛ کشوری که با داشتن شاعران و نویسندگان بزرگ توانسته است گوی سبقت را در میان سایر کشورها از لحاظ ادب و هنر و فرهیختگی برباید. اما جای تأسف بیشتر زمانی است که میبینیم هنوز نتوانستهایم نویسندگان جوان و تازهکار را برای نوشتن یک کار عمیق و هنرمندانه تربیت کنیم و تعداد بیشمار کتابها خود گویای این نکته است که این گروه بیشتر در آرزوی چاپ یک کتابند؛ از هر نوع و با هر سطحی که باشد! عموم این کتابها به-گونهای نوشته میشود که نه تنها ارزش خواندن پیدا نمیکنند، چه بسا ارزش نقد و بررسی هم ندارند! فقط میتوان گفت امیدواریم با بینش وسیع دلسوزان هنر زیبای نویسندگی، این روند بیش از این ادامه پیدا نکند.
در این بین کتابهایی نیز هستند که فارغ از همهی مسائل و با توجه به ناشر، تعداد چاپ کتاب و پیشینهی نویسنده، راه را برای مطالعه، بررسی و تأمل میگشایند و خواننده را مجاب میکنند که با استناد بر این چند نکتهی مهم، کتابی را خریداری و مطالعه کند.
«لبخند مسیح»، نوشتهی «سارا عرفانی» رمانی است که بیش از هفت بار توسط انتشارات «سورهی مهر» به چاپ رسیده است. این کتاب با رویکردی در زمینهی دینشناسی به نگارش درآمده است و نویسنده سعی کرده تا با به تصویر کشیدن دغدغههای فکری دو جوان، موضوع داستان خود را در زمینهی دینی پررنگتر جلوه دهد! اما ظاهراً با پرداختن به حواشی و موضوعات پیچ در پیچ متعددی که در طول داستان - مخصوصاً ابتدای آن - پیش میآید از موضوع اصلی دور افتاده و نتوانسته استآن طور که باید بر حول محور دینداری و خداشناسی، داستان و اوج آن را رنگ و رو ببخشد.
داستان با یک کشمکش گنگ آغاز میشود. مشاجرهای لفظی که بین «نگار» شخصیت اصلی داستان و مدیر یک آموزشگاه زبان در میگیرد، از همان ابتدا تکلیف خواننده را روشن میکند تا بداند با یک دختر سرکش و مغرور که ملاحظهی بعضی از اصول را نمیکند، سر و کار دارد. این مشاجره بهحدی است که چند فحش ناقابل هم در آن بین نثار طرفین میشود. این مسئله مانند شوکی است که در همان ابتدا به مخاطب وارد میشود و در سراسر داستان هم ادامه پیدا می-کند.
لبخند مسیح داستان دختری است که ظاهراً بهدنبال رسیدن به اهداف علمی و ادبی تلاش میکند و آرزویش این است که علاوه بر تدریس زبان انگلیسی، یک رمان هزار صفحهای را ترجمه کند. آن طور که از نوشته برمیآید در این کار هم بسیار موفق است، اما معلوم نیست چرا با همه سر جنگ و جدال دارد؛ از رانندهی تاکسی تا هر کس که سر راه او قرار می-گیرد. جالب اینجاست که همه نسبت به او نظر دارند و با همهی دغدغهها ناگهان عاشق و دلباختهی نگار میشوند و با اصرار و التماس از او خواستگاری می-کنند. مثلاً مدیر آموزشگاه زبان که با آن افتضاح و دعوا از هم پذیرایی کرده بودند و این مسئله حتی به اخراج نگار منجر شده بود، بعد از چند روز با او تماس میگیرد و میخواهد که سر کارش برگردد و به فعالیتش ادامه دهد. کار از این هم فراتر می-رود و پس از یک کشمکش، آقای «رادمنش» همان مدیر محترم، سر از خانهی نگار درمیآورد و او را برای زندگی از پدرش خواستگاری میکند1 و تازه اعلام می-کند که هیچ کس مثل نگار نمیشود. کاری که کاملاً دور از ذهن است و تعجب خواننده را برمیانگیزد که دقیقاً در این داستان چه چیز است مهمتر از همه این که اتفاقات داستان هیچ توجیه عقلانی یا عاطفی ندارند و به همین دلیل از ابتدای داستان ارتباط خوبی با خواننده برقرار نمیشود. نحوهی برخورد نگار با خواستگارش نیز تند و زننده نگار بسیار دور از ذهن و خلاف شأن یک خانوادهی متمدن و بافرهنگ است. در جایی دیگر شخصیت داستان با دوستش مشغول قدم زدن در پارک هستند ناگهان با دو مزاحم روبهرو میشوند. مزاحمانی که هنوز از راه نرسیده با برخورد عجیب دو دختر مواجه می-شوند.
