امیر گل ها (قسمت دوازدهم)

نویسنده



روان‌شناسی معاصر می‌گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه‌مندتر می‌شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می‌توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره‌ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله‌ی پی‌درپی امیر گل‌ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

مردم

 مردم، با هراسِ از خوار شدن، شتابناک به سوى خوار شدن مى‏روند.1

 پوزش‏هاى آن‏ها را بپذیر، تا از دوستى آنان بهره‏مند شوى؛ و با گشاده‏رویى با مردم برخورد کن، تا کینه‏ها را [در دل‏های‌شان] بمیرانى.2

 کسى که مردم را شناخته باشد، به [اکثریت] آنان اعتماد نخواهد کرد!3

 در جست‌وجوى آسایش برآمدم، آن را جز در ترک همنشینى مردم - مگر براى برپایى زندگى - نیافتم. [عشق به] دنیا و همنشینى با مردم را رها کنید، در این سرا و آن سرا آسوده و از رنج در امان باشید.4

 به مردم معیار مى‏داد:

 اى مردم! آن‏چه را در رستاخیز [به شما] زیان مى‏رساند، کوچک نشمارید و آن‏چه را در رستاخیز سودمند است، [نیز] کوچک مپندارید.5

 زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که تن‌درستى ده قسمت خواهد بود؛ نُه قسمت آن در کناره‏گیرى از مردم و یک دهم آن در خاموشى!6

 احترام به مردم

 مردى نزدش آمد و گفت: اى امیر دین‏باوران! نیازى به تو دارم. پیش از آن که نزد تو بیایم، احتیاجم را به خداوند گفته‏ام. اگر آن را برآورده سازى، از خداوند و تو سپاسگزارم؛ و اگر مرا محروم کنى، خداوند را سپاسگزارم و سرزنشت نمى‏کنم.

 امام فرموده‏اند: «خواسته‏ات را بر زمین بنویس. خوش ندارم خوارى خواهش را در چهره‏ات ببینم.»

 مرد نوشت: «محتاجم.»

 حضرت فرمود: «برایم جامه‏اى بیاورید.» برایش آوردند. به مرد داد. مرد آن را گرفت و پوشید.7

 این که امام اجازه نمى‏دادند خود سواره باشند و گروهى پیاده در رکابش ره سپارند، نشانه احترام به مردم است.

 در دستورهایى که امام به کارگزاران خود در سرزمین گوناگون داده است، احترام به مردم و حقوق اجتماعى آنان کاملاً به چشم مى‏خورَد.

 انواعِ مردم

 مردم دو دسته‏اند: جوینده‏اى که نمى‏یابد و یابنده‏اى که [زیاده خواه است و] از یافتن باز نمى‏ایستد.8

 مردم دو دسته‏اند: جوان‌مردى که [براى بخشش] چیزى نمى‏یابد، و دارنده‏اى که نیاز مردم را برطرف نمى‏کند.9

 مردم به سانِ درخت‏اند؛ آبشخور یکى و میوه‏ها گوناگون.10

 مردم سه دسته‏اند: عالِم ربّانى؛ دانش‏پژوهى در جاده نجات و «هَمَجٌ رِعاع»، [یعنى] کسى که به دنبال هر فریاد کننده‏اى راه مى‏افتد، با هر بادى به سَمتى مى‏رود [و معیارى ندارد]؛ از نور دانش بهره‏مند نمى‏شود و به ستون مستحکم چنگ نمى‏افکند.11

 مرد [= آدمى] دنیا را به خاطر دنیا ترک مى‏کند؛ هم دنیا را از دست مى‏دهد، هم آخرت را. مردى عبادت و تلاش مى‏کند، و روزه مى‏گیرد، اما براى نشان دادن به مردم این شخص از لذت‏هاى دنیا ناکام مى‏ماند و رنجى مى‏کشد که اگر اخلاص مى‏داشت، سزاوار پاداش بود؛ پس وارد جهانِ آخرت مى‏شود، در حالى که بر این گمان است کارى کرده که ترازو[ى عملش] را سنگین کرده است، اما آن را غبارى پراکنده مى‏یابد.12

 مردمى هستند کوشنده و سخت کوشنده؛ اینان [از آتش دوزخ] رهایى یافتند. مردمى هستند طالب حق، ولى آهسته کارند. اینان را نیز امید رهایى هست؛ و مردمى هستند که در کارها قصور مى‏ورزند و تقصیر مى‏کنند؛ اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند.13

 بدترینِ مردم

 بدترینِ مردم کسى است که امیدى به خیرش و ایمنى از شرش نیست.14

 منفورترین مردمان، عیب‌جوست.15

 بدبخت‏ترین مردم کسى است که دین خود را به‌خاطر دنیاى دیگرى بفروشد.16

 بدترین مردم کسى است که به‌خاطر بدگمانى، به کسى اعتماد نمى‏کند؛ و به‌خاطر بدرفتارى‏اش، مورد اعتماد کسى نیست.17

 بدترینِ مردمان کسى است که نه پوزش را مى‏پذیرد و نه از گناهان[= لغزش‏ها] درمى‏گذرد.18

 بدترینِ مردم کسى است که خود را بهترین بداند.19

 بدترینِ مردمان کسى است که میان دوستان سخن‏چین است و نیکى‏ها را به فراموشى مى‏سپارد.20

 بدترین مردم کسى است که آرزومند گرفتارى دیگران است.21

 بدترین مردمان کسى است که مردم از بیم شرّش، از وى دورى کنند.22

 بهترینِ مردم

 بهترین مردم کسى است که خویش را از خواسته‏هاى نفْس تطهیر کند؛ خشمش را سرکوب و خدایش را خشنود سازد.23

 بهترین مردمان کسى است که اگر او را خشمگین کنند، بردبارى ورزد؛ و اگر ستمش کنند؛ ببخشد؛ و اگر به او بدى کنند، [در مقابل] نیکى کند.24

 بهترینِ مردم کسى است که براى مردم سودمند باشد.25

 تشکّر از مردم

 سپاس انسان دو رو، از زبانش نمى‏گذرد [و به جبران عملى نمى‏رسد].26

 آن که نیکى ندیده سپاس گوید، بدى ندیده سرزنش کند.27

 هرگاه دستت از جبران کوتاه است، زبانت را به سپاسگزارى بلند [و گویا] ساز.28

 سپاس اندک، باعث [کاهش و] بى‏علاقگى به نیکى کردن مى‏شود.29

 سپاسگزارى بر نعمت، پاداش نعمت قبلى و جذب نعمت بعدى است.30

 حرفِ مردم!

 از آن‏چه مردم درباره‏ات مى‏گویند، بدت نیاید؛

 اگر راست مى‏گویند، پس [این بدگویى] مجازات توست در این جهان که زودتر [از مجازات آن جهان] به تو رسیده [و ناروا نیست]؛

 و اگر دروغ مى‏گویند، این [تهمت آنان] برایت پاداش کارى است که انجام نداده‏اى31 [پس خشنود باش].

 حقوق اجتماعى مردم

 خداوندِ سبحان، حقوق بندگانش را بر حقوق خود مقدم داشته است. پس کسى که حقوق مردم را رعایت کند، [معمولاً] این کار او، منجر به رعایت حقوق پروردگار مى‏شود.32

 در فرمانى به «محمّد»، پسر «ابى‏بکر» - هنگامى که او را حکومت مصر داد - نوشت: «با ایشان [= مردمان] فروتن باش؛ و نرم‌خوى و گشاده‏رو. همه را یک‌سان بنگر. اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى، به دیگرى رو در رو نگاه نکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند.»33