برگشتم چاقو را از دست لیلا کشیدم. به طرف آن پسر رفتم و در حالی که چاقو را زیر بینیاش گرفته بودم گفتم: «گمشو آشغال!»ص18
چیزی از این جریان ظاهراً ساده نگذشته که پسر دیگری از نگار میپرسد: «تنهایی؟»
«ریههایم را پر از هوا کردم. دستم را بالا بردم. خواباندم تو صورتش و دویدم!»ص19
جامعه خصوصاً محیط اطراف و اتفاقات موجود در آن تهران را مثل یک شهری بیدر و پیکر معرفی میکند، شهری که به فیلمهای گانگ استری بیشتر شبیه است تا پایتخت یک کشور مسلماننشین. همهی اتفاقات، منفی و حول و حوش هوسبازی است. هیچ اتفاق شیرین، جالب یا دوستداشتنی نمیافتد. شاید نویسنده می-خواهد به این وسیله فضا را برای پذیرفتن یک شخصیت مسیحی که عاشق دین و شناخت خدا و معرفت است، آماده کند. اما بستر مناسبی برای این منظور فراهم نشده است. همه میدانند جامعه شخصیتهای گوناگونی دارد؛ انسانهای فرهیخته و پاک و در مقابل افرادی هم با خلق و خویی منفی و زننده! اما اینکه نگار فقط با قسمت دوم جامعه برخورد دارد، جای تعجب و تفکر است. خواننده شاید بپندارد شخصیت داستان دچار نوعی بدنگری است یا ظاهر غلطاندازی دارد. تنها شخصیت مثبت داستان با نقشی بسیار کوتاه، استاد الهیات دانشگاه است؛ شخصیتی که شاید اگر نقش زیادی در داستان داشت، او هم به درد عشق نگار مبتلا میشد و منفینگری نویسنده به درجهی کمال میرسید.
در خلال داستان و در همان ابتدا با جوانی به نام «نیکلاس» آشنا میشویم. آشنایی شخصیت اصلی و نیکلاس زمانی شروع میشود که نگار پس از خواندن یک مقالهی تخصصی ایمیلی برای جوان مسیحی میفرستد و همین، بهانهای میشود تا آن دو با هم به بحث و گفتوگو بنشینند.
نیکلاس گمان میکند چون نگار در یک کشور مسلمان زندگی میکند پس نسبت به دین، شناخت خدا و پیمودن راههای معرفت آشنایی کامل دارد، به همین دلیل از او سؤالات بیشماری دارد. شخصیت اصلی هم فارغ از همهی مسائل و مشکلاتی که دارد، دلش نمیخواهد او را با کلماتی نظیر نمیدانم و نمیتوانم از خود دور کند؛ چه بسا به گفتهی «لیلا» دوست صمیمی قهرمان داستان، این پلی باشد تا جوان خارجی به دنبال حقیقت بیاید و نگار را سوار بر اسب سفید خوشبختی با خود ببرد. گفتوگوهایی که بین این دو رد و بدل میشود حکم یک جرقه را دارد که میتواند ذهن هر جویندهی حقیقت را به خود جلب کند و او را برای ورود به دنیایی فارغ از دنیای ظاهری انسان-ها آماده کند. گاهی هم با سؤالاتی ذهن خواننده را به این نکته جلب میکند که تا به حال برای نزدیک شدن به خدا و شناخت هدف آفرینش چه انجام داده است؟ و این مطلب در نوع خود جای تحسین دارد. درگیر کردن ذهن جوانان با آن چه امروز دیگر یادی از آن نمیشود و در میان روزمرگیها به فراموشی سپرده شده، بسیار مهم و جالب توجه است.
«خدا حتماً باید چیزی بزرگتر از اینها باشد که فقط خواستههای کوچک ما را برآورد. خدا باید خیلی بزرگتر از این تصور کوچک باشد که در ذهنمان از او کشیدهایم و این بزرگی را باید به هر حال درک کنیم و من فکر میکنم که ما برای همین زندهایم و این را، میتوانیم به کمک امامی که زنده است، درک کنیم.»ص86
اما به هر حال این سخنان نتوانسته آن طور که باید منظور نویسنده را القاء کند و مفهوم آن را به درسی به تصویر بکشاند، شاید اگر نگار شخصیتی موجهتر و دینیتر داشت، میشد با آن ارتباط مناسب-تری پیدا کرد و راهی که به سمت هدایت یک جوان هموار میشد، درک کرد متأسفانه در داستان کوچک-ترین نشانهای از وجود احساسات دینی در نگار نیست و شاید بهتر بود سؤالات بیشتری در ذهن او هم باشد تا با همراهی نیکلاس به نتیجهی قانعکنندهای برسند.