 در نامه‏اش به «عثمان»، پسر «حنیف انصارى» - که عامل او در بصره بود - نوشت: «آیا به همین راضى باشم که مرا امیر المؤمنین گویند و با مردم در سختى‏هاى روزگارشان مشارکت نداشته باشم؟ یا آن که در سختى زندگى مقتدای‌شان نشوم؟»34

 به کارگزارانش در امر مالیات فرمان داد:

 در معاشرت با مردمان انصاف را فرو مگذارید و براى برآوردن نیازهای‌شان، حوصله به خرج دهید... براى گرفتن خراج، جامه تابستانى و زمستانى مردم را یا ستورى را که با آن کار مى‏کنند، یابنده آن‏ها را نفروشید و هیچ کس را براى درهمى تازیانه نزنید و دست به مال هیچ کس، چه مسلمان و چه ذمّى، نبرید ... .35

 خواهش نکردن از مردم

 مردم را به پیروى از سخنان پیامبر گرامى فرامى‏خواند:

 کسى که بر خویش درِ خواهش [از مردم] را بگشاید، خداوند بر او درِ بینوایى را مى‏گشاید.36

 بر هر که مى‏خواهى نیکى کن، سَرورش شو؛

 به هر کسى مى‏خواهى اعلام نیاز کن، اسیرش باش؛

 از هر فردى که مى‏خواهى اعلام بى‏نیازى کن، با او مساوى و برابر شو.37

 آبرویت [همانند جسمى] جامد است؛ خواهش و پرسش، آن را قطره قطره مى‏چکاند؛ پس بنگر نزد چه کسى آن را مى‏ریزى.38

 با همه نکوهش درباره‌ی خواهش کردن از مردم، از آن جا که زمانى چاره‏اى جز آن نیست، چند نکته را به مردم یادآورى مى‏کرد:

 نخست این که از مردم چیزى بخواهند که «امکان انجامش» باشد.39

 دوم این که به «حداقل خواسته» قناعت کنند و از درخواست بسیار بپرهیزند که دل‌زدگى [از سؤال شونده] را در پى خواهد داشت.40

 سوم این که پى‏درپى از افراد خواهش نکنند که این نیز دل‌زدگى مى‏آفریند.41

 از مردم خواهش کردن، زبانِ گویا را درمانده مى‏سازد و دلِ دلیر را مى‏شکند؛

 آزاده گرامى را در جای‌گاه برده ذلیل مى‏ایستانَد؛

 آبرو را مى‏برد؛

 و [برکت] درآمد را نابود مى‏کند.42

 اوج نادانى، دشمنى [بى‏دلیل] با مردم است.43

 کسى که دشمنى [بى‏جا] با مردم را شیرین انگارد [و از آن لذت بَرد]، رنج درگیرى [هر روزه با این و آن] را تلخ مى‏یابد.44

 پسرم! زنهار از دشمنى [بى‏جا] با مردم؛ زیرا آنان یکى از این دو دسته‏اند: یا خردمندى است که با تو نیرنگ مى‏ورزد، یا نادانى که [براى انتقام از تو] برانگیخته مى‏شود.

 شیوه‌ی رفتار با مردم

 در وصیت خویش به پسرش «محمّد حنفیه»، روش برخورد با مردم را به او مى‏آموزاند: «به همه‌ی مردم [چه مسلمان و چه کافر] نیکى کن؛ آن چنان که دوست دارى به تو نیکى کنند. آن‏چه را براى خودت مى‏پسندى، براى آنان بپسند و زشت شمار بر آنان آن‏چه را [انجامش را] از غیر خودت زشت مى‏شمارى.

 چنان با آنان خوش اخلاق باش که اگر کنارشان نباشى، مشتاق دیدنت باشند و اگر مُردى، برایت بگریند و [با تأسف] بگویند: «اناللّه و انّا إلیه راجعون»؛ از آن‏هایى مباش که با شنیدن خبر مرگش مى‏گویند: «الحمدلله رب العالمین»!45

 امام در فرمان تاریخى‏اش به مالک اشتر مى‏گوید:

 مهربانى به رعیت و دوست داشتن آن‌ها و لطف در حق ایشان را شعار دلِ خود ساز. چونان حیوانى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى ... از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده.46

 محبوبیّت مردمى

 سه چیز باعث محبوبیت مى‏شود: دین‏دارى، فروتنى و بخشندگى.47

 خوش خلقى و خوش رفاقتى را نیز از عوامل محبوبیت برمى‏شمرد.48

 نیکوکارى، به فریاد بیچارگان رسیدن و مهمانى دادن را از ابزارهاى سَرورى مى‏دانست.49

 کسى که بر زبانش چیره شود، خویشاوندانش او را به ریاست برمى‏گزینند.50

 مى‏فرمود: «خوش‌رویى، دام محبت و دوستى است.»51

 نزدیکى به مردم، در خواهش نکردن [از آنان] است.52

 مهمانان

 حضرت روزى گریست. علت گریه را پرسیدند. فرمود: «هفت روز است مهمان برایم نیامده است. مى‏ترسم [کارى کرده باشم] که پروردگار [با نفرستادن مهمان] به من توهین کرده باشد.»53

 مهمان‏پذیرى را آن چنان ارج مى‏نهاد که مى‏فرمود:

 هیچ مؤمنى نیست که زمزمه‌ی [آمدن] مهمان را مى‏شنود و خوش‌حال مى‏شود، جز آن که گناهانش بخشیده مى‏گردد.54

 احترام به مهمان را از جوان‌مردى و مکارم اخلاق مى‏دانست.55

 باور داشت: «غذا خوردن سبب تقویت بدن و غذا دادن باعث تقویت روح است.»56

 پذیرایى از مهمانان را یکى از سه کار محبوبش برمى‏شمرد.57

 اگر براى خانواده‏اى ناگوارى رخ مى‏داد، مى‏فرمود برای‌شان غذا بفرستند.58

 به صاحب‌خانه‏ها توجه مى‏داد احترام به مهمانان، منحصر به مهمانان با شخصیت نیست و مى‏فرمود: «مهمانت را گرامى بدار، گرچه [از نظر مقام اجتماعى و شغلى] کوچک باشد ...»59

 با همه ارجى که براى مهمان قائل بود، مهمانى را دو نوع مى‏دانست و مى‏فرمود: «اگر دوستت [سرزده] نزدت آمد، آن‏چه [در منزل] در اختیار دارى، به او ارائه کن؛ و اگر او را دعوت مى‏کنى، آن‏چه از دستت برمى‏آید، برایش انجام ده.»60

 روزى مردى از او خواست به خانه‏اش بیاید. حضرت با سه شرط پذیرفت مهمانش شود: چیزى از بیرونِ منزل نیاورد؛ آن‏چه در خانه دارد، پنهان نکند، و [به‌خاطر این مهمانى] به همسرش ستم نورزد. مرد پذیرفت. حضرت به خانه‏اش رفت.61

 روزى «حارث اعور» به امام گفت: «دوست دارم با آمدن به منزلم، به من ارج گذارى.» ایشان به شرطى پذیرفت که حارث به‌خاطر او به زحمت نیفتد.

 در خانه، حارث تکه استخوانى که بر آن پاره‏اى گوشت بود آورد. امام مشغول خوردن شد. حارث پولى را از آستینش بیرون آورد و گفت: «اگر اجازه مى‏دهى، چیزى بخرم.»

 امام پاسخ فرمود: «[اشکالى ندارد] این پول‏ها هم جزء چیزهاى داخل منزل است62 [پس با خرج کردن‌شان، شرطم را که چیزى از بیرون نیاورى، پایمال نمى‏کنى].