«نمیدانستم خودم چیزهایی را که مینوشتم باور داشتم یا نه. لزومی احساس نمیکردم برای این که خودم، حتماً به آن حرفها اعتقاد داشته باشم.»ص72
نامهها و حرفهایی که از طرف این دو شخصیت نوشته میشود، مطالبی سراسر راهنماییکننده و تفکربرانگیز است اما طولانی شدن آنها باعث میشود تا خط اصلی داستان مورد بیمهری خوانند قرار گیرد و باعث شود تا آن تأثیر قوی و شگرف روی ندهد. چه این که مخاطب برای دستیابی به نتیجهی داستان، از خواندن جملاتی شبیه به دروس تئوری در زمینهی اسلام و جهانبینی، میگذرد و در نتیجه پیام داستان در نطفه خفه میشود. تأثیر زیاد این نامهها فقط در نیکلاس ایجاد میشود و او مصمم است تا از مسیح(ع) به اسلام و امام آخر یعنی «مهدی» منتظر (عج) برسد و به حقیقت دست پیدا کند. همهی این تأثیرات به-دلیل معرفی سایتها و کتابهایی است که نگار از استاد الهیاتش گرفته است. اما خواننده نمیداند که این جوان فعال و پویا در سایتهای مختلف چه دیده و چه خوانده و با چه حقایقی روبهرو شده است که این همه تغییر را یک جا پذیرفته و به آن ایمان دارد. این تأثیرات و تغییرات ما را به آن جا میرساند که شاید اینها همه دسیسه و فریب باشد و نیکلاس هم مثل مردان دیگر داستان میخواهد فقط با این وسیله نگار را به چنگ بیاورد. نگاری که هر روز با انسانهای خودباخته و غرق در معصیت که اتفاقاً همزبان و همکیش خودش هم هستند؟ چه طور میتواند با چند پیام رایانهای به مردی که از آن سوی دنیا میآید و گویا تشنهی راستی است اعتماد کند؟ شاید او هم مثل بقیه باشد!
وجود این مسائل باعث میشود تا برداشت خواننده نسبت به داستان این گونه باشد که این نوشته یک داستان عاشقانه بوده که با چاشنی دین کمی رنگ و بوی مذهبی گرفته است و بهدلیل پارهای از ملاحظات، تغییر جهت داده تا دو قشر را راضی کند؛ جوانان عاشقِ مذهب و عاشقِ وقایع عاطفی!
داستان در صفحات آخر به آن جا میرسد که ناشر کتابی که نگار آن را ترجمه کرده، با وجود داشتن همسر و سن بالا! بدون هیچ تردید و واهمه برای خواستگاری رسمی از دختر جوان قدم برمیدارد. نگار دست رد به سینهاش میزند و ماجرا در همین جا به اوج میرسد؛ تلفن زنگ میزند و نگار با صدای جوانی روبهرو میشود که مدتها منتظرش بوده است!
نیکلاس به ایران آمده تا مأموریتش را به انجام برساند و از نگار دعوت میکند تا همدیگر را ببینند و دربارهی آنچه ردپای عرفان و البته بیشتر عشق به خداست صحبت کنند.
این گفتوگوها تقریباً بهترین بخش داستان است، چون در آن حقایقی از احساسات و اعتقادات هر دو طرف وجود دارد و علاوه بر هیجان و شور، مباحثی در آن مطرح میشود که شخصیت حقیقی نگار را به خواننده نشان میدهد. ای کاش قسمت آخر داستان که خود شروعی محسوب میشود، آغاز داستان قرار میگرفت و با کش و قوسهایی بسیار معقولانه و منطقی، هم نگار و نیکلاس را به مقصود میرساند، هم خواننده را!
با این حال داستان با تصمیمی که دختر جوان می-گیرد تا در مورد همه چیز حتی ازدواج فکر کند به پایان میرسد اما آنچه بهجا میماند دغدغهی مخاطب است تا او هم نسبت به همه چیز فکر کند؛ خداشناسی، انسانشناسی، کار، زندگی، تلاش، معنویت، جامعه، نجات از بند و زنجیر روزمرگی و خرید کتاب!
داستانها همیشه با یک سری شاخ و برگها به هم متصل میشوند و گاه شاخ و برگها آنقدر زیاد میشود که میوهها را پنهان میکند. داستان لبخند مسیح هم از این قاعده مستثنی نیست چرا که حواشی و جزئیات زیاد، موضوع اصلی را کمرنگ کرده است. اصولاً جذابیت داستانها فقط در گرو عشق و ازدواج و آشنایی دو جوان خلاصه نمیشود. میتوان با موضوعاتی ساده داستانهایی نوشت که در عمق روح انسانها طوفانی به پا کند و بهترین تفریح یک جوان را به کتابخوانی بدل کند.
لبخند مسیح میتواند سرآغاز یک تفکر زیبا، یک راه تازه و تغییری متفاوت از همهی تغییرها باشد که با جذابیت ازدواج یا وصل به خدا، رنگی آسمانی پیدا کند. با این حال، داستان، واقعیتی تلخ از اجتماع را به تصویر میکشد؛ جوانانی که در یک جامعهی مسلمان رشد پیدا میکنند آشنایی و اطلاع لازم را از مسائل معنوی ندارند و گاهی فقط نامی از یک دین کامل الهی را یدک میکشند. چه بسا این روند باعث از رونق افتادن تبلیغات اسلام و مسلمانی شود که این مسئله در جای خود نیاز به رسیدگی و تأمل مسئولین، خانوادهها و مراکز فرهنگی دارد.