 خوب غذا خوردن کسى را در منزل دیگرى، نشانه‌ی علاقه‌ی مهمان به میزبان مى‏دانست و مى‏فرمود: «از مهمانى خوشم مى‏آید که خوب در منزلم غذا مى‏خورَد. این کار او [نشانه‌ی صمیمیت و] باعث شادمانى من مى‏شود.63

 از مهمانان دعوت شده مى‏خواست اگر فقط خودشان دعوت‏اند، فرزندشان را همراه خود نبرند. این کار را حرام و غذا خوردن فرزندشان را حرام‏خوارى اعلام کرد.64

 از حق مهمان بر میزبان آن است که مهمان را میزبان بدرقه کند.65

 همسایگان

 اهمیت همسایه خوب را تا بدان پایه مى‏دانست که سفارش مى‏کرد پیش از تهیه‌ی خانه، از همسایه‏اش پُرس و جو شود.66

 براى پیش‌گیرى از اختلاف‏ها و برخوردها، از افراد مى‏خواست با بستگانشان همسایه نشوند.67

 همسایه بد را بزرگ‏ترین خسارت‏ها و سخت‏ترین گرفتارى مى‏دانست.68

 رازگویى به همسایه را ممنوع اعلام کرده بود و مى‏فرمود:

 کسى که همسایه‏اش را بر اسرار خود آگاه سازد، پرده‏هاى رازش دریده شوند.69

 فایده‌ی خوش همسایگى را «بسیارى همسایگان» [و کمک به فرد در دشوارى‏ها] مى‏دانست.70

 همسایه را تنها هم‏سایه‌ی دیوار به دیوار نمى‏دانست؛ بلکه تا چهل خانه از هر سو را همسایه به شمار مى‏آورد.71

 مى‏فرمود: «بزرگوار، ... همسایه را گرامى مى‏دارد.»72

 عزیز نشود کسى که همسایگانش را خوار کند.73

یتیمان

 عشق امام على(ع)  به یتیمان، آشکارتر از آن است که به اثبات نیازى داشته باشد، و ما تنها نمونه‏هایى از آن را نقل مى‏کنیم:

 گاه کودکان یتیم را در خانه جمع مى‏کرد و با دست خویش عسل به آنان مى‏خورانْد و با این کار، هم شکم آنان را سیر مى‏کرد و هم کام تشنه یتیمان را از خنکاى عاطفه و محبت سیراب:

 «ابوطفیل» مى‏گوید: «على را دیدم که یتیمان را دعوت و آن‏ها را از عسل سیر مى‏کرد، به گونه‏اى که برخى از یارانش مى‏گفتند: دوست داشتم یک یتیم بودم74 [تا چنین، مورد لطف و مِهرورزى قرار گیرم].

 کسى که عهده‏دار هزینه‏هاى یتیم ... است، نزد یزدان گرامى است.75

 آن که [حقوق] یتیمان را رعایت کند، در مورد پسرانش [نیز این حقوق از سوى دیگران] رعایت مى‏شود.76

 ستم کردن بر یتیمان ... کیفرها [ى خداوند] را فرود مى‏آورد و نعمت‏ها را از اهلش مى‏رباید.77

 «قنبر» - خدمت‌کار حضرت - مى‏گوید: «روزى امام از وضعیتِ بدِ یتیمانى آگاه شد. به خانه آمد. برنج، خرما و روغن فراهم کرد و آن را بر دوش گرفت. به من اجازه نداد تا آن‏ها را به دوش کِشم. هنگامى که به خانه یتیمان رسیدیم، حضرت غذاهاى خوش طعمى درست کرد. به آن‏ها خورانید تا سیر شدند. سپس بر زانوان و دو دست خود راه رفت و بچه‏ها را با تقلید از صداى بع بع گوسفندان خندانید. بچه‏ها نیز چنین کردند و فراوان خندیدند.

 زمانى که از خانه خارج شدیم. پرسیدم: سَرورم! امروز دو پرسش برایم پیش آمد: نخست آن که چرا غذایشان را خود بر دوش کشیدى و به من ندادى حمل کنم؟ دوم آن که چرا با تقلید از گوسفند بچه‏ها را مى‏خنداندى؟»

 امام على(ع) فرمودند: «کار نخست را براى رسیدن به پاداش کردم و کار دوم را به‌خاطر آن که وقتى وارد خانه یتیمان شدم، آن‏ها مى‏گریستند؛ خواستم زمانى که خارج مى‏شوم، آنان هم سیر شده باشند و هم خندان.»78

پی نوشت:

1. غرر الحکم /حدیث 2172.

 2. همان /حدیث 2420.

 3. همان /حدیث 8232.

 4. مسند الامام على(ع) 46/1.

 5. همان 489/7.

 6. همان 292/10.

 7. سنن الامام على(ع) /286.

 8. غرر الحکم /حدیث 1531.

 9. همان /حدیث 1532.

 10. همان /حدیث 2097.

 11. مسند الامام على(ع) 56/1.

 12. همان 488/7.

 13. نهج البلاغه /خطبه‌ی 16.

 14. غرر الحکم /حدیث 5732.

 15. همان /حدیث 2909.

 16. همان /حدیث 9554.

 17. همان /حدیث 5748.

 18. همان /حدیث 5685.

 19. همان /حدیث 5701.

 20. همان /حدیث 5713.

 21. همان /حدیث 5741.

 22. همان /حدیث 5749.

 23. غرر الحکم /حدیث 5026.

 24. همان /حدیث 5000.

 25. همان /حدیث 5001.

 26. غرر الحکم /حدیث 5662.

 27. همان /حدیث 9631.

 28. همان /حدیث 4064.

 29. همان /حدیث 6746.

 30. همان /حدیث 2044.

 31. همان /حدیث 10378.

 32. همان /حدیث 4780.

 33. نهج البلاغه /نامه‌ی 27.

 34. همان /نامه‌ی 45.

 35. همان /نامه‌ی 51.

 36. مسند الامام على(ع) 427/7.

 37. همان 210/10.

 38. جلوه‏هاى حکمت /283.

 39. همان /284.

 40. همان.

 41. غرر الحکم /حدیث 8574.

 42. همان /حدیث 2110.

 43. همان /حدیث 5247.

 44. همان /حدیث 8679.

 45. مسند الامام على(ع) 67/10.

 46. نهج البلاغه /نامه‌ی 53.

 47. غرر الحکم /حدیث 4678.

 48. همان /حدیث 4684.

 49. جلوه‏هاى حکمت /364.

 50. همان /527.

 51. جلوه‏هاى حکمت /568.

 52. غرر الحکم، حدیث 1801.

 53. مسند الامام على(ع) 423/5.

 54. همان 422/5.

 55. همان 424/5.

 56. همان 430/5.

 57. جلوه‏هاى حکمت /360.

 58. مسند الامام على(ع) 430/5.

 59. جلوه‏هاى حکمت /364.

 60. مسند الامام على(ع) 424/5.

 61. همان 425/5.

 62. همان 426/5.

 63. همان 428/5.

 64. همان.

 65. همان 427/5.

 66. غرر الحکم /حدیث 5598.

 67. جلوه‏هاى حکمت /133.

 68. غرر الحکم /حدیث 4734.

 69. جلوه‏هاى حکمت /134.

 70. غرر الحکم /حدیث 7762.

 71. جلوه‏هاى /حکمت 134.

 72. غرر الحکم /حدیث 1996.

 73. همان /حدیث 9486.

 74. امام على(ع)  و اقتصاد اسلامى /327.

 75. غرر الحکم /حدیث 7251.

 76. همان /حدیث 8174.

 77. همان /حدیث 6079.

 78. امام على و اخلاق اسلامى /